“ما اصول جدید برای جهان را از خود جهان بیرون میکشیم. ما به جهان نمیگوییم دست از مبارزههایت بردار، مبارزههایت ابلهانهاند و ما به تو شعارهای حقیقیِ مبارزه را خواهیم آموخت. ما صرفا به جهان نشان میدهیم که واقعاً برای چهچیزی دارد میجنگد، و آگاهی چیزی است که باید بهدست آورد، حتی اگر دوست ندارد چنین کند.”
متن ذکر شده در شروع یادداشت از نامه مارکس به برونو باوئراست که عادل مشایخی بهنقل از الکس کالینیکوس در انتهای یادداشتی با عنوان” نکاتی در مورد سرمایه داری در ایران” آن را یادآوری کرده است. یادداشتی که عادل مشایخی با بررسی سخنان “روشنفکرانی” در جلسه ای در تهران تاکید کردند که “منطق سرمایه” در ایران حاکم است. و ” «سرمایه امر واقعی زمانهی ماست»؛ …. البته برای درک منطق سرمایه لازم نیست چرخ را از نو اختراع کنیم. مارکس صدوپنجاه سال پیش این کار را با دقت و ظرافتی بینظیر انجام داده و تلاش برای درک منطق سرمایه بدون توجه به شاهکار مارکس همانقدر مسخره است که نادیده گرفتن اینشتین و تلاش برای کشف دوبارهی قانون تبدیل ماده و انرژی یا قوانین مربوط به مکانیک نسبیت.”
دوباره “سنت مارکسی” مهم شده است. دیگر ظاهرا جایز نیست سرمایه داری در ایران را “سرمایه درای یغماگر” و “اقتصاد رانتی” معرفی کرد چرا که اعتراضهای مردمی ثابت کرده است که :”… در سطح نظری و در گفتارهای روشنفکرانه «واقعیت سرمایهداری» یا «منطق سرمایه» زیر آوار مفاهیم توخالی، از «ایدههای گنگ حقوق مدنی» گرفته تا مفاهیم «سنت» و «مدرنیته» مدفون میشود و کسی به آن توجهی نمیکند؛ اما در متن واقعیت، در میدان چندپاره و ترکخوردهی واقعیت که هیچ نسبتی با این گفتارهای غرق در توهمِ کلیت و یکپارچگی ندارد، حرکتها و اعتراضهای مردمی دقیقا همین «منطق سرمایه» و همبسته با آن،«منطق دولت» را که در پیوند با منطق سرمایه «شرایط وقوع فلاکت» را تشکیل میدهند، هدف گرفتهاند. ”
ظاهرا سکه ماکس وبر و فوکو …. و این آخری ژیژاک از رونق افتاده و “درک مارکسی” یا “سنت مارکسی” مهم شده است. جلساتی این جا و آن جا در عصر یک روز پنجشنبه ای برگزار میشود تا خودشان را مجاب کنند که دارند کاری میکنند. با نقل قولی از مارکس وجدان خویش را آسوده سازند که دارند آگاهی می پراکنند و”صرفا” میخواهند به خود جهان حالی کنند برای چه چیزی میجنگد! سوال اینجاست چرا برای برخی پراکندن آگاهی در مورد منطق سرمایه از خود مبارزه بر علیه منطق سرمایه مهم تر است. این آگاهی چیست که برخی فکر میکنند آگاهی صحیح و درست طبقاتی نزد ایشان است و باید به زور هم که شده حتی اگر جهان دوست ندارد باید حقنه شود؟
جریان روشنفکری چپی در همه این سالها در ایران وجود داشته که در سایه حرکت میکرده. البته از سرکوب خونین جمهوری اسلامی نباید گذشت که مجال نمی داد این جریان آن چنان که باید و شاید حرفش مطرح باشد اما بهرحال بودند. بخشی از این جریان خودش را در ترجمه کتاب های (بیشتر) مارکس و (تک و توک ) انگلس و لنین نشان داده است. کاری که جای تقدیر دارد. اما سوای ایشان، برخی دیگر ظاهرا روشنفکری، حرفه شان است. ایشان نه نویسندگان ادبی، شعر و رمان و داستان های کوتاه آنچنان که در زمان سلطنت