جناب آقای صالح، سلام!
من اخگر هستم. اخگر رهنورد. چون از آن شهروندان گمنام شهر کابل استم، نیاز میبینم اول چند جمله دربارهی خودم بنویسم. نزدیک به هشت سال است در کابل خاک میخورم و بوی تعفن کوچه-پسکوچههای این شهر را استشمام میکنم. تقریباً هر روز، دستکم دو بار، از روی «پل سوخته» میگذرم. اگر شما یکی-دو بار پیاده از روی این پل گذر کرده باشید، حتماً میدانید که عبورکردن از پل سوخته، یکی از رنجهای بزرگی است که شهروندان کابل هرروزه میکشند ولی دیگر به آن عادت کردهاند.
در ۲۶ سال زندگیام، بهدنبال سه چیز بودهام: دانایی، نان و آزادی. البته تا اینجا، تا همین لحظه که این نامه را مینویسم، بیشتر بهدنبال «نان» بودهام و کمتر در جستجوی دانایی و طلب آزادی. گاهی، تنم میلرزد از اینکه مبادا باقی عمرم هم بیشتر بهدنبال نان سرگردان باشم و ریسمان منتهی به دانایی و آزادی از دستم در برود.
در هشت سال زندگی در کابل، بهسان اکثر شهروندان کابل، نان و امنیت، همواره دغدغهی اصلیام بوده است. زندگی در کابل، همواره با «ترس» همراه است. این، صرفاً تجربه منِ شهروندِ عادی نیست، تجربهی اکثر شهروندان کابل است. وقتی در کابل، بی موتر زره و بی بادیگارد، زندگی کنی و راه بروی، ترس بهمعنای واقعیاش را تجربه میکنی. ترس از حملات انتحاری، ترس از انفجار، ترس از دزد و رهزن و اوباش. اما فقط امنیت، مسألهی مردم نیست؛ نان هم مسأله است. نان، دغدغه و مسألهی جدی است. نمیگویم نان مهمتر از امنیت است، یا امنیت مهمتر از نان. هردو مهم است. هردو مهمتر است. بینانی، زمینهساز ناامنی است؛ و ناامنی، علت بینانیِ خیلی از شهروندان.
آقای صالح!
یک ماه پیش، یک «خبر خوش» را در صفحهی فیسبوکتان خواندم که خطاب به «شهریان عزیز کابل» نوشته بودید. گفته بودید بر اساس هدایت رییسجمهور، «رسیدگی به مسائل امنیتی کابل را بهطور مستقیم برای چند هفته» به دوش میگیرید. گفته بودید کابل را بهسان کف دستتان میشناسید. گفته بودید مطمئن باشیم و با نیروهای امنیتی همکاری کنیم. گفته بودید قانون را تطبیق میکنید و در این راه، در قاموستان چیزی بهنام «مصلحت» و «ترحم بر جنایتکار» نمیشناسید.
ما که از یک طرف از ناامنی و دزدیهای خرد و بزرگ و جنایتهای باندهای تبهکار در کابل به ستوه آمده بودیم، و از سوی دیگر از بیست و چند روز سرپرستیتان در وزارت داخله، خاطرات خوب و خوش داشتیم، این نوشتهی کوتاهتان، به تمام معنا، یک «خبر خوش» برای ما بود.
اکنون، یک ماه از این «خبر خوش»تان میگذرد. بهنظرم، میشود یک ارزیابی کلی از اقدامات و نتایج جلسات ششونیم صبحتان، ارائه داد و در ضمن، پیشنهادهایی را هم برای بهبود وضعیت زندگی و معیشتی در کابل، این «کف دست مبارکتان»، تقدیم حضور جنابعالی کرد.
جناب معاون اول!
از آنجا که در گزارشهایتان از جلسات ششونیم صبح گفتهاید که از ابرازنظرهای شهروندان استقبال و آنها را «طبقهبندی» میکنید، خواستم این نامهی سرگشاده را برایتان بفرستم که در آن، دیدگاهها، توقعات و ایرادهایم از/بر کارهای شما را بنویسم. شاید بپرسید چرا سرگشاده؟ اما من دلم میخواهد باب گفتگو در باب اقدامات و تصامیم مهم، باز شود و شهروندان صرفاً منتظر برآمدن گزارش جلسات از فیسبوکتان نباشد. رابطهی شهروندان با کانونهای تصمیمگیری باید رابطهی فعال باشد، نه منفعلانه. مطمئنام در این زمینه اختلاف دیدگاه نداریم. از آنجا که شما مدام در نوشتههایتان نوعی انزجار یا دستکم بیمبالاتی نسبت به «نظریهپردازی» نشان میدهید، قول میدهم زیاد نظریه نپردازم؛ عملی و بهقول معروف «in to the point» حرف بزنم.
