آلترناتیو جمهوری اسلامی: سرنگونی انقلابی یا مهندسی گوادلوپی؟ محسن ابراهیمی

مقدمه:

این سؤال الزاماً به این معنا نیست که گویا قرار است گوادلوپ ۵۷ بعد از نزدیک نیم‌قرن تکرار شود. نشست گوادلوپ در ۱۷ دی‌ماه ۱۳۵۷ که در سرنگونی نهایی شاه و روی کار آمدن خمینی نقش ایفا کرد، یک طرح و نقشه راه منجمد برای همه فصول نبود و نمی‌توانست باشد. نه همه طراحان و دست‌اندرکاران و استراتژیست‌های تغییر گوادلوپی، امروز در قید حیات هستند؛ نه جمهوری اسلامی امروز شبیه نظام سلطنتی آن روز است؛ نه جغرافیای سیاسی و دولت‌ها و نظام‌های سیاسی و مناسبات بین‌المللی شبیه آن دوران است؛ و بالاخره و مهم‌تر از همه، نه شرایط سیاسی امروز و نه مردم ایران امروز شبیه شرایط و مردم مقطع ۵۷ هستند. بااین‌وجود، آن راهکار سیاسی که در کنفرانس گوادلوپ شکل نهایی و رسمی به خود گرفت، امروز هم می‌تواند به‌عنوان یک نقشه و راهکار اما در شکل آپدیت شده و متناسب با شرایط امروز در دستور قرار بگیرد.

در مقطع نشست گوادلوپ، ایران در آستانه تحولات سیاسی زیروروکننده‌ای بود. نظام سلطنتی به سراشیبی سقوط افتاده بود. “جزیره ثبات”، بیخ گوش ابرقدرت شوروی در معرض یک انقلاب بود. خطر عروج چپ از درون آن انقلاب به‌عنوان یک نیروی سیاسی مطرح در ساختار سیاسی آینده جدی بود و دول غرب و مشخصاً آمریکا به‌عنوان قطب دیگر جهان دوقطبی، ضرورتاً دنبال راهی برای مهار، کنترل و جهت‌دادن به تحولات سیاسی ایران بودند. باید به هر شکل ممکن کاری می‌کردند که سقوط شاه به عروج چپ منجر نشود. سقوط نظام سلطنتی، ماشین دولتی و امنیتی و سرکوب را تماماً ویران نکند تا در دور بعد برای پایان‌دادن به تداوم انقلاب به خدمت گرفته شوند. شاه برود، اما گذار از نظام سلطنتی به نظام بعدی کنترل‌شده و از بالا پیش برود. همین اتفاق افتاد. شاه رفت و خمینی آمد و ارتش و دستگاه امنیتی سلطنت در خدمت خمینی برای سازمان‌دادن نیروهای سرکوب بعدی و ممانعت از تداوم انقلاب قرار گرفتند.  

شاخص‌ترین شباهت:

مهم‌ترین و شاخص‌ترین شباهت اوضاع فعلی با مقطع انقلاب ۵۷ این است که نظام سراپا غرق بحران جمهوری اسلامی در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. انقلاب زن زندگی آزادی تصویر یک نظام غرق در بحران و بی‌ثبات را در مقابل چشمان جهان قرار داد که با یک انقلاب بی‌همتا مواجه شده است. هر چقدر بحران حکومتی جمهوری اسلامی حادتر شود؛ هر چقدر خطر خیزش انقلابی و سرنگونی نظام اسلامی توسط یک انقلاب بیشتر شود؛ هر چقدر پتانسیل بالقوه انقلاب به خیابان سرازیر شود و در میدان عرض‌اندام کند؛ همان قدر، پتانسیل بالقوه مهندسی برای مهار انقلاب، مهندسی برای گذار کنترل‌شده از نظام اسلامی هم جدی‌تر می‌شود. همان قدر نیروهایی از درون و بیرون حکومت برای مقابله با “خطر” انقلاب همدیگر را پیدا می‌کنند تا متحدانه مانع پیشروی و پیروزی انقلاب شوند و در یک جمله، در چنین شرایطی شاخک‌های گوادلوپی در دول غرب تیزتر می‌شود و نسخه‌های امروزی شریف‌امامی‌ها و ابراهیم یزدی‌ها و قطب‌زاده هم تحرک پیدا می‌کنند.

