مقدمه: بحثهاى زياد و نظرات گوناگونى در مورد انقلاب، بويزه انقلاب جارى در ايران، در مدياى اجتماعى ودر ميان فعالين چپ و راست مطرح شده و ميشود. از جمله اينكه انقلاب چيست و چه كسى يا چه نيرويى انقلابى است و چه كسى و چه نيرويى ضدانقلابى؟ آيا انقلاب ٥٧ برحق بود يا نه؟آيا انقلاب جارى دموكراتيك است يا سوسياليستى؟ محتوى طبقاتى انقلاب چيست؟ آيا انقلاب يك خيزش همگانى است يا هر بخشى از جامعه ميتواند و بايد جداگانه انقلاب كند؟علت شكست انقلاب ٥٧ و راه پيروزى انقلاب جارى چيست؟درلابلاى اين بحثها درك هاى مبهم و ناروشن از انقلاب هم بچشم ميخورد. اين نوشته نه در جواب راست جامعه و مخالفين آشكار انقلاب بلكه قبل از آن تلاشى است براى روشنگرى در مورد برخى ابهاماتى كه در صفوف چپ جامعه طرح ميشوند.
درك مبهم از انقلاب
از لابلاى همه بحثها و ابراز نظراتى كه در جاهاى مختلف و مناسبتهاى گوناگون از طرف برخى كسانى كه خود را چپ و كمونيست معرفى ميكنند، در رابطه با انقلاب بطور كلى يا انقلابات معين و همينطور در رابطه با جنبش هاى اجتماعى و توده اى صد سال اخير، چه در ايران و چه در ساير نقاط جهان، مطرح شده است، ميشود متوجه يك نكته شد و آن هم دركى مغشوش از مفهوم و مقوله انقلاب و بكارگيرى نا مناسب اين مقوله و مفهوم در گفتارها و نوشته هاى مربوط به انقلاب و تحولات اجتماعى است. اولين چيزى كه استنباط ميشود اين است كهجواز ورود به صف انقلاب دست اين ”انقلابيون‟ استو مدال آنرا به سينه هر كس يا جنبشى نميزنند. انقلاب از نظر اين″چپ‶ها امرى است مقدس و اينها هر جنبشى را انقلاب نمينامند حت اگريك خيزش توده اى با هدف و شعار سرنگونى يك حكومت هم براه افتاده باشد.اينها به انقلاب نه بعنوان شكل خاصى از اعتراض عمومى، كه هر كسى با هر عقيده اى، با هر خواستى و با هرنوع تعلق سياسى، اجتماعى و طبقاتى ميتواند در آن شركت كند، اعتراضى كه مشخصه اصلى اش هدف قرار دادن قدرت حاكم است و تحقق خواستهايش را در سرنگونى حكومت موجود ميبيند، بلكه بعنوان اعتراض بخش خاصى از جامعه نگاه ميكنند كه با شعارهاى خاص خود، با پرچم و پلاكاردهاى خاص خود و با طرح مطالبات خاص خود به ميدان ميايد. و آن بخش خاص جامعه از نظر اين بخش خاص از چپ ها، طبقه كارگر است. و يا، با كمى تخفيف، تنها آن حركت و آن جنبشى انقلاب ناميده ميشود كه اكثريت شركت كندگانش كارگر باشند، خواستها و مطالباتش با فرمولبنديهاى قابل قبول اين چپ طرح شوند، رهبرى اش دست ″طبقه كارگر‶ باشد و پيروزى اش هم از قبل قطعى باشد يا اينكه احتمال پيروزى اش خيلى بالا باشد. درغيراين صورت، هر حركت توده اى ديگرى كه اين ويژگيها را نداشته باشد، از نظر اين دسته ازچپها، انقلاب محسوب نميشود. و نه تنها انقلاب محسوب نمميشود، بلكه حركتى ارتجاعى و ازقبل شكست خورده نام ميگيرد. و اگر هر چپ يا كمونيست ديگرى جنبشهاى توده اى فاقد يكى از آن مشخصات را انقلاب بنامد از نظر آنها به عدول از اصول كمونيستى (بخوان اصول اين چپ ها) و كمونيسم زدايى متهم ميشوند. ولى عليرغم هر درك و تعريفى كه هركس ميتواند داشته باشد، انقلاب يك پديده اجتماعى، شكل خاصى از اعتراض اجتماعى و شكل خاصى از حركت توده اى، عمومى و همگانى است كه مشخصه ويژه اش سرنگون كردن و از سر راه برداشتن يك حكومت يا دولت است.
