وب سایت شبکه شرق؛نیلوفر حامدی: خانوادههای عزادار انفجار بندر رجایی در چهلم عزیزانشان خواهان اعلام رسمی علت فاجعه و معرفی و مجازات مقصران هستند
مادر زیر خاک، پسر در خانه مادربزرگ و پدربزرگ و مرد، تنها در خانه. این تنها یک برش کوچک از زندگی نریمان 12 ساله و پدرش مصطفی نوریزاده است که پس از فاجعه بندر شهیدرجایی، حالا 40 روزی است که سیاهی به قامت زندگی جدیدشان زار میزند؛ از وقتی «حکمیه بختو»، نامش در فهرست کشتهشدگان انفجاری ثبت شد، گرد مرگش هنوز هم بر آسمان بندرعباس سایه انداخته است. نریمان، تنها کودکی است که در این مصیبت بزرگ مادرش را از دست داده و در کنار چندین خانواده دیگر، چندهفتهای میشود که خیابانهای تکراری را گز میکند. از خانه تا قبرستان، از قبرستان تا دادگاه، از دادگاه تا خانه و این چرخه تا لحظهای که گناهکاران این فاجعه شناسایی نشوند، برای نریمان، پدرش و خانوادههای دیگری که عزیز از دست دادهاند، پایانی نخواهد داشت؛ برای آنهایی که به جای عزیزانشان، تنها چند تکه استخوان تحویل گرفتند.
نریمان؛ تنها کودکی که بیمادر شد
مرد بعد از بیش از 40 روز هنوز هم صدایش رنجور و خسته است. خَسِ ناشی از زاری در حنجرهاش جا خوش کرده و حتی از پشت تماس تلفنی، از مصیبتی خبر میدهد که هنوز داغش تازه است. داغی که مصطفی میگوید تا زمان روشنشدن حقیقت هم تازه خواهد ماند. درست از همان روزی که پسرش از او میخواست «مامانی» را برایش پیدا کند و مرد اما در نهایت دستخالی و با خبری شوم پیش پسرش رفت: «من و صفورا (حکیمه بختو را در خانه صفورا مینامیدند) زوج معروف بندر شهید رجایی بودیم. سال 86 که همسرم جذب شرکت سینا شد، با هم آشنا شدیم و بعد از مدتی ازدواج کردیم و تا پیش از ششم اردیبهشت امسال، 14 سال بود که صبح به صبح با هم به بندر میرفتیم و بعدازظهرها به خانه برمیگشتیم.
از 12 سال پیش هم که صاحب پسری به اسم نریمان شدیم زندگی ما شیرینتر شد. همه زندگیها سخت و آسانی دارد اما بیشتر زندگی خانواده کوچک ما خوشبختی بود و برنامههای زیادی برای آینده داشتیم؛ آیندهای که با پرکشیدن همسرم حالا تیرهوتار است. نریمان من، تنها بچهای است که در این حادثه بیمادر شده و به عنوان پسری که خیلی هم به مادرش وابسته بود و بعد از مدرسه روزی چند بار تلفنی با مادرش حرف میزد، حالا اصلا شرایط مساعدی ندارد و حتی نمیتواند خانه را بدون مادرش تحمل کند. آتش بندر شهید رجایی خاموش شد اما هنوز زبانههایش در زندگی ما باقی است. تا وقتی حقیقت روشن نشود و مسببان واقعی این فاجعه تحویل قانون داده نشوند، ما هم آرام نخواهیم شد».
تماس گرفتند و گفتند بیایید برای سازش!
پیگیریهای حقوقی این خانواده در تمام این مدت به در بسته خورده و هیچ پیشرفت محسوسی نداشته است: «در تمام این مدت هیچ مقام مسئولی به ما توضیحی درباره این فاجعه بزرگ نداده است. همان ابتدا دو نفر را بازداشت کردند اما در مدت کوتاهی با وثیقههای 50 میلیاردی آزاد شدند. روز اول از تهران با ما تماس گرفتند و گفتند میخواهند همسرم را به عنوان کارگر نمونه انتخاب کنند و 100 میلیون تومان پاداش دهند، چون چند روز بعد آن مصیبت هم روز جهانی کارگر بود. به آنها گفتم که نه عنوان کارگر منتخبشان را میخواهیم و نه پولشان را.