به صف شدن طیفی وسیع علیه انقلاب:

انقلاب مردم ایران مثل اغلب انقلاب‌ها فقط با یک ضدانقلاب مواجه نیست. اگرچه، مثل همه انقلاب‌ها، نیروی اصلی و بلافاصله مقاومت در مقابل انقلاب نیروهای نظام حاکم است، اما وقتی چشم‌انداز حفظ نظام حاکم تیره‌تر می‌شود؛ وقتی امیدها برای حفظ نظام قطع می‌شود؛ وقتی خطر پیشروی و پیروزی انقلاب جدی‌تر می‌شود؛ همان قدر هم جبهه ضدانقلاب وسیع‌تر می‌شود. مرز پوزیسیون و اپوزیسیون، مرز انقلاب و ضدانقلاب مخدوش‌تر می‌شود. نیروهایی از درون و بیرون نظام، از میان دست‌اندرکاران به اپوزیسیون رانده‌شده نظام، حتی چهره‌هایی که معمولاً با جدی‌تر شدن خطر انقلاب ریزش می‌کنند به صف می‌شوند، هم‌جبهه می‌شوند، متحد می‌شوند تا کشور را از دست انقلاب “نجات” دهند و زمینه چپاول سرمایه‌دارانه را در شکل و قالب جدید فراهم کنند. تبلیغ علیه انقلاب بالا می‌گیرد: انقلاب ویرانگر است. انقلاب خشونت‌بار است. انقلاب هرج‌ومرج است. “آشتی ملی” ضروری است. گذار مسالمت‌آمیز” لازم است. “گذار مسالمت‌آمیز” که همان اسم رمز کنترل و مهار انقلاب با دستکش مخملی است. اسم رمز انتقال قدرت از بالا و حاشیه‌ای کردن پایین است. اسم رمز بیرون انداختن مردم انقلابی از نقش‌آفرینی در لحظات انقلابی و نمایندگی در قدرت سیاسی در فرجام انقلاب است.

معمولاً کاندیدهای اول و بلافاصله چنین “آشتی ملی” و “گذار مسالمت‌آمیز”هایی، ناراضیان درون‌حکومتی هستند که در ژست “اپوزیسیون” ظاهر می‌شوند که معمولاً تلاش می‌کنند اوضاع در سطح تغییرات و اصلاحات و عقب‌نشینی‌های جزئی در ساختار خود نظام آرام شود. نظام دگردیسی کند. تغییر چهره بدهد. استحاله پیدا کند. سیاست‌های داخلی و جهانی‌اش را به درجاتی تغییر دهد. در داخل به درجه‌ای از گشایش سیاسی و اجتماعی تن دهد. چهره‌های بدنام در ساختار نظام بروند و چهره‌هایی که رنگ‌وبوی اپوزیسیون دارند مدیریت نظام را در دست بگیرند و “غائله” انقلاب، به “امید خدا” پایان یابد!

نقشه راه گوادلوپی علیه انقلاب‌ها:

در انقلاب ۵۷ نسخه‌ای از همین سناریو غالب شد. آن‌چنان که نیروهای ضدانقلابی از درون و بیرون نظام به نام انقلاب به مقابله با انقلاب دست زدند. نشست گوادلوپ نه آغازگر و نه‌تنها فاکتور دخیل در تحقق این سناریو بود. این نشست راهکاری را رسمیت داد و به فرجام رساند که مدت‌ها پیش شروع شده بود. آن نشست پرده پایانی پروسه‌ای بود که مدت‌ها قبل آغاز شده بود. روشن است که به‌خاطر حضور تأثیرگذار دول غرب و مخصوصاً آمریکا در ساختار سیاسی، نظامی و امنیتی نظام سلطنتی فضا برای چنین سطحی از دخالتگری مساعد بود.

ضربه نهایی به نظام سلطنتی را قیام ۲۲ بهمن زد. اما راهکار گوادلوپی ۵۷ با همراهی نیروهایی از درون نظام سلطنتی و نیروهایی از درون اپوزیسیون ملی – اسلامی، انتقال قدرت از شاه به خمینی را به فرجام رساند. روشن است که موقعیت ضعیف نیروهای چپ به‌خاطر خفقان آریامهری در تحقق این شرایط نقش داشت که موضوع بحث این مطلب نیست.

