در کنار همه شغلهای پرتحرک و خلاق که نیاز به ایدهپردازی و فعالیتهای ذهنی و جسمی خاص دارند، شغلهای ثابت و پرتکراری هم وجود دارند که افراد را در شرایط سختی قرار داده و دچار روزمرگی میکنند. همان کارهایی که بیشتراوقات به مهارت یا تحصیلات منحصر به فردی نیاز ندارند. برخی از آنها شغلهای خدماتی محسوب میشوند و برخی هم کارگاهی و کارگری. شغلهایی که در زمان قدیم بیشتر از حال حاضر وجود داشت و امروزه با پیشرفت تکنولوژي در بسیاری از موارد دستگاهها و فناوریهای الکترونیک جای آن را گرفتهاند. برخی هم هیچگاه از بین نمیروند و تا همیشه به دستهای پرتوانی احتیاج دارند که چرخه تولید یا انجام آنها را ادامه دهد. اما چنین شغلهای پرتکرار و یکنواختی با صاحبان آنها چه میکند؟ این تکرار؛ زندگی و روحیه آنها را تحتتاثیر قرار داده است؟ در این گفتوگو پای صحبت سه نفر از افرادی نشستهایم که ساعتهای زیادی از روز را با انجام کارهای یکنواخت میگذرانند و حالوهوایشان را در این مشاغل جویا شدهایم.
روایت اول: کارگاه چاپ و بستهبندی
به سختی روی پاهایش ایستاده. چند دقیقه یکبار، این پا و آن پا میکند و با خم کردن زانوها تلاش میکند تا کمی بر درد آنها غلبه کند. تمام وزنش را روی میز انداخته، میزی زنگزده و رنگورو رفته با پایههای ناتوان که در گوشهایترین نقطه از کارگاه زیرزمینی جا خوش کرده و تکیهگاه چندین و چندساله او است. تمام ابزار کارش هم یک ظرف چسب، یک قلمو و البته دستهاست. دستهایی که انگشتانش از چسبهای روی هم خشکشده ضخیم شدهاند. چسبهایی که تا بند سوم انگشت را گرفته است. بند سوم یعنی همان جایی که خستگی، کنترل قلمو را از دست خارج کرده و به جای جعبه آن را بر روی انگشتان به حرکت درآورده است. اینجا کارگاهی است که خدمات چاپ و بستهبندی را انجام میدهد و آقای فراهانی در آن مسئولیت چسبزدن جعبههای مقوایی را برعهده دارد:
چند سالتان است و چندسال است که این کار را انجام میدهید؟
من ٦٥سال دارم. از ٢٠سالگی در چاپخانهها کار کردهام. نه اینکه شغل دیگری نداشته باشم. اتفاقا کار پشتمیزی هم انجام دادهام و بازنشسته صنایع دفاع هستم. اما این کار را هم بهعنوان کمک خرج و شغل دوم همیشه داشتهام. این جعبههایی که میبینید اول یک مقوا بیرنگ هستند. بعد از اینکه طرح رویشان چاپ شد و با دستگاه برش خوردند، نوبت من میرسد که ابتدا و انتهای آن را به هم چسب بزنم تا به یک کارتن یا جعبه تبدیل شود.
روزی چند ساعت کار میکنید؟
ساعت مشخص ندارد. بعضی روزها سفارش کار نیست و بیکار هستم. بعضی روزها هم آنقدر زیاد است که تا آخر شب پای کار میایستم. البته خدا کند که هر روز کار داشته باشم، چون من کارگر روزمزد هستم و هر چه بیشتر کار کنم، حقوق بیشتری میگیرم.
جز شما کس دیگری هم این کار را انجام میدهد؟
در این کارگاه فقط من این کار را انجام میدهم. درواقع این کار آنقدر سخت است که کسی زیر بارش نمیرود. البته به علت دستگاههای جدید هم هست. الان دستگاهی وجود دارد که کار یک روز من را در یک ساعت انجام میدهد. پس چرا کسی سلامتی خود را پای چسبزدن به جعبهها به خطر بیندازد؟ من هم از قدیمیهای کار هستم و برای کسب درآمد پایش ایستادهام اما اگر موقعیت بهتری داشتم، حتما این کار را رها میکردم.
یعنی کارتان را دوست ندارید؟
کار را دوست دارم اما انجام آن خیلی سخت است. تمام مدت باید سر پا بایستم، چون در حالت نشسته سرعت چسبزدن جعبهها کمتر میشود. همیشه تمام تنم درد میکند. وقتی کار میکنم سمت راست بدنم را روی میز میاندازم تا فشار کمتری به پاهایم وارد شود. به همین دلیل ستونفقراتم منحرف شده و نمیتوانم صاف بایستم. پاهایم آنقدر درد میکند که گاهی دردش را فراموش میکنم. مویرگهای پایم متورم شده و دچار بیماری واریس شدهام. وقتی از سرکار به خانه میروم باید نیمساعت پاهایم را بالا بگیرم، شاید کمی دردش آرام شود و بتوانم به ادامه زندگی برسم.
معمولا روزی چند جعبه را چسب میزنید؟
درحال حاضر روزی ١٠ هزارتا. البته الان را نبینید که پیر شدهام. وقتی جوان بودم ٢٠ تا ٣٠هزار جعبه را هم در روز چسب میزدم.
٣٥سال چسبزدن به جعبهها و مقواها شما را خسته نکرده است؟
هم خسته شدهام و هم عادت کردهام. حتی به این خستگی هم عادت کردهام. اما از کار بدم نمیآید. همین که به مشتری قول میدهم و تلاش میکنم بهموقع کارش را تحویل دهم به من انرژي میدهد. فضای چاپخانه هم صمیمی است و همین موضوع از سختی کار کم میکند. بچهها گاهی شوخی میکنند، آهنگ میگذارند و شادیهایی داریم که فضا را
بهتر میکند.
خستگی شما بیشتر جسمی است یا روحی؟ فکر میکنید این کار شما را افسرده کرده است؟
نه افسرده نیستم. کمر درد و پا درد کلافهام کرده اما روحیه خوبی دارم. همین که کار میکنم و درآمدی دارم خدا را شکر میکنم. زندگی هم میگذرد. بالا و پایین دارد اما هر چه باشد میگذرد.
دوست داشتید به جای این کار مشغول به چه حرفهای بودید؟
از نوجوانی دوست داشتم خلبان بشوم. البته خلبان هواپیمای مسافربری نه جنگی.
تفریحتان چیست و جدای از کار زندگی را چطور میگذرانید؟
زندگی اینروزها خیلی سخت شده است. انگار همه مردم جور دیگری زندگی میکنند و مشکلاتشان بیشتر شده. من هم خانواده و فرزند دارم و تمام تلاشم برای زندگی بهتر آنهاست. اما دیگر به تفریح و خوشگذرانی نمیرسم. همین که کارم را انجام دهم و به خانه بروم تا بتوانم استراحت کنم برایم کافی است. البته دوست دارم هر روز سفارش کار داشته باشم و اینکه سه روز کار داشته باشم و چهار روز بیکار باشم بیشتر مرا اذیت میکند.
روایت دوم: کارگاه تولید کفش
نشسته و به دیوار پشت سر تکیه داده است، دست چپ را به سبد کناری میبرد و از چرمهای برش خورده یکی را برمیدارد، دست چپ قالبی را از بین قالبها انتخاب کرده و حالا هر دست وارد بازی میخ و چکش میشود. میخ اول، میخ دوم. چرم را روی قالب میکشد و میخ سوم را میزند. میخها تعداد مشخصی ندارند. آنقدر باید با چرم برشخورده بازی کند، آن را از اطراف به زیر قالب بیاورد و آنقدر میخ بزند که خیالش راحت شود کار روی قالب نشسته است. این یک مرحله از مراحل ساخت کفش است که آقای کاظمی بخشی از روز را به انجام آن اختصاص میدهد:
چند ساله هستید و از چه سنی به این شغل مشغول شدید؟
من ٥٣سال دارم. ٣٥سال است که در کارگاههای کفش مشغول به کار هستم. از نوجوانی شروع کردم. همان موقع که شبها درس میخواندم و روزها کار میکردم تا کمک خرج زندگی و تحصیلم باشد. از تبریز و بازار کفاشها و حالا در این کارگاه در خیابان سپه سالار.