يك نگاه تاريخى به پديده يا مقوله انقلاب
با يك نگاه گذرا به تاريخ جوامع بشرى ميتوان گفت كه انقلاب اسمى است كه به شكل خاصى از اعتراض اجتماعى در دوره خاصى از تاريخ بشر داده شده است. مثلا، اگر چه تاثير كلى وتدريجى طغيانها و شورشهاى پراكنده برده ها و دهقانان موجب تغييرات تدريجى در ساختار قدرت هاى حاكم و همينطور تغييرات در قوانين سراسرى شده است، هيچكدام از اين طغيانها و شورشها به تنهايى انقلاب نام نگرفته اند. هرچقدر هم گسترده و راديكال، تا زمانيكه يك حركت معين اجتماعى سرنگونى يك حكومت يا يك قدرت دولتى را هدف قرار نداده است، انقلاب ناميده نشده است. انقلاب، عمدتا، براى توصيف آن جنبشها و حركتهاى اجتماعى به كار گرفته شده كه مربوط به دوران چند صد سال گذشته در جهان ميشوند كه هدفشان سرنگون كردن حكومتهاى معينى بوده است. مثلا اولين حركت اجتماعى در روسيه كه انقلاب ناميده شد مربوط به سال ١٩٠٥ و دومين آن مربوط به سال ١٩١٧ است. يا در فرانسه اولين حركت اجتماعى كه انقلاب ناميده شده است مربوط ميشود به تحولات سالهاى ١٧٨٩ تا ١٧٩٩ كه به انقلاب كبير فرانسه معروف است، دومين حركت اجتماعى مربوط ميشود به سال ١٨٤٨ و سومين آن انقلاب ١٨٧١ است كه به كمون پاريس معروف است. و همينطور در ايران اولين تحول اجتماعى كه انقلاب ناميده شده مربوط به اواخر دوران قاجار بود كه به انقلاب مشروطه معروف است و دومين تحول كه انقلاب ناميده شد، انقلاب ٥٧ است.
نه درجه مترقى بودن يا نبودن خواست ها و شعارهاى مطرح شده در يك حركت، و نه گستره و دامنه آن حركت نميتواند معيار قضاوت قرار گيرد كه آن حركت يك انقلاب است يا نيست. مثلا جنبشى كه در اعتراض به تبعيض نژادى در آمريكا صورت گرفت، اگر چه هم دامنه وسيعى داشت و هم داراى خواستهاى برحق و مترقى بود، هنوز يك انقلاب نبود و انقلاب هم ناميده نشد. با در نظر گرفتن اين نكات براحتى ميتوان دريافت كه آنچه كه به يك جنبش يا حركت اجتماعى خصلت انقلابى ميدهد، قبل از هر چيز، آن شيوه اى است كه آن جنبش براى تحقق خواستها و شعارهايش اتخاذ ميكند. اگر سرنگون كردن يك حكومت و قدرت دولتى در دستور يك جنبش اجتماعى باشد ميتوان آن جنبش اجتماعى را انقلاب ناميد. به بيان ديگر، يك حركت توده اى و همگانى، قبل از اينكه بخاطر مترقى بودن يا نبودن خواستها و شعارهايش و يا قبل از اينكه بخاطر توازن قوا و تعداد افراد شركت كننده از هر طبقه يا گروه اجتماعى در آن جنبش و آن حركت انقلاب ناميده شود، عمدتا بخاطر شيوه اى كه براى بيان اعتراض اش در پيش ميگيرد انقلاب ناميده ميشود. البته پر واضح است كه مردم اگر دردى نداشته باشند به اعتراض هم دست نميزنند. و همينطور مردم زمانى دست به انقلاب ميزنند كه راه حل مشكلاتشان را تنها از طريق سرنگون كردن قدرت حاكم ممكن بدانند. و همچنين پرواضح است كه اين توده ناراضى و دردمند در همه جوامع طبقاتى، نه مفتخوران و صاحبان ثروت دردمندان و محرومان آن جوامع بوده اند. و به همين اعتبار حركتهاى توده اى براى سرنگون كردن حكومتهاى استثمارگر، ديكتاتور و فاسد اقدامى برحق و قابل دفاع است. مردم حق دارند عليه چنين حكومتهايى دست به انقلاب بزنند. هر انقلابى ممكن است پيروز شود و موجب يك سرى تحولات مترقى و پيشرفته شود و يا شكست بخورد و راه را براى حملات بيشتر و اقدامات خشن تر طبقه حاكم هموارتر و دست آنها را در تحميل قوانين حتى عقب مانده تر از قبل بر جامعه و بر مردمى كه دست به انقلاب زده اند، باز تر كند. انقلاب ميتواند به هرطرف بچرخد. بسته به اينكه چه نيرويى بتواند رهبرى يك انقلاب همگانى را بدست بگيرد، آن انقلاب ميتواند پيروز شود يا شكست بخورد، ميتواند منجر به سرنگونى و قدرت گيرى نيروهاى مترقى، منجر به تحقق خواستهاى محرومان جامعه و ايجاد اصلاحات و تغييرات اساسى بنفع آنها شود يا منجر شود به قدرت گيرى ارتجاع؛ همانطور كه انقلاب ٥٧ منجر شد.