طرح و نقشه عمومی برای مهارکردن کردن انقلاب‌ها، البته باتوجه‌به مشخصات، زمان و مکان و موقعیت نیروهای سیاسی و با تفاوت‌هایی، همیشه این‌طور بوده است. در ۵۷ این اتفاق افتاد. در انقلابات بهار عربی همین نسخه پیش رفت. در ایران هم با هر موج بعدی انقلاب راهکار آلترناتیوسازی نوع گوادلوپی، یعنی انتقال قدرت از بالای سر مردم به‌طورجدی در دستور دول غرب و همه نیروهای درون و بیرون حکومت برای مهار انقلاب قرار خواهد بود.

درجه موفقیت چنین راهکاری البته منوط به این است که انقلاب چقدر پرزور است و زور انقلاب هم منوط به این است که چقدر متشکل است؛ چقدر متحزب است؛ چقدر از رهبری سیاسی انقلابی برخوردار است که در این صورت به‌جای اینکه راهکار گوادلوپی انقلاب را مهار کند، انقلاب آن راهکار را از مسیر پیشروی‌اش جارو می‌کند.

وقتی انقلاب از چنین شرایطی برخوردار باشد، هر عقب‌نشینی برای نجات نظام را می‌تواند به سکویی برای پیشروی بیشتر تبدیل می‌کند. هر حقه‌بازی سیاسی به نام “آشتی ملی” که تاکتیک سیاسی شناخته شده طبقات حاکم برای سربریدن انقلاب‌هاست، به سکویی برای تعرض بیشتر به نظام حاکم تبدیل می‌شود.

گوادلوپ امروز، ایرانیت به‌جای اسلامیت؟

اجازه بدهید با نقل دو پاراگراف از مقاله “مثلث شوم علیه انقلاب ۵۷” به قلم این نویسنده، در پاسخ به این سؤال منظورم را مشخص‌تر بیان کنم.

“ویلیام سالیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، پیش از کنفرانس مشهور گوادلوپ گزارشی تنظیم می‌کند به نام (Thinking the unthinkable) و بعداً با استناد به این گزارش به نحو روشنی از اهمیت و جایگاه جریان اسلامی برای شکست انقلاب ۵۷ و حفظ “ثبات ایران” (همان حفظ نظم سرمایه‌داری بدون شاه) پرده بر می‌دارد: “ثبات ایران تا کنون بر دو پایه سلطنت و مذهب استوار بوده است. در ۱۵ سال گذشته استحکام پایه سلطنت ایران را بر سر پا نگاه‌داشته است و اکنون که پایه سلطنت سست شده ناچار باید این ثبات با تحکیم پایه مذهب تأمین گردد.”

به نظر من این روشن‌ترین و “صادقانه‌ترین” تصویر از آن نگرش سیاسی بود که بعداً در کنفرانس گوادلوپ به‌مثابه یک تصمیم سیاسی از طرف چهار دولت غرب به پلاتفرمی علیه انقلاب مردم تبدیل شد. پلاتفرمی که پیاده‌کنندگان و مجریانش یک ائتلاف وسیع حول مثلثی بودند که در یک ضلعش مقامات سیاسی و نظامی خود سلطنت که امیدشان را به بقای سلطنت و شاه ازدست‌داده بودند، در ضلع دیگرش کارتر و ژیسکار دستن و جیمز کالاهان و هلموت اشمیت (سران دول آمریکا و فرانسه و انگلستان و آلمان که در کنفرانس گوادلوپ فعال بودند)، و در ضلع سومش هم شخص خمینی و دارودسته‌اش در جبهه ملی و نهضت آزادی و بقایای نیروهای دیگر ملی – اسلامی و بعداً حزب توده و فدائیان اکثریت قرار داشتند.”