چطور شد که وارد کار کفش شدید؟
نوجوان بودم. کار دیگری بلد نبودم. وقتی هم شروع کردم برای اینکه کسب درآمدم ادامه داشته باشد نتوانستم آن را رها کنم. از طرفی کاری بود که هر وقت میخواستم میتوانستم آن را انجام دهم. مثل کارهای اداری زمان مشخصی نداشت که حتما باید ٨صبح به کارگاه میآمدم و ٥بعدازظهر میرفتم.
کارتان را دوست دارید؟
دوست دارم. نمیگویم دوست ندارم یا از سر اجبار انجام میدهم. اما اگر میتوانستم کار بهتری داشته باشم این شغل را رها میکردم.
روزی چند ساعت کار میکنید؟
برای کار کفش هیچ ساعت مشخصی وجود ندارد. بستگی به جنس کفش و سختی مدلش دارد. اگر کار از جنس چرم مصنوعی باشد، قالب زدن آن سریعتر است. در یک روز شاید ٦٠ کفش هم تولید کنیم. اما اگر چرم طبیعی باشد کار کردن با آن دقت و مهارت بیشتری میخواهد. شاید برای قالبزدن یک کفش از جنس چرم طبیعی مجبور شوم بیشتر از نیم ساعت هم وقت بگذارم.
درآمدتان چطور است؟ به سختی کار میارزد؟
درآمد ما با فروش رابطه دارد. هزار تا کفش هم تولید کنیم اما خریدار نداشته باشد، هیچ پولی نصیبمان نمیشود. الان هم فروش کارها به صورت امانی است. یعنی مغازهدار از ما امانت میگیرد و در مغازهاش میگذارد. اگر فروش رفت آن وقت پول ما را هم میدهد. در چنین شرایطی از هر کفش فقط ١٠هزارتومان به ما میرسد که آن هم در گرو فروش است.
این کار شما را خسته کرده است؟
خسته شاید اما ناامید نه. بالاخره همه کارها خستگی دارند. از کجا معلوم کسی که به اداره میرود و صبح تا عصر پشت میزش مینشیند دچار روزمرگی نباشد؟ امید به زندگی باعث میشود ما هم هر روز به کارگاه بیاییم و ادامه کارهای روز قبل را انجام دهیم. من اگر چشمهایم را ببندم هم پاهایم صبح به کارگاه میآیند و شب در مسیر خانه قدم برمیدارند.
موقع کار به چه چیزهایی فکر میکنید که انجام آن را برایتان راحتتر کند؟
کار ما تولید است. تولید یعنی مسئولیت در مقابل مشتری. من اگر یک میخ را اشتباه بزنم شاید هیچکس متوجه نشود، اما وجدان خودم اجازه نمیدهد که بیتفاوت از اشتباهها بگذرم. شاید این کفش به پای خانواده خودم برود. این فکرها و این مسئولیتها باعث میشود هنگام کار دقت بیشتری داشته باشیم. البته باید نسبت به کار علاقه هم داشته باشیم. بعضیوقتها هم به طرحها و مدلهای جدید فکر میکنیم که باعث تنوع در کارمان میشود و به ما انگیزه میدهد.
علاقه شما به این کار چطور معنی میشود؟
علاقه من این است که کفشی را تولید میکنم و شما میپوشید. بعد با آن در خیابان راه میروید و میگویید دست سازندهاش درد نکند که چنین کفش راحتی را ساخته است.
