انترناسیونال: پس از اعلام آتشبس میان اسرائیل و جمهوری اسلامی شاهد عروج مجدد گفتمانهایی هستیم که مدتها بود تحتتأثیر انقلاب زن زندگی آزادی قرار گرفته بودند و خبری از این مباحث نبود. سلطنتطلبان از یک سو و دوخردادیها از سوی دیگر مجدداً از رفراندوم و قانون اساسی و گذار مسالمتآمیز و غیره صحبت میکنند. به نظر شما دلیل این عقبگرد آشکار نزد این نیروها چیست؟ آیا طرح این مباحث را میتوان شاهدی بر بیثمر ماندن و ناکامی انقلاب ۱۴۰۱ دانست؟
حمید تقوایی: همانطور که اشاره کردید انقلاب ۱۴۰۱ باعث شد نیروهایی مثل سلطنتطلبان و دوخردادیها که همیشه مخالف انقلاب و تغییرات بنیادی بودهاند خود را با انقلاب همراه کنند. این همراهی، جزئی از سیاست و کلاً سیستم نظری و ارزشی این نیروها نبود؛ بلکه نوعی تمکین به انقلاب زن زندگی آزادی بود برای عقب نماندن از قافله. امروز که انقلاب بهویژه از نظر میدانی فروکش کرده و فضای جامعه تحتالشعاع جنگ و کشاکش جنگی قرار گرفته این نیروها هم به اصل خود بازگشتهاند. این نشانه ناکامی انقلاب نیست؛ بلکه نشانه بیربطی این نیروها به انقلاب است.
دوخردادیها تکلیفشان روشن است. آنها بنا به تعریف طرفدار استحاله و مخالف انقلاب هستند. هدف آنها نه تنها تغییر بنیادی نظم موجود نیست؛ بلکه برعکس، حفظ نظام در برابر “خطر” انقلاب است. سلطنتطلبان هم که تحت فشار انقلاب از سرنگونی دم میزنند، خواهان حفظ ماشین دولتی و حتی نیروهای نظامی و انتظامی هستند و آنها را برای حفظ امنیت نظام آتی و دفاع از مرزها بعد از سرنگونی لازم میدانند. بهعبارت دیگرسلطنتطلبان نیز مانند دوخردادیهای طرفدار موسوی خواهان گذار از ولایتفقیه با حداقل تغییرات در نظام موجود هستند.
این گرایش در شیوه و راه به قدرت رسیدن نیز خود را نشان میدهد. استراتژی سلطنتطلبها نوعی رژیم چنج و کسب قدرت از بالای سر مردم است، و بهویژه در شرایطی که بعد از حمله ۷ اکتبر حماس به وجود آمد و نهایتاً به جنگ ۱۲ روزه منجر شد، بیشازپیش به این تحولات بهعنوان روندی که گویا میتواند آنها را به قدرت برساند امید بستهاند. در طی جنگ ۱۲ روزه رضا پهلوی صریحاً از نقش تعیینکننده اسرائیل و آمریکا در “نجات ایران” صحبت میکرد. آتشبس خیالبافی آنها را بر هم زد، ولی همچنان نقطه امیدشان دخالت از بالا است. کلاً در جهانبینی و سیستم ارزشی اپوزیسیون سلطنتطلب انقلاب تحولی منفی و مخرب و معادل هرجومرج و خشونت است. حتی در اوج جنبش زن زندگی آزادی هم تأکیدشان بر جلوگیری از بههمریختگی اوضاع بعد از سرنگونی رژیم و ضرورت حفظ نیروهای مسلح به این منظور بود.
انترناسیونال: در ادامه همین فضا چند روز پیش رضا پهلوی سمیناری در مونیخ بر پا کرد که با حواشی فراوانی همراه بود. گذشته از سخنان رضا پهلوی، فضای درباری و چاکرمنشانه حاکم بر این سمینار بسیار شاخص و پررنگ بود. نظر شما در مورد نفس برگزاری این سمینار و مضمون و اهداف آن و همینطور سخنرانیها و جو آن چیست؟
حمید تقوایی: من قبلاً در یادداشتی نظرم را مورد فرهنگ بغایت عقبمانده و شرمآور حاکم بر این کنفرانس نوشتهام. مضمون بحثها و سیاستهای طرح شده در این همایش نیز دستکمی از فرهنگ ارتجاعی آن نداشت. در این همایش، جدا از تأکید بر خاکپرستی و خطقرمز تمامیت ارضی، که مدام در سخنرانیها تکرار میشد، از ضرورت “خشونت عقلانی” و “اعدام با جرثقیل” به دست خانواده قربانیان صحبت کردند، پوستر پرویز ثابتی و تجلیل از ساواک را به نمایش گذاشتند، و شاهزادهشان را خدای قابل پرستش و عبودیت، و تاج سر و پدر مردم ایران معرفی کردند. این بیشتر به مناسک فرقهها و “کالت”های مذهبی – نژادی شبیه بود تا یک گردهمایی سیاسی. به نظر من خصلت و ماهیت اپوزیسیون سلطنتطلب چیزی جز این نیست. آنچه در همایش مونیخ رخ داد تنها این بود که لیبرال پناهی عاریتیشان را کنار گذاشتند و حرف دلشان را زدند.