امروز خود آن پایه‌ای که قرار بود به‌جای سلطنت ضامن ثبات سیاسی باشد، یعنی اسلام و اسلام سیاسی از درون پوسیده است و از بیرون موضوع حمله خیزش‌های بزرگی بوده است. امروز ارکان حکومت اسلامی به‌شدت سست و متزلزل شده و در حال ویران شدن هستند. در شرایطی که پایه اسلام سیاسی سست شده است؛ شبح انقلاب همچنان بالای سر نظام اسلامی می‌چرخد؛ صف ضدانقلاب بعدی به همراه دول غرب روی چه پایه‌ای برای “حفظ ثبات ایران” – همان حفظ ارکان طبقاتی نظام در عین تجدید سازمان و بازسازی ساختار سیاسی – می‌توانند حساب کنند؟ چه نیروهایی از درون نظام و چه نیروهایی از میان اپوزیسیون راست نظام چه نقشی در این پروسه می‌توانند ایفا کنند؟ چه نیروهایی – از درون و بیرون حکومت – برای آلترناتیوسازی از بالا و دورزدن پایین می‌توانند در لیست باشند؟

شواهد نشان می‌دهند که دارند روی “ایرانیت” به‌جای “اسلامیت” حساب می‌کنند. ترجمه سیاسی ایرانیت به‌جای اسلامیت، همان ناسیونالیسم به‌جای اسلام سیاسی است. “ایرانیت” در دوره موردبحث، اسم رمز به صف کردن همه نیروهای درون و بیرون حکومت در جهت انتقال قدرت، بازسازی قدرت از بالای سر مردم، و بالاخره محدودکردن هر تغییر سیاسی بدون دست‌بردن به بنیادهای طبقاتی، بدون دست‌بردن بر نظام سرمایه‌داری، و البته همه اینها به نام تأمین”منافع ملی” است. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که هم در درون حکومت و هم در میان اپوزیسیون راست و ایضاً “چپ” محور مقاومتی، برای مقابله با سرنگونی انقلابی نظام اسلامی توسل به “ایرانیت” مورد استقبال قرار گرفت. همین‌جا باید تأکید کرد که همه شواهد در جریان انقلاب زن زندگی آزادی به‌روشنی نشان داد که آن انقلاب، علاوه بر خصومت با اسلامیت، با هر ایدئولوژی که انسانیت، برابری، عدالت و آزادی را به هر نام و هر بهانه و توجیهی، از جمله ملیت و قومیت و ناسیونالیسم پایمال کند، مرزبندی قاطع و روشن دارد.

سناریوی گوادلوپی و چالش زن زندگی آزادی:

انقلابات و لحظات انقلابی سرشار از سورپرایز هستند. همانطور اشکال و قالب‌های جدید و مبتکرانه مقابله با انقلابات هم می‌تواند سرشار از سورپرایز باشند. به این دلیل که انقلابات و ضدانقلاب‌ها در دوره‌های متفاوت، با تمام شباهت‌هایشان، چون در شرایط متفاوت رخ می‌دهند، اشکال خودویژه ای به خود می‌گیرند که قابل‌پیش‌بینی نیست. برای مثال، در شرایط ایران، اگر انقلاب زن زندگی آزادی با اعتصابات عمومی همراه می‌شد؛ قیامی برای زدن ضربه آخر به نظام حاکم برپا می‌شد؛ و قبل از اینکه رژیم خودش را جمع‌وجور کند با یک قیام در تهران و سرایتش به چند شهر مهم دیگر عمارت اسلامی ویران می‌شد؛ خیلی امکان داشت ابتکار عمل در دست آن نیروها، آن جنبش‌ها، آن رهبران و اکتیویست‌ها و آن سازمان‌ها و نهادها و شبکه‌های زنان و جوانان و کارگران باشد که آرمان‌های انقلاب را دنبال می‌کردند و نظام اسلام به گور سپرده می‌شد و در یک همچنین اوضاعی معلوم است که هم به‌خاطر سرعت تحولات و هم به‌خاطر نقش‌آفرینی مردم در سرنگونی، فضا برای دخالت نیروهای دست راستی و مهندسی تغییر از بالا و حذف مردم بسیار تنگ می‌شود.

اگرچه باتوجه‌به جنگ ۱۲ روزه و شکست رقت‌بار نظام اسلامی در مقابل تهاجم آمریکا و اسرائیل، دست دول غرب، مخصوصاً دست آمریکا برای دنبال‌کردن سناریوهای گوادلوپی بازتر است، اما امکانات و نیروهایی که انقلاب زن زندگی آزادی آزادکرده است؛ شرایطی که به یمن آن انقلاب برای دخالتگری مردم در تحولات سیاسی فراهم شده است؛ هر نوع مهندسی انتقال قدرت گوادلوپی از بالا و علیه مردم را با چالش بزرگی مواجه خواهد کرد.