آقای صالح!
یکی از اقدامات شما، هم در دوران سرپرستی وزارت داخله و هم اکنون بهعنوان معاون نخست ریاستجمهوری، اقدام علیه اوباشها، دزدها و رهزنهای شهر کابل بوده است. دزدی و سرقت مسلحانه، بدون شک، یکی از مشکلات جدی زندگی شهری است. در کابل، گاهی این بزهکاریها در حدی اوج میگیرد که فغان مردم بالا میگیرد، کمپاین علیه آن راه میاندازند و خواهان رسیدگی نهادهای مسؤول میشوند. اما همانگونه که شما ابرازنظرهای شهروندان دربارهی اقداماتتان را «طبقهبندی» میکنید، من مایلم دزدان را هم «طبقهبندی» کنم. چند روز پیش، نقل قولی از برتولت برشت، نمایشنامهنویس و شاعر شهیر آلمانی، خوانده بودم که گفته بود: «در دنیا دو نوع دزد وجود دارد: دزدان کوچک که پلیس آنها را دستگیر میکند و دزدان بزرگ که پلیس از آنها محافظت میکند!». به همین طبقهبندی کلانِ برتولت برشت از دزدها اکتفا میکنم.
جناب آقای صالح!
اقدامات شما و تیم شما علیه دزدان کوچک، مورد استقبال عمومی قرار گرفت. تشهیر منفی دزدان کوچک، سردستههای باندهای کوچک تبهکار و قاتلان کوچک از سوی شما و تیم شما قابل قدر و حمایت است. مردم واقعاً به ستوه آمده بودند. جوانان زیادی، از سوی این دزدان کوچک، کشته و زخمی شدند و اموالشان به سرقت رفتند. چند هفته است که خاطر ما از این لحاظ جمع است. صبحها، در حالیکه کمپیوترم در دستم است، بی هیچ نگرانی از دزدیدهشدن آن بهسمت کار میروم؛ شبها با خیال راحت بهسمت خانه. اطمینان دارم بسیاری از مردم، از این جهت با من همنوا است و از شما متشکر. پلیس حق دارد، وظیفه دارد این دزدان کوچک را دستگیر کند و به پنجهی وحشتناک قانون بسپارد.
اما دزدان بزرگ چه، آقای صالح؟ ما شهروندان عادی، خیلی تشنهایم که در یکی از گزارشهای جلسات ششونیم صبح، در صفحهی فیسبوک شما، بخوانیم که دزدهای بزرگِ اموال و داراییهای عامه و دولتی، سوءاستفادهگران بزرگ از قدرت و چوکی و صلاحیت دولتی، مثلاً تشهیر منفی شدهاند. فهرست بلندبالایی از این دزدان بزرگ در صفحهی شما آمده است و عکسهایشان در گوشه-گوشهی شهر چاپ و نشر شدهاند. ما نمیخواهیم شما این دزدان بزرگ را دستگیر و زندانی کنید. شاید نتوانید. نمیخواهیم از ما بخواهید در دستگیرکردن آنها با پولیس همکاری کنیم. فقط میخواهیم شما یک کار بزرگ و تاریخی کنید: پولیس را از خدمت آنها بیرون بکشید. پولیس، اگر خدمتگار جامعه است، نباید در خدمت دزدان بزرگ قرار گیرد. نباید از آنها محافظت کند. در کنار تشهیر منفی، بیرونآوردن پولیس از خدمت فداکارانهی دزدان بزرگ، کمر این دزدان را میشکند.
لازم نمیبینم نامی از این دزدان بزرگ ببرم. شما خودتان بهتر میدانید که دزدان بزرگ کیهایند، کجایند، از مردم کابل و افغانستان چه دزدیدهاند و پولیسها چگونه در اختیار آنهایند و از آنها محافظت و حراست میکنند. وقتی شما و تیم شما نقاب از چهرهی این دزدان بزرگ برداشتید، ما شهروندان میتوانیم قضاوت کنیم که دزدان بزرگ را خوب شناختهاید یا نه. به عادلانهبودن قضاوت ما شک نکنید، آقای صالح!
جناب آقای صالح!
حرف از «پولیس» به میان آمد. چند گپ دربارهی پلیس هم دارم. از آنجا که شما پولیس جماعت را خیلی دوست دارید و همیشه میخواهید که «عزت» و «وقار» پلیس باید حفظ و حرمت شود، شاید از حرفهای من دربارهی پولیس آزردهخاطر شوید. ولی خاطر آزردهی شما، آنقدر مهم نیست که «عزت» و «وقار» پولیس. میخواهم با این تذکرات دربارهی پلیس، پلیس اصلاح شود. پلیس اصلاحشده و تربیتدیده، عزت و وقار بیشتری دارد. موافقید؟
صالح!
