تئوری، انسانیت و سوسیالیسم

آنچه که در زیر می آید متن تنظیم شده بخشی از سخنرانی حمید تقوایی در انجمن مارکس در استکهلم  به  تاریخ اکتبر ۲۰۰۵ است. متن کامل این نوشته قبلا تحت عنوان درخت سبز زندگی منتشر شده است.   

برای این که بحث باز شود اجازه بدهید از یک جمله شروع کنم که به حق پایه ای ترین جمله منصور حکمت است “اساس سوسیالیسم انسان است” . اجازه بدهید من این سوال را بکنم ، در این جمله اهمیت با کدام است؟ سوسیالیسم یا انسان؟ بعبارت دیگر جمله “اساس سوسیالیسم انسان است” چه کسی را می خواهد جلب کند؟ سوسیالیست ها باید با این جمله اومانیست بشوند یا اومانیست ها باید سوسیالیست بشوند؟ منصور حکمت روی چه چیزی دارد تاکید می کند؟ برای من پیش فرض اومانیسم است، به همان معنای عمیقش نه شاخه های بورژوایی آن. پیش فرض انسان دوستی است، نه تنها برای من بلکه برای هر انقلابی مارکسیستی. سوال را یک جور دیگر هم می شود مطرح کرد شما مارکسیست شدید و فهمیدید دنیا را باید تغییر داد یا می خواستید دنیا را تغییر دهید و بعد مارکسیست شدید؟ جواب دومی است. منصور حکمت یا هر کمونیستی و مارکسیستی از این دنیا ناراضی است، وقتی در سطح شخصی نگاه می کنیم ممکن است اصلا مارکس را نخوانده باشد و اصلا به جنبش کمونیستی هم معتقد نباشد. از این دنیا ناراضی است، به این دنیا نقد دارد و این دنیا را نمی خواهد، ولی آیا این دنیا را می شناسد؟ نمی شناسد! آیا می فهمد چطور باید تغییرش داد؟ نمی داند! ممکن است به یاس برسد به استیصال برسد به خود کشی و اعتیاد برسد، به همه این ها هم می رسند، ممکن هم هست از حزب کمونیست کارگری ایران سر در بیاورد. منصور حکمت کسی است که میگوید انسان دوست ها خود کشی نکنید، معتاد نشوید ، نگویید شوروی رفت من هم رفتم. منصور حکمت دریچه ای به امید و مبارزه برای تغییر باز می کند و می گوید اومانیست های دنیا من حزبتان را ساخته ام ، اساس سوسیالیسم انسان است. این جمله می خواهد انسان دوست ها را سوسیالیست کند. چون اومانیست بودن سوسیالیستها فرض است، یک بدیهیت است، چون خود منصور حکمت انسان دوستی است که سوسیالیست شده است. جور دیگری سوسیالیست نشده است. ناراضی است از دنیا، منتقد دنیاست ، نمی خواهد این دنیا را. کاپیتال را می خواند بعد میگوید “فهمیدم! مارکس درست می گوید. این کتاب دنیا را به من شناساند، دلایل بدبختی ها را فهمیدم، دلایل رنج بشریت را هم فهمیدم و راه رهایی بشر را هم پیدا کردم” . برای اثبات این جمله که “اساس سوسیالیسم انسان است” لازم نیست برویم مارکس و لنین را ورق بزنیم. در چپ سنتی که برای مدتها در ایران و در دنیا مرسوم بود برای اینکه بتوانی از حقوق کودک دفاع کنی باید استدلال میکردی که این به نفع طبقه کارگر است یا جزئی از جنبش سوسیالیستی است. در قاموس این چپ برای اینکه از حقوق زنان دفاع کنید باید اول اثبات کنید که جنبش زنان به جنبش کارگری کمک می کند بعد بروید و دفاع کنید. و بعد برای اینکه دنیا را تغییر دهید باید منتظر باشید تا سوسیالیست ها بیایند و قدرت را بگیرند . به فعالین جنبش زنان می گفتند بگذارید اول قدرت را بگیریم مسئله شما هم حل می شود!! به حقوق کودک هم که در سیاست ایران قبل از منصور حکمت کسی فکر نمی کرد، چون منصور حکمت حقوق کودک را وارد سیاست کرد. ولی برفرض هم که برای کسی مطرح بود می گفتند قرار است بعد از سوسیالیسم حل بشود. هر مسئله ایی اتفاق می افتاد اول باید سوسیالیسم پیروز میشد بعد آن مسئله حل می شد. چرا؟ چون چپ سنتی مبارز نوعی “جنبش سوسیالیستی” بود که هیچ ارتباطی با درد بشریت نداشت. گویا حقانیت سوسیالیسم در خودش هست!! گویا حقانیت مارکسیسم در منطق قشنگش هست. گویا کتاب کاپیتال توده گیر شده و به عنوان یک اثر انقلابی و عمیقا انسان دوستانه کلاسیک باقی مانده چون صغری کبری و منطق خوبی دارد. گویا مارکسیسم صرفا بحث جالبی ست درباره اقتصاد که الان در دانشگاه های بورژوایی هم دارند درس می دهند. نه مارکس اینست نه لنین اینست و نه منصور حکمت اینست!