اگر همسر من کارگر نمونه بود چرا چند ماه قبل او و سایر همکارانش را از ساختمان اداری خارج کردند و با زور به کانکسهای ناامنی منتقلشان کردند که وسط موقعیت عملیاتی بود؟ چه بسا اگر در روز انفجار آنها در ساختمان اداری بودند جانشان را از دست نمیدادند، کمااینکه بسیاری از همکارانشان نیز در ساختمان اداری فقط کمی آسیب دیدند اما همسر من و همه دوستانش که هشت نفر میشدند در کانکس از بین رفتند و در آخر تنها چند تکه استخوان به ما تحویل دادند. پیگیری حقوقی هم که به جایی نمیرسد. خیلی از خانوادهها وقتی برای شکایت به دفاتر خدمات قضائی مراجعه کردهاند به آنها جواب دادهاند که فعلا شکایت مربوط به بندر شهید رجایی را ثبت نمیکنیم. شکایت ما را هم که با دوندگیهای فراوان وکیل ثبت شد، به پاسگاه خونسرخ ارجاع دادند و از پاسگاه با ما تماس گرفتند و گفتند: بیایید برای سازش! مگر نزاع خیابانی رخ داده که بیاییم و سازش کنیم؟ پسر 12 ساله من مادرش را از دست داده و هیچکسی هم پاسخگو نیست، با چه کسی سازش کنم؟».
مصطفی هر روز همان مسیری را طی میکند که 14 سال با همسرش به سر کار میرفت و برمیگشت و چندین ساعت از روز را در محیطی مشغول کار است که چند کیلومتر آن طرفترش صفورا را برای همیشه از دست داد: «چند روزی است که به اصرار دوستان و خانواده سر کار برگشتهام و تحمل محیطی که هنوز بوی خاکستر میدهد و دپوی کود شیمیایی و گوگرد و مواد معدنی مختلف در جایجای آن فضای آخرالزمانی به محیط داده، سخت است.
روزی که برای پیداکردن همسرم به پزشکی قانونی رفتم تصاویری را دیدم که تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند. تکههای باقیمانده از بدنهایی که سوخته بودند و حالا هیچکس خونشان را گردن نمیگیرد. من حتی دیه همسرم را نخواستم. 800 میلیون تومان دیه زن را که نصف جان یک مرد هم محسوب میشود، قبول نکردم و گفتم به جایش حقیقت را بگویید. اما در مقابل میبینیم که بعد از حدود 18 سال کاری که همسرم زحمتش را کشید بیمه کامل 30 روزه را برایش تعیین نکردهاند. ما چهلم عزیزانمان را هم برگزار کردهایم و هنوز گزارش رسمی مسئولان درباره این انفجار منتشر نشده، ما همچنان منتظریم».
نوزاد هنوز به دنیا نیامده بیپدر شد
داغدیدگان بسیارند. «سهیلا» پا به ماه بود که خبر انفجار را شنید. خداخدا کرد که نام «ایوب» در میان کشتهها نباشد، تا پسر 12 سالهاش و نوزادی که در شکم دارد از نعمت پدر محروم نشوند. سرنوشت اما خواب دیگری برای سهیلا و پسرانش دیده بود. ایوب هواسعلی و همسرش اهل ایلام بودند. شهرستان ایوانغرب. زندگیشان هرچند به سختی، میگذشت. اما پسر اولشان که به دنیا آمد، همه چیز عوض شد. کودک با نارسایی شنوایی و عصب چشم به دنیا آمد و بعد از دو سال تودهای هم در رودههایش دیده شد. یک پایشان در ایوان غرب بود و پای دیگرشان در شهرهای بزرگتر اطراف برای درمان. کار و درآمد هم در ایلام پیدا نمیشد. ایوب بار سفر بست و با سهیلا و پسر بیمارش به بندرعباس رفتند تا شوفری کند.
کمکم اوضاع داشت بهتر میشد و در انتظار پسر دیگری بودند که انفجار همه چیز را از آنها گرفت. سهیلا که کلیههایش پروتئین دفع میکند و تا زمان فارغشدن از زایمان استراحت مطلق است دوباره به شهر خودشان برگشته و به برادرش وکالت داده تا تمام پیگیریهای حقوقی را دنبال کند: «همان روزهای اول یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان دیه دادند اما گفتند چون بیمه نبوده، چیز دیگری دستتان را نمیگیرد. اتفاقا بهتازگی صاحبکارش قول داده بود که بیمهاش کند، اما اجل مهلتش نداد». شکایت آنها هم هنوز به جایی نرسیده است: «آنها که کارمند و کارگر شرکتهای بندر بودند هنوز شکایتشان به جایی نرسیده، چه برسد به ما که شوهرم راننده آزاد بود و حتی کامیون هم برای خودش نبود. برادرم تلاش میکند تا حداقل بتواند بیمهای از او برای من و فرزندانم بگیرد که فکر نمیکنم همان هم به جایی برسد. وقتی یک نفر زنگ نزده به ما تسلیت بگوید، معلوم است دلشان به حال من و بچههایم نمیسوزد».