اقشار و گروه هاى شركت كننده در انقلاب
همه اقشار و گروه هاى اجتماعى با هر گرايش اجتماعى، طبعا كه حق دارند در هر حركت اعتراضى عمومى يا در هر انقلابى شركت كنند. آنها براى شركت در چنين حركتهايى اجازه شان را از كسى نميگيرند. بنابراين عليرغم درك ها و تعريف هاى متفاوت از مفهوم و مقوله انقلاب و عليرغم اينكه كسى مدال انقلابى بودن را بر سينه كسى بزند يا نه، در دنياى واقعى همه آن كسانى كه از تبعيض و ستم خاصى رنج ميبرند و حكومت موجود را مهمترين مانع برطرف كردن آن ستم و تبعيض قلمداد ميكنند و تحقق اهدافشان را در سرنگون كردن آن حكومت جستجو ميكنند و در حركت توده اى براى سرنگون كردن آن حكومت شركت ميكنند در واقع دارند در انقلاب شركت ميكنند. و به اين معنى و به اين اعتبار همه آنها نيروهاى شركت كننده در آن انقلاب معين هستند. بعبارت ديگر، انقلابى يا ضدانقلابى بودن هر فرد يا هر گروهى از انسانها را، در درجه اول، نه از روى درجه مدرن و مترقى بودن خواستهاى آنها بلكه قبل از هرچيز از رابطه آنها با آن انقلاب معين ميتوان سنجيد و مورد قضاوت قرار داد. همانطور كه هر درجه از اعتراض به هرگونه ستم و تبعيض برحق و قابل دفاع است، پيوستن هر فرد و هر قشر و گروه اجتماعى به انقلاب جهت رفع آن تبعيض معينى كه از آن رنج ميبرند هم امرى قابل دفاع است. انقلاب به معنى حركت يك جمع يا گروه معينى از انسانها نيست كه همه آمال و آرزوهايشان كاملا يكى باشد. انقلاب يك حركت جمعى و همگانى است كه هر كسى يا هر قشر و گروهى از انسانها با اهداف و مطالبات خاص خود در آن شركت ميكنند. خواستها و انگيزه هاى هر قشر و گروهى ميتواند با خواستها و انگيزه هاى ديگر اقشار و گروه هاى شركت كننده در يك انقلاب متفاوت باشد. آنچه كه خصلت نماى اين حركت است عمومى بودن آن و خواست مشترك سرنگونى يك حكومت است. اين حركت جمعى با يك آكسيون سازمانى متفاوت است.
اين حركت جمعى، برخلاف يك آكسيون سازمانى، رهبر يا سخنگوى از قبل تعيين شده اى ندارد. و يا حتى برنامه از قبل تدوين شده اى ندارد. شركت در اين حركت جمعى احتياج به اجازه و يا تاييد كسى ندارد. هر كسى حق دارد در اين حركت جمعى براى تحقق اهداف و آرزوهاى خود شركت كند. كسى از كسى نميپرسد كه هدف و انگيزه اش از شركت در اين حركت جمعى يا در اين انقلاب چيست تا اگر هدف و انگيزه اش با هدف و انگيزه فرد سئوال كنند منطبق نباشد او را از صف بيرون كند و يا مدال ”انقلابى‟ بودن را از سينه او بردارد. انقلابى بودن مترادف با مترقى بودن نيست. انقلابى بودن يعنى تحقق خواست خود را از طريق پيوستن به صف انقلاب تعقيب كردن. و همناطور كه در بالا هم گفته شد، معمولا آن كسانى يا آن اقشارى از جامعه به انقلاب روى مياورند كه دردى دارند، كه احساس ميكنند حقشان پايمال شده است، كه احساس ميكنند تبعيضى در حق شان شده است. و هميينطور حق دارند براى بر طرف كردن آن درد و رنج و تبعيض مشخص به انقلاب روى بياورند. در هر انقلابى گروهاى مختلف با انگيزه ها، آرزوها و خواستهاى ويژه خود شركت ميكنند. گسترده بودن صف انقلاب و پيوستن اقشار و شخصيت هاى هرچه بيشتر اجتماعى به آن قبل از اينكه خطرى براى پيروزى انقلاب باشد، به قدرت انقلاب ميافزايد، حقانيت انقلاب را عيان تر ميكند و همچنين به اعتبار آن نيروهايى ميافزايد كه قبل از ديگران در صف انقلاب حضور داشتند و ديگران را به پيوستن به انقلاب فرا خوانده اند. انقلاب ميدان را براى عرض اندام نيروهاى مترقى، بدست گرفتن رهبرى انقلاب و به پيروزى رساندن آن آماده تر ميكند. همين جاست كه ميشود معنى ”انقلاب جشن توده هاست‟ را فهميد. انقلاب، مدرسه اى است براى همه و، بيش از همه، براى طبقه كارگر و قشر محروم جامعه تا خود را براى بدست گرفتن و يا شركت در اداره جامعه آماده كند. انقلاب، حتى اگر شكست هم بخورد، توده هاى محروم جامعه را به نيروى خود و امكان تغيير اوضاع نابرابر از طريق متحد شدن حول خواستهاى خود، آگاه تر ميكند. يا به بيان ديگر توده ها را ”پرروتر‟ و آنها را براى پيروزى در آنقلاب بعدى آماده تر ميكند. و اين آن چيزى است كه در انقلاب ٥٧ اتفاق افتاد. باوجود بشكست كشيده شدن و بخون كشيده شدن آن انقلاب بوسيله جبنش اسلام سياسى، هنوز هم كه هنوز است اين توقع كه انقلاب كرديم وضع مان بهتر شود، در جامعه موج ميزند و جمهورى اسلامى، با همه جنايتهايش در٤٤ سال گذشته، هنوز نتوانسته است نابرابرى و تقسيم طبقاتى جامعه را در ذهن مردم امرى عادى، طبيعى و خدادادى جلوه دهد. مردم ايران هنوز براى دستيابى به آمال و آرزوهايى كه براى دستيابى به آنها در سال ٥٧ دست به انقلاب زدند، خود را محق ميدانند و توان آنرا هم در خود مى بينند كه با يك انقلاب ديگر حكومت اسلامى را نيز سرنگون كنند.