فرق منصور حکمت این است که به این خصوصیتش آگاه است . و متدلوژی و سیستم فکری اش را خودش تبیین و فرموله میکند و در برابر شما میگذارد، لنین این کار را نمیکند. آنطور که منصور حکمت لنین را توضیح می دهد خود لنین نمی تواند خودش را توضیح دهد. منصور حکمت فرقش با بقیه اینست که نقش و موقعیت خودش وخصوصیات سیستم فکری ومتدولوژی اش را بخوبی میشناسد و خودش به شما معرفی میکند. متدولوژی منصور حکمت را وقتی بررسی می کنید محور قضیه این است که مبارزه طبقه کارگر، انسان و جامعه را در یک کلیت میبیند. در دیدگاه منصور حکمت درخت سبز زندگی یک تبصره نیست. زندگی پایه و نقطه شروع تفکر اوست. هیچ تئوری یا سیستم فکری بدون رابطه با واقعیت زنده، هم بعنوان مبنای تئوری و هم بعنوان محک صحت و اعتبار آن، نمیتواند دوام بیاورد. این جوهر “تزهائی درباره فوئرباخ” مارکس است و این اساس متدی است که منصور حکمت آنرا ماتریالیسم پراتیک مینامد. در شناخت شناسی مارکس و منصور حکمت مبنا پراتیک اجتماعی انسان است. و همانطور که قبلا هم گفته ام اومانیسم مارکسیستی فقط به معنای رسیدن به درد انسان ها و منافع انسان ها نیست. احترام به حرمت انسانی و قدرت ارده او به آن معنا که “تو” می توانی، اعتماد به انسان ها و اعتقاد به اینکه انسان ها می توانند دنیا را تغییر دهند و باید تغییر دهند، یک جزء مهم این انساندوستی است. می گویند جامعه اسلامی است، جامعه افغانستان عقب مانده است منصور حکمت قبول ندارد، می گوید اگر آنجا انسان زندگی می کند میتواند بلند بشود و برای آزادی و رهائی خود مبارزه کند. می خواهم بگویم وقتی متدولوژی منصور حکمت را بررسی می کنید، وقتی می بینید چطور به جامعه، به انسان و به مبارزه نگاه می کند، می فهمید منصور حکمت اول انسان دوست و منتقد عمیق جهان امروزاست، بعد مارکسیست شده است. چرا؟ برای اینکه مارکسیسم، جهان امروز را به ما می شناساند و مبارزه علی العموم انسان را به یک طبقه معین گره می زند و نشان می دهد رهایی طبقه کارگر رهایی بشریت است. چپ سنتی از اینجا به این نتیجه میرسد که اگر مساله ای برای مارکسیستها مهم است به این خاطر است که به قدرت رسیدن طبقه کارگر کمک می کند. ارزش یک هدف، ارزش یک سیاست، ارزش یک تئوری و ارزش یک تاکتیک از اینجا نتیجه گرفته می شد که سوسیالیست ها را به قدرت می رساند . این منطق مارکس و منصور حکمت نیست. در مارکسیسم منصور حکمت مبارزه برای هر یک گام پیشرفت در زندگی انسانها یک ارزش در خود است و این نه تنها با استراتژی بقدرت رسیدن طبقه کارگر و تحقق سوسیالیسم و رهائی کل جامعه مباینتی ندارد بلکه جزء لایتجزای استراتژی و مبارزه کمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی است. منصور حکمت وقتی می گوید “اساس سوسیالیسم انسان است” دارد اعتبار سوسیالیسم را اثبات می کند و نه اعتبار اومانیسم را. بنا به تعریف نمی تواند چیزی که انسانی باشد امر ما سوسیالیست ها نباشد. ما سوسیالیست شدیم چون اول انسان دوست بوده ایم. به همین دلیل سوسیالیست ها نمی توانند انقلابی نباشند، نمی توانند تئوری مراحل داشته باشند، نمی توانند منتظر تکامل تاریخ بنشینند. چون اگر اینطور باشد، اگر یکی به من ثابت کند که مارکس یعنی تکامل تاریخ، من رهایی امروز انسان را کنار نمی گذارم بلکه مارکس را کنار می گذارم. می گویم تئوری دیگری می خواهم.

بحثی که ما با توده ای ها در دوره جمهوری اسلامی داشتیم اساس اش همین بود. ما یک کلمه در نقد “تئوری دوران” (که توده ای ها مطرح میکردند) ننوشتیم. ولی بحثمان اساسا چه بود ؟ این بود که اگر مارکسیسم اینست که شما می گویید و از آن نتیجه می شود که به نحوی باید به دولت خمینی کمک کرد، چون ضد امپریالیست است و غیره، من یکی مارکسیست نیستم. من می روم یک تئوری دیگری می آورم که بشود با آن خمینی را انداخت، چون می دانم این رژیم چه جنایت هایی دارد می کند. نقطه شروع و موتور محرک مارکسیسم منصور حکمت درخت سبز زندگی است، جهان بیرون است.

لینک درخت سبز زندگی از اینجا

 

اینرا هم بخوانید

به یاد عزیز منصور حکمت در بیست و دومین سالگرد درگذشتش- او ضرورت زمانه بود!

متن سخنرانى حميد تقوائى در اولین مراسم بزرگداشت منصور حکمت بعد از مرگ او – …