سلطنتطلبان مدام نظامهای پادشاهی در کشورهای غربی را به رخ ما میکشند و شاهشان را “شخصیتی نمادین” برای حفظ وحدت ملی و غیره معرفی میکنند. اما همایش مونیخ بیشتر نماینده بندگی ملی بود تا وحدت ملی! پادشاهیخواهان جمهوریخواه و جمهوریخواهان پادشاهیخواه با کرنش در برابر شاهزادهشان بیش از هر چیز وحدت در عبودیت را به نمایش گذاشتند. این همایش نشان داد سلطنتطلبان ایران از ارتجاعیترین نیروهای سیاسی در کشورهای غربی عقبماندهترند. اگر مراسمی شبیه همایش مونیخ از سوی یک نیروی سیاسی در انگلستان و یا سوئد و یا هر نظام سلطنتی اروپایی برگزار میشد بیتردید با اعتراض حتی افراطیترین رویالیستها روبرو میشد. رویالیستهای وطنی ما سالها در آمریکا و اروپا زندگی کردهاند و از دموکراسی و حقوق بشر دم میزنند، اما حتی از ابتدائیات لیبرال دموکراسی بویی نبردهاند. همایش مونیخ هم در فرم و هم محتوا یک رخداد قرون وسطایی بود تا یک پدیده قرن بیست و یکمی.
اجازه بدهید در مورد بحث رفراندوم نیز توضیحی بدهم. رضا پهلوی و طرفدارانش، مانند دوخردادیهای طرفدار موسوی، بر رفراندوم و مراجعه به رأی مردم برای تعیین نظام آتی تأکید میکنند. این ظاهراً بیانگر آزادیخواهی این جریانات است، اما در واقع هیچ نشانهای از آزادیخواهی ندارد. تأکید بر رفراندوم برای تعیین نظام بدیهیتی است که اولاً حداکثر تفاوت گوینده از طرفداران کودتا را نشان میدهد و ثانیاًهیچ چیز در مورد مضمون سیاستها و برنامه و اهداف طرفداران رفراندوم نمیگوید. در شرایط امروز ایران تأکید بر رأی مردم برای تعیین نظام آتی به آن میماند که در انتخابات در لیبرال دموکراسیهای غربی نیرویی با شعار “مردم تعیین خواهند کرد” وارد انتخابات شود؟! این توضیح واضحات است و هیچچیز در مورد مضمون آنچه مردم باید به آن رأی بدهند نمیگوید.
این رفراندوم پناهی توخالی با وضعیت بلاتکلیف پادشاهیخواهان و مواضع گنگ و گاهاً متناقض شاهزادهشان کاملاً خوانایی دارد. هنوز پادشاهیخواهان نمیدانند قرار است شاهزادهشان حکومت کند و یا سلطنت، قرار است پدر ملت باشد یا معبود ملت، قرار است انتخابی باشد یا موروثی، دورهای باشد و یا مادامالعمر، و بالاخره شاهزادهشان جمهوریخواه است و یا پادشاهیخواه! این گیجسری و بلاتکلیفی تصادفی نیست. به جامعهای که یکبار با نظام سلطنت تعیین تکلیف کرده است، و امروز از بازنشسته تا نسل زِداش خدا را بنده نیست، گذشته را بهعنوان آینده وعدهدادن خریداری ندارد. رفراندوم پناهی و “هر چه مردم بگویند” ظاهراً قرار است این مشکل لاعلاج را حل کند.
نکته اساسی این است که کل این کمدی – تراژدی در برابر جامعهای به نمایش در میآید که مشت به آسمان میکوبد و با پرچم زن زندگی آزادی و شعارها و منشورها و بیانیههایش اهداف و خواستهای انسانی خود را بهروشنی و صریح اعلام کرده است. بر سر چنین جامعه ای نه تاج و نه عمامه و نه هیچ کلاه دیگری نمیتوان گذاشت!
کسانی که گذشته را وعده میدهند، آیندهای ندارند!
۱۰ مرداد ۱۴۰۴، ۱ اوت ۲۰۲۵
به نقل از نشریه انترناسیونال ۱۱۴۰