مونیخ: نمایش لخت‌وعور جنبش سلطنتی- کاظم نیکخواه

تجمع هواداران رضا پهلوی در مونیخ، تحت عنوان “همکاری ملی برای نجات ایران” تهوع‌آور و از هر نظر نازل بود. این نمایش یک‌بار دیگر کنه و جوهر این جریان را لخت و عریان در روز روشن به نمایش گذاشت و بی‌ربطی این جریان به فضای سیاسی کنونی در جامعه را نشان داد. به‌طورقطع این نوع نمایشات بیش از نمایش “وکالت می‌دهم” و جورج تاون و امثالهم، باعث مضحکه و رسوایی رضا پهلوی و سلطنت‌طلبان و جریانات راست مدافع آنها خواهد بود. این نمایشی بود مملو از زبان و سنت و فرهنگ کپک‌زده درباری، فردپرستی، عبودیت، سجده، ستایش چوبه دار و رانده‌شدگان ساواکی. هرچه در این سال‌ها رضا پهلوی و همگامانش برای دادن تصویری “حقوق بشری” رشته بودند در این نمایش دود شد و به هوا رفت و معلوم شد اینها هیچ تغییر و پیشرفتی نکرده‌اند و حتی از گذشته و “گورستان آریامهری”شان نیز عقب‌تر رفته‌اند. چرا که کسی که در اپوزیسیون می‌خواهد چوبه دار برپا کند و خود را پدر ملت می‌خواند و گردهمایی‌هایش به سجده و ستایش و ابراز بندگی تبدیل می‌شود، معلوم است که چه در آستین دارد و اگر احیاناً روزی روزگاری به قدرت برسد به چه موجودی تبدیل خواهد شد. به جایی نرسیده، می‌خواهند چوبه دار برپا کنند، رهبرشان را پدر ملت خطاب کنند، سیاست‌مدارانشان همچون اسماعیل نوری‌علاء رهبر حزب سکولار دموکرات ایرانیان قرار است نه به‌عنوان شخصیت‌های سیاسی مستقل، بلکه نوکرانی “در رکاب اعلیحضرت” (عین جمله خود ایشان) پابوس پدر عالی‌مقامشان باشند و وزیر و وکیلشان در برابر شاه و شاهزاده به سجده بیفتند و مداحی و چاپلوسی و یاوه‌گویی کنند. اینها حتی در حرف نیز فرسنگ‌ها از اصول مشروطه بیش از یک قرن پیش این کشور نیز عقب‌ترند. سرتاپای این نمایش ازاین‌دست بود.

تجمع مونیخ یک تجمع سیاسی نبود. تجمع نیروهایی بود که خود را در اوضاع سیاسی ایران و انقلاب زن زندگی آزادی بازنده می‌بینند و گرد آمدند تا رضا پهلوی را که بارها طی چند سال اخیر در جورج تاون و در جریان “وکالت می‌دهم” و غیره خراب کرده و تحقیر شده بود، از زمین بلند کنند، و او را به‌عنوان ولی و شاه و “پدر ملت” به تخت بنشانند و حول او سینه بزنند و سردست بلند کنند. به این امید که با این نمایشات این بار با استقبالی در جامعه مواجه شوند و طیفی از مردم را پشت سر خود بکشانند. اینها آمده بودند تا با ستایش و سجده‌کردن و تکریم و ثنا، به شیوه خمینی قبل از انقلاب ۵۷ برای مردم رهبر و پدر بسازند. اما به کاریکاتور داستان سال ۵۷ تبدیل شدند. می‌خواستند خود را به فضای جامعه ایران که بارها به زبان‌های مختلف اعلام کرده است که به آقابالاسر و هیچ پروژه تحمیلی ای رضایت نمی‌دهد، با جنجال و هورا و جاوید شاه و تمجید و ثنا، تحمیل کنند.

به‌راستی مسخره است که کسی فکر کند مردم ایران برای چنین تلاش‌های نخ‌نمایی تره خرد خواهند کرد. آیا روشن نیست که نه فقط کار این جماعت نگرفت؛ بلکه مضحکه و مسخره شدند؟

حمایت امثال شیرین عبادی و شماری از اکثریتی‌ها و توده‌ای سابق و امثالهم از نشست مونیخ و رضا پهلوی نیز قابل‌تأمل جدی است. اینها را برای تکمیل ویترین رضا پهلوی دعوت کرده بودند تا بتوانند ادعای حضور “طیف رنگارنگ” سیاسی در این نشست را تکمیل کنند. امثال شیرین عبادی راست‌های دیگر از جامعه ایران به‌ویژه از فضای پیشرو و چپ انقلاب زن زندگی آزادی، دچار ناامیدی شده‌اند و فهمیده‌اند که این جامعه از آلترناتیوهای اسلامی و ارتجاعی و سنتی فرسنگ‌ها عبور کرده است و بخش پیشرو مردم ایران، یک‌ذره برای تبلیغات رسانه‌های راست و رهبرتراشی‌های اینها ارزش قائل نیستند. به این دلیل به هر خس و خاشاکی چنگ می‌اندازند که مانع تحولاتی اساسی در آینده این کشور شوند.