ما ماندهایم و دو نوه، بدون پدر و مادر
قصه «مهدی» و «فاطمه» هم سوگنامهای است نانوشته؛ زن و شوهری که پسر جوانشان را به تازگی راهی دوره سربازی کرده بودند و مادر از غصه دوری پسرش نتوانست در خانه بماند. همین شد که با همسرش راهی سفری شدند بیبازگشت. اینها را «محمد صالحآبادی» تعریف میکند؛ پیرمردی که انفجار بندر شهید رجایی، پسر و عروسش «فاطمه امانی» را از او و نوههایش گرفت: «نوهام تازه سرباز شده بود، مادر دلتنگی میکرد، همین هم شد که زن و شوهر تصمیم گرفتند با هم برای تحویل بار به جاده بزنند. قبلا هم زیاد همسفر میشدند، حیف که این سفرشان شد سفر آخرت».
این پیرمرد که حالا از نوههایش نگهداری میکند، هنوز بعد از گذشت 40 روز نتوانسته غرامت خودروی پسرش را بگیرد: «دیه را همان اوایل دادند اما خودمان هم در این مدت کم خرج نکردیم. بعد از کارشناسی خودرو گفتند باید برای تعویض پلاک و حق انتقال 60 میلیون تومان بدهیم اما زیر بار نرفتیم. البته راهنمایی و رانندگی بندرعباس خیلی با ما همکاری کرد، با این حال به شهرداری و دارایی 15 میلیون تومان پول دادیم و برای ارسال 10 کیلو بار کامیون پسرم از بندرعباس به مشهد که خودمان در آن ساکن هستیم هم 22 میلیون تومان پرداخت کردیم. وقت پولگرفتن خوب حواسشان است اما توجهی به غرامت خودرو نمیکنند. به بقیه شکایتها هم رسیدگی نمیشود و ما ماندهایم و دو بچه جوان که بیپدر و مادر شدهاند و هیچ مسئولی حتی صدای ما را نمیشود».
نابینایی «علیاحمد»
در میان اسامی متعدد از کشتهشدگان این فاجعه بزرگ اما نامهایی هم هستند که اگرچه عمرشان به دنیا بود اما دچار آسیبهای جبرانناشدنی شدند. «علیاحمد» یکی از همین افراد است؛ راننده یکی از شرکتهای زیرمجموعه سینا که در زمان انفجار مشغول ترخیص کالا از کامیونش بود و موج انفجار بینایی هر دو چشمش را از او گرفت. او تا به حال چهار بار زیر تیغ جراحی رفته است، جفت برادرانش کار و زندگی را متوقف کردهاند و همین حالا که این گزارش نوشته میشود، در تهران مشغول نگهداری از او برای جراحی جدیدند.
«حسن جوهریان» یکی از برادران است و میگوید بیتوجهی مدیران شرکت و سایر مسئولان بزرگترین دردی است که این روزها او و خانوادهاش تحمل میکنند: «اوایل وعده زیاد دادند و گفتند خود دولت مستقیم پیگیر حقوق شما خواهد بود. اما حالا که نیمی از خردادماه و موعد حقوق گذشته، حقوق برادرم را ندادهاند، در حالی که پزشک برای ما نامه مرخصی استعلاجی نوشت و همه چیز هم روشن است اما همکاری نمیکنند. حتی نمیتوانیم شکایتمان را ثبت کنیم و میگویند خود شاکی باید برای ثبت شکایت حضوری بیاید. در حالی که برادرم برای ماندن در خانه به پرستار نیاز دارد و وضعیت جسم و روانش اصلا مساعد نیست».