بعنوان يك پاراگراف معترضه اشار كنم كه از مفهوم و مقوله انقلاب در ارزش گذاريهاى اجتماعى هم، جاوبيجا و بطور دلبخواهى، استفاده ميشود. آنچه كه ميخواهم بگويم اين است كه كلمه انقلاب بخودى خود نميتواند و نبايد بعنوان معيار ارزش و معيار مترقى بودن يا نبودن قرار گيرد. اگر چه انقلابات معمولا براى ايجاد تحولات مترقى و بهبود شرايط زندگى مردم شكل ميگيرند و شكل گرفته اند، و شركت كنندگان در انقلابات هم عمدتا انسانهاى ناراضى از وضع موجود و طرفدار پيشرفت و طرفدار برابرى و عدالت بين انسانها بوده اند و هستند، و مقوله انقلاب بار مثبت اش را هم از همينجا ميگيرد، ولى باوجوداين نه انقلاب مترادف با ترقى و پيشرفت است و نه انقلابى بودن يا نبودن بخودى خود نشانه مترقى بودن يا نبودن است. يكى ميتواند مترقى باشد بدون اينكه انقلابى باشد و يكى ميتواند انقلابى باشد بدون اينكه داراى افكار مترقى باشد. انقلاب شيوه خاصى از اعتراض عمومى است و انقلابى هم كسى است كه رفع ستم و تبعيض روا داشته شده بر خود را در پيوستن به اين شكل از اعتراض دنبال ميكند. توصيفات دلبخواهى از مقولات و مفاهيم را ميشود در رابطه با مفهوم سياست و سياسى بودن هم مشاهده كرد. براى مثال وقتى يكى براى بيان اختلاف نظرش با ديگرى از كلمات ركيك و لمپن مابانه استفاده ميكند، به او تذكر داده ميشود كه برخوردش سياسى نيست و از او خواسته ميشود كه سياسى برخورد كند بدون اينك در نظر گرفته شود كه بكار گيرى كلمات ركيك و افترا زدن و تهمت بستن به ديگران خود يكنوع سياست يا يك روش سياسى است كه برخىآنرا اتخاذ ميكنند. من در اينجا در مورد اين حرف نميزنم كه اين رفتار در يك بحث و مناظره مناسب است يا نه، بلكه ميخواهم بگويم كه توهين و افترا خود يك نوع سياست است؛ سياست گرايشات معين اجتماعى. شايد براى روشن شدن بيشتر بتوان از تفاوتى هم كه بين شعار جدايى دين از دولت و جدايى دين از سياست وجود دارد استفاده كرد. كسانى كه ميگويند دين بايد از سياست جدا باشد توجه نميكنند كه دين خودش سياسى و يك نوع سياست است و دين را نميشود از سياست جدا كرد ولى دين را ميتوان از دولت و دخالت در امورات دولتى جدا كرد.
انقلاب ٥٧، انقلابات در كشورهاى عربى و انقلاب جارى در ايران
اين روز ها بحثهاى زيادى در مورد انقلاب ٥٧ در جريان است. يكى از نكاتى كه برجسته تر از هر چيز ديگر مطرح ميشود اين است كه آنچه كه در سال ٥٧ در ايران اتفاق افتد انقلاب است يا نه و آيا آن انقلاب ٥٧ قابل دفاع است يا نه. قبل از جواب دادن به اين سوال لازم ميدانم اشاره كنم كه اين سئوال كاملا معتبر و بجا است. چرا كه، بقول منصور حكمت كه ٢٧ سال پيش گفت: ”چه کسى از بازماندگان انقلاب ٥٧ هست که بتواند يک لحظه چشمانش را ببندد و به ١٧ سال گذشته فکر کند و خاطرات شيرينى به يادش بيايد؟ ميليونها مردم به زندگى در ارتجاعى ترين و وحشيانه ترين نظام اجتماعى محکوم شدند، جامعه اى مبتنى بر ترس، فقر و دروغ بنا شد که در آن خوشى ممنوع است، زن بودن جرم است، زندگى کردن جزا است و فرار غير ممکن است. يك نسل کامل، شايد نيم بيشتر مردم، اصلا به اين جهنم چشم گشوده اند و جز اين خاطره اى ندارند. و براى بسيارى ديگر، زنده ترين خاطره، ياد چهره هاى فراموش نشدنى انسانهاى پاکى است که بخون کشيده شدند. مگر نه اينست که نقطه آغاز اين کابوس سال ٥٧ بود، سال انقلاب؟‶ ولى آيا مردم حق داشتند انقلاب كنند: من اينجا دوست دارم باز هم به منصور حكمت رجوع كنم كه گفت: ”مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد.‟ آرى مردم به خيابان آمدند چون حلبى آبادها در حاشيه شهرهاى بزرگ در حال گسترش بود، زندگى حاشيه نشينان شهرها را نه فقط فقر و محروميت در منگنه قرار داده بود بلكه ماموران شهردارى ها هم با حملات پى در پى و ويران كردن خانه هاى اين مردم بر سرشان زندگى آنها را به جهنمى غير قابل تحمل تبديل كرده بودند. مردم به خيابان آمدند چون ديكتاتورى به اسم محمد رضا شاه اعلام كرده بود كه حزب فقط حزب رستاخيز و رهبر فقط محمد رضا شاه. (همانطور كه جانشين خلف اش اعلام كرد ”حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله‟) مردم به خيابان آمدند چون حكومت پهلوى دستگاه مخوفى بنام ساواك ساخته بود كه ترس از آن احساس آرامش و امنيت را از مردم گرفته بود. مردم به خيابان آمدند چون در كارخانه ها اجازه هيچ گونه فعاليت اتحاديه اى آزاد براى كارگران داده نميشد و هر كارگر معترضى سر از ادارات ساواك درمياورد. مردم به خيابان آمدند چون نه آزادى عقيده داشتند و نه آزادى بيان و تشكل. مردم به خيابان آمدند چون هر حركت و هر صداى اعتراض انها عليه هر گونه تبعيض و نابرابرى و عليه هرگونه خفقان و بى عدالتى با سد دولت و حكومت پهلوى روبرو ميشد. آنها ايجاد بهبود در شرايط زندگى شان را با وجود آنچنان حكومتى ممكن نمى ديدند و اين آنها را به دست زدن به انقلاب، يعنى سرنگون كردن حكومت پهلوى، به خيابان كشاند.
در مورد انقلاباتى هم كه در يك دهه اخير در برخى از كشورهاى عربى رخ دادند، ميتوان گفت مردم آن كشورها هم در اعتراض به شرايطى شبيه به آنچه كه مردم ايران را در سال ٥٧ به خيابان كشيد، يا در اعتراض به شرايطى شبيه به آنچه كه امروز مردم ايران را به خيابانها فكشانده است، دست به انقلاب زدند. اگر چه آن انقلابات هم، به دلايل خاصى كه بررسى آنها موضوع اين نوشته نيست، شكست خوردند، ولى به اعتبار برحق بودن اعتراض مردم و حركت جمعى شان براى سرنگونى حكومتهاى وقت آن كشورها انقلاباتى قابل دفاع هستند كه بايد مورد تجزيه و تحليل شان قرار داد و درس از آنها آموخت.
انقلاب ٥٧ چگونه شكست خورد؟
شاه براى شكست انقلاب و بخون كشيدن آن از هرآنچه كه در توان داشت استفاده كرد و خمينى اين كار را تكميل كرد. به بيان ديگر، عليه انقلاب ٥٧ يك توطئه شكل گرفت؛ توطئه اى بغايت پيچيده. از زمانيكه نشانه هاى ضعف حكومت پهلوى در عقب راندن مردم بچشمشان خورد و خطر زير سئوال رفتن نظام سرمايه دارى بگوششان رسيد، متفكرين و سياستمداران طبقات استثمارگر، كه انقلاب ٥٧ را، مانند همه ديگر حركات اعتراضى توده هاى محروم ، رصد ميكردند، شروع به رايزنى و نقشه كشيدن براى نجات نظام شان كردند. طرح هاى مختلفى را بين خود به بحث گذاشتند. بهترين نقشه از نظر آنها سركوب و به شكست كشاندن انقلاب بنام انقلاب بود. اين براى آنها دو منفعت داشت. يكى اينكه هم ميتوانست از متلاشى شدن نظام سرمايه دارى در ايران جلو گيرى كند و هم اينكه ميتوانست مردم را تا سالها از فكر اعتراض و دست زدن به انقلابى ديگر پشيمان كند. بهترين فرد براى اجراى اين نقشه از نظر آنها، با توجه به جوانب مختلف مسئله، شخص خمينى بود. اين شخص از نجف به پاريس آورده شد، در پاريس او را زير نورافكن گرفتند و از طريق رسانه هاى رسمى و غير رسمى خودشان، خمينى را، با كبكبه و دبدبه، بعنوان فردى معرفى كردند كه عزم كرده شاه را از مملكت بيرون بياندازد و انقلاب را رهبرى كند. بعد از مذاكرات فراوان با سهامداران مختلف و توافقات و قرار و مدارهاى لازم، شاه را از ايران خارج كردند و خمينى را با ”پرواز انقلاب‟ وارد كردند. خمينى كه در طول اقامتش در پاريس نقش خود را، كه قبولاندن خود به مردم از طريق دروغ و اعلام همراهى با خوستهاى آنها بود، خوب بازى كرده بود و در اين راه موفق شده بود، به محض اينكه پايش به تهران رسيد شروع كرد به نشان دادن آن روى ديگرش. اولين اقدامش، همانطور كه گفته بود، تعيين يك دولت از بالاى سر مردمى بود كه انقلاب كرده بودند كه آقابالاسر نداشته باشند. تهديد ها شروع شد: تهديد كارگران كمونيستى كه خواهان اداره شورايى كارخانه ها و همينطور اداره شورايى جامعه بودند، تهديد كمونيستهايى كه به مردم در مورد توطئه خمينى و آخوندها هشدار داده بودند و تهديد زنانى كه از برابرى كامل زن و مرد حرف زده بودند. اين تهديدها، بلافاصه، به حملات فيزيكى و ربودن و كشتن تبديل شد. به كارگرانى كه توقع بهبود زندگى شان را داشتند، گفته شد ”اقتصاد زيربناى خر است‶. به زنان گفته شد جايشان در خانه است و وظيفه شان خانه دارى و شوهردارى. يك تشكيلات مرتجع بعنوان دولت برآمده از انقلاب سرهمبندى شد و ماموريت اش را شروع كرد. و بدين ترتيب سركوب انقلاب بنام انقلاب ادامه يافت.
نقشه و توطئه عليه انقلاب تا آنجا كه ميتوانست موفق از آب درآمده بود. ازيكطرف بخش اعظم مردم انقلابى فريب خمينى را خورده و رهبرى او را براى انقلابشان قبول كرده بودندو بهيمن خاطر فكر ميكردند كه بايد به او فرصت اجراى وعده هايش را بدهند. ولى بخش ديگرى از مردم متوجه موضوع شده بودند و ميدانستند و ميديدند كه ماموريت قدرتى كه در حال شكل گيرى است نه تحقق آمال و آرزوهاى آنها بلكه سركوب و عقب راندن باز هم بيشتر جامعه است. اين بخش متاسفانه در اقليت بودند و رژيم تازه بقدرت رسيده توانست، از يكطرف با سوار شدن بر توهمات اكثريت مردم و از طرف ديگر با توسل به خشن ترين و ترسناكترين رفتارها با مخالفين خود، با بازداشتهاى گسترده و اعدامهاى دسته جمعى و راه اندختن حمام خون، سر پا بماند.
ولى اين تمام ماجرا نبود و داستان به اينجا خاتمه نيافت. كارگران نفت در جريان اعتصاب شكوهمندشان توانسته بودند با دست رد زدن به سينه سفير خمينى، حق خود در دخالت در تصميم گيريهاى كلان را با صداى بلند اعلام كنند. و بهمين خاطر، در گرماگرم توطئه هاى گوناگون براى انتقال مسالمت آميز قدرت و در حاليكه شعارهايى چون ″نهضت ما حسينى، رهبر ما خمينى‶ و ″ارتش برادر ماست، خمينى رهبر ماست‶ داشت به شعار هاى غالب در تظاهراتهاى خيابانى تبديل ميشد، شعار″كارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما‶ براى مدتى در خيابانها طنين افكن شده و پتانسيل كارگران براى تبديل شدن به رهبر انقلاب را به نمايش گذآشته و رهبرى بلامنازع خمينى را به زير سوال برده بود. مردم، با وجود اينكه اعلام شده بود كه ″امام حكم قيام نداده است‶، در تهران و چندين شهر ديگر، از جمله در تبريز، سنندج و مهاباد، پادگانها را خلع سلاح كرده بودند و قدرت تازه شكل گرفته را چنان نگران كرده بودند كه از زبان اولين نخست وزيرش اعلام كند كه ″باران ميخواستيم ولى سيل آمد.‶ بهمين خاطر مردم براحتى زير بار اوامر حكومت جديد نرفتند. زنان در تهران با دست زدن به يك راهپيمايى ده هاهزار نفرى در ٨ مارس سال ٥٧، به حكم خمينى، كه حجاب اسلامى را بر آنها اجبارى اعلام كرده بود، يك نه محكم گفتند. كارگران در خيلى از كارخانه ها و دانشجويان در خيلى از دانشگاه ها اداره محل كار و تحصيل شان را بشكل شورايى پيش بردند. در تركمن صحرا دهقانان از طريق شوراهاى خود زمينهاى اربابان را مصادره كرده و براى كاشت و برداشت شورايى طرح ريختند. كارگران در ١١ ارديبهشت سال ٥٨، در اولين اول مى بعد ازقيام، با سازمان دادن و برگزار كردن باشكوهترين مراسمها در تهران و چندين شهر بزرگ ايران، فرياد زدند كه آنها انقلاب كرده اند براى بهتر شدن شرايط كار و زندگى شان. و در كردستان انقلاب بشكل ديگرى ادامه يافت. حاصل اين جنگ و گريز بين مردمى كه متوجه دزديده شدن انقلابشان شده بودند و دستگاهى كه براى شكست انقلاب ٥٧ سازماندهى شده بود، تولد و تكوين خونين هيولايى به اسم جمهورى اسلامى در ٣١ خرداد ١٣٦٠ شد. و از اين تاريخ به بعد بود كه ابراز وجود علنى براى كمونيستها در خيابانها، در دانشگاه ها و درمحلهاى كار ناممكن شد. تعداد زيادى از آنها دستگير شدند و بعد از شكنجه هاى وحشيانه اعدام شدند و يا به زندانهاى طويل المدت محكوم شدند. آنهايى كه جان سالم بدر برده بودند، يا به مهاجرت به كشورهاى اروپايى روى آوردند يا به كردستان رفته و به مبارزه شان عليه حكومت فاشيست اسلامى به شكل ديگرى ادامه دادند يا اينكه مجبور به سكوت و زندگى زير زمينى شدند.
انقلاب عليه جمهورى اسلامى، انقلاب زن زندگى آزادى
از همان اوايل سر كار آمدن رژيم سلامى در ايران معلوم بود كه اين حكومت نه براى ايجاد بهبود در شرايط زيست مردم بلكه براى سركوب انقلاب، عقب راندن مردم و تحميل شرايطى بمراتب بد تر بر زندگى آنها سر كار آورده شده است. اين رژيم هرآنچه ميتوانست وحشت آفريد، خشونت كرد، آدم كشت، جنايت كرد، قلم ها شكست، زندان كرد، شكنجه كرد، تجاوز كرد، اسيد پاشيد، سنگسار كرد، اعدام كرد، در خيابانها مردم را به گلوله بست ولى نتوانست خواست و آرزوى زندگى بهتر را از فكر و ذهن مردم بيرون كند و آنها را به آنچه كه هست راضى كند. اين امر شدنى نبود و نيست. در طول چهل و چهار سال گذشته هرگونه تلاش براى بهبود شرايط كار و زيست مردم و هر نوع اعتراض هر بخشى از مردم ايران عليه هر موردى از تبعيض و بى حقوقى و عليه هر موردى از ستم و بى عدالتى با سد دولت و قوانين ارتجاعى حكومت اسلامى روبرو شده است. اين كشاكش بى وقفه نفرت عظيمى از حكومت و رژيم اسلامى را در سرتاسر جامعه انباشت كرده است. امروز اكثريت عظيم جمعيت ٨٥ ميليونى ايران درمان دردهايشان را در رفتن جمهورى اسلامى جستجو ميكنند. انقلابى قدرتمند، كه به انقلاب زن زندگى آزادى شناخته شده است، براى سرنگون كردن جمهورى سلامى در جريان است. صف اين انقلاب هر روز گسترده تر، فشرده تر و تعرضى تر ميشود. اعتصابات و اعتراضات متعدد كارگرى در دهه هاى گذشته رهبران آگاه و سوسياليست و داراى نفوذ اجتماعى متعددى از خود بيرون داده و به جامعه معرفى كرده است. جنبش رهايى زن با قدرت به ميدان آمده است. جنبش خلاصى فرهنگى با قدرت در خيابان است.امروز ميتوان گفت كه همه كسانى كه خواهان ايجاد كوچكترين اصلاحات در زندگى شان هستند، همه كارگرانى كه دل خوشى از كارگر بودن خود ندارند، همه زنانى كه برابرى با مردان را حق خود ميدانند، همه جوانانى كه خواهان زندگى مدرن هستند، اكثريت دانشجويان، نويسندگان و هنرمندانى كه خواهان از بين رفتن خفقان و سانسور فرهنگى و كسب آزادى براى بيان عقايد و ارائه هنر خود هستند، و هر فرد و گروهى از مردم كه خواهان برچيده شدن و پايان داده شدن به ستمهاى ملى و تبعيضات زبانى، جنسيتى و مذهبى و يا ديگر تبعيضات هستند، دستيانى به آمال و آرزوهايشان را تنها در رفتن حكومت اسلامى جستجو ميكنند و در حال پيوستن به صف انقلاب هستند. انقلاب سر بازايستادن ندارد و نتيجه محتومش رفتن جمهورى اسلامى است. سركوب و به شكست كشاندن اين انقلاب ديگر غير ممكن بنظر ميرسد. ولى در عين حال، تلاش براى منحرف كردن و از محتوى خالى كردن آن در جريان است. مردم انقلابى، يعنى مردمى كه در اعتراض برحق شان به هرگونه ستم، تبعيض، محروميت و نابرابرى به خيابان آمده اند، ميتوانند انقلابشان را به پيروزى رهنمون شوند و به آمال و آرزوهايشان تحقق بخشند. پيروزى انقلاب جارى در گرو سرنگونى كامل جمهورى اسلامى است. سرنگونى كامل جمهورى اسلامى يعنى:
″١- انحلال دولت، مجلس، قوه قضائیه، دادگاهها، بنیادها و سایر نهادهای سیاسی و اجرائی و ایدئولوژیک رژیم
٢- انحلال فوری کلیه نهادها و نیروهای جاسوسی، امنیتی، سرکوبگر مسلح و شبه مسلح حکومت.
٣- الغای قانون اساسی، قانون مجازات اسلامی، قانون قصاص، قانون کار، قوانین ضد زن و تمام قوانین ضد انسانی جمهوری اسلامی.‶
و تنها در اين صورت است كه ميتوان در فضاى سياسى امروز ايران و در متن انقلاب زن زندگى آزادى دو گرايش و دو نيروى سياسى براى تاثير گذارى بر و رقم زدن سرنوشت انقلاب در تلاش اند. جريان راست جامعه در تلاش براى ساخت و پاخت از بالا و جلو گيرى از سرنگونى كامل رژيم و درنتيجه عقيم گذاشتن انقلاب در رسيدن به اهدافش است. در چپ جامعه اما انقلاب “زن زندگی آزادی” وارد فاز تازه و حساستری شده است. فاز شفاف تر شدن خواستها و حرکت سازمان یافته تر برای سرنگونی. یک نماد بارز این تحول، گرامیداشت گسترده یاد محمد مهدی کرمی و محمد حسینی دوتن از اعدام شدگان انقلاب در ۲۷ بهمن بود، که از جانب مردم در بیش از ۲۰ شهر برگزار شد. همچنين انتشار منشور ۲۰ تشکل مدنی و صنفی تحول تاریخی و مهم دیگری بود که در این روزها شاهد بودیم. منشوری که در واقع از فرامین انقلاب سخن میگوید و تاکیدش بر این است که این انقلاب میخواهد ‶برای همیشه به شکلگیری هرگونه قدرت از بالا پایان دهد و سر آغاز انقلابی اجتماعی و مدرن و انسانی برای رهائی مردم از همه اشکال ستم و تبعیض و استثمار و استبداد و دیکتاتوری باشد‶.
امروز علاوه بر وجود و حضور صفى از رهبران خوشنام سوسياليست و داراى اعتبار جنبش كارگرى و ديگر جنبشهاى حق طلبانه در صفوف اول انقلاب قدرتمند و زير و رو كننده زن زندگى آزادى، يك حزب كمونيستى معتبر، با نفوذ، روشن بين و داراى نقشه راه هم حضور دارد؛ حزب كمونيست كارگرى. حزبى كه از همه اعتراضات حق طلبانه همه بخش هاى جامعه حمايت كرده و ميكند و همه مردم و همه شخصيتها و گروه هاى معترض به وضع موجود را به پيوستن به يك حركت متحد براى نابودى كامل جمهورى اسلامى فراخوان ميدهد. وجود چنين حزبى در صحنه سياسى ايران امروز ضمانتى است محكم براى اجتناب از تكرار تجربه ٥٧ و همينطور ضمانتى است قابل اتكا براى پيروزى انقلاب جارى و دستيابى مردم به آنچه كه آرزو ميكنند. اين يك امتياز مهم اين انقلاب نسبت به انقلاب ٥٧ است. و اين حزب است كه ميخواهد از طريق و با رهبرى يك انقلاب همگانى عليه جمهورى اسلامى و با برچيدن تمام دستگاه هاى سركوب اين حكومت، به استثمار انسان از انسان و به همه آن ستمها و تبعضات روا داشته شده بر مردم ايران بطور كامل پايان داده شود تا همه ساكنين كشور بتوانند بعنوان شهرندان كاملا آزاد و متساوى الحقوق به يك زندگى شاد و مرفه و يك زندگى لايق انسان قرن ٢١ دست يابند.
جلیل جلیلی
٢٤ فوریه ٢٠٢٣