اوضاع سیاسی ایران نشان می‌دهد که این کشور آبستن تحولاتی عمیق و عظیم است. جمهوری اسلامی به باور همه مردم دورانش به سر رسیده است و باید برود و خواهد رفت. سرنگونی این حکومت منفور در آینده‌ای نه‌چندان دور امری قطعی است. آنچه در پیشانی تحولاتی آتی و فعالین و رهبران و بازیگرانش دیده و شنیده می‌شود، برابری‌طلبی، آزادی‌خواهی، رفع تبعیض از زنان و مردم تحت ستم، حقوق پیشرو کودکان، دفاع از آخرین دستاوردهای فرهنگ غرب و ضدیت با اعدام و حجاب و مذهب و سیستم‌های طبقاتی و خودکامه و ستمگرانه است. این اوضاع جایی برای راست، آن‌هم راست سلطنت‌طلب باقی نمی‌گذارد. رضا پهلوی در این شرایط به‌نوعی سرگیجه گرفته است و این‌طرف و آن طرف می‌زند. او چندین سال پیش اعتراف کرد که در ایران اگر انتخابات شود چپ‌ها و سوسیالیست‌ها سرکار می‌آیند، او فهمید که باید ادعای سلطنت و سلطنت‌طلبی را کنار بگذارد. به این دلیل او خود را “جمهوری‌خواه” و طرف‌دار حقوق بشر و ضد اعدام معرفی کرد، ادعا کرد که حتی پدرش هم به نحوی سوسیالیست بوده است! اما این موضع‌گیری‌ها که عقب‌نشینی در حرف از سنت درباری و سلطنت و ساواک بود به مذاق اطرافیانش خوش نیامد و بارها مورد حمله و حتی فحاشی قرار گرفت. حتی از درون خانه‌اش شعار مرگ بر مجاهد و چپی سر داده شد. به این دلیل و مخصوصاً با مشاهده حمله اسرائیل به جمهوری اسلامی و امید بازگشت به ایران با هواپیماهای اسرائیلی، جسارت پیدا کرد و مجدداً خود را در قامت “پدر ملت” جلو کشید و به طور خزنده به اصل خویش بازگشت نمود.

کسی باید به این جناب بگوید که باور کنید دوره سلطنت و سلطنت‌طلبان در ایران دهه‌هاست به سر رسیده است. انقلاب زن زندگی آزادی می‌بایست همه سلطنت‌طلبان و راست‌ها را متوجه کرده باشد که اوضاع ازدست‌رفته است و نمی‌شود بار دیگر در این کشور شاه و دیکتاتور و اعدام و دربار و ساواک را باز گرداند. حتی نمی‌شود جمهوری‌ها و سیستم‌های استثمارگرانه‌ای نظیر پاکستان و ترکیه را بر مردم این کشور غالب کرد. این درست که مردم طی چهل و چند سال گذشته زخم‌های زیادی خورده‌اند. رنج‌های زیادی کشیده‌اند. به فقر و فلاکت کشیده شده‌اند و عمیقاً تشنه خلاصی از شر حکومت اسلام و اعدام هستند. اما نه با تن‌دادن به تحقیر و سلطه یک دیکتاتور و آقابالاسر و حاکمیت یک اقلیت و مافیای چپاولگر دیگر. مردم علی‌رغم همه رنج‌ها و دردهایشان از منزلت و رفاه کوتاه نمی‌آیند و به چیزی کمتر از یک جامعه مرفه و انسانی رضایت نمی‌دهند.

بازگشت به سلطنت و ساواک و مرثیه و خضوع و تسلیم، آن‌هم از طریق حفظ بخشی از آخوندها و بخشی از سپاه و بخشی از بسیج و تمام همین سیستم اقتصادی موجود، رؤیایی پوچ و مسخره است. این را مردم در این کشور به‌هیچ‌وجه نمی‌پذیرند. عده‌ای می‌توانند امیدشان را به مشتی سلطنت‌طلب و بخش مستأصل جامعه ببندند و این حرف‌ها باور نکنند. اما گفتن از ما.

به نقل از نشریه انترناسیونال ۱۱۴۰

اینرا هم بخوانید

از کجا خوردیم؟! کاظم نیکخواه

جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و جمهوری اسلامی جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و جمهوری اسلامی نزدیک …