بخش اول عنوان این مطلب، بر گرفته از یادداشتی کوتاهی از هادی خرسندی است در بی حیائی مسعود بهنود؛این “استاد روزنامه نگاری” که در خدمت “مستبدین” است در واکنش به نامه فائزه هاشمی بار دیگر ثابت میکند شرافتی که ندارد در طبق اخلاص دفاع از تمامیت نظام اسلامی گذاشته است. حقیقت این است این عنوان شایسته همه کسانی است که به ستایش فائزه هاشمی، بعد از نامه اخیر او پرداخته اند که در ستایش شکنجه گران و محکوم کردن زندانیان سیاسی، هرزه درای کرده است.
یکی از آخرین ایشان، فرزند ” عبدالکریم سروش”، “سروش دباغ” است. “دکتر سروش” که در تابستان سال 60 میدانست انبوه مارکسیستها در زندان زیر شکنجه لاجوردی و گیلانی هستند،او در راستای تکمیل کار ایشان در برنامه تلویزیونی بطور خیلی “منصفانه” به “نقد مارکسیسم” می پرداختکه دلهای “مومنان” (قصابان اسلامی) که “هیمنهی هائل «چپروان کافر کیش»، مؤمنان را ناآرام کرده بود” آرام گرداند. و این کار را با خشونت تمام در شکنجه گاهها و میدانهای اعدام و چوبه های دار به سرانجام رساندند.
در خاطرات پدر بزرگوار “سروش دباغ” آمده است که “احسان طبری” (تئوریسین حزب توده) که زیر شکنجه سکته کرده است، فرسوده و ناتوان توسط شکنجه گران به خانه “علامه جعفری” آورده میشود تا با او “محاجه” کنند، تا او را کاملا در هم شکنند. در معنای محاجه آمده است: مباحثه، خصومت ورزیدن، مقابله کردن و خواننده میتواند درک کند چه شکنجه ای بر او روا داشتند:
“…یک بار دیگر احسان طبریرا دیدم و آن شبی از شبهای ماه رمضان -سال۶۳؟- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فکاش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری میخواستبا ویمحاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم.” جناب دکتر مطلع بوده که او “اسیر” است، با علم به این موضوع به دعوت شکنجه گران لبیک گفته و به آن “مجلس” که فراخوانده شده میرود. این اگر همکاری، و همیاری با شکنجه گران نیست پس چیست؟ تازه بعد از دیدن وضع اسفناک احسان طبری جناب دکتر به اسیری، اسیر معترض نیست،اما وضعیت “اسیر” چنان است که ایشان با او وارد بحث نشده است،که البته این را خدا عالم است، اما چیزی که سخت مشخص است این است که ایشان “مجلس محاجه” با اسیر شکنجه شده را هم ترک نکرده است ودر عین حال تا ته ماجرا را هم بیان نمی کند که چه بر سر اسیری که فکاش شکسته در آن مجلس کذایی در ماه مهمانی خدا آمده است.
سروش دباغ فرزند خلف پدر است. درست و دقیق جای پای پدر گذاشته است. و از حال می گوید که با خواندن “رنجنامه خانم فائزه هاشمی عزیز” ایشان “سخت غمگین” شده است. ایشان به مانند پدر هیچ چیزی در مورد شکنجه اسرای که گرفتار شکنجه گران هستند نمی گوید، و اینکه اصلا کسی نباید بخاطر عقاید سیاسی در زندان باشد صُم و بُکم است. اما در مدح فائزه هاشمی رفسنجانی کوتاهی نکرده است و شهادت میدهد که ایشان بر عهد خود به مبارزه مدنی استوار است! با توجه به محتوای نامه فائزه هاشمی به زبان بشری یعنی دفاع تمام قد از شکنجه و زندان و جمهوری اسلامی.
سروش دباغ به مانند” خانم فائزه هاشمی عزیز” زندانی سیاسی که زیر شکنجه و حکم اعدام است و نظرات و اعمال فائزه هاشمی را قبول ندارند همسنگ شکنجه گران میخواند وقتی مینویسد:” در این میان حقیقتا فرقی نمی کند این سوی میز قدرت نشسته باشی یا آن سوی میز؛ در هر دو حالت، مادامیکه اینگونه رفتار می کنی، گامی در راستای افزایش « خیر عمومی» برنمی داری و گرهی از کار فروبستۀ شهروندان نمی گشایی. ” پسر سروش هیچ چیزی در مغلطه و سفسطه از پدر کم ندارد. در نزد پدر و پسر شکنجه گر و شکنجه شده هر دو یک مقام را دارند که در دو سوی میز قدرت نشسته اند که “خیر عمومی” هم در بر ندارد!
نامه فائزه هاشمی تنها حسنی داشته این است که یکبار دیگر روی زشت و قبیح اصلاح طلبان حکومتی اسلامی را به نمایش گذاشته است.
زیبا کلام زندان اوین را کتابخانه ای با محیط آرام مجسم میکند که میتوان تحقیق کرد و نوشت و موقع آمدن بیرون از زندان با وجود نگرانی، متوجه میشوی زندانبان مهربان به تنها چیزی توجه ندارد نوشته های توست. و عباس عبدی از انفرادی تصویر سوئیتی را میدهد که میتوانی آرامش خود را بازیابی و از هیاهوی زندانیان آسوده باشی. انصافا هادی خرسندی حق مطلب را خوب ادا کرده که ایشان را آنگونه توصیف کرده است.
زندانیان سیاسی بند زنان اوین در گرامیداشت دومین سالگرد انقلاب زن زندگی آزادی وقتی زیر نگاه شکنجه گران در شعارهایشان بار دیگر فریاد میزنند : اصلاح طلب و اصولگرا دیگه تمومه ماجرا. در واقع پاسخی است به این بی شرافتی ها.