پهلوی بود نیستند؛ بلکه “صاحب نظر” هستند بخصوص در زمینه فلسفه و تاریخ معاصر؛ دیگر کمتر از نیچه و یا فروید حرفی در میان است و ایشان میخواهند در مورد جریانات و شخصیت های معاصر از مکتب فرانکفورت بگیر تا ژیژاک، از گرامشی تا آنتونیو نگری روشنگری کنند. و ایشان نیز به واسطه سرکوب شدید جمهوری اسلامی بیشتر در ترجمه خودشان را محدود دیدند. عالمان بی عمل که میگویند همین ها هستند. این جریان در تمام این سالها تلاش شان منجر به دست یابی به زبانی قامض بوده که خواننده از خواندن روایات و نظرات ایشان کسالت روحی میگیرد این البته بی دلیل نبوده. بیشتر شخصیتهای که در بالا نام برده شد (برای من یکی) فقط یک اسم هستند چرا که بقول مسلمانان دو کلام حرف نزدند که بدرد دنیا و آخرت آدم بخورد. داستان زندگی شان، فلسفه نظری شان به نیت “آگاهگری” صرف بوده اما آگاهگری که میخواسته توجیه ای باشد بر وضعیت جنگ سردی حاکم در دهه های میانی قرن بیستم و نیز ثابت کردن اینکه مارکس کهنه شده است واینکه آگاهی مخصوص قشری خاصی از جامعه است. به روایت ایشان کارگر به مفهومی که مارکس دنبالش بود دیگر وجود خارجی ندارد و نه “کارگران یقه سفید” کشورهای غربی ( کشورهای شمالی گویاتر است)، و نه کارگران جنوبی چنگی به دل نمی زنند جز دلسوزی و احترام به رنج و زحمت شان.
ظاهرا مارکس نیز با ایشان هم نظر است و صرف نشر آگاهی است برایش مهم بوده و خواننده بی خبر از همه چیز هم نمی داند که مخاطب نامه مارکس یک نفر از جمعی بوده که معروف به هگلیان جوان بودند. و مارکس هنوز در ابتدایی راهی دشواری است که قرار است طی کند. آگاهی برای مارکس، برای کسی در همان زمان در یازده تز بر تغییر جهان تاکید کرد نه بر تفسیر آن معنی عملی عمیقی داشت. نقد مارکس بر شیوه تولید سرمایه داری و اصرار فراوانش در دقت نگارش “سرمایه” و بازبینی مکررش که ده سال تمام وقتش را گرفت نه صرف آگاهی بلکه بدین خاطر بود که میخواست نقدش تبر باشد که تیشه بر ریشه زده باشد. و خود نیز هر جا که اوضاع اجازه میداد عملا در سازماندهی و تشکیلات زمانه خودش فعال بود. بحث برای مارکس سازماندهی طبقاتی مبارزات جاری کارگران بود، واین هدف مند بود. این ممکن نمی شد مگر اینکه طبقه کارگر میدانست برای چه چیزی دارد میجنگد.
یک زمانی لنین یادآور شد که آگاهی سوسیالیستی از بیرون به درون طبقه کارگر برده میشود. این البته در دست عده ای بهانه ای شده تا میتوانند از خجالت لنین درآیند و تمام تلاش باشکوه جریان بلشویکی در روسیه به سخره گیرند، (از این مغلطه کاری که بگذریم که جای آن این جا نیست؛) لنین سیاه رو سفید ننوشت که خودش و هم نظران خودش را به مثابه موجود آگاه بشناساند که اسرار بسیار چیزها از منطق سرمایه را میدانند که باید آنرا به “کارگر ناآگاه” تزریق کرد بلکه برای خود، نقشه واقعی و عملی داشتند که با سازماندهی کردن مبارزات کارگران و در جریان مبارزات سازماندهی شده، کارگران به منافع خود آگاه شوند. به گواه تاریخ تا آنجا که به “نشر آگاهی سوسیالیستی” در ایران مربوط میشود با سازماندهی کارگران مهاجر ایران توسط سوسیال دموکراسی روس در منطقه قفقاز در بطن مبارزات جاری این مهم ممکن شده.