داستان مسخره شاهزاده و تاج‌زاده:

هر آلترناتیوی با محوریت اصلی اصلاح‌طلبان درون و بیرون حکومت و حساب‌کردن روی آنها از همان اول کارت سوخته محسوب می‌شود. اصلاح‌طلبان به‌اندازه بقیه حکام اسلامی منفور هستند. آنها بخشی از حکومت بوده‌اند که وقتی هم “اپوزیسیون” شدند نقش اصلی‌شان کمک به حیات جمهوری اسلامی بوده است. همچنین، ائتلافی از تاج‌زاده و شاهزاده که سردبیر سابق کیهان خامنه‌ای زمانی سر زبان‌ها انداخت را نباید جدی گرفت. مگر اینکه تاج‌زاده به طور کامل از عمامه روی‌گردان شود و شاهزاده به طور کامل از تاج که تازه فوراً در مقابل راستی‌آزمایی توسط مردم رفوزه می‌شود.

شاهزاده هم که قول داده است سرداران سپاه و آخوندهای “خوب” می‌توانند ثروت چپاول شده‌شان را حفظ کنند به شرطی که کمک کنند عمامه برود و تاج برگردد، با سد یک جامعه بسیار پیشرو که می‌خواهند آخوند و سپاه را از قلمرو زندگی‌شان تماماً جارو کنند مواجه خواهد شد. این موضوع بحث جداگانه‌ای است.

تنوع در آلترناتیو گوادلوپی:

می‌توان تصور کرد در آلترناتیو محتمل، ترکیبی از نیروها از درون و بیرون حکومت موردتوجه خواهند بود که مستقل از موقعیتشان در درون و بیرون حکومت، یک مشخصه مشترک سیاسی آنها را به هم وصل می‌کند: خصومت با انقلاب و ممانعت از تحولات بنیادی و به‌جای آن تغییروتحول از بالا و حاشیه‌ای کردن نقش مردم. در چنین سناریویی می‌توان گفت روی این نیروها حساب می‌شود: شخصیت‌هایی از اصلاح‌طلبان دوم خردادی که در سال‌های اخیر چهره سیاسی عبور از نظام به خود گرفته‌اند؛ ادامه آمریکاستیزی و غرب‌ستیزی و اسرائیل‌ستیزی را خطرناک تلقی می‌کنند و تعامل با غرب را برای نجات از انقلاب لازم می‌دانند؛ گرایشی از درون حکومت که بقای نظام را در تعامل با دولت‌های غرب همراه با عقب‌نشینی‌های نیم‌بند و درجاتی از گشایش فرهنگی و اجتماعی و البته درجات کمتری از گشایش سیاسی را خیلی خطرناک تلقی نمی‌کنند. آخوندهای اهلی شده چطور؟ شاید روی تعداد اندکی آخوندهای ناراضی از خامنه‌ای هم حساب کنند؛ اما حضور عمامه‌دار در هر آلترناتیوی در یک جامعه عمامه‌پران مثل سم است. چهره‌هایی از سرداران و نظامیان چطور؟ حتماً سردارانی حاضرند در چنین سناریویی نقش ایفا کنند اگر به این نتیجه برسند که تنها راه نجات خود و حفظ ثروتشان همین است! اما این یک طرف ماجراست. طرف دیگر مردم هستند که هر آلترناتیوی با حضور سردارانی از سپاه و آخوندهای “خوب” می‌تواند رادیکالیسم انقلاب زن زندگی آزادی را در مقابل چنین آلترناتیوی فعال کند و زیر پایش را سست کند.

به‌هرحال ترکیبی از این نیروها، به همراه آن بخش‌هایی از اپوزیسیون خارج از کشور که سال‌ها مشغول اشاعه شعار “رفراندوم، این است شعار مردم” بودند؛ مشغول اشاعه “انقلاب هراسی” بودند؛ به نام “عدم خشونت” انقلاب را با خشونت تداعی می‌کردند؛ مردم را از سوریه‌ای شدن می‌ترساندند؛ با هر اعتراضی به نظام اسلامی ده بار علیه چپ و کمونیسم منبر می‌رفتند؛ در چنین شرایطی فعال می‌شوند و برای یک صندلی در “گذار گوادلوپی” گدایی می‌کنند!

