مستند پنجقسمتی پرویز ثابتی در تلویزیون “من و تو” به بحثهای زیادی دامن زده است. سؤال اصلی که مطرح است و کمتر به آن پرداخته شده این است که چرا امروز ثابتی و کلاً جبهه طرفدار شاه و سلطنت تازه به فکر چنین تلاشی افتاده و چه شرایطی آنها را به این تلاش واداشته است؟ این را سعی میکنم اینجا توضیح دهم.
ثابتی چهره اصلی و شناخته شده و منفور ساواک در زمان پهلوی دوم بود و تنها مقامی از ساواک بود که بهعنوان “مقام امنیتی” بارها در تلویزیون ظاهر شد و علیه جریانات سیاسی اپوزیسیون و انقلابیون لجنپراکنی و تبلیغات کرد. بیپایه بودن آنچه در این برنامههاتوسط ثابتی در رد شکنجه و اختناق و در دفاع از رژیم پهلوی ادعا شد با هزاران فاکت زنده قابلاثبات است و شاهدان عینی و اشخاص زیادی آن را اثبات کردهاند.
اما نکته اساسی و قابلتوجه این است که ببینیم این بار ثابتی برای چه آمده است؟ آیا این یک اتفاق فردی و ابتکار شخصی و منفرد بود که ثابتی سال پیش رونمایی شد و امسال تلویزیون من و تو که آشکارا یک تریبون طرفدار سلطنت است در مستندی پنجقسمتی و مفصل از ساواک و حکومت شاه دفاع کرد و دردسر دیگری برای سلطنتطلبان ایجاد کرد؟ جواب من منفی است. جلو آمدن ثابتی مطلقاً یک امر اتفاقی و یا شخصی نیست. بلکه کشاکشها و بنبست عمیق درون جنبش راست و سلطنت طلبی است که ثابتی را به جلو رانده است. ثابتی به دنبال رسواییها و شکستهای سیاسی پیدرپی رضا پهلوی که آخرینهایش مضحکه «جرج تاون» و «وکالت»میدهم و «منشور مهسا» و امثال اینها بود، به صحنه آورده شد.
رضا پهلوی چهره شاخص راست است. اما طی سالهای متمادی نشان داده است که از نظر سیاسی یک چهره ناتوان و الاکلنگی تمامعیار است. هم خود را ولیعهد میداند و به دنبال سلطنت است و هم برای رسیدن به سلطنت به همه سو نوسان میکند. او بارها تلاش کرد که ژست رهبر و سازمانده بگیرد و راست را در برابر چپ متحد و متشکل کند. او حتی دست یاری به سوی بسیجیان دراز کرد و گویی بسیج یک نیروی بیطرف است گفت «انتخاب کنید که طرف مردم میایستید یا با حکومت»! او در جهت به جلو راندن سلطنت تشکلهای مختلفی را روی کاغذ اعلام کرد. نظیر ققنوس، شورای ملی ایران و امثال اینها که هیچکدام به جایی نرسید و در درون آنها اختلافات اوج گرفت و خود او ناچار شد از آنها کنار بکشد. او از دو سو زیر فشار راستها قرار داشت. جریانات راست مدافع جمهوری به او فشار میآوردند که باید دست از سلطنت و حکومت موروثی بشوید و جمهوری را انتخاب کند. سلطنتطلبان هم به او هشدار دادند که دست از خیانت و همراهی با تجزیهطلبان و جمهوریخواهان بردارد و محکم از سلطنت و تمامیت ارضی و حکومت آریامهری دفاع کند.
در وسط این دو جبهه رضا پهلوی نشان داد که یک سلطنتطلب نظیر شاه سلطان حسین است که اراده و توان سیاسی ندارد و نوسانات مضحکی از خود نشان داد. یکی دو سال پیش گفت دوره سلطنت گذشته است و خود را طرفدار جمهوری معرفی کرد. قبل از آن زیر فضای رادیکال و کارگری جامعه، حتی خود را طرفدار چپ و سوسیالیسم معرفی کرد و حتی تا آنجا خود را مضحکه کرد که گفت پدرش هم بهنوعی سوسیالیست بوده است! بعد از آن او پشتکواروی دیگری زد و چپها و مارکسیستها را با لحن کوچهبازاری و نازلی مورد حمله قرار داد و نقدهای چپ به دیکتاتوری آریامهری را «وزوز مارکسیستها» خواند. اخیراً هم از زندان و اعدام و شکنجه در زمان پدرش دفاع کرد و گفت زندانیان سیاسی زمان شاه فقط کسانی نظیر خامنه ای بودهاند که اگر در آمریکا هم بودند به گوانتانامو منتقل میشدند و شکنجه میشدند! از این نوع افاضات را قبلاً هم در مورد اعدام سیاسیون در زمان شاه به این شکل از خود بروز داد که گفت «بعضی از انقلابیون به من گفتند که ایکاش پدر شما ما را اعدام کرده بود»!
این نوع دفاع از دیکتاتوری آریامهری و رضاشاهی تنها بیمایگی و در بهترین حالت باید گفت عدم جدیت سیاسی را نشان میدهد و همه اینها نشان میدهد که رضا پهلوی در سیاست دچار سرگیجه کامل است. اما نکته اصلی این است که بدانیم که این سرگیجه صرفاً شخصی نیست. این وضعیت ورشکسته و بحرانی و بی افقی جنبش سلطنت طلبی است که او را به این وضعیت ناجور کشانده است. افق او همان حکومت خودکامه و سلطنت است که دورهاش آشکارا در ایران سالهاست که گذشته است و مردم میلیونی با خیز برداشتن برای سرنگونی دیکتاتوری اسلامی میخواهند جامعهای انسانی را پایهریزی کنند که حقوقهای نجومی و یکهتازی اسلامیها و حکومت موروثی و ولایتفقیه و زندانهای سیاسی و اعدام و زندان در آن مطلقاً جایی ندارد. این جامعهای است که یکبار حکومت سلطنتی را واژگون کرده و امروز با انقلاب زن زندگی آزادی میخواهدبه طور واقعی جامعهای انسانی و آزاد و برابر را پایهریزی کند که در آن از ستم و زندان و اعدام و مفتخوران نجومی خبری نباشد. در این شرایط طرفداری از سیستم موروثی و سلطنت بیش از حد نچسب و نامتناسب و خارج از متن است که برای هیچ آدم جدی در این جامعه ذرهای قابلهضم باشد.
در این فضای سیاسی است که ثابتی بهعنوان سر شکنجهگر وفادار شاه در کشاکش درونی سلطنتطلبان به جلو رانده شده است تا از ساواک و سلطنت با قاطعیت دفاع کند. تا شاید به جایی برسند. مأموریت او ماستمالی کردن شکست پروژه جرج تاون و منشور مهسا و امثال اینها و جمعوجور کردن فاشیستهای سلطنتطلب و امثال یاسمین پهلوی است. ثابتی نماینده طیفی است که با شعار مرگ بر چپ و مجاهد میخواهد به خیال خود شمشیر از رو ببندد و رؤیای خفقان آریامهری را احیا کند.
نتیجه اینکه جلو آمدن ثابتی بیانگر این است که در اوج بنبست جریان راست سلطنتطلب، جناح شکنجهگر و ساواکی دست بالا پیدا کرده و رضا پهلوی هم با دفاع اخیرش از زندان و شکنجه و اعدام نشان میدهد که به دنبال ثابتی کشانده شده است. این رویداد یک بار دیگر نشان میدهد که تمام تلاشهایی که رضا پهلوی برای نشان دادن چهرهای حقوق بشری از خود نشان داده بود پوچ و بیپایه است و با هیچ سریشمی نمیشود سلطنت را به جامعه امروز ایران و به آزادی و حقوق بشر و انقلاب زن زندگی پیوند زد. امثال ثابتی پرونده جنایی دارند و در دادگاههای مردمی باید جوابگو باشند. اینکه سلطنتطلبان افسار خود را به شکنجهگرانی امثال ثابتی دادهاند اعترافی به این است که کلاً قافیه را باختهاند و جایی در اوضاع سیاسی این کشور ندارند. این قطعاً حرکتی از سر ناامیدی و بیآیندگی است و از سوی مردم وسیعاً جواب خود را گرفته است و خواهد گرفت.