در یکی از پیچ های تاریخی جمهوری اسلامی که بحران از هر طرف حلقه را بر گلوی نظام تنگتر کرده، از تورم بیمهار و فقر گسترده تا انزجار نسلی که هرآنچه رنگ و بوی “نظام” دارد را پس میزند، ما با صحنهای مواجهیم که بیشتر به یک شوی شبانه میماند تا حرکتی جدی سیاسی: بازگشت دو شبح آشنا از دل تاریخ معاصر ایران؛ میرحسین موسوی و رضا پهلوی.
از یکسو، نخست وزیر دوران اعدامهای دسته جمعی دهه شصت، با سیمایی که اکنون بیشتر به یک پدربزرگ صلحطلب میماند تا معمار ماشین سرکوب جنگ و ایدئولوژی، بار دیگر با “پیشنهاد رفراندوم” وارد میدان شده است. از سوی دیگر، وارث بیتاج و تخت سلطنت، که تمام اعتبار سیاسیاش خلاصه میشود در نسبت خانوادگی با محمدرضا شاه، با بساطی بازگشته که بیش از آنکه پروژهای سیاسی باشد، تقلاییست برای بازسازی چهرهای که مردم ایران چهار دهه پیش بهطور انقلابی از آن عبور کردند.
انگار سیاست ایران چنان تهی از نیروی نو شده که برای پر کردن خلأ، جنازههای تاریخی را از گور بیرون میکشند. دو قطب گذشته، که یکی نماد “نظام” است و دیگری نماد “نظام پیش از نظام”، در غیاب آلترناتیوهای نیرومند اجتماعی، دوباره به صحنه بازمیگردند تا شاید به کمک حافظه زخمخورده جامعه، خود را بعنوان گزینه نجات جا بزنند. اما این تحرکات چیزی را روشن میکند: رژیم جمهوری اسلامی در باتلاق بحرانهای لاعلاج غرق شده است، و هر صدا یا حرکتی که بگوید “نه به جمهوری اسلامی”، ولو با میراثی موروثی یا کارنامهای خونآلود، ناگهان به “آلترناتیو” تبدیل میشود؛ حداقل در ذهن بخشی از اپوزیسیون فرسوده و پراکنده.
مردم، اما، تکلیف خود را سالها پیش مشخص کردهاند. آنها با سلطنت نه از راه همایش و بازسازی ساواک، بلکه از طریق یک انقلاب اجتماعی خداحافظی کردند. حتی اگر رضا پهلوی امروز سوگند بخورد که سلطنتش “مشروطه واقعی” است و دیگر از ساواک و سانسور خبری نیست، مناسک مونیخ نشان داد که منش موروثی، نخوت نخبه گرایانه و بیاعتمادی به مردم همچنان در بافتِ این “جنبش همایشی” زنده است.
در آنسو، میرحسین موسوی گرچه امروز منتقد نظام شده، اما نخست وزیر کدام دوران بوده است؟ دوران اعدام، سرکوب، خفقان و سانسور. او بارها تأکید کرده که رؤیایش بازگشت به “دوران طلایی امام” است. یعنی همان جایی که مردم اکنون مترصد به زیر کشیدنش هستند. او نه تنها ساکت آن دوران بود، بلکه یکی از مهندسان ساختار اجراییاش بود.
اینجاست که باید پرسید: چرا در بزنگاههای تاریخی، تاریخ مصرف گذشتهها بهعنوان آلترناتیو به میدان بازمیگردند؟ پاسخ، بزعم خودشان، در نبود سازمانیافتگی، در خالی بودن میدان از بدیلهای واقعی و زنده است. اما این تصویری ناقص و نادرست است. بدیل وجود دارد. حزب وجود دارد. حزبی که نه از دل نهادهای قدرت بیرون آمده و نه با موروثه سیاسی تغذیه میشود؛ بلکه از دل مبارزه، از دل خیابان، از دل زخمهای واقعی طبقه کارگر و زنان و دانشجویان و نسل انقلاب بیرون آمده است. راه واقعی عبور از جمهوری اسلامی نه از مونیخ میگذرد و نه از خاطره “دوران امام”. این راه از دل مبارزه سازمانیافته، از دل خیابانهای خشمگین و خواهان تغییر میگذرد، و این مسیر، فقط با حول حزب انقلابی ممکن است. حزبی که نه شبح گذشته، بلکه حامل آینده است. تا وقتی این نیرو در کانون توجه و اتحاد قرار نگیرد، شبحهای سیاسی فرصت خواهند یافت تا از شکافها بیرون بیایند و خود را ناجی جا بزنند. اما این فقط توهم است، توهمی به اندازه “سلطنت مدرن” یا “جمهوری اسلامی اصلاحپذیر”، پوچ و خطرناک.
۲۹ ژوئیه ۲۰۲۵