بگذارید حرفی را که باید در آخر بگویم، در همین اول بگویم: جدا از آن پولیسهایی که در خطوط جنگاند و نیز آن دسته پولیسهایی که در خدمت دزدان بزرگاند، پلیسهایی که سروکار روزمرهیشان با ما مردم عادی است، فوقالعاده «بیتربیه»، «بیادب»، و البته که «بیمنطق» و «بیاخلاق»اند. یافتن این حقیقت، کاری سخت نیست. وقتی شما میتوانید سطح رضایت مردم از کارکردهای تیم ششونیم صبح را با فیصدیهای مشخص و دقیق اعلام کنید، حتماً میتوانید سطح رضایت ما مردم عادی از رفتار و گفتار و اخلاق پولیس و حوزههای امنیتی را لااقل تخمین بزنید. ما هم در عوض وعده میدهیم که به تخمینهای اطلاعاتیتان شک نکنیم! کافی است از کسانی که حتی یکبار پایشان به حوزههای امنیتی کشیده شده است، نظرخواهی صورت گیرد.
جناب صالح!
در دورهی سرپرستیتان در وزارت داخله، شما تلاش کردید به پلیس، حق و صلاحیت بدهید تا امنیت تأمین شود. به همین خاطر گفتید، پولیس حق شلیک دارد. اکنون هم، تقریباً در همه سخنرانیها و نوشتههایتان، دم از «عزت» و «وقار» پولیس میزنید. ما هم میگوییم پلیس حق شلیک دارد. پلیس حق دارد بر مجرمانی که در برابرشان مقاومت میکنند و به دستورات قانونیاش تمکین نمیکنند، شلیک کند. عزت و وقار پولیس باید حرمت شود. اما خواست ما این است که پلیس اول باید تربیه شود، اخلاق نظامی و مهمتر از همه «قانون» برایش تفهیم شود. حتماً میدانید که در ماده ۲۵ قانون اساسی آمده است: «متهم تا وقتی که به حکم قطعی محکمه با صلاحیت محکوم علیه قرار نگیرد، بیگناه شناخته میشود». و در مادهی ۲۷ گفته شده است که: «هیچ شخص را نمی توان مجازات نمود مگر به حکم محکمۀ با صلاحیت…». شعار شیک شما را هم که در کنار این مواد قانونی بگذاریم، جالب میشود: «تنها دولت قوی میتواند از عزت هر فرد حراست نماید پس …».
آقای صالح! بر اساس تخمینهای اطلاعاتیتان، روزانه «عزت» و کرامت انسانی چند صد/هزار نفر در حوزههای پولیس زیر پا لِه میشود؟ در درون حصارهای مستحکمِ حوزههای امنیتی، محکمههای صحرایی طالبانی در جریان است -همان طالبانی که شما از او نفرت دارید و دشمنی با او و نفرت از او، بخشی از شخصیت سیاسی شما را میسازد- شما اطلاع دارید؟ شما میدانید که از وقتی یک مظنون یا متهم -که به حکم قانون اساسی هنوز بیگناه است- دستگیر میشود یا به حوزه خواسته میشود، تا زمانیکه از آنجا مرخص یا دوسیهاش به محکمه فرستاده میشود، بر او چه میگذرد؟ میدانید که پولیسهای اغلب بیتربیه و بیخبر از قانون و حقوق شهروندان با او چه میکنند؟
لطفاً سند نخواهید. نمیگویم سند ندارم؛ میگویم در حوزههای امنیتی امکان سندبرداری وجود ندارد. عدم اجازهی مبایلهای هوشمند در داخل حوزهها، اگر یکسو بهخاطر مسائل امنیتی است، از دیگر سو بهخاطر ترس از علنیشدن محکمههای صحرایی مظنونین و متهمان در این حوزهها است. من با صحنههایی در داخل حوزهها مواجه شدهام که وحشتناکتر از صحنههای محکمه صحرایی طالبان است. کسانی در داخل حوزهها هستند که خیال میکنند در مسند قاضیالقضات نشستهاند: حکم صادر میکنند، جزا تعیین میکنند، جزا میدهند، با متهمین بدرفتاری میکنند، بدزبانی میکنند. فقط فحش ناموسی نمیدهند! اگر واقعاً «عزت» هر فرد برایتان اینقدر مهم است که هر روز در آخر گزارشهایتان از جلسات ششونیم صبح نسبت به آن شعار میدهید، اول پولیس را «اصلاح» و «تربیه» کنید، بعد به او صلاحیت بدهید.
آقای صالح!