عاقل‌ترین و هشیارترین سناریوسازان “گذار از نظام” برای تضمین رهاشدن از انقلاب، در آلترناتیو موردنظرشان قاعدتاً باید سراغ چهره‌هایی هم بروند که مقبولیت آلترناتیوشان در جامعه‌ای که خالق انقلاب زن زندگی آزادی بوده است، جامعه‌ای که زمین تا آسمان با مقطع گوادلوپ ۵۷ متفاوت است را تأمین کنند. منظورم چهره‌های شناخته شده‌ای هستند که با اصلاح‌طلبان و دوم خردادهای منفور، با وارث تاج‌وتخت و مدعیان حقانیت تاج به‌جای عمامه مرز روشنی دارند و با آنها تداعی نمی‌شوند. می‌توان تصور کرد به‌خاطر فضای خلق شده توسط انقلاب زن زندگی آزادی، چنین تلاشی به‌آسانی به ثمر نمی‌رسد.

سناریوی گوادلوپی با هر ترکیبی با چالش‌های جدی مواجه خواهد شد:

از انقلاب ۵۷، از مهندسی گوادلوپی شکست آن انقلاب نزدیک نیم‌قرن گذشته است. همین که بین دو دوره نزدیک نیم‌قرن فاصله است به‌اندازه کافی نشان می‌دهد که این دو دوره باید از هر نظر تفاوت‌های جدی داشته باشند مگر این که زمان منجمد شده باشد. زمان که البته منجمد نشده است. مسئله بر سر فاصله زمانی صرف، فاصله زمانی قریب ۵۰ سال هم نیست. مهم این است که در این فاصله زمانی تحولاتی در همه قلمروهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تکنولوژیک رخ‌داده است که شاید حتی قابل‌مقایسه با دوره‌های دیگر در فاصله زمانی ۲۰۰ساله هم نباشد.

امروز در مقایسه با مقطع انقلاب ۵۷ شرایط و امکانات برای خنثی‌کردن سناریوهای گوادلوپی برای ممانعت از بازگشت انقلاب، و در صورت بازگشت آن انقلاب، مهار انقلاب و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بیش‌ازپیش فراهم است.

در دوران جدید، جایی برای رهبرسازی تک‌نفره، مهندسی کاریسما برای یک فرد وجود ندارد. نه اینکه نخواهند؛ بلکه به‌خاطر مشخصات ویژه این دوره تاریخی، مخصوصاً در ایران که انقلاب زن زندگی آزادی را در کارنامه خود دارد، این کار نمی‌گیرد. نقش فعال نسل جوان مبارز در تحولات سیاسی و درجه بالای دانش سیاسی به یمن تکنولوژی شبکه اینترنتی فضا را برای چنین هدفی به‌شدت تنگ کرده است. این مشخصه نسل جوان در همه جوامع مشترک است اگر چه در ایران به‌خاطر یک نظام مذهبی مستبد، همین مشخصه به یک نیروی قدرتمند اعتراضی تبدیل شده است.

به‌علاوه، باید مشخصه‌های زیر را موردتأکید قرار داد که در راه‌انداختن چالش‌های جدی در مقابل آلترناتیوهای گوادلوپی نقش ایفا خواهند کرد. وجود فعال تعداد زیادی جنبش پیشرو، آگاه، عدالت‌طلب و آزادی‌خواه؛ جنبش قدرتمند رهایی زن آگاه و پیشرو؛ یک طبقه کارگر رزمنده با رهبران میدانی آگاه و جسور، با رهبران محبوب در سراسر ایران؛ یک جنبش رزمنده بازنشستگان؛ فضای فعال مبارزه برای جاروکردن اسلام و اسلام سیاسی از زندگی خصوصی و اجتماعی و کلاً فضای ضدمذهبی بی‌نظیر در سطح جهان؛ جنبش دادخواهی وسیع که خطاب به نظام اسلامی اعلام کرده است “میان ما و شما دریایی خون فاصله است، ما، که حالا نزدیک یک سالی می‌شود که “ما” شده‌ایم، هیچ حرفی با شما نداریم الا یک کلمه: نه”؛ جبنش معلمان و دانشجویان و دانش‌آموزان که نمی‌خواهند به تحجر فرهنگی و آموزشی نظام اسلامی تن دهند؛ جنبش رنگین‌کمانی‌ها؛ جنبش برای آزادی زندانیان سیاسی؛ جنبش علیه اعدام و انواع دیگر اعتراضات مدرن و پیشرو، شخصیت‌های هنری و ورزشی که با جنبش مردم همراهی می‌کنند و بالاخره شبکه‌های متعدد و گسترده‌ای که دست‌اندرکاران و فعالین جنبش‌های پیش‌گفته توانسته‌اند خود را در آنها متشکل کنند و به همه اینها باید اضافه کرد چهره‌ها، شخصیت‌ها، فعالین چپ و کمونیست، سازمان‌ها و احزاب چپ پیشرو و جریان مدرن و پیشرو کمونیسم کارگری مثل حزب کمونیست کارگری که همراه و همگام و هم‌جنس متحزب و متشکل نیروهای عدالت‌خواه و برابری‌طلب پیش‌گفته هستند.

