کارگر در سیاست.روشنفکر و آن فریب بزرگ

اعتصابات اخیر در نیشکر هفته تپه و فولاد اهواز بار دیگر توجه و سرها را بطرف کارگر چرخانده است. بحث درباره مکان کارگر در تحولات آتی سیاسی نه فقط در محافل سیاسی بلکه در میان مردم هم مجددا باب شده است.  طبقه کارگر با اعتراض خیابانی چه ربطی دارد؟ طبقه کارگر در عرصه مبارزه حقوق زنان، چه نقشی دارد؟ جنبش ضد مذهبی چه ربطی به منافع کارگر دارد؟ در مبارزه وسیع جامعه در حفظ محیط زیست خود، طبقه کارگر در کجای این تصویر قرار میگیرد؟ و از همه مهمتر این دخالتگری چه شکلی بخود میگیرد و چگونه تامین میشود؟

بر متن شرایط متحول و سیال کنونی سوالات بالا با وزن بمراتب بالاتر روی میز کار نیروهای اپوزیسیون قرار گرفته است. بدیهی است که جایگاه این سوالات نزد نیروهای مختلف اپوزیسیون یکسان نیستند اما پاسخ به آنها بیدرنگ  استراتژی سیاسی و نقشه عمل پاسخ دهنده را شفاف در پیش چشم میگیرد. روشن میکند که اولویتهای سیاسی شان چه میباشد و چه نمیباشد و چه آینده ای را به مردم وعده میدهند. به قول معروف میزان آلیاژ آزادیخواهی و دفاع از حقوق مردم هر نیرویی بدینگونه محک زده میشود. اینها تاکیدات من در شرایط حاد کنونی است:

 

اول: پلاریزه شدن گرایشات درون جنبش کارگری

پس از وقایع سال ۸۸ تا  راه افتادن جنبش عظیم مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی در دی ماه سال ۹۶، جنبش کارگری علیرغم شدیدترین سرکوبها و تحمیل فقر بی سابقه در مقاطع مختلف برای بهبود شرایط زیست خود (بر سر دستمزدهای معوقه، افزایش دستمزد، بهبود ایمنی کار، داشتن حق تشکل و…) در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کرد و اعتراضاتی را سازمان داد. هر تجمع کارگری، هر بیانیه و اعلام خواست هر مطالبه ای بلافاصله با اعزام نیروهای امنیتی و چماق کشان مزدور سپاه و بسیج و دستگیری رهبران کارگری  پاسخ داده میشد. تداوم این شرایط موجب تحمیل فقری بی سابقه به طبقه کارگر شد که تصور میکنم حتی در سطح جهانی هم جزو نادرترینها است. عدم شکلگیری اعتصابات سراسری و پر زورتر و سیاست اخراج در مقابل اعتراض کارگر و بعدها ورشکستگی کارخانه و موسسات تولیدی، موجب بروز  گرایشاتی در درون جنبش کارگری شد که سعی داشتند بنام “اتحاد” کارگران،  گرایشات مختلف سیاسی درون جنبش کارگری را اصطلاحا یک کاسه نمایند. این تلاش در عمل به معنای حاشیه ای کردن نقد سیاسی در مبارزات کارگری بود (این مساله خود به یک بحث مجزایی نیاز دارد).  این گرایش بجای “دفاع از منافع کل طبقه” مدافع “همه منافع ها” در درون جنبش کارگری شد. علیرغم همه اینها در مقاطع مهمی بمانند اول ماه مه در آن سالها گرایش رادیکال و سوسیالیستی درون طبقه علنا با عمل سیاسی، سهم خود را از سندیکالیستها و چپ سنتی مجزا کرد و با فراخوان علنی کارگران را به اعتراض متحدانه خیابانی دعوت نمود. این سرآغاز گسترده شدن مبارزات کارگری (همراهی مردم معترض و خانواده های کارگران با اعتراض کارگری) و دور جدیدی از تقابلات سیاسی جنبش کارگری با رژیم اسلامی بود. بر متن فروپاشی اقتصادی و شکلگیری بحرانهای سیاسی حاد در راس هرم رژیم اسلامی، نیروی عظیمی از مردم خواهان سرنگونی را بمیدان آورد. این شرایط موجب شد تا گرایشات موجود درون جنبش کارگری راسا و بدون واسطه پرچم تعلقات سیاسی خود را مقابل جامعه بگیرد. جدلهای سیاسی محفل و تشکلات کارگری بر سر اعتصابات کارگری در دوره اخیر امری اتفاقی و فی البداهه نبود. این نمودی از جدال جنبشهای متفاوت سیاسی درون طبقه کارگر است که هر یک در شرایط کنونی مشغول یارگیری و وصل شدن به نیروهای اصلی و مادر درون جامعه میباشند.

 

دوم، سازمانیابی کارگری و دوره برآمدهای سیاسی

وقتی به بحث و نظرات در جنبش کارگری مراجعه کنیم، ابتدا بنظر میرسد که جدال مثلا بر سر نوع تشکل طبقه، بحثی “درون جنبشی” و ویژه کارگر است. اما آیا بحث مجمع عمومی و اداره شورایی، بحثی مربوط به جنبش کارگری است و با وقایع سیاسی خارج از محل کار، ارتباطی ندارد؟ آنچه امروز تحت نام “اشکال مختلف سازماندهی کارگری” در جریان است، عمدتا منعکس کننده تلاش جنبشهای مختلف سیاسی برای دخالتگری در سیاست است. این بدان معنا ست که آلترناتیوهای مختلف در عرصه معضلات جنبش کارگری، بخشی از یک جنبش وسیعتر اجتماعی میباشند که در جامعه در همه عرصه های سیاسی صاحب سیاست و جانبدار صف معینی در جامعه میباشند. بویژه در این دوره سرعت بالای تحولات بمانند یک “نیروی فشار” ساکت ترین محافل را بحرف آورده است. فلان سندیکالیستی که در دوره “آرام” سیاسی پز چپ میگرفت، در این دوره میانه راه سفر به نشست آی ال او، جلسه میگیرد تا با چهار تا حرف، محض اعلام برائت از کمونیستها، موضع سیاسی اش را به جبهه مقابل چپ مخابره کند، همانگونه که قبلا “پیش کسوتان” سندیکالیسیم در جبهه ملیون مشروطه خواه- سلطنت خواه و جمهوریخواه، بعنوان مسئول “بخش کارگری” این جنبش،  ثبت نام کردند. نه این تعجیل اتفاقی است و نه پرچم جنبش شورایی در هفته تپه.

 

کارگر در عرصه  سیاسی

بحث دخالتگری کمونیستها و کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی در عرصه سیاست، به قدمت پیدایش مارکسیسیم است. از قرن هیجدهم تاکنون خروارها تئوری برای ممانعت از دخالت فعال کمونیسم و کارگر در عرصه سیاست خلق شده و بعنوان “تئوری”های نوین علوم سیاسی به خورد جامعه داده شده است. هر موقع که “شهر شلوغ” میشود، عده ای خط کش بدست خطوط عبور و مرور برای کمونیستها ترسیم میکنند که مبادا از “ممنوعه ها” عبور کنید و به آلیاژ خالص طبقاتی آسیبی وارد کنید. کارگر هم برای حفظ مکان “تطهیر” شده خود، چه بهتر که در عرصه اقتصاد و کارخانه باقی بماند و در هزار و یک عرصه دیگر سیاسی، طبقه خود را “آلوده حقوق بورژوایی” نکند. این نه شکل اغراق آمیز شده یک سیاست بلکه عریان کردن سیاستی است که این روزها دستگاه نهی از مبارزه علیه مذهب و حجابش را راه انداخته و حضور در این عرصه ها را “ناخالص” و غیر کارگری اعلام کرده است.

فروپاشی اقتصادی و فقر بی مرز و بی انتهای تحمیل شده بر گرده مردم و اعتصابات پر شور کارگری، عده ای را به این صرافت انداخته است که گویا هم اکنون مبارزه سیاسی روی پای خودش ایستاده، “ناخالصی” های تاکنونی از جمله نبرد در عرصه حقوق زنان، مبارزه برای برانداختن حجاب اسلامی و جا کن نمودن مذهب از جامعه باید بکناری رود تا مبادا از خصلت طبقاتی اعتصابات کارگری چیزی کاسته شود. این نمونه “خالص” چپی است که مشغول آب و جارو کردن زمین مبارزه سیاسی برای تحویل آن به نیروهای راست جامعه است. در همه انقلابات، بحران اقتصادی در پایه ای ترین سطح علت اصلی جدالهای سیاسی در جامعه بوده است. اما این بدان معنا نیست که تحولات سیاسی، سرنگونی قدرت سیاسی و تعیین تکلیف کردن با نیروی غالب جامعه، از دالان اقتصاد گذشته است. جنبشهای اجتماعی در جامعه بر متن داده های موجود، برای کسب قدرت سیاسی به مصاف هم میروند. داده هایی از قبیل مساله زن، حجاب و یا نقش مذهب در قدرت سیاسی کنونی که جامعه را به قهقرا و تباهی کشانده است، امور دلبخواهی و انتخاب شده ما نیستند، اینها را رژیم اسلامی به جامعه تحمیل کرده است. امروز کارگر نه حتی برای کسب قدرت سیاسی که سهل است بلکه برای داشتن یک تشکل کارگری و حفظ موجودیت فیزیکی خود، مجبور است به این عرصه ها  ورود کند. کمونیسیم کارگری یعنی کمونیسیم این دوره، برای ذره ایی تنفس آزادتر جامعه، مجبور به نبرد در این عرصه ها است. کارگر بمثابه یک طبقه اجتماعی باید رژیم اسلامی را در این عرصه ها بخاک بنشاند و نه اینکه هر زمان از کارخانه و اعتصاب فاصله گرفت برای ورود به این جنگ سیاسی ردای “شهروند” بر تنش کرد و از او خواست که با پرچم “شهروند” به جنگ ارتجاع اسلامی رفت. جمله مارکس که میگوید کارگر برای رهایی خود ابتدا باید جامعه را رها کند، اینجا مصداق پیدا میکند. اما مهمترین وجه مساله این است که ما کمونیسیم کارگری را بعنوان یک انتخاب سیاسی در دسترس کارگر قرار دهیم. کل جامعه باید حضور ما را در منازعات سیاسی مشاهده کند، قدرت ما را در پیشروی سیاسی جنبشمان ببیند. دخالت در جدالهای سیاسی بر اساس دکترین “حزب و قدرت سیاسی” منصور حکمت تنها گزینه  ماست.*

*****************

تصور میکنم قیام بهمن ۵۷ و تحولات سیاسی متعاقب آن، پس از انقلاب اکتبر بیشترین بحثها و جدلهای سیاسی را در سطح جهان بخود اختصاص داده است. تبعات سیاسی استقرار اسلامیون تنها به جامعه ایران محدود نماند و به برخی از کشورهای خاورمیانه در هیبت شکلگیری جریانات آدمکش اسلامی، سرایت نمود. هزاران تحلیل و بحث درباره چگونگی شکلگیری ماشین جنایت رژیم اسلامی تاکنون منتشر شده است که مراجعه به بخشی از آنها روشن میکند که در دهه ها ی مختلف با توجه به شرایط سیاسی همانزمان، تحلیل در مورد علت پرتاب شدن جریان اسلامی به قدرت سیاسی، متفاوت میشد. این آش آنچنان شور شد که برخی از سازماندهندگان و برپا کنندگان صحنه های پر شور قیام، وجود و مکان سیاسی خود در انقلاب را انکار و تحریف کردند. آرام آرام تصاویر “آنچه که اتفاق افتاد” رنگ دیگری گرفت و باز تعریف (بخوان باز تحریف) شد. نشان دادند که در حیطه سیاست، در گذشته هم میتوان دست برد، اگر توجیه گر مکان سیاسی امروزشان نباشد.

در میان خیل عظیم تحلیلهای تاکنونی دو نکته بسیار مهم محل مراجعه عموم نویسندگان، احزاب و سازمانهای سیاسی در ارزیابی از انقلاب ۵۷ بوده است که در راس آنها اسلامی بودن انقلاب و در کنارش نقش “روشنفکران” در سرنگونی رژیم سلطنت و شکلگیری رژیم اسلامی، جا گرفته است. در مورد اسلامی بودن انقلاب و کلا نقش مذهب در جامعه باید بطور ویژه و جداگانه بحث کرد، البته نه بعنوان “نگاه به تاریخ”، بلکه اثبات این حکم بدیهی اما اغلب انکار شده، که نقطه عزیمتهای بسیار متفاوت در برخورد به مکان مذهب در تحولات جاری چگونه موجب شکلگیری  ترندهای مختلف سیاسی در جامعه شده است. مهمتر اینکه مردم برای براندازی رژیم اسلامی یک جنگ وسیع و بزرگ در این عرصه انجام خواهند داد، جنگی که هم اکنون علنا و بیواسطه شروع شده است. سکه رایج دوم البته تا آنجاییکه به صف “تقبیح” کنندگان انقلاب مربوط میشود، بنام “نقش روشنفکران در انقلاب” ضرب شده است. همینجا بگویم که جریان سلطنت‌خواه یک آنتی پاتی ویژه ای نسبت به روشنفکران دارد. یاد آوری واژه اش آنها را بیاد دانشگاه تهران می‌اندازد، تصویر کتاب و کتابخوان به ذهنشان می‌آورد، صدای شهر شلوغ است را به گوششان طنین می‌اندازد، خاطر که مکدر شد، “ابهام گویی” ارباب جراید میشود.  برای راز گشایی از مفهموم “روشنفکر” و مکان سیاسی اش باید در لابلای سطورشان سیر سیاحت کرد تا پس از جستجوی کافی مشخصات این موجود افسانه ای “مزاحم” آرام آرام هویدا شود. شبیه جادوگران دنیای والت دیسنی تصویرش میکنند، “بد طینت” است و در کمین نشسته، پر توقع و آب زیرکاه است، برای بهم ریختن اوضاع “بهشت” گونه مملکت همواره سرپنجه است و در آماده باش بسر میبرد. این موجود با همین مشخصات به همراه آخوند اوضاع را بهم ریختند و انقلاب کردند!! (هیچگونه اغراقی در تصویر سازی این صف درباره “روشنفکر” نشده است. دو دهه است که تلویزیونهای سلطنت‌چی لس‌آنجلسی دارند به روشنفکران جامعه بد و بیراه میگویند). در انتهای پرده اول این نمایش “روشنفکر” محاسبه گر به بقیه اهالی اعلام میکند که نگران نباشید آخوند رسم حکومتداری نمی داند و مجبور است قدرت را بما تحویل دهد. در پرده دوم اما ورق برگشته، آخوند دودستی به قدرت چسبیده و روشنفکر از زندان و میدان  اعدام سر در آورده است. در انتهای کار هم اشتباه محاسباتی روشنفکر در ارزیابی از آخوند علت شکلگیری قدرت جهنمی جریان اسلامی اعلام میشود. در نیمه های نمایش برای مخاطب روشن میشود که اینها در مورد جریان چپ آنزمان جامعه ایران دارند حرف میزنند. “رندانی” که قدر “مواهب” رژیم سلطنت را ندانستند، از آخوند فریب خوردند و خود قربانی شدند، این تصویری است که کمپ راست اپوزیسیون از تحول سیاسی در سال ۵۷ به جامعه مخابره میکند. اما حقیقت چیست؟

جریان فدایی در اثنای انقلاب بزرگترین تشکل چپ محسوب میشد. تظاهراتهای چند ده هزار نفره برگزار میکرد و قدرت و نفوذش بگونه ای بود که حاکمیت نوپای اسلامیون را نگران خود کند. اما علیرغم ادعای سناریو نویسان اپوزیسیون راست، جریان فدایی هیچگاه خواهان کسب قدرت سیاسی در آندوره پر تلاطم نشد. کل قصه “روشنفکر” فریبخورده، آخوند نمیتواند حالا ما بعدا از دستش میگیریم، از صندوقچه اپوزیسیونی بیرون زده است که با دستکاری در گذشته میخواهد بزعم خودش مردم این دوره و این زمان را با شیطان سازی، از “لولوی کمونیستها” بترساند. پازل گمشده این وقایع و تحولات سیاسی، عدم وجود یک حزب کمونیستی مدعی قدرت در آندوره بوده که میتوانست مردم انقلاب کرده را به مصاف اسلامیون بکشاند و قبل از شکلگیری ماشین جنایتشان بزیر بکشاند. علیرغم نبود یک حزب کمونیستی کارگری، جنبش کارگری در آندوره توانست جنبش بزرگ شوراها را در محل کار و زندگی کارگران سازماندهی کند، شوراهایی که تا قبل از جنگ ایران و عراق، یک پایه مهم سیاسی در جامعه محسوب و بگونه ایی در برخی از مناطق به یک قدرت دو گانه سیاسی شکل داده بود. هر انسانی با یک متوسط عقلی و کمی انصاف حتی با شنیدن قصه های سر هم بندی شده اپوزیسیون راست در مورد انقلاب مردم، این نکته برایش برجسته میشود که نبود یک حزب کمونیستی مدعی قدرت در اثنای جابجایی قدرت سیاسی، به چه آینده تاریکی میتواند بیانجامد. حاکمیت سیاه اسلامی نه نتیجه قیام مردم بلکه نتیجه ۵۰ سال حکومت سلطنتی در زیر سایه اسلام دعا گو حکومت بود، نتیجه سرکوب نقد مذهب بود، نتیجه سرکوب بی امان چپ در آن جامعه بود، نتیجه هم آغوشی “تنها پادشاه شیعه” با دستگاه مذهب بود که منجر به شرایطی شد تا یک جریان کپک زده مرتجعی تحت رهبری آدمکشی بنام خمینی شانس پریدن بقدرت را بدست آورد و بجان مردم انقلاب کرده بیفتد. کل تاریخ خون آلود یکصد سال گذشته جامعه ایران، نتیجه رها شدن جامعه بدست جریان سلطنت و اسلام سیاسی بوده است. اما دوره “دو ضلعی” ادعای قدرت بسر رسیده است. در این دوره ما هم حضور داریم. کمونیسمی که مدعی قدرت است، ادعایی که روزانه باید پراتیک شود. در روزگاری که کمپ چپ جامعه در بسیاری از عرصه ها پرچم خواستهای مردم را بدست گرفته، این فرصت بزرگ و طلایی مهیا شده که ما بر  دو ضلعی  یا حاکمیت سلطنتی یا اسلامی یکصد سال اخیر نقطه پایان بگذاریم. سرها بطرف کارگر چرخیده است.*

 

 

محمدرضا پویا

اینرا هم بخوانید

آزادی زندانیان سیاسی امر عاجل جبهه آزادیخواهی است

پروین محمدی،‌ نایب رئیس اتحادیه آزاد کارگران ایران، به دادگاه انقلاب کرج احضار شده است. …