آمریکا: فوران شورش و خشم علیه ستم و فقر و تبعیض

آمریکا ده روز است در شورش و خیزشی گسترده و آتشین بسر میبرد. حدود ده روز است که شورشها وسیعا جریان دارد و اکنون به بیش از دویست شهر و تمام 50 ایالت آمریکا گسترش یافته است. دولت ترامپ در دهها شهر حکومت نظامی اعلام کرده اما کنترل اوضاع عملا از دست دولت و پلیس فدرال خارج شده است. واقعا کسی هست که صحنه ای را که پلیس با خونسردی با زانو روی گردن مرد جوان سیاه پوست یعنی جورج فلوید مینشیند و فشار میدهد تا جلوی دوربین بمیرد، شوکه نشود؟ باور کردنی نیست که پلیس اینچنین بیرحمانه یک انسان را به قتل برساند. انهم بی دلیل و بدون اینکه مقاومتی کرده باشد. میدانید گناه جورج فلوید چه بود؟ گویا یک فروشنده شکایت کرده بود که او یک بیست دلاری تقلبی به او داده است. پلیس سراغ او میرود و او هیچ مقاومتی نمیکند. اما فورا به او دستبند میزنند و او را روی شکم روی زمین میخوابانند و با زانو روی گردنش فشار می آورند. هرچه میگوید دارم خفه میشوم. نمیتوانم نفس بکشم اثری ندارد. حتی کسی که فیلم میگرفته و دو سه نفر دیگر به آرامی به پلیس ها میگویند او دارد میمیرد. اما پلیس توجهی نمیکند و به آنها میگوید دخالت نکنید.


بعضی وقتها فکر میکنم پلیس در همه کشورها یک ارگان فاشیستی و راسیستی است. عقل و انسانیت و و منطق در کله اینها انگار وجود ندارد. در آمریکا گویا سالی هزار نفر از خشونت پلیس جان میبازند و اکثریت آنها سیاه پوست هستند. فقط فیلم شمار معدودی از این جنایات به رسانه های اجتماعی راه می یابد. بارها مردم علیه جنایات پلیس دست به شورش های گسترده زده اند و جنایتکاران را به محاکمه کشیده اند. اما باز در جای دیگری پلیسهای دیگری دست به خشونت و جنایت زده اند. این موسسه ظاهرا تا مغز استخوان به راسیسم و فاشیسم ضد سیاه پوست آلوده است. نه فقط در آمریکا بلکه در خیلی کشورهای دیگر هم شاهد جنایات پلیس هستیم.
اعتراضات در آمریکا ابعاد وسیعی یافته است. خشمی فروخورده انگار منفجر شده است و بیرون زده است. خشم نسبت به تبعیض نژادی، به فقر، به بیکاری، نسبت به تبعیضات طبقاتی، نسبت به سرمایه داری بیرحم، و نسبت به بی حقوقی و بی تامینی. این شورش فقط علیه جنایت پلیس نیست. شورش گرسنگان و محرومان علیه یک درصدیهاست.


این مملکت آنچنان به جنگل سرمایه داری تبدیل شده است که امثال ترامپ و سرمایه داران آمریکائی، سیستم اروپای غربی را “سوسیالیستی” می خوانند و با این کلمه نسبت به حقوق اجتماعی حداقلی که در کشورهای اروپایی برای مردم وجود دارد و طی مبارزات دهه های قبل تحمیل شده است، ابراز انزجار میکنند. کشور بسیار ثروتمندی مثل آمریکا که یک درصدی هایش امثال ترامپ هرکدامشان با کسری از ثروتهای نجومی شان میتوانند یک کشور را یک جا بخرند، تا آنجا که من شنیده ام هیچ تامین اجتماعی ای برای مردم ندارد. فقط وقتی که در آستانه مرگ از گرسنگی برسید چیزی شبیه بنگاههای خیریه یک نان بخور و نمیری به شما میدهند. بهرحال جامعه دارد نه فقط به خشونت پلیس بلکه به کل این بی عدالتی و بی تامینی و بی منطقی اعتراض میکند.
مشکلی که هست این اعتراضات افق و هدف روشنی ندارد. مردم خشمشان را بیرون میریزند و از نظر خود با سیستم موجود وارد جنگ میشوند. دولت ترامپ هم پلیس و ارتش را وارد میدان کرده و تلاش میکند اوضاع را کنترل کند. (جالب توجه است که دونالد ترامپ از قتل جورج فلوید ابراز تاسف خشک و خالی هم نکرد ولی تهدید کرد و گفت وقتی غارت شروع میشود تیراندازی هم آغاز میشود یعنی جواب غارت مغازه ها گلوله است!) معمولا بعد از مدتی مردم خسته میشوند و زخمی و خسته و سرخورده و ضربه خورده به خانه هایشان میروند. تا جنایت بعدی توسط پلیس. این یعنی عدم رهبری. این یعنی بی افقی و سردرگمی. میدانید چرا؟ چون همه میخواهند علیه سرمایه داری وحشی حاکم بجنگند بدون اینکه سرمایه داری یعنی مالکیت وسائل تولید مایحتاج زندگی مردم توسط یک اقلیت را هدف قرار دهند. هیچکس طرح و نقشه ای برای زدن زیرآب سرمایه داری آنهم در کشوری مثل آمریکا را ندارد. چونکه همه باور کرده اند که بدون سرمایه دار و کارگر و مزد و سود و استثمار دنیا نمی چرخد. یا باور کرده اند که کاری نمیشود کرد. این فرهنگ غالب و حاکم در آمریکا و خیلی جاهای دیگر دنیاست.