این دیگر تکرار مکررات است که نفس وجود شیوه تولید سرمایه داری که بر پایه استثمار طبقه کارگر است کارگران به مبارزه کشیده میشوند. اینکه این مبارزه چه شکل و شمایلی پیدا میکند بسته به شکل گیری و نفوذ گرایش معینی در میان کارگران است و این گرایشات تاریخ خاص خود را دارند. از داغان کردن وسایل تولید و جنبش چارتیستها تا جنبش اتحادیه ای ، از کمونیسم بابوف تا مانیفست کمونیسم تاریخی است مربوط به طبقه کارگر جهانی. این گرایشات یا در جریان مبارزه به کناری زده شدند یا از عمق و وسعت زیادی برخوردار شدند. شخصیتهای زیادی پیدا شدن که تئوری های این گرایشات را تدوین کردند. یکی از آنها مارکس بود. مارکس جنبشی را ابداع نکرد بلکه گرایش خاصی از جنبش موجود را به سلاح نقد عمیق و همه جانبه مجهز کرد و این نقد، و این آگاهی در جریان مبارزه به میان کارگران منتقل میشود.
همانگونه که اشاره شد آگاهی در میان کارگران در جریان مبارزه با سازماندهی معین ممکن میشود. آگاهی هر نامی که داشته باشد، مرحله تاریخی نیست که طبقه کارگر پله به پله باید طی کند بلکه در جریان مبارزه هر گرایشی در جنبش کارگری مسلط باشد همان آگاهی را در میان کارگران نشر میدهد. رشد و توسعه این آگاهی ها بسته به وسعت نفوذ هر گرایشی تعیین میشود. آگاهی طبقاتی آگاهی گام به گام نیست که باید هر مرحله پاس شود بلکه مستقیما بسته به وجود و نفوذ گرایشات مختلف در میان کارگران آگاهی مربوطه منتشر میشود. باز هم میتوان به همان مثال تاریخی اشاره کرده که طبقه کارگر ایران که هنوز نه بار بود و نه به دار بود به واسطه قرار گرفتن در بطن دو انقلاب یکی در روسیه یکی در ایران و نیز وجود وسیع گرایش سوسیالیستی (مارکسی) شعارش “عمله های جهان متحد شوید”، بود. اگر امروز جریان روشنفکری که درسایه بود اکنون این توان را در خود میبیند که بیشتر خودی نشان دهد(*) و بنا به روایت خودش از سنت مارکسی دفاع کند و منطق سرمایه را در ایران بشکافد به یمن مبارزات طبقه کارگر ممکن شده است که عملا در جریان مبارزه به نقد منطق سرمایه برخواسته است. تبلور این آگاهی در لحظه حاضر در شعار ادراه شورایی متجلی است. و این همه ممکن نشده مگر به تلاش مبارزات چهار دهه مبارزات نظری و عملی کمونیسم کارگری.
اگر مارکس نقل مباحث امروزه محافل و جلسات و رسانه های ( اجتماعی و رسمی) شده است به یمن تلاش کسی مانند منصور حکمت ممکن شده است که مارکس را از زیر آوار گرایشات بورژوایی بیرون کشید. و این همه را به پشتوانه وجود جنبش کارگری حی و حاضری بود که کمر دیکتاتوری شاهانه سرمایه را شکست. اگر “سنت مارکسی” در ایران بیشتر از هر جای دیگر در جهان در صحنه عملی مبارزه نه صرفا جلسات روشنفکری مطرح است به همت تلاش حزبی است تمام متکی به نظرات مارکس و منصور حکمت است. اگر امروزه صحبت از انقلاب در جامعه مطرح است به تلاش کسی مانند حمید تقوایی شدنی شده که در این سالهای اخیر بر این تاکید داشته که وقوع انقلاب را ما تعیین نمی کنیم ولی تنها راه برون رفت از وضعیت فعلی به نفع طبقه کارگر ورهایی انسان انقلاب است و کمونیسم باید بتواند آنرا سازمان بدهد و رهبری کند و باید آمادگی آنرا داشته باشد و در همه صحنه ها حضور داشته باشد. دور نیست روزی که موضوع جلسات “پرسش” پنچ شبنه ها در داخل ایران بررسی نظرات کسی مانند منصور حکمت و حمید تقوایی باشد و نقش و عمل آنها در احیای مارکس و کمونیسم به روایت کارگری آن. نقطه قوت کمونیسم کارگری که در حزب کمونیست کارگری متحزب است، این بوده که اساس کارش شکل دادن و سازمان دادن به آگاهی طبقاتی، اگاهی سوسیالیستی، در بطن مبارزات جاری کارگران بوده است.
*شخصا از این امر خوشنود هستم. هر چه بیشتر از این جلسات باشد و نام مارکس و سوسیالیسم مطرح باشد به نفع جنبش طبقه کارگر و کمونیسم است تا جلساتی در توضیح و توجیه مثلا هابر ماس و دیگران.