آیا رضا پهلوی به هواداران خود پشت کرده؟ بیانیه یاسمین و سکوت رضا پهلوی- بهروز ورزنده

روان‌شناسی سیاسی یک رهبر تبعیدی

در هفته‌های اخیر، پس از بیانیه‌ی یاسمین پهلوی، پرسش‌های بسیاری دربارهٔ چرایی سکوت رضا پهلوی در فضای عمومی شکل گرفت. او نه در ملا عام ظاهر شد و نه واکنشی مستقیم نشان داد. این وضعیت هواداران سابقش را با این پرسش روبه‌رو کرده است: آیا رضا پهلوی به هواداران خود پشت کرده، یا سکوت او محاسبه‌ای تاکتیکی است؟ این نوشتار تلاش می‌کند این وضعیت را از منظر روان‌شناسی سیاسی رهبران تبعیدی بررسی کند.

رهبری در تبعید؛ تضاد میان نماد و عمل
رهبران تبعیدی همواره میان دو نقش در نوسان‌اند:

  • نقش نمادین: پرچمدار امید و چهره‌ای تاریخی.
  • نقش اجرایی: سازمان‌دهندهٔ واقعی و رهبر عملی.

رضا پهلوی در چهار دههٔ گذشته بیشتر در نقش نمادین موفق بوده است: «فرزند شاه» و «یادگار سلطنت». رسانه‌های غربی نیز او را به‌عنوان بدیلی بالقوه معرفی کردند. اما هر بار پای عمل و سازمان‌دهی سیاسی به میان آمد، ناتوانی‌اش آشکار شد. سکوت اخیر او امتداد همین تضاد بنیادین است.

ترس از فروپاشی تصویر
سرمایهٔ اصلی رضا پهلوی نه حزب است، نه ارتش و نه شبکه‌ای در داخل کشور؛ بلکه تصویر ذهنی هواداران است: «شاهزاده‌ای که شاید ناجی باشد». او می‌داند هر واکنشی به بیانیهٔ یاسمین می‌تواند این تصویر را مخدوش کند. بنابراین سکوت را برگزیده است.
سکوت ممکن است تاکتیک باشد، اما هزینه‌اش بالاست: طولانی شدن آن در نگاه هواداران به‌صورت بی‌مسئولیتی یا بی‌برنامگی تعبیر می‌شود. این سکوت ترکیبی از «ترس از دست دادن تصویر» و نوعی «خجالت اخلاقی» از پیروان است.

سندروم شاه بدون تخت
رضا پهلوی از کودکی با هویت «شاه آینده» زیسته است. حتی امروز که می‌گوید سلطنت الزاماً هدفش نیست، این نقش درونی شده است. پس اگر دچار فرسودگی یا بی‌انگیزگی سیاسی باشد، عقب‌نشینی‌اش طبیعی است.
اما در این نقش او نمی‌تواند مانند یک سیاستمدار عادی اشتباه کند و عذر بخواهد. هر خطا تهدیدی علیه «شاه بالقوه» است. شاید او احساس می‌کند پاسخ به بیانیهٔ همسرش افشای ضعف یا اختلاف درونی است؛ سکوت به او امکان می‌دهد نقش خیالی‌اش را بی‌دردسر حفظ کند.

از دست دادن باور به پروژهٔ خویش
یک سناریوی دیگر هم محتمل است: شاید خودش به این نتیجه رسیده که پروژهٔ «رهبری اپوزیسیون» شکست خورده و آهسته در حال کنار کشیدن است. در این صورت، سکوتش نه تاکتیک، بلکه نشانهٔ پایان بازی است—چیزی که بسیاری از هواداران سابق «پشت کردن» می‌نامند.

احساس رهاشدگی در میان هواداران
پیروان رضا پهلوی سال‌ها انرژی و امید به او بخشیدند. سکوت اخیر برایشان معنایی جز «رهاشدگی» ندارد. آن‌ها انتظار داشتند در بزنگاه‌های حساس، رهبرشان موضع بگیرد یا دست‌کم توضیحی بدهد. بی‌اعتنایی کنونی سرمایهٔ عاطفی و سیاسی آن‌ها را فرسوده و حس «پشت‌کردگی» را تقویت کرده است.

نتیجه‌گیری
سکوت رضا پهلوی نه صرفاً محصول شرم یا خجالت فردی، بلکه بازتاب بحران ساختاری یک رهبر تبعیدی است: نمادی که هرگز به عمل بدل نشد. او میان هویت «شاه بدون تخت» و ضرورت‌های سیاستمدار واقعی گرفتار است. نتیجه، خلائی است که امروز در میان هوادارانش حس می‌شود و آیندهٔ سیاسی او را بیش از پیش مبهم می‌کند.

اینرا هم بخوانید

پرویز ثابتی و رضا پهلوی: روایت یک بازگشت محترمانه- بهروز ورزنده

داستانیک تراژدی یکی به نام «امنیت» می‌کشت،دیگری با مستیِ «انقلاب».و آن‌یکی، در جامهٔ پاسدارِ «انقلاب». …