به فکر من، در کنار مسائل و موضوعات امنیتی، سه مسألهی دیگر در کابل نیز خیلی جدی است که ظاهراً شما ارادهای جدی به پرداختن به آن ندارید یا دستکم اقداماتتان تا کنون مؤثر نبوده است. «نان»، «ترافیک» و «پل سوخته». از آنجا که شما معاون اول، شخص شماره دو کشور، هستید، خواستههای ما از شما بزرگ است؛ به اندازهی مقامتان. دلمان نمیشوید معاون اول ریاستجمهوری همیشه درگیر کارهای کوچک بماند (مثل تعقیب خسدزدها)؛ این کارها، وظیفهی وزارت داخله و قومندانی امنیه کابل است. ما برای شما پیشنهادهای بزرگتری داریم.
«نان» جدیترین مسألهی اکثریت مردم کابل است، آقای صالح. شما که کابل را مثل کف دستتان میشناسید؛ نیاز نمیبینم وضعیت کف دستتان را برایتان توصیف کنم. مردم نان ندارند. هزاران دانشگاهرفته، کار ندارند. هزاران طفل، شبها گرسنه میخوابند. نانِ خشکشان را «دزدان بزرگ» دزدیدند. دسترخوان ملیتان پهن نشد. دستگیری چند خسدزد ممکن است رضایت کوتاهمدت مردم از شما و تیم شما را تا ۱۰۰ درصد هم بالا ببرد، اما در درازمدت، این شکمهای گرسنهی مردم است که دوباره صدا خواهند کرد. اگر کار بنیادین میکنید و دل ما را به یک چاکلیت خوش نمیکنید، همان وعده و شعار انتخاباتیِ «جلالتمآب محترم محمد اشرف غنی» را واقعاً عملی کنید: در دسترخوان مردم تغییر بیاورید.
آقای صالح! در کف دستتان، شلوغ ترافیکی و راهبندیها، بیش از اندازه است. این راهبندیها و بینظمیها در رفتوآمد شهری، یکی از علتهایی است که مردم در داخل موترها، به مقامات دولتی فحش ناموسی میدهند، که اخلاقاً نادرست است. من دو سال در چین، ولایت جیلین، زندگی کردم. نظم ترافیکی در چانگچون، شهری دورافتاده و سردسیر در شمالشرق چین، وصفانگیزتر از وضعیت ترافیکی در «پایتخت» افغانستان است. حل مسألهی ترافیکی در کابل، فکر نکنم با برداشتن کراچیهای چند دستفروش از روی سرکها ممکن باشد. اگر ممکن هم باشد، عمرش کوتاه است. کلوخ میمانید که از آب رد شوید. نظم ترافیکی، کار زیاد و زمان طولانی نیاز دارد. تیمی متخصص، متعهد و تحصیلکرده لازم است که ماهها و سالها روی آن کار کند. با چند پیرمرد چروکیده و کمسواد در سطوح رهبری ترافیک کابل، امکان حل بنیادین مسألهی ترافیک بعید به نظر میرسد.
جناب صالح!
یک نقطه در قسمتی از کف دستتان، بسیار کثیف، متعفن و گورستان دستهجمعی هزاران شهروند کابل است: پل سوخته. پل سوخته، شهر آنارشی است؛ مثل «شهرک محصور کاولون» (Kowloon Walled City) در هنگکنگ. کار بنیادین برای کابل میکنید؟ بفرمایید. شما که توانستید سینما پارک را، بهرغم مخالفت و اعتراض فرهنگیان و هنرمندان، ویران کنید؛ میتوانید پل سوخته را هم مثل شهرک محصور کاولون تخریب کنید، معتادین این ساحه را از قلب شهر به گوشهای از شهر انتقال دهید، و بر ویرانههای پل سوخته یک پارک تمیز و سرسبز بسازید. نام پارک هم از خود شما: «پارک امرالله صالح».
بارها تلاش شده است این ساحه پاکسازی شود، جایی خارج از شهر برای معتادین تعیین شود؛ اما نتیجه نداده است. ما نمیدانیم، اما شاید پل سوخته حامیان کلان سیاسی-اقتصادیای دارند که از آن بهرهگیری اقتصادی میکنند. اطلاعاتتان در این زمینه چه میگوید؟ میتوانید این معضل را حل کنید؟ میتوانید این قسمت دستتان را بشویید؟
صالح گرامی!
بیا از این کارهای بزرگ کن. شما مثل دونالد ترامپ خیلی به آمار و ارقام علاقه دارید. کارهای کوچک، آمار و ارقامِ زیاد به دستتان میدهد، اما تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسیشان ناچیز است. از شیفتگیتان به آمار و ارقام کمی بکاهید که «خدای ناخواسته» به سرنوشت دونالد ترامپ مواجه نشوید. با مهر و احترام!