اول صحبتهایتان گفتید که هم درس میخواندید و هم کار میکردید. تا چه مقطعی درس خواندید؟
تا دیپلم خواندم. اما به درآمد و کار احتیاج داشتم و کمکم شغل جای درس را گرفت.
فکر میکنید اگر تحصیل را ادامه میدادید شغل بهتری داشتید؟
شاید همه اینطور فکر کنند. اما هیچ چیز معلوم نیست. مثلا پسر من لیسانس دارد اما شغل و درآمد ندارد. این مدرک چه دردی از او دوا میکند؟
به پسرتان اجازه میدهید مثل شما وارد کار تولید کفش بشود؟
نه نمیخواهم او هم این کار را انجام دهد. کار وقتی خوب است که درآمد خوب داشته باشد و برای آن ارزش گذاشته شود. وقتی جنسهای چینی را با قیمت کم وارد بازار میکنند، یعنی ارزش کار دست من را نادیده میگیرند. حالا پسرم هم به این کار بیاید که ناامید شود؟
تفریحی هم دارید که انرژی شما را برای کار بیشتر کند؟
نه هیچ تفریحی ندارم. تا آخرین ساعت پای کار میمانم که تمام شود و بعد از آن هم به خانه میروم تا استراحت کنم.
اگر این کار را نداشتید دوست داشتید به چه کاری مشغول میشدید؟
بیشتر از هر چیز دلم میخواست میتوانستم درسم را ادامه دهم و کاری مرتبط با آن انجام دهم. اما الان دیر شده و دیگر به این مسائل فکر نمیکنم.
روایت سوم: باجهدار عوارضی شهر پردیس
سهساعت از شروع کار گذشته است، نمیداند این چندمین ٣٥٠٠تومانی است که از سواریها میگیرد. فرقی هم ندارد. تا پایان ساعت کار باید همین جا بنشیند و پولهای درشت را خرد کند. مگر چند نفر از قبل ٣٥٠٠تومان را آماده کردهاند تا بدون حسابوکتاب به دست باجهدار بدهند و با یک لبخند از او خداحافظی کنند؟ اصلا مگر چند نفر لبخند میزنند یا به او خسته نباشید میگویند؟ باجهداری در عوارضی یعنی نشستن در اتاقکی با یک پنجره و یک صندلی. پنجرهای رو به کسانی که برای رفتن و رسیدن عجله دارند و صندلی ثابتی که با همه رفتنها و رسیدنها در تضاد است. آقای طهماسبی یکی از باجهداران عوارضی شهر پردیس است که درباره کارش با ما به گفتوگو نشسته است:
چند سالتان است و چندسال سابقه انجام این کار را دارید؟
٤٢سال دارم و از هفتسال پیش مشغول به این کار هستم.
قبل از این کار چه شغلی داشتید؟
قبل از اینجا در خط تولید یک کارخانه یخچالسازی کار میکردم. اما کارخانه به شهری دیگر منتقل شد و از آنجایی که ساکن پردیس بودم این کار را انتخاب کردم.
بهنظر میرسد که این کار در مقایسه با شغل قبلی نشاط کمتری دارد. درست است؟
تا حدودی بله. کار قبلی سختی بیشتری داشت. این کار شاید یکنواخت باشد اما سختی کمتری دارد. البته آنقدرها هم که فکر میکنید آسان نیست. موقع کار باید تمام حواسمان جمع باشد که پولها را بهدرستی بگیریم تا در حسابوکتاب آخر کار کسری نداشته باشیم. اگر حواسمان نباشد ممکن است پول تقلبی یا پولی کمتر از نرخ مشخص به ما بدهند و این بخشی از سختی کارمان است.
روزی چند ساعت کار میکنید؟
برنامه کاری ما اینطور است که ١٢ ساعت کار میکنیم و ٢٤ساعت تعطیل هستیم. این ١٢ ساعت هم مطابق با برنامه شیفتها عوض میشود، یعنی یک روز ٨ صبح تا ٨ شب و روز دیگر برعکس.
