جایزه اسکار همواره از دالانهای سیاست عبور کرده است. از ده ها نهاد و سازمان و شخصیت پشت پرده “جایزه اسکار” تا صدها “نقش آفرینان” جلو صحنه، همگی با هزاران بند مرئی و نامرئی به سیاست وصلند. اشتباه نشود، توطئه ایی در کار نیست، برای به صدر آوردن فلان فیلم و بهمان شخصیت کسی در زیر زمین، مخفیانه جلسه ایی برگزار نمی کند و یا برای “حصول رای مد نظر” چشمکی بین داوران هم رد و بدل نمی شود. حکمت “انتخاب” از عوامل پایه ایی تری تبعیت میکند. قصد ندارم انشا ” هر چه در مورد روابط بانکها، هالیوود، کاخ سفید و اتاق فکر و اوضاع سیاسی و نیازهای روز سیاست را میدانید” را بنویسیم، شاید یک مثال ساده مربوط به همین اواخر، روشنگر کل مسله باشد: در هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار، فیلم آرگو بعنوان بهترین فیلم این دوره شناخته شد. از داخل سالن این اعلام نشد، خانم اوباما از کاخ سفید بداخل سالن “انلاین” شد و برنده را معرفی کرد و تبریک گفت. این بی پرده ترین نمایش دخالتگری سیاست در “سیاست اهدا اسکار” در تاریخ اسکار بوده است. بد نیست بگویم که در همین دوره فیلم “لینکن” هم کاندیدای جایزه اسکار بود که در وهله اول بنظر میرسد ایشان ربط مستقیمتری به سیاست و کاخ سفید دارد، اما ملزومات و نیازهای “سیاست روز” آنچنان میداندار بود که رییس جمهور “لینکن” را هم از دور خارج ساخت. این بدین معنا نیست که برندگان تاکنونی اسکار خالق “اثری” نبودند و یا ارزش هنری کارشان پایین بود، اکیدا چنین منظوری ندارم، اما نگاه “معصومانه” به کل پروسه اسکار و نسبت دادن کل این روند به آنالیزهای هنری، زیادی رمانتیک و بی ربط به حقیقت است. اهدا جایزه اسکار بمانند همه پدیده های زنده جامعه، در خلا شکل نمی گیرد و تا آنجاییکه به چند دوره اخیر اسکار مربوط میشود، مهر متاخرترین تحولات و صف بندی های سیاسی را بر خود دارد. وقتی پای دادن جایزه به فیلمی از ایران بمیان می آید بطریق اولی “شلاق سیاست” بی امان تر بر گرده اسکار نواخته میشود. اصغر فرهادی باز هم جایزه را برد، یکبار بخاطر “جدایی نادر از سیمین” و اینبار “فروشنده” صاحب جایزه شد. بمانند دفعه قبل، عده ایی له و تعدادی بر علیه موضع گرفتند. رایجترین استدلال مدافعین فرهادی و فیلم این بوده که زیر حاکمیت توحش اسلامی، بالاخره ساختن آثاری از این قبیل که شانس “جایزه آوری” هم دارند، بهتر از ده نمکی و “اخراجیها” است و یا گفته شده که جمهوری اسلامی با هر چه که بویی از تمدن و انسانیت میدهد، دشمن است، همینکه کسانی مانند فرهادی آثاری از این قیبل میسازد، غنیمت است، با وجود رژیم اسلامی کار بیشتری نمی توان کرد و غیره و غیره. تازه این “رادیکالترین” استدلال “مدافعین” است (در اینجا مدافعین حرفه ایی پرو رژیمی در خارج کشور را منها کردم. البته یکدسته دیگری هم هستند که “کالای وطنی” را در قامت “فروشنده” دیدند و لذا مدافعش شدند. یکیشان در جایی گفته بالاخره نام ایران بخوبی رفته است).
شما میتوانید بعنوان یک فرد با تماشای فیلمهای فرهادی در نقد و یا در دفاع از فیلم چیزی بگویید. حتی اگر مسله را در همین سطح هم برگزار کنیم، دفاع چندانی نمیشود از این دو فیلم کرد. در جاییکه صحبت از اسکار، ترامپ و مسله زن بمیان می آید دیگر نمی توان در عرصه محدود “نقد فیلم” باقی ماند. خود دست اندرکاران فیلم مانند ترانه علیدوستی و اصغر فرهادی آمدنشان به امریکا را “سیاست اندود” کردند. نیامدند و بقول خودشان بایکوت کردند چون از سیاست راسیستی ترامپ دل آزرده بودند. البته فقط همین قسمت از ماجرا که لبخند رضایت بر لیان اوباش اسلامی هم می آورد، برایشان جالب بوده است. همین چند ماه پیش ترانه علیدوستی با علم به اینکه ظاهر شدن با حجاب اسلامی در مجامع بزرگ بین المللی یک آکسیون سیاسی در دفاع از اسلامیون است، حجاب به سر و با سر و وضع اسلامی ظاهر شد و برای محکم کاری با “نامحرم” هم دست نداد. روشن است که اینجا پای یک انتخاب وسط بود که دست بر قضا خیلی هم سیاسی بود. از اینجا میخواهم به یک نکته اساسی تر اشاره کنم. هنر و بویزه سینما در ایران رو به قهقرا رفته است. صنعت سینما ورشکسته است. سینماها خالی است. مردم به این سینما پشت کرده اند. سینما و فیلم در این کشور در خلا زندگی نمی کند، هنرمندش هم همیطور. همان حاکمیتی که جامعه ایران را به وزطه نابودی و نیستی کشانده که حتی مردم برای تنفس اکسیژن هم باید تظاهرات حیابانی کنند، همان حکومت هم ریشه هنر و فیلم و خلاقیت هنری را در این مملکت خشکانده است. صحبت بر سر دیکتاتوری و سانسور و کنترل فیلم و سینما نیست، بحث بر سر نابودی زمینه هایی است که از خود هنر و هنرمند تولید میکند. نباید فراموش کنیم که در درون “صنعت سینما” در ایران الیتی شکل گرفته است که “ملزومات روز” را میشناسد و بلد است با حکومت اسلامی کار کند. همانهایی که ثروت این بخش را “مالخود” کرده اند و حتی عده ایی را از کار مرخص و خانه نشین کرده اند. همین طیف دارد در سینمای ایران جولان میدهد. از هر کسی خوششان نیاید بیکارش میکنند. الیتی که بیشتر مافیا گونه است، سرش به حاکمین اسلامی وصل است و رانت میخورد. این داستان غم انگیز سینما در این مملکت است. رشته های دیگر هنری وضعیت مصیبت بارتری از سینما دارند.
حال گیرم که کسی هم پیدا شد و فیلمی ساخت که چهار وجب با ساختار مورد اشاره بالا فاصله داشته باشد، چرا من نوعی باید کل ماکزیمالیسیمم را کناری بزنم و به تئوری “همین هم غنمیت است” پناه ببرم؟ گیرم کسی ادعا کرد که نگاه حاکم بر فیلمهای برنده اسکار فرهادی در تقابل کامل با نگاه حاکمیت اوباشان اسلامی است، پس تکلیف نگاه من به اوضاع و جمهوری اسلامی و جامعه و زن و هزاران مسله و معضل دیگر چه میشود؟ چرا باید من پرچم “آن نگاه دیگر” را بدوش بگیرم؟ بگذارید خودشان بیاییند وسط و حرف بزنند، کار دفاع را بخودشان واگذار کنید. چرا زمانیکه پای هنر و سینما وسط می آید من باید فتیله سیاسی ام را پایین بکشم و مدافع نگاه و حرفهایی بشوم که در عرصه سیاست صاحب دارند. اگر کسی در فیلمش اعتقاد دارد که هنوز “سنت” در این مملکت کارساز است و باید به آن میدان داد، پژواک صدایش در سیاست را میتوان در میان صفوفی جستجو کرد که برای نجات اسلام و حکومتشان، مشغول “صیقل” دادن دین و دولتشان میباشند و میخواهند ماشین جنایت آدمخواران اسلامی را “اصلاح” کنند. من اصغر فرهادی را نمی شناسم، نمیدانم در عرصه سیاست چه میگوید یا اصلا چیزی میگوید، لزومی هم ندارد روانکاوانه حدس و گمان بزنم که اصفر فرهادی کجای سیاست ایستاده است، اما باید بدون هیچ لکنت زبانی بگویم آقای فرهادی نگاه جانبدارانه شما در مورد “سنت” در جامعه ایران، ارتجاعی است در جاییکه دو سه نسل جوان مملکت بر علیه این سنن جنگیده اند، شورش کردند و در زندگیشان هر چه بوی “سنت” میدهد را کنار گذاشته اند. نگاه من با این جوان بیزار از اسلام و سنن عقبمانده جامعه، خوانایی دارد و در مقابل کسانی است که هنوز و کماکان “سنت” را نسحه میکنند و به مردم میفروشند. بر فرض آنکه حتی در این فیلمها چها رتا سکانس و دیالوگی هم وجود دارد که اخوند و پاسدار حکومت نپسندد، باید برایش هورا بکشم؟ پس تکلیف نگاه من نوعی چه میشود؟ ایشانها حرفشان را زدند، با ابزار هنری هم زدند، من هم شنیدم و در مقابلش میگویم من متعلق به صف شما نیستم در مقابلش می ایستم.
گمانم هر ادم منصفی از ” هنر سفارشی” بیزار باشد، چون اجباری است، با روح آزادی انسان در تضاد است. قطعا وجود شرایطی که خلاقیت انسانها در همه زمینه ها از جمله در زمینه هنر رشد کند، آرزوی اکثریت بشر امروزی است. شرایطی که قطعا انسانها بسرعت میتوانند به توانایی های خود پی ببرند و بدون “اجبار برای نان” بنویسند، بازی کنند، بخوانند و بسازند. اما ما شنوندگان، ما بینندگان هم در هر شرایطی “حق نقد” داریم، حق قضاوت داریم، این خود بخشی از پروسه رشد خلاقیت انسانی است. هنر در فردی ترین و غیر سیاسی ترین وجه ممکن خود، به نقد بی امان نیاز دارد. اما این حرفها در مورد “وضعیت هنر در جمهوری اسلامی” زیادی لطیف است. همان بلایی که قداره بندان و دزدان اسلامی بر سر مابقی اجزا جامعه و مردم آورده اند، همان را هم به هنر مملکت تحمیل کرده اند. از دل این شرایط و زیر حاکمیت اسلامیون قرار نیست آثار هنری مورد توجه بیرون بزند حتی اگر خالقین “آثار بزرگ” هم حی حاضر باشند. آنچه که از طرف اصغر فرهادی عرضه شد با ارفاق بسیار زیاد، فرسنگها از آنچه که در جامعه جاری است، عقب است. این لطیف ترین نقدی است که میتوان بر آثار فرهادی نوشت. برای اینکه در “وزن کشی احتمالی انصاف” به عدم تعادل متهم نشوم، مجبورم تکرار کنم که شاید اصغر فرهادی در یک شرایط دیگر بگونه دیگری فیلم میساخت، شاید همین الان هنرمندانی هم باشند که حرف هنری اشان با حرف مردمیکه روزانه برای آزادی و رفاه میجگند، یکی باشد اما امکان ساختن اثارشان را بعلت وجود جمهوری اسلامی ندارند، شاید، اما انچه دو اثر فرهادی با سمبل سازی و ایما و اشاره از برخی معضلات جامعه به ما “تماشاگران عزیز” ارائه داد، در بهترین حالت، حرف ما آزادیخواهان، حرف ما ضد اسلامیون و حرف ما بشر قرن بیست و یکم نیست. در آن عرصه هایی که فرهادی به آن ورود کرد ما دیگر “تماشاگر” نیستیم، بازیگریم، بازیگر.
2 مارس 2017