شکست کمونیسم در قرن بیست یک نتیجه اش همین شده است که بسیاری از مردم تحت تاثیر تبلیغات جنگ سردی قرار گرفته و میترسند به نفی سرمایه داری حتی فکر کنند. در یک قرن و دو قرن پیش چنین خیزش و شورشی در این ابعاد قطعا به انقلابی برای زیر و رو کردن حکومت و سیستم حاکم منجر میشد. اما این روزها انقلاب در غرب دیگر ساده نیست. باید حزب و رهبری سیاسی بسیار کارکشته ای وجود داشته باشد که از توطئه ها جان سالم بدر ببرد و و یک عالمه کار فرهنگی و فکری بکند که مردم به انقلاب کردن قانع شوند. البته به نحو ملموس و محسوسی از این نظر نیز اوضاع نسبت به دوره جنگ سرد و اوایل دهه نود و فروریختن دیوار برلین بسیار بهتر شده است. در همین آمریکا که سوسیالیسم مترادف فاشیسم تلقی میشد امروز کسی مثل برنی ساندرز که خود را رسما سوسیالیست و چپ میخواند در نظر سنجی ها محبوب ترین چهره سیاسی شناخته میشود. اما هنوز بنظر میرسد راه درازی در این کشور باید پیموده شود.
البته بعضی مفسرین آمریکائی با اشاره به خیزشهای کنونی از انقلاب در آمریکا سخن میگویند یا احتمال یک انقلاب را منتفی نمیدانند. من متخصص سیاست در آمریکا نیستم و اوضاع سیاسی در این کشور را از نزدیک دنبال نکرده ام. اما چندان به این ارزیابی خوش بین نیستم چونکه بطور واقعی خیزش و شورش کنونی بدون افق و چشم انداز و استراتژی سیاسی است.

پاسخ در ایران است!
در نتیجه شورشهای مردم در آمریکا علیرغم ابعاد بسیار وسیع آن که الان به ۲۰۰ شهر رسیده، به جای اینکه به تحولی در زندگی مردم منجر شود و بهبودی از نظر سیاسی و اجتماعی ایجاد نمایند، با حملات خشونت بار پلیس و گروههای دست راستی به خشونت کشیده میشوند و به شکل شورشهای کور گر میگیرند و بعد از مدتی خاموش میشوند. این مشکل اصلی است. این دور باطل باید پایان یابد. این گره یک جایی باید باز شود. و آن میدانید کجاست؟ من فکر میکنم ایران است. باور نمیکنید؟
در هیچ کجای دنیا مردم به اندازه ایران متحدانه سرنگونی طلب و ضد حکومت نیستند. در هیچ کجا مردم به اندازه ایران ضد عقب ماندگی و دین و مذهب نیستند. در هیچ کجای دنیا مردم اینقدر در اعتراضاتشان علیه تبعیضات طبقاتی و حقوقهای نجومی و داراییهای نجومی و آقا زاده ها و سرمایه داران مفتخور شعار نمیدهند. در هیچ کجای دنیا مردم اینهمه وسیعا برابری طلب و انسان گرا نیستند و از منزلت و درمان رایگان و آموزش رایگان و رفاه و منزلت برای همه دفاع نمیکنند و در این زمینه ها روشن نیستند. در هیچ کجای دنیا مردم اینقدر به انقلاب برای به زیر کشیدن حکومت باور ندارند. در هیچ کجای دنیا چپ اینقدر محبوب و قوی نیست. طبقه کارگر در هیچ کشوری اینقدر معترض و سیاسی و ضد سرمایه داران نیست.


حکومت اسلامی الان در رابطه با اعتراضات آمریکا دارد اشک تمساح میریزد و حتی شنیدم که یک خیابان را به اسم جورج فلوید نامگذاری کرده است! اما این تلاشها پوچ و اسباب تمسخر مردم است. این تقلاها بدرد خرد کردن اعصاب مردم در ایران میخورد اما کسی را فریب نمیدهد. بلکه خشم مردم را بیشتر دامن میزند. حقیقت اینست که ایران از نظر آزادیهای سیاسی حداقل دویست سیصد سال از آمریکا عقب است. در ایران چند تا انقلاب باید بشود که تازه ما آزادیهای سیاسی و حقوقی ای را که در آمریکا فی الحال پیاده شده و وجود دارد بدست آوریم. در آمریکا مذهب در دولت و قانونگزاری و آموزش کودکان دخالتی ندارد. در آمریکا تجمع و اعتراض و تظاهرات و تحزب و اعتصاب رسما و قانونا بطور کامل آزاد است. در آمریکا یک شهروند و یک رئیس جمهور در برابر قانون برابرند و ولی فقیه و رهبر و حاکم و سلطان وجود ندارد. و در آمریکا زن و مرد با هم برابرند و همجنسگرایان بی حقوق و زیر تهدید نیستند. و بسیاری حقوق دیگر که در اعلامیه حقوق آمریکا وجود دارد، در ایران یک صدمش هم وجود ندارد. اینها را مردم به لطف سرمایه داران بدست نیاورده اند. بلکه با خیزشها و انقلابات قرنهای گذشته علیه سرمایه داران و زمین داران عملی کرده اند. هیچ تردیدی نداشته باشید که سرمایه داران همه شان سروته یک کرباسند.
اما در ایران یک چیزهایی را مردم طی چهل سال جدال با حکومت اسلامی سرمایه داران آموخته اند که شاید کمتر در جایی این درجه از آگاهی وجود داشته باشد. و آن اینکه مردم به تجربه دریافته اند که حقوق و آزادیهای سیاسی بدون حقوق اجتماعی و منزلت و رفاه عمومی معنا ندارد. به همین دلیل مردم فهمیده اند که برای خلاص شدن از جمهوری اسلامی باید هم علیه حکومت اسلامی بود و هم علیه حقوق بگیران نجومی و آقازاده های مفتخور. این دو را مردم در کنار هم دیده اند و از نظر مردم بدرست تفکیک پذیر نیستند. تبعیضات طبقاتی به اشکال مختلفی در اعتراضات مورد حمله قرار میگیرد. ترکیب اینهاست که وزن دیگری به انقلاب آتی در ایران میدهد که میتواند پاسخ مردم آمریکا را هم بدهد.


اگر بحران کرونا یک آموزش داشته باشد اینست که مردم دارند وسیعا پی میبرند که دنیای موجود از منطق انسانی برخورد نیست. بهداشت و درمان تابع قانون سود است. انسان کارکن و تولید کننده و خدمتکار جامعه، بی حقوق و فقیر است. اعتراض به اینها اکنون وسیعا به گفتمان غالب در جوامع مختلف تبدیل شده است. وحتی مشاهده میکنیم که سیاست گزاران و اقتصاد دانان بورژوا دارند از برابری و رفع تبعیضات و رفاه عمومی حرف میزنند. در ایران این گفتمانها توده ای شده و وسیعا به عرصه سیاست وارد شده و چالش جدی ای را مقابل حکومت قرار داده است. این یک گنجینه ارزشمند است که باید آنرا پاس داشت.
اعتراضات و شورشهای آمریکا اگر به جمهوری اسلامی ربطی داشته باشد اینست که دنیای کنونی خشونت پلیس آمریکا را تحمل نمیکند، و بطریق اولی خشونت صد بار بیشتر جمهوری اسلامی را که فقط در چند روز آبان ماه هزار و پانصد نفر را قتل عام کرد، و بعد از آن در روز روشن یک هواپیمای مسافربری را با موشک تعمدا سرنگون کرد، مطلقا دیگر تحمل نمیکند و این حکومت و پلیس و پاسدار و سرکوبگرانش جایی در دنیای امروز ندارند و باید هرچه زودتر از صحنه جارو شوند. از این نظر شورشهای مردم آمریکا حرف دل مردم ایران را نیز بیان میکند و آن عطش یک جامعه انسانی است.

کرونا دارد به خط فاصل بین دنیای دیروز و دنیایی تازه تبدیل میشود که بهتر و انسانی تر و قابل تحمل تر است. زنده باد انسانیت و ازادی و برابری!

اینرا هم بخوانید

۶۴ میلیارد دلار افزایش ثروت در یک شب – کاظم نیکخواه

مندرج در ژورنال شماره ۸۸۲ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده …