اخیرا ویدئوئی از صحبتهای رضا پهلوی در یک جلسه غیرعلنی در مدیای اجتماعی پخش شده است و بحثهائی را برانگیخته است. محور صحبت رضا پهلوی اینست که جمهوریخواه است، جمهوری را بر نظام سلطنتی ترجیح میدهد و نظام موروثی را دموکراتیک نمیداند. این صحبتها عکس العملهای متفاوتی بدنبال داشته است. عده ای از سلطنت طلبان دو آتشه تلاش دارند موضوع را عادی جلوه بدهند، میگویند ایشان قبلا هم از این حرفها زده است و منظورش اینست که میخواهد شاه انتخابی باشد! عده ای هم از موضع چپ همین را میگویند. میگویند کاسه ای زیر نیم کاسه هست، ایشان همچنان میخواهد شاه باشد ولی بطور سمبلیک و انتخابی. بعضی هم میگویند مخفیانه قبول نیست باید منتظر اعلام علنی و رسمی بود. برخی از جمهوریخواهان هم از این اظهارات “شاهزاده” استقبال کرده اند. اعلام میکنند که این مواضع شاهزاده باعث اتحاد و تقویت جمهوریخواهی میشود.
اما واقعا قضیه از چه قرارست؟ چرا رضا پهلوی از خیر سلطنت گذشته است و نتایج این امر چیست؟ در اینجا هم مثل برخورد به هر پدیده سیاسی ای باید زمینه ها و نتایج را بررسی کرد.
زمینه های بن بست سلطنت طلبی
موضعگیری اخیر رضا پهلوی قبل از هر چیز بر یک مشاهده و ارزیابی سیاسی از شرایط امروزجامعه ایران مبتنی است. این مشاهده که سیستم سلطنتی در میان مردم ایران جایگاهی ندارد. و لذا استراتژی اعاده سلطنت راه بجائی نمیبرد.
مردم ایران با انقلاب ٥٧ با سلطنت تعیین تکلیف کردند و اکنون با بیش از چهاردهه تاخیر شاهزاده میفهمد بازگشت به تاج و تخت ممکن نیست. ما از همان ابتدا اعلام کردیم کسانی که گذشته را وعده میدهند آینده ای ندارند و امروز ظاهرا سمبل و نماینده اعاده گذشته نیز ناگزیر شده است این واقعیت را بپذیرد.
البته آنچه ایشان را به این نتیجه رسانده تعمق در مفهوم دموکراسی و حقوق بشر و تناقض آن با سلطنت موروثی و اصل مسئولیت بر مبنای لیاقت و نه بر اساس اصل و نسب و غیره نیست. این ابتدائیات برای هرکس بوئی از تمدن و مدنیت برده باشد جزو بدیهیات است. مشکل رضا پهلوی اینست که اعتراضات توده ای محاسبات ایشان را تماما درهم ریخته است.
آنچه “شاهزاده” و اپوزیسیون سلطنت طلب جمهوری اسلامی روی آن حساب باز کرده بود نوستالژی دوران پهلوی و حسرت دوران گذشته در جامعه ای است که تحت سلطه جنایات و توحش حاکم به خود می پیچد. اما این نوستالژی بیش از هرچیز احساس از تخت افتادگان بود و نه توده مردمی که تخت سلطنت را از زیر پای شاهزاده کشیده بودند. همه حرکتهای توده ای از ابتدای روی کار آمدن جمهوری اسلامی و بویژه از خیزش ٩٦ و ٩٨ تا اعتصابات گسترده کارگری و تجمعات معلمان و بازنشستگان و تا تحرکات در همین هشت مارس – روزی که رضا پهلوی اعلام انصراف از شاهزادگی داده است -نشان میدهد که مقابله مردم با جمهوری اسلامی در امتداد مقابله آنها با رژیم پهلوی است و نه در توهم به آن. آزادی و برابری و اداره شورائی گفتمان و خواست انقلاب ٥٧ هم بود. در چنین جامعه ای که در مقابله با جمهوری اسلامی رادیکال ترین و پیشروترین و انسانی ترین خواستها و اهداف را مطرح میکند و مشت به آسمان میکوبد اعاده گذشته، حتی به معنی تحت اللفظی کلمه “عقبگرد” و فوق “ارتجاعی” است. هیچ نیروئی نمیتواند جامعه ای که یک بار با کل نهاد سلطنت تعیین تکلیف کرده است را به عقب بکشد.
در یک سطح پایه ای تر استراتژی بازگشت به سلطنت برای کل اپوزیسیون راست این ارزش مصرف را هم داشت که سرنگونی جمهوری اسلامی را به “انحلال” و “براندازی” سران حکومت تقلیل بدهد و کل دستگاه سرکوب و بوروکراسی و نیروهای مسلح و زندانها و در یک کلام کل ماشین حکومتی مافوق مردم را حفظ کند. احیا سلطنت نهایتا یعنی حفظ همین بساط با جابجائی”ولی خدا” با “سایه خدا”.
همسوئی و همراهی رضا پهلوی و سلطنت طلبان و جمهوریخواهان در کمپ اپوزیسیون راست با اصلاح طلبان حکومتی از همین جا ناشی میشود. بد و خوب کردن “روحانیت” و عکس گرفتن با جنبش سبز و بنفش و سکوت در برابر “شهادت سردار ملی” قاسم سلیمانی و پیام همبستگی به “بزرگان کشوری و لشگری” در اوج خیزش ٩٨ و غیره و غیره، همه نشاندهنده یک همسوئی استراتژیک با اصلاح طلبان حکومتی است، یعنی همسوئی با جریانی که آن هم میخواهد با حداقل تغییرات نظام حاکم را حفظ کند. خط و افق استحاله نه تنها دوخردادیها بلکه اپوزیسیون راست – اعم از سلطنت طلب و جمهوریخواه- را نیز در بر میگیرد. این خط هیچگاه در میان توده مردم جایگاهی نداشته است اما آنچه پرونده آنرا برای همیشه بست خیزش ٩٦ بود. شعار “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” میخ آخر نه تنها به تابوت اصلاح طلبی حکومتی بلکه به تابوت اپوزیسیون راست متحد آن نیز بود. بنابرین از این زاویه استراتژیک نیز گفتمان اعاده گذشته دردی را از نیروهای خواهان “حفظ نظام با حداقل تغییرات” دوا نخواهد کرد.
انصراف از سلطنت تنها دست کشیدن از تاج و تخت نیست، مشکل سلطنت طلبان تنها این نیست که دیگر شاه ندارند، بلکه اینست که کل گفتمان راست، از “انقلاب ٥٧ اشتباه بود” تا “نظام شاهنشاهی جزئی از فرهنگ ایرانیان است” و تا “خدمات سلسله پهلوی” و “نوستالژی دوران ماقبل انقلاب” و تا شاه بعنوان “سمبل وحدت ملی” و غیره و غیره دود میشود و به هوا میرود. کل فرهنگ سیاسی ارتجاعی مبتنی بر نهاد سلطنت زیر پایش خالی میشود و آنچه عملا با انقلاب ٥٧ به زباله دان تاریخ افکنده شده بود در فضای سیاسی اپوزیسیون راست و در ذهنیت خودفریب از تخت افتادگان نیز به دور انداخته میشود.
سیستم ارزشی اپوزیسیون راست
وجه مشترک دیگر سلطنت طلبی و جمهوریخواهی در صفوف اپوزیسیون راست البته ایدئولوژی و دکترین ناسیونالیستی و سیستم ارزشی ناسیونالیستی- راسیستی آنهاست. جمهوری طلبی راست نیز به همان اندازه سلطنت طلبی بر عظمت ایران و افتخارات نیاکان و تاریخ هزاران ساله و تمامیت ارضی و حقوق بشر کورشی متکی است. قلب لیبرالیسم ایرانی بیشتر برای امپراتوری از دست رفته می تپد تا برای جمهوریت. ناسیونالیسم ایرانی بر خلاف ناسیونالیسم در غرب در برابر عقبماندگیهای قرون وسطائی سربلند نکرده است بلکه با پرچم احیای عظمت از دست رفته ایران در برابر نیروهای بیگانه بدنیا آمده و از همان ابتدا – از زمان شکل گیری اجتماعیون عامیون و جمهوری شورائی گیلان تا امروز- بیشتر علیه چپ و آزادیخواهی و برابری طلبی رادیکال چپ بوده است تا علیه مذهب و سلطنت. عظمت طلبی فارس، ملقمه ای از ناسیونالیسم افراطی و راسیسم و آنتی کمونیسم، وجه مشترک سلطنت طلبی و جمهوریخواهی در میان صفوف اپوزیسیون راست است.
آخرین نمونه این سیستم ارزشی ارتجاعی اپوزیسیون راست در دفاع از ترامپ در انتخابات اخیر آمریکا بروز پیدا کرد. همه نیروهای اپوزیسیون راست از سلطنت طلبان تا جمهوریخواهانی که خود را سکولار دمکرات مینامیدند پشت سر ترامپ و در مقابل دمکراتها و مردم و جنبشهای مترقی در آمریکا علیه ترامپ – از میخواهم نفس بکشم تا جنبش آنتی فا – به صف شدند. و این صرفا یک موضع تاکتیکی – دفاع از ترامپ به خاطر سختگیری اش به جمهوری اسلامی – نبود. بلکه بخاطر شباهت و نزدیکی ترامپیسم به تصویری بود که اپوزیسیون راست از حکومت مطلوب خود داشت. الگوی یک نیروی ضد خارجی مقتدر و طرفدار احیای میهن خود در جهان. ترامپ تجسم رویاهای ملوکانه و حتی جمهوریخواهانه اپوزیسیون راست ایران است. الگوی مطلوب آنها ترجمه جهان سومی ترامپ است، یعنی روسای جمهوری نظیر اردوغان و پینوشه و بولسونارو رئیس جمهور ترامپیست برزیل. از این نقطه نظر نیروهای جمهوریخواه ایرانی در کنار راست افراطی و نیروهای راسیست و برتری طلبان نژاد سفید قرار میگیرند. این دکترین و سیستم ارزشی فوق ارتجاعی پایه ای ترین علت بی ربطی نیروهای اپوزیسیون راست، اعم از سلطنت طلب، جمهوریخواه، و یا هر نیروی بینابینی، به فضا و شرایط سیاسی در ایران امروز است.
آیا جمهوریخواهی تقویت میشود؟
اولین نتیجه ای که از بررسی فوق میتوان گرفت اینست که اظهارات رضا پهلوی، برخلاف آنچه سلطنت طلبان دو آتشه و برخی از نیروهای چپ، یکی با هدف تاکید تعهد شاهزاده به سلطنت و دیگری عدم تعهدش به جمهوریت، میگویند، یک مانور سیاسی برای “به روز کردن سلطنت طلبی” و پیچیدن آن در یک لفافه تازه نیست. این یک تصمیم سیاسی از سر بن بست و ورشکستگی است. این ادامه روندی است که در تمام قرن گذشته از انقلاب مشروطه تا امروز، جریان داشته است.
تاریخ معاصر ایران تاریخ شاهان دربدر بوده است. از محمدعلیشاه و احمد شاه تا رضا شاه و محمد رضا شاه. جامعه معاصر ایران مدام شاه را به بیرون تف کرده است و امروز رضا پهلوی، شاهزاده ای که انقلاب ٥٧ نه تنها به سلطنت دودمانش بلکه به کل سیستم شاهنشاهی پایان داد، شاید بدون آنکه خود متوجه باشد دارد به این واقعیت اعتراف میکند.
اما پیامدهای این گذار چیست؟ صفوف و اپوزیسیون راست چه تغییراتی میکند و تاثیر آن بر کل فضا و شرایط سیاسی در ایران کدامست؟
اولین نکته اینست که سلطنت طلبان تمام تلاششان را میکنند که “شاهزاده” این بحث را پی نگیرد، جلسه داخلی به اظهار نظر رسمی و علنی منجر نشود و باصطلاح نیم کلاچ، با فرمول شاه انتخابی این بحران را از سر بگذرانند. اما مستقل از اینکه رضا پهلوی در آینده چه بکند، به سمت جمهورخواهی پیش برود و یا شاه دموکراتیک، تا همینجا سلطنت طلبی ضربه سختی خورده است. آب رفته را نمیتوان به جوی برگرداند. “شاهزاده مردد” همانقدر ارزش مصرفش را از دست داده است که “شاهزاده منصرف”. شاه انتخابی هم مانند رئیس جمهور مادام العمر تناقض درخود است. بنابرین سلطنت طلبان دلخور از شاهزاده باید فکری بحال خود بکنند. حزب مشروطه اگر نخواهد خود را منحل کند ناگزیرست تا اطلاع ثانوی، کرکره را پائین بکشد.
سئوال جدی تر اینست که آیا جمهوری پناه شدن رضا پهلوی جنبش جمهوریخواهی و نیروهای جمهورخواه را تقویت نمیکند؟ آیا باعث وحدت و تقویت گرایش و نیروهای جمهوریخواه در صفوف اپوزیسیون راست نمیشود؟ یه نظر من جواب این سئوالات منفی است. گرچه جمهوریخواه شدن رضا پهلوی شانس او را در باقی ماندن در صحنه سیاسی ایران افزایش میدهد ولی این به معنای تقویت نیروهای راست حول جمهوریت نیست.
واقعیت این است که جمهوریخواهی نیز مانند سلطنت مشروطه در تاریخ معاصر ایران ناقص و الکن و بی جربزه بدنیا آمده است. هیچ زمان نقد و اعتراضی به اعلیحضرت نداشته است و حداکثر از “اپوزیسیون اعلیحضرت” فراتر نرفته است. حتی همین انتقادات نیم بند رضا پهلوی به سلطنت موروثی و تناقض حقوق بشر و دموکراسی با نظام شاهنشاهی و نظایر آن هیچ زمان بر زبان حتی لیبرالهای تاریخ معاصر ایران جاری نشده است. از انقلابیون صدر مشروطیت که مقید کرن قدرت شاه نهایت آزادیخواهیشان بود، تا جبهه ملی و نهضت آزادی و محمد مصدق و مهدی بازرگان و شاپور بختیار که در استراتژی و مواضع هر روزه شان همیشه جایگاه ویژه ای برای اعلیحضرت قائل بودند، و تا سکولار دمکراتهای امروزی که کمتر از “شاهزاده” رضا پهلوی را خطاب نمیکنند، لیبرالیسم و پارلمانتاریسم ایران بر بستر سلطنت خود را تعریف کرده و رشد یافته است.
در این میان مذهب هم یک پای دیگر ماجرا بوده است. مشروعه، مخالفت مدرس و دیگر آخوندها با تمایلات جمهوریخواهانه در زمان سردار سپه، اپوزیسیون مذهبی علیه رژیم شاه از مجاهد تا نهصت آزادی تا اسلام نوع خمینی تا دوخردادیهای امروز، بیشتر با پاسداری از فرهنگ خودی در برابر فرهنگ استعماری غرب خود را تداعی کرده اند تا با آزادیخواهی و جمهوریخواهی نوع غربی. تاریخ دیکتاتوری در ایران معاصر تنیده شده در مذهب و سلطنت است و جمهوریخواهی ایرانی نه تنها با هیچیک از این دو ترند اصلی مقابله نکرده است بلکه همراه و همدوش آنها حرکت کرده است. نقل مکان رضا پهلوی از سالطنت به جمهوریخواهی در همین فضا و بر همین بستر رخ میدهد.
امروز بعد از اعلام انصراف رضا پهلوی از سلطنت جمهوریخواهان به شوق آمده اند. امیدوارند که “شاهزاده منصرف” رونقی به جمهورخواهی بدهد. اما نفس همین توهم نشان میدهد که جمهوریخواهی وطنی تا چه حد از پائین ترین سطح توقعات یک لیبرال در جوامع امروزی عقب تر است. جامعه جمهوریخواهی که به شاهزاده امید میبندد را همانقدر جدی میگیرد که جمهوریخواه شدن شاهزاده را.
اساس بحث ضعف و سترونی و بی ربطی این یا آن گرایش در میان اپوزیسیون راست نیست، بلکه ضعف و بی افقی و بیجربزگی کل بورژازی ایران است. اپوزیسیون بورژوائی، چه در دوره انقلاب مشروطه و چه در دوره پهلوی و چه امروز، توان و اراده و قدرت مقابله با عقبماندگیهای ماقبل جوامع مدنی و بلند کردن پرچم آزادیخواهی و مدنیت را حتی به معنای
لیبرالیسم پارلمانی نداشته است. اگر نقد سلطنت، حتی در همان حدی که امروز از جانب رضا پهلوی اعلام میشود از جانب دهخداها و مصدقها و شاپور بختیارها مطرح میشد، اگر انقلابیون صدر مشروطه بجای مشروطیت بر جمهوریت تاکید میکردند، و اگر اپوزیسیون ملی- مذهبی دوره پهلوی بجای افتخارات ملی- میهنی و شیعه علوی و حفظ احترام روحانیت مبارز، بر جمهوریت و جامعه مدنی و آزادیهای مدنی مبتنی بر جمهوریت تاکید میکرد، امروز نه جمهوری اسلامی بر سر کار بود و نه به طریق اولی جمهوریت نیمه سلطنتی نیمه مذهبی محلی از اعراب داشت.
به این دلایل من فکر نمیکنم جنبش جمهوریخواهی از انصراف رضا پهلوی سود چندانی ببرد. جمهوریخواهی پارلمانی نیز مانند سلطنت بیش از آن به شرایط سیاسی ایران بیربط است که با مدال “شاهزاده ” جمهوری پناه به سینه خود جایگاهی در تحولات سیاسی جامعه پیدا کند.
با توجه به سابقه طولانی مجلس فرمایشی و فرمال در ایران – از زمان رضا شاه تا مجلس شورای اسلامی در زمان حاضر- الگوی جمهوری پارلمانی حتی باندازه نوستالژی سلطنتی از تخت افتادگان جائی در میان مردم و کل فضای سیاسی ایران ندارد.
مردم در همان انقلاب ٥٧ آزادی را نه با دموکراسی و پارلمان بلکه با شوراها تعریف و تداعی میکردند و امروز هم یه کمتر از اداره شورائی و دخالت مستقیم خود در اداره هر روزه جامعه رضایت نمیدهند. نه تنها دوران سلطنت و پارلمان بلکه دوران هر نوع دولت مافوق مردم در ایران بپایان رسیده است. تنها جمهوری سوسیالیستی مبتنی بر شوراها میتواند آمال و اهداف و خواستهای انسانی اکثریت قریب به اتفاق مردم بپاخاسته علیه جمهوری اسلامی را برآورده کند.
٢١ مارس ٢٠٢١