تمام ١٢ ساعت را در همین اتاقک هستید؟
نه اینطور نیست که مجبور باشیم ١٢ ساعت روی همین صندلی بنشینیم. زمانی که جاده خلوت باشد، خصوصا روزهای نخست هفته، هر یک ساعت یکبار جای خود را با همکاران دیگر عوض میکنیم و چند دقیقهای مشغول استراحت میشویم. اما اگر آخر هفته و تعطیلات باشد حتی ٤ یا ٥ ساعت هم بدون هیچ استراحتی درگیر کار میشویم.
پس خیلی هم خسته میشوید و انرژیتان از دست میرود؟
خسته میشویم، فشار کار هم اذیتمان میکند، اما همه کارها خستگی دارد. ما هم شرایط را قبول و به آن عادت کردهایم.
موقع سرکار آمدن به این فکر میکنید که دوباره باید بروم وسط جاده و در آن اتاق کوچک چند ساعتی بنشینم؟ این موضوع شما را ناراحت میکند؟
بعضیوقتها شاید اینطور فکر کنم. اما کار همین است دیگر. اگر بعضی مشکلات در کار نباشد بهتر هم میشود.
منظورتان از مشکلات چیست؟
کار ما جوری است که با مردم رابطه مستقیم داریم. اگر مردم با ما خوش رفتار باشند، از آنها انرژی میگیریم و اگر با ما دعوا کنند، اعصابمان خرد میشود. اینکه عوارضی کم است یا زیاد، جاده خوب است یا بد، عوارضی فلان جاده از اینجا کمتر است یا بیشتر که به ما مربوط نمیشود. این غر زدنها و دعواها جز اینکه خستگی ما را بیشتر کند، فایده دیگری ندارد.
فکر میکنید این کار شما را محدود کرده است؟
نه اینطور نیست. هر کاری خوبیها و بدیهایی دارد. در مجموع من راضی هستم.
شاید اگر جوانتر بودید یکنواختی کار بیشتر شما را اذیت میکرد؟
من نکته منفی در این کار نمیبینم. هر کس باید به زندگی و تحصیلات خودش نگاه کند. برای من این کار مناسبی است، چون با تحصیلات و مهارتهایی که دارم مطابق است. اما برای جوان خلاق و پر از ایدهای که بیشتر از من درس خوانده، شاید این کار محدودیت به حساب بیاید.
این شغل روی زندگی شما تاثیر گذاشته است؟
بیشترین تاثیری که گذاشته به دلیل ساعت طولانی آن است. روزی که به سرکار میآیم، نصف روز را در خانه نیستم. اگر همزمان شلوغی و آخر هفته باشد، گاهی اضافه کار داریم. بعضیوقتها پسر کوچکم پشتسر من گریه میکند و میگوید بابا به سرکار نرو.
برای اینکه موقع کار از یکنواختی خارج شوید، چه کارهایی انجام میدهید؟
زمانی که در باجه هستیم فقط پولها را از مردم میگیریم و قبضها را به آنها میدهیم. اما در زمان استراحت شوخی و خنده داریم که ما را دوباره سرحال میآورد. مثلا همه بچهها میدانند که مردم آخر هفتهها خوشحال هستند، چون به سفر میروند. اما موقع برگشت همه اخمو و ناراحتند. ما بچهها بین هم میگوییم که رفتهاند مسافرت و پولهایشان را خرج کردهاند، حالا با جیب خالی به عوارضی رسیدهاند.
وقتی نوجوان و جوان بودید دوست داشتید چه کاره شوید؟
شغل خانوادگی ما کشاورزی است و من هم سالهای زیادی همراه پدرم روی زمین کار کردهام. کشاورزی آرزوی شغلهای دیگر را از سرم بیرون کرده بود. برای همین هم از کار الان راضی هستم و بابت آن خدا را شکر میکنم.