همه اینها متریال بسیار قدرتمندی برای به چالش کشیدن و خنثی‌کردن مهندسی گوادلوپی تحولات آتی سیاسی و تأمین حضور فعال و مؤثر و انقلابی مردم در مسیر تحولات سیاسی آتی را فراهم می‌کند.

انقلاب زن زندگی آزادی، هدف بنیادی:

مسئله اساسی برای ما مردم به‌پاخاسته این است که نظام اسلامی در کلیت آن تماماً ویران شود و روی ویرانه آن یک زندگی انسانی و آزاد و برابر برای همه شهروندان مستقر کنیم.

بااین‌وجود، حتی اگر توازن میان انقلاب و نیروهای انقلابی از یکطرف و عوامل و نیروها و فاکتورهای دخیل در گذار گوادلوپی مانع پیروزی بلافاصله و کامل انقلاب شود، می‌توان به‌جرئت گفت که باتوجه‌به فضای حاصل از انقلاب زن زندگی آزادی، شرایط ما در مقایسه با شرایط مقطع انقلاب ۵۷ بسیار آماده‌تر است تا هر موقعیتی را به سکویی برای تحقق آرمان‌های انقلاب زن زندگی آزادی تبدیل کنیم. از متزلزل شدن نظام اسلامی باید استقبال کرد. چرا که گذار از این نظام به هر شکلی را باید و می‌توانیم به فرجه‌ای برای تداوم انقلاب و تحقق اهداف انقلاب زن زندگی آزادی تبدیل کنیم.

از نظر ما که خواهان سرنگونی تمام‌عیار کلیت نظام اسلامی هستیم؛ خواهان پایان‌دادن به تمام تبعیض‌ها به هر بهانه و توجیهی هستیم؛ خواهان برابری همه شهروندان در بهره‌مندی از یک زندگی انسانی و مرفه و امن هستیم؛ خواهان پایان‌دادن به نظام طبقاتی سرمایه‌داری و برپاکردن دنیایی هستیم که در آن هیچ شهروندی مجبور نیست برده مزدی مفت‌خورهای چپاولگر به نام سرمایه‌دار باشد؛ هدف بلافاصله ویران کردن کلیت نظام اسلامی است و هدف بنیادی‌تر پایان‌دادن به نظام مبتنی بر بردگی مزدی است. نظامی که در مقطع انقلاب ۵۷ اسلام سیاسی را برای تداومش به قدرت رساندند.   

شرط اصلی و قطعی تحقق چنین آینده‌ای این است که انقلاب متشکل شود. رهبری داشته باشد. مسلح به حزب سیاسی انقلابی باشد. فعالین جنبش‌های اعتراضی و شخصیت‌ها و رهبران میدانی و انقلابی، در یک صف سیاسی متحد و متشکل نقش ایفا کنند. هر چقدر انقلاب در چنین مسیری قوام بیشتری پیدا کند، همان قدر توازن قوا بیشتر به نفع انقلاب در مقابل آلترناتیوهای گوادلوپی خواهد بود. همان قدر مردم به‌پاخاسته در قدرت سیاسی آینده، در ساختن جامعه انسانی نقش فعال و مؤثر خواهند داشت. باید با تمام توان برای تحقق چنین شرایطی تلاش کنیم.

نشریه انترناسیونال، شنبه 21 تیر 1404-12 جولای 2025

اینرا هم بخوانید

جمهوری اسلامی در موقعیت دوسر باخت – محسن ابراهیمی

مندرج در ژورنال شماره ۹۹۵ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده …