سقوط تاسف بار یک فعال کمونیسم کارگری- یاشار سهندی

موقعیت امروز آذر ماجدی به عنوان یک فعال چپ بسیار رقت انگیز است. از بعد حمله روسیه به اوکراین، و بخصوص حمله اسراییل به غزه چنان به سرعت نجومی به مبارزه ضد امپریالیستی دنده عقب زده که از “آذر ماجدی فعال کمونیسم کارگری” کمتر نشانی دیده میشود.این سقوط دردناک تا آن حد ادامه یافته است که  ایشان در یکی از آخرین نوشته هایش با عنوان “دین افیون توده هاست با افیون توده ها چه باید کرد” صاف و پوست کنده به بهانه تحریک نکردن مسلمانان عملا به نوعی از جنبش اسلامی دفاع میکند و برای آن توجیهات فلسفی هم ساخته است. به این موضوع برخواهیم گشت.

آذر ماجدی در مطلبی دیگری صراحتا با تکیه به تئوری توطئه مدعی است چیزی به اسم قطب تروریسم اسلامی وجود خارجی ندارد بلکه با “درز حقایق” روشن گردیده که این همان تروریسم دولتی است! آذر ماجدی در مطلبی با عنوان ” گسترش جنبش اعتراضی دانشجویی، بحران ایدئولوژیک – سیاسی آمریکا” چنین نوشته است: “اکنون سی سال است که “تمدن غرب” ظاهرا  دارد با “تروریسم اسلامی” می جنگد؛(“ظاهرا”! چرا ظاهرا؟ یعنی تمام کشت و کشتارها در افغانستان و عراق و سوریه و در کنار و گوشه شهرهای اروپا و امریکا و کانادا و افریقا که از سوی این دو قطی تروریستی رقم خورده همه اش شوخی بوده!؟ و تماما) این روایت غرب است. ما ( این “ما” یعنی کمونیستها کارگری، که در ادامه متوجه میشویمبد جوری از تروریسم دولتی رو دست خوردیم !)  آنرا جنگ دو قطب تروریست نامیدیم. تروریسم دولتی در مقابل تروریسم اسلامیمساله اینجاست که طولی نکشید که حقایق درز پیدا کرد. افشاء شد که تمام این قدرت تروریستی اسلامی را خود غرب، بویژه آمریکا و اسرائیل ساخته اند. یک غول ساختگی را بجان مردم انداختند، به بهانه نابودیش، جامعه و تمدن را نابود کردند و میلیون ها نفر را به قتل رساندند و میلیون ها نفر دیگر را آواره کردند. طی بیست سال خاورمیانه به یک ویرانه بدل شده است.” این اگر عقب نشینی شدید از کمونیسم کارگری و پناه بردن به تئوری توطئه  نیست پس چیست؟ این اگر تیر به پای خود شلیک کردن نیست پس چیست؟

آذر ماجدی بعد از حمله روسیه به اوکراین، ( البته آنچه ایشان روایت کرده و میکند گویا این ناتو است به روسیه حمله کرده!) و اکنون نسل کشی اسراییل در غزه،   تصویر به شدت تیره و تار از جهان ارائه میدهد و مدام هراس افکنی میکند.ایشان مدام تکرار میکند “جهان بر لبه پرتگاه ایستاده است” و یا ” در شرایط دهشتناکی زندگی می کنیم” با اضافه چاشنی احتمال وقوع جنگ سوم جهانی. این هراس افکنی حتی در یادداشت کوتاهی بعد از مرگ رئیسی جلاد خود را نشان میدهد و به مردمی که خوشحال و به قول ایشان “لبخند آرامشی به بر لب آوردند” هشدار میدهد: “شادی و پایکوبی می تواند زود فرجام باشد.” و میپرسد مرگ رئیسی ” کار کیست؟” و در جواب نوشته است: ” یا  اسراییل و امریکا؟ یا تصفیه درونی؟ هر دو محتمل است، هرچند که احتمال اول بیشتر به نظر میرسد. چون احتمال اینکه کار امریکا و اسراییل بوده بیشتر به نظر میرسد. انکار رسمی بلافاصله اسراییل کمی انسان را بیاد « گربه دزده» می اندازد.” و به مردم خوشحال از مرگ رئیسی هشدار میدهدخطر بالا گرفتن جنگ وجود دارد. بنابر روایت ایشان با “گسترش جنگ و حمله نظامی به ایران” ایران به “لیست نفرین شدگان” مانند افغانستان و عراق و سودان و فلسطین و… اضافه میشود! ایشان در چند ماهه گذشته همه تلاشهای مردم برای رهایی از جمهوری اسلامی، بخصوص در دو ساله گذشته را ندید میگیرد و ما مردم را میترساند که “سرنگونی رژیم در نتیجه بمب های اسراییل و امریکا، تکرار فاجعه نابودی قذافی  در لیبی است.” سوال اینجاست واقعا نابودی رژیم قذافی فاجعه بوده؟ این به زبان بشری یعنی رژیم قذافی به حیات خود ادامه میداد بهتر بود. این عین استدلال سلطنت طلبان در محکوم کردن انقلاب 57 و”نسل پنجاه هفتی” است که مدام تو سر مردم میزنند: ” چی دادیم و چی گرفتیم!”؛ اینکه در فردای سرنگونی رژیم قذافی دار و دسته های نظامی باقی مانده از آن حکومت و جریانات اسلامی آدمکش به جان مردم افتادند هیچ توجیهی برای فاجعه خواندن نابودی قذافی ایجاد نمی کند. اینکه در فردای سرنگونی رژیم سلطنتی جمهوری اسلامی شکل گرفت سبب نمی شود ما، کمونیستها سقوط شاه را “فاجعه” بخوانیم. مردم لیبی هم حق داشتند که علیه دیکتاتوری مانند قذافی بشورند و سرنگونش سازند.

در 9 ماهه گذشته که اسراییل به غزه یورش برده بر شدت هراس افکنی ایشان افزوده شده است. ایستادن جهان بر لبه پرتگاه با تحلیل ایشان به سیاستهای امپریالیستها، امریکا و اروپای واحد و بخصوص ابزار نظامی آنان یعنی ناتو برمیگردد، اما در این میان یک عامل دیگر هم تقصیر کار است؛و آن مردمی هستند که به هشدارهای ایشان توجه ندارند که در غزه نسل کشی است و باید مقابل آن ایستاد. و جالب اینجاست به شدت تاکید میکند دست دول غربی رو شده، رسانه اصلی رسوا شده و مردم در غرب بیدار شدند و گویا مشخصا ما مردم ایران در خواب خرگوشی فرو رفتیم و متوجه نیستیم که در غزه نسل کشی در جریان است!

ایشان و چند نفری از همفکرانش، حتی نتوانستند به یک سوال ساده پاسخ بدهند که  چرا ظاهرا مردم ایران ساکت هستند و در خیابانها علیه اسراییل حضور ندارند! تاکید کردم “ظاهرا” چون بطور واقعی مردم با نبردشان علیه جمهوری اسلامی و در دستور کار گذاشتن سرنگونی این حکومت عملا دارند بر ضد یک طرف مسبب نسل کشی در غزه مبارزه میکنند.

آذر ماجدی، چند تا همفکر دارد. در اینجا کمی به یکی از آنها اشاره میکنم تا موضوع روشن تر شود. هما ارجمند در یک برنامه تلویزیونی که مدعی بود وضعیت مردم ایران را درک میکند که با رژیمی سروکار دارند که از موضوع فلسطین سو استفاده میکند، اما به ادعای ایشان مردم میتوانند در برنامه های که حکومت برای نمایش ضد اسراییلی خود میگذارد، شرکت کنند و تظاهرات را بدست گیرند! (اسب تروا یادتان است!) تا ایشان در مقابل ضد امپریالیستها و ضد صهیونیستها در غرب سر افکنده نباشند که چرا در ایران خبری از اعتراض خیابانی علیه نسل کشی در غزه نیست! این دو به عنوان فعال کمونیستی چنان در مبارزه ضد امپریالیستی و ضد اسراییلی غرق شده اند که یادشان رفته که مبارزه مردم با جمهوری اسلامی بخصوص در دو سال گذشته عملا به نوعی مستقیم در خدمت حل مسئله فلسطین است.

 یک پای کشتار در غزه و در مناطقی که فلسطینیان زندگی میکنند  و مردم اسراییل جمهوری اسلامی است. اگر این موضوع روشن را ایشان نمی توانند به همفکران خود در غرب توضیح دهند این مشکل مردم ایران نیست، مشکل ایشان است که به صف مبارزه ضد امپریالیسم امریکا ملحق شدند. در 45 سال گذشته جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی خود مانع مهم در حل مسئله فلسطین بوده اند اما برای ایشان جنبش اسلامی یک توطئه است و ساخته امریکا است! در نتیجه مرگ بر امریکا!

اگر تحلیل ایشان را بپذیریم ما مردم ایران سخت اشتباه میکنیم که علیه جمهوری اسلامی مبارزه میکنیم در واقع باید “همه فریادها را سر شیطان بزرگ” بکشیم، اگر تحلیل ایشان را تعمیم دهیم جنبش اسلامی در ایران اگر به قدرت دست یافت و جای پای خود را به ضرب کشتار محکم کرده است این بوده که امریکا و غرب از گوادلپ تا الان حامی این حکومت بودند. و ما به جای مبارزه با جمهوری اسلامی باید علیه امپریالیسم امریکا و ناتو و اروپای متحد مبارزه کنیم.

به روایت ایشان کشتار 7 اکتبر، بدون هیچ شک و شبهه ای، تمام و کمال کار اسراییل وامریکاست. آذر ماجدی در یک برنامه تلویزیونی خود که میخواست ما مردم را قانع کند که چرا باید مبارزه علیه اسراییل عمده کار و تلاشمان باشد، داستان شکل گرفتن حماس را تا آنجا پیش برد که گویا حماس بدون اجازه امریکا هیچ کاری نمی کند. ایشان این سوال را مطرح کرد: “دفتر حماس کجاست؟” خود پاسخ داد: ” قطر! قطر هم که سر سپرده امریکاست ( یاد “سگ زنجیری امریکا” بخیر!)، حماس هم که بدون اجازه اینها کاری نمی کند! ( نقل از حافظه) در نتیجه اینکه کشتار 7 اکتبر مردم اسراییل توسط حماس هم کار امریکا و اسراییل است! انسان اینها را میشنود یا میخواند جز افسوس به حال یک “کمونیست خوشنام” چه کاری میتواند بکند! “کمونیست خوشنامی” که روز بروز بیشتررنگ می بازد.

آذر ماجدی در مطلبش با عنوان “دین افیون توده هاست با افیون توده ها چه باید کرد” میخواهد “روش ما کمونیستها در مبارزه علیه مذهب” را روشن کند. به گفته ایشان روش درست ” ارتقاء آگاهی” است و “نه تحریک مردم”؛ و یادآور شدند” دانش علمی چندانی لازم نیست تا تشخیص داده شود که تحریک یک روش مخرب و مضر است.” و در این راستا ایشان توجه ما را به این معطوف کرده ” با حاکم شدن تز “جنگ تمدن ها” جنگ تمدن غرب، یعنی مسیحیت و یهودیت در برابر اسلام، و عقب نشینی دو جنبش اصلی فعال در مبارزه علیه اسرائیل و امپریالیسم، یعنی ناسیونالیسم و چپ و سوسیالیسم، اسلام بعنوان جنبش سیاسی اصلی به میدان آمده است.” نتیجه اینکه جنگ دو قطب تروریستی، که به قول منصور حکمت “اين از هر دو سو يک جنگ قدرت است”، جدال بر سر هژمونی است را اساسا به  توطئه خود امپریالیستها تنزل بدهید، نتیجه این میشود که یک سیاست معین بر بستر تحولات معین روی داده است را در ردیف جنگهای صلیبی و جنگ تمدنها بشناسانید، در حالی که ” پرچم افراطيون در دو اردوگاه از دور پيدا و قابل تشخيص است.دنياى پيچيده امروز ديگر اقبال چندانى به اين افکار نخراشيده نشان نميدهد. پرچم‌چرخانى و جينگوئيسم (میهن پرستی) آمريکايى و غربى، راسيسم، چرنديات “نبرد تمدنها” و نظاير اينها تنها در حاشيه‌اى در جامعه غربى نفوذ پيدا ميکند.”1

آذر ماجدی با وجود آنکه تاکید میکند “سرمایه گذاری آگاهانۀ غرب روی جنبش و تروریسم اسلامی، موجب پیشروی اسلام شده است.” اما یکباره سر و کله مردمی پیدا میشود که مسلمان هستندکه اسلام را هویت خود میداند :” اکنون فعالترین جنبشی که در صحنه حاضر می شود، جنبش اسلامی یا بهتر است بگوییم مسلمان است. نزد مردم، اسلام به یک بخش طبیعی جنبش سیاسی بدل شده است. این جنبش به معنای فرهنگ لغاتی آن اسلامی نیست، بلکه اسلام را بخشی از هویت خود می شناسد. ” و این تز تا آنجا توسعه می یابد که حتی حجاب، این بیرق جنبش اسلامی برای سرکوب زنان و به طبع آن کل جامعه، تحت عنوان ” دفاع از حرمت و اعتبار خانوادگی و ریشۀ خود” توجیه میشود.

 لطفابا حوصله نقل قول ذیل را بخوانید که حجاب و اسلام چه مقامی مهمی در مبارزه “جنبش ضد امپریالیستی ضد اسرائیلی”در نزد آذر ماجدی یافته است:

 ” آنچه بعضا به سهو یا عمد از جانب فعالین جنبش ضد اسلامی نادیده گرفته می شود، تفاوت دو مقوله اسلامی و مسلمان است. اسلامی از آغاز جنگ دو قطب تروریست، معنای ویژه ای پیدا کرده است. کمی دقت کنید،(چشم!) لفظ اسلامی چه چیز را به ذهن می آورد؟ اسلامی یعنی “تروریست، آدمکش، لات، بدتر از حیوان”. تعمیم این تصویر به مردم مسلمانی که به اسلام اعتقاد دارند، نتیجه سیاست جنگ تمدن های غرب است. تحریک مسموم برای نفرت پراکنی است. در نتیجه چنین سیاستی است که شاهدیم طی دو دهه اخیر بخش قابل توجهی از زنان جوان از محیط های مسلمان حجاب را برگزیده اند. اشتباه استاگر تصور شود که تمام این زنان با حجاب با زور حجاب دار شده اند. ( خب شد یادآور شدند!)بخش قابل توجهی حجاب را بعنوان یک ابزار و سلاح دفاعی برگزیده اند. نه دفاع در مقابل تجاوز! بلکه در دفاع از حرمت و اعتبار خانوادگی و ریشۀ خود در مقابل این هجوم توهین آمیز و تحریک آمیز غرب/مسیحیت/یهودیت محور. (“حجاب مصونیت است نه محدودیت!”) حجاب برای برخی حکم سند هویت و سمبل غرور و افتخار نژادی- قومی یافته است. (!!!) برای بخشی از مسلمانان خاورمیانه اسلام و ناسیونالیسم با یکدیگر تنیده شده است؛ عملا به یک ایدئولوژی واحد بدل شده است. همانگونه که غرب، عرب و مسلمان را با هم مترادف کرده است؛ نزد مردم منطقه نیز پروسۀ مشابه ای طی شده است. همانگونه که حجاب برای رژیم اسلامی حکم بیرق ایدئولوژیک و هویتی دارد؛ برای بخش قابل توجهی از جنبش ضد امپریالیستی ضد اسرائیلی نیز حجاب به مقام بیرق ارتقاء یافته است.” اینها را انسان از قلم آذر ماجدی میخواند و جز یک تاسف عمیق، هیچی احساسی دیگر را در انسان بر نمی انگیزد.

مطلب “دین افیون توده هاست با افیون توده ها چه باید کرد” به قلم آذر ماجدی قدم بس بزرگتری برمیدارد و در هم همان ابتدای نوشته اش با دست درازی به یک نوشته مارکس، حتی به وجود دین و مذهب، لفت و لعاب تئوریک و فلسفی را می بخشد. و ما را به نوعی به “الهیات رهایی بخش” چپ سنتی رهنمون میسازد.

مارکس نوشتن “گامی در نقد فلسفه حق هگل” را  ” گامی در راستای این وظیفه” میداند که ” نقد آسمان به زمین، نقد دین به نقد حقوق و نقد الهیات به نقد سیاست” تبدیل شود. برای آذر ماجدی بخشی از این نوشته مارکس توجیه فلسفی شده است تا بر اساس یک تز اساسا غلط که ساخته و پرداخته است:” دنیا و انسان فقط مادی نیستند. معنویات یک بخش مهم دنیا و انسان است.” به اینجا برسد ” برخورد ما به دین باید این دو وجه یا خصیصۀ دین را در نظر بگیرد: دین بعنوان ستون حفظ نظم استثمارگر حاکم و دین بعنوان یک دستگاه عقیدتی که دنیای معنوی- ذهنی انسان را می سازد.”

دین “آگاهی وارونه از این جهان است”، یا “دین رایحه معنوی”، و یا  ” رنج دینی، هم بیان رنج واقعی و هم اعتراض بر ضد آن است. دین آه مخلوق ستم دیده، احساس جهانی بی احساس، و جان اوضاعی بی جان است. دین تریاک مردم است.” نکاتی است که مارکس بر آن انگشت میگذارد تا نشان دهد دین زنجیری است که باید گسسته شود، نه اینکه چون آه مخلوق ستم دیده است نباید این مخلوق را تحریک کرد. مارکس “بنیان نقد غیر دینی” را تعریف میکند تا توهم دینی را از مخلوق ستم دیده بزداید تا به آنها نشان دهد: ” دین صرفا خورشید موهومی است که تا زمانی که انسان گرد خویشتن نمی چرخد گرد او می چرخد. ” و در راستای تبدیل  نقد الهیات به نقد سیاست و نقد موقعیت خاص آلمان در ابتدای قرن نوزدهم نسبت به تحولات ” تاریخ ملل مدرن”، یادآور میشود نقد دین در آلمان پایان یافته است چرا که موقعیت واقعی دین به عنوان افیون توده ها روشن گردیده، و بایستی “واقعیت سیاسی-اجتماعی مدرن به نقد کشیده شود… که نقد خود را به سطح مسایل راستین بشری بکشاند، …” و درادامه مارکس تاکید میکند: ” البته سلاح نقد نمی تواند جای انتقاد مسلحانه را بگیرید. قدرت مادی را باید با نیروی مادی سرنگون کرد. اما نظریه همین که توده ها را فرا گیر به نیروی مادی تبدیل میشود. نظریه زمانی توده­ها را فرا خواهد گرفت که به دل توده­ها بنشیند و زمانی به دل توده­ها خواهد نشست که رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی به ریشه­ی قضایا پی بردن. اما برای انسان، ریشه چیزی نیست جز خود انسان.”2

اما برای کسی که از واقعیت سیاسی-اجتماعی مدرن پرت افتاده است، و به جای دست به ریشه بردن و قدرت مادی یافتن نظریه، او به توده ها مراجعه میکند، تا وجود دین میان توده را توجیه کرده باشد، تا تز “احترم به باور توده ها” را احیا کند، تا به این نتیجه برسد که  “دنیای معنوی- ذهنی” افراد دین دار (مشخصا مسلمانان) را نباید تحریک کرد؛ که  “تحریک یک روش مخرب و مضر است. “

در ایران بیش از چهار دهه است روزگار مردم زیر بیرق سیاه اسلام تباه شده است، و به همین نسبت مردم در منطقه خاورمیانه ، بخصوص در فلسطیندر خون و آتش روزگار میگذرانند، که همه نتیجه به حکومت رسیدن جنبش اسلامی در ایران است. برای حل مسئله فلسطین و تهدید مدام منطقه خاورمیانه به جنگ و کشتار، “سرمنشا آن” یعنی جمهوری اسلامی باید سرنگون شود. با چفیه به گردن انداختن که در ایران نشانه سرکوب خشن است، با همراهی کردن مسلمانان در هنگامه اعتراض به نسل کشی در غزه، به نماز خواندن به وقت اذان که نشانه اعدام در ایران است، با حجاب بر سر کشیدن که در ایران نشانه سرکوب زنان و کل جامعه است، نمی توان یک ذره احساس همدردی برای مردم رنج کشیده فلسطین در مردم ایران برانگیخت. اما همین مردم با مبارزه بی امانشان علیه حجاب، علیه مذهب، علیه سمبلهای نفرت از زندگی، علیه سرمنشا جنایت اسلامی و تلاش برای سرنگونی آن قدم بسیار مهمی در حل مسئله فلسطین برداشته اند.

آذر ماجدی مایل نیست که دیگر به نقد جنبش اسلام سیاسی و یا حجاب به پردازد چون ممکن است ذهن مسلمانی مشوش شده و با کارد به جان مردم بیفتد، چنان که در آلمان اتفاق افتاد. یا سر معلمی در حومه پاریس سر کلاس درس گوش تا گوش بریده شد چون خون مسلمانی به جوش آمده بوده. شارلی ابدو اگر با کشیدن کاریکاتور محمد، دنیای معنوی مسلمانان را مخدوش نمی کرد، آن دو برادر مسلمان دست به اسلحه نمی بردند، که 8 نفر را در دفتر مجله شارلی ابدو بکشند. اگر به مسابقه دو ماراتن در امریکا  دو برادر مسلمان، با بمب حمله کردند، نتیجه به هم ریختن دنیای معنوی ایشان بود. اگر “گرگ تنهای” در سواحل شهری بندری “نیس” در فرانسه با تریلی به میان مردم می راند، تقصیر جنبش اسلامی نیست، مقصر تحریک کنندگان دنیای معنوی مسلمانان هستند. اگر مردی روان پریش، برای “زدودن جوار بارگاه امام هشتم شیعیان از فساد” در مشهد تبدیل به قاتل سریالی زنان تن فروش میشود،اگر پدری سر دختر خردسالش را با داس قطع میکند، اگر فریاد جگرخراش زنی در میان نعره های مردان خانواده با بریدن سرش قطع میشود… اگر، اگر… چند تا دیگری از این اگرها برشمریم که ثابت شود تحریک یک روش مخرب و مضر است! باید کار “آگاهگرانه و روشنگرانه” کرد، یعنی به دین، به باور توده ها احترام گذاشت چرا که ” دنیا و انسان فقط مادی نیستند. معنویات یک بخش مهم دنیا و انسان است!” چنین سقوطی باور کردنی نیست اما حقیقت دارد.

و در انتها نوشته کوتاهی از منصور حکمت که اولین بار در “ستون اول” نشريه انترناسيونال به تاریخ 16 نوامبر 1994 منتشر شده است را یادآور میشویم تا نقش و جایگاه آدمکشی های اسلامی و جمهوری اسلامی را بیشتر پی ببریم، تا شاید برخی از “کمونیست کارگریهای منفرد” به جایگاهی که امروز برای خود دست و پا کرده اند دو بار بیندیشند؛ شاید!

“موجى از آدمکشى‌هاى اسلامى، خاورميانه و شمال آفريقا را فرا گرفته است، قربانيان اين موج، عادى‌ترين مردم عادى اند. در مصر و الجزاير اتباع خارجى را اعم از کارگر و توريست و بازنشسته به گلوله ميبندند و سر ميبُرند، صف کودکان دبستانى را با بمب کشتار ميکنند، دختران جوانى را که از ازدواج اجبارى سر باز زده باشند بخون ميکشند. در تل‌آويو عابران بيخبر را از کودک و پير و جوان در خيابان و اتوبوس به قتل ميرسانند. و قهرمانانه، از اسرائيل تا الجزاير، به بشريت متحيّر اطمينان خاطر ميدهند که اين “مبارزه مسلحانه” ادامه خواهد يافت.

زمانى بود که چپ سنّتى و “ضد-امپرياليست” خشونتهاى کور و تروريسم عنان‌گسيخته جريانات جهان سومى و ضد-غربى را اگر نه به ديده تحسين، لااقل به ديده اغماض مينگريست. ظلمى که به ملتهاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته ميشد به زعم اينان اين تروريسم را بعنوان عکس‌العملى مشروع توجيه ميکرد. تروريسم گروههاى فلسطينى، جريانات مسلمان و يا ارتش جمهوريخواه ايرلند، که قربانيانشان را بطرز روزافزونى مردم بيدفاع و بیخبر غير نظامى تشکيل ميدادند، نمونه‌هاى برجسته اين تروريسم “مُجاز” در دوره‌هاى قبل بودند. تروريسمى که ظاهراً به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ ميداد، تروريسمى که ظاهراً در عکس‌العمل به خشونت و سياستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پيدار شده بود. جالب اينجاست که دولت اسرائيل نيز در طول سالها دقيقاً با عين همين استدلال، يعنى با استناد به نسل‌کشى‌هاى غير قابل توصيف فاشيسم هيتلرى و جريانات ضد-يهود در کشورهاى مختلف عليه مردم يهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطين و کشتار هرروزه جوانان فلسطينى را توجيه کرده است. اين نوع استدلال، و تروريسم کورى که به استناد به آن در خاورميانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطينى و چه از طرف دولت اسرائيل، جريان يافته است، همواره از نظر کمونيسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مصائب هولناکى که در قرن اخير بر مردم يهود رفته است با سرگوبگرى‌ها و جنايات دولت راست افراطى در اسرائيل عليه فلسطينيان وجود نداشته و ندارد. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مشقاتى که مردم محروم فلسطين کشيده‌اند با تروريسم سازمانهاى منتسب به اين مردم، اعم از اسلامى و غير اسلامى، وجود نداشته و ندارد. اين سوء استفاده و سرمايه ساختن جريانات و جناحهاى بورژوايى، اعم از دولتى و غير دولتى، از مصائب مردم محروم است. محکوم کردن و از ميدان به در کردن اين تروريسم توسط طبقه کارگر بويژه در کشورهاى منطقه يک شرط حياتى قرار گرفتن کارگر در رأس مبارزه اجتماعى براى پايان دادن به اين مصائب است.

موج جديد آدمکشى اسلامى، بخصوص در شمال آفريقا، ديگر ظاهراً حتى از اين قبيل توجيهات سياسى هم بى‌نياز است. يک عمّامه و يک تفنگ، تمامِ چيزى است که براى شروع اين جهاد کثيف عليه انسانيت کفايت ميکند. اين گانگستريسم اسلامى است و سرمنشأ آن رژيم حاکم در ايران است. تکليف اين جريان نيز در ايران يکسره خواهد شد.”


  1. ( منصور حکمت – دنیا پس از 11 سپتامبر)
  2.  ( مارکس – گامی در نقد فلسفه حق هگل- ترجمه مرتضی محیط)

اینرا هم بخوانید

فریادی از عمق جان بر سر سرکوبگران- یاشار سهندی

ویدیوی در شبکه های اجتماعی منتشر شده است که خود به تنهایی گویایی وضعیت حال …