این خانواده اگرچه بیمه دارند اما تا حالا، بیش از 60 میلیون تومان هزینه درمان و متعلقاتش کردهاند: «همین الان ما در تهرانیم تا برادرم جراحی جدیدی انجام دهد. دو برادر مسئول نگهداری از او شدهایم و تا همین حالا با وجود داشتن بیمه برادرم، بیش از 60 میلیون تومان خرج کردهایم. همه این موضوعات مالی به کنار، برادرم از نظر روانی به شدت آسیب دیده، چون نسبت به آینده خود و فرزندانش بدون داشتن شغل و درآمد نگران است. او یک دختر 16ساله هم دارد که بسیار درسخوان است و چون این روزها درگیر امتحاناتش است چیزی به او نگفتهایم که آسیبی به درسهایش وارد نشود. همه اینها در حالی است که برادر من در شهر خودمان یعنی ایلام غرب استاد دانشگاه بود اما آنقدر حقوق کمی داشت که مجبور شد سراغ شغل دیگری برود. یعنی اگر در استان خودمان اوضاع کاریاش در دانشگاه خوب بود اصلا نیازی نداشت سراغ رانندگی برود و قربانی چنین حادثهای شود».
«کتایون» بیمه هم ندارد
روایت هر زندگی که در انفجار بندر به آتش کشیده شد، پیامهای متعددی از نحوه زیست نیروهای کاری است که فاصله زیادی با استانداردهای حقوق کار داشتند. نمونه دیگر آن را میتوان در زندگی ازدسترفته «سید حسین رضوی» دید؛ مردی که بعد بیش از سه دهه اشتغال، تنها بیمه روستایی داشت. اما همان هم به کار «کتایون» و دو فرزندش نمیآید. به او گفتهاند بیمه همسرش آنقدر بدهی داشته که چیزی به او و بچهها نمیرسد: «چند سالی بود که دیگر بیمه داشت؛
بیمه روستایی و با همان هم راضی بودیم. اما این اواخر آنقدر سطح درآمدش پایین آمده بود که به بیمه بدهی معوقه داشت و حالا میگویند به همین دلیل مستمری به من و بچهها تعلق نمیگیرد». حالا او مانده و یک دختر 16ساله و پسری هشتساله در مشهد که هیچ درآمد و حاشیه امن اقتصادی برای آینده خود ندارند: «دخترم از روز اول عزاداری کرد و توانست با تلخی این مصیبت کنار بیاید اما پسرم نه. جلوی چشمم ذره ذره آب میشود، در شوک است و حتی یک قطره اشک هم نریخته. تازه سه روزی میشود که به خانه برگشته و از وقتی ماجرا را فهمیده با همه قهر کرده و به خانه یکی از بستگان رفته. خیلی به پدرش وابسته بود و حالا نمیدانم آینده این بچهها را بدون هیچ حمایتی چگونه تأمین کنم».
«ما خواهان حقی ساده هستیم نه امتیازی بزرگ»
«همکاران ما مجبورند کار کنند چون هر کدامشان خرج خانوادهای را میدهند اما چرا کشتهشدن چند ده نفر به روایت رسمی خود مسئولان و آسیبدیدن تعداد زیادی از مردم ما، هیچ چیزی را در بندر شهید رجایی تغییر نداده است؟ چرا هنوز نیروها باید وسط مناطق عملیاتی و در کانکسها کار کنند؟ چرا هیچ مدیری نترسیده و نگران تکرار چنین حوادثی نیست و حتی یک نفر استعفا نداده؟ چرا حتی یکی از سرکارگرهایی که بدون قانون و مجوز از نیروهای کار بلوچ استفاده میکردند، اخراج نشدند؟» اینها را دختری میگوید که سالهاست در بندر شهید رجایی کار میکند و نخواست نامش در گزارش بیاید.
او ادامه میدهد: «روند رسیدگیهای حقوقی و ثبت شکایات در این مدت نه تنها تسهیل نشده، بلکه سنگاندازیهایی هم در مسیر صورت میگیرد. بسیاری از دوستان ما که آسیب جسمی دیدهاند، تعریف میکردند که وقتی برای ثبت وضعیت خود به پزشکی قانونی مراجعه کردند کسی روایتشان را نمیشنید و به محض اینکه میگفتند از قربانیان بندر شهید رجایی هستند پزشک به آنها میگفت که نیازی به توضیح نیست و خودش در جریان است». حالا درست 43 روز از آن ششم اردیبهشتماه میگذرد. کارگران و کارمندان بندر شهید رجایی به گواه خودشان «هر روز صبح پا در قبرستان دوستان و عزیزان و همکاران سابقشان میگذارند». مصطفی، نریمان، کتایون، علیاحمد، سهیلا، محمد و دهها نام دیگر چیزی نمیخواهند جز شنیدهشدن صدایشان و رسیدن به عدالت؛ همانطور که در بیانیه جمعی خود نیز اعلام کردهاند: ما خواهان حقی ساده هستیم نه امتیازی بزرگ؛ اعلام رسمی علت فاجعه و معرفی و مجازات مقصران.