کارگر کمونیست ۸۴۵

به سبب افزایش شدید گرما در روزهای اخیر بارها سازمان هواشناسی هشدار داده است که ساعات کار باید کاهش یابد و از کار در زیر تیغ آفتاب باید خودداری گردد. حکومت تنها کاری که انجام داده کاهش ساعات کاری ادارات دولتی بوده است. و این هم، نه بخاطر رعایت حال کارکنان و مراجعه کنندگان، بلکه بدین خاطر است که درتامین برق، این ابتدایی نیاز زندگی امروز ناتوان و درمانده است. ناتوانی در تامین برق نیز تماما به آنجا برمیگردد که رسما حکومت بودجه ای کافی برای اینکار طی سالهای متمادی در نظر نگرفته است.و این نه بدلیل عدم وجود پول، بلکه برای این حکومت تامین بودجه برای رسیدن به سلاح اتمی و تولید آن، تولید و ترویج جهل و خرافه و اندیشه های سرکوبگرانه اسلامی، تجهیز و گسترش نیروهای نظامی و امنیتی اش در ایران و منطقه، و بعلاوه همزمان غارت آنچه که به عنوان “بودجه های عمرانی” در نظر میگیرد، اولویت اول و آخر همه کاربدستان حکومت است.
یکی از روشهای اساسی تامین بودجه برای حکومت سوای فروش نفت، یورش همه جانبه به سطح معیشت توده زحمتکش جامعه و اساسا غارت زندگی است. و حکومت اسلامی توانسته به ضرب زندان و شکنجه و اعدام این امر را پیش ببرد. یکی از راههای این حمله سازماندهی شده به زندگی کارگران، شرکتهای پیمان کاری است که استثمار وحشیانه ای به سبب وجود آنها سامان گرفته است. شرکتهایی که عملا به یک شرکتهای تبهکاری تبدیل شده اند که در پناه حکومت جنایتکار اسلامی بدترین شرایط کاری را به کارگران تحمیل کرده اند.
“شرکت مجتمع گاز پارس جنوبی” در اطلاعیه ای از فوت یکی از نیروی های پالایشگاه اول مجتمع گاز پارس جنوبی (عسلویه)، “محمدسعید صفائیفرد” ۴۹ ساله، در تاریخ دوشنبه ۱۵ مردادماه ۱۴۰۳ خبر داد. این کارگر از پرسنل پیمانکار بازرسی فنی، در حین انجام کار دچار گرمازدگی و کاهش علائم هوشیاری می شود و به بیمارستان اعزام شده و علی رغم تلاش کادر درمان، متاسفانه وی فوت می کند. ” بر اساس گزارشهای کارگرانِ مناطق نفتی و تاسیسات پتروشمی، گرمای هوا بعضا از ۷۰ درجه سانتیگراد تجاوز میکند و رطوبت تا ۹۰درصد میرسد. با این وجود کارگران زیر آفتاب سوزان، با تجهیزات چند ده کیلویی، برای ساعتها کار کنند. گرمازدگی و بیهوشی اتفاقی روزمره برای این کارگران است که از خدمات اورژانسی هم محروم هستند.” مرگ محمد سعید صفایی فرد، بر اثر گرمازدگی تماما نتیجه این امر است که دست این شرکتها کاملا باز است که هر گونه خواستند با کارگر رفتار کنند.
گرمای شدید زمین که مسبب آن نظام جهانی سرمایه داری است که برای کسب سود، اصل حیات کنونی را مورد تهدید قرار داده است. یکی از دستاوردهای اساسی نظام طبقاتی سرمایه داری در کل جهان است. در ایران این را ضربدر اوضاعی کنید که وجود شرکتهای پیمان کاری که به سرعت میخواهند به مال و منالی برسند تا از قافله عقب نماند، شرایط را برای کارگران بسیار سخت تر و هولناک تر کرده است. این شرکتها همیشه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند چون رژیم اسلامی سرمایه صد درصد حامی ایشان است.
تمامی این شرکتها بخصوص در صنایعی مانند نفت، در زد و بند با باندهای مافیایی حاکم بر ایران شکل گرفته اند و بدین سبب استثمار وحشیانه ای براه انداختند و به هیچکس هم جوابگو نیستند، جز ذینفعان در استثمار کارگران؛ که آن هم باید جواب این را بدهند چرا به آن “سوددهی” که پیش بینی کردند نرسیدند! چیزی که در این میان مهم نیست جان و زندگی کارگر است. در این مورد خاص، کارفرما با علم به اینکه کار کردن زیر تیغ آفتاب سوزان جنوب ایران کشنده است، اما کارگر را مجبور به کار در این شرایط میکنند و وقتی هم کارگر میمیرد اصلا به روی مبارک خود نمی آورند. شرکتهای پیمانکاری را باید در ردیف باندهای تبهکاری شمرد که هدف شان چپاول زندگی کارگر، حتی به قیمت جان اوست.
کارگران پیمان کاری نفت یک خواسته اساسی شان در اعتصابات شان، حذف شرکتهای پیمانکاری بوده که یکی از مطالبات اصلی و مهم کارگران در سراسر ایران، در سالهای اخیر بوده است. شرکتهایی که تمام فلسفه وجودی شان بدین خاطر است تا میشود کارگر را ارزان ساخت، حال بهر قیمتی. اتفاقاتی چون مرگ کارگری بخاطر گرما شدید، بر ضرورت و اهمیت این خواست بیشتر تاکید میکند.
انسانیت، شناسنامه بردار نیست
یاشار سهندی

“ماموران نظم و امنیت و قانون”، چه در لباس فرم رسمی، چه در لباس شخصی،چه چیفه بر گردن، چه آنکه از نوک پا تا فرق سر با اسباب و تجهیزات محافظتی به رنگ سیاه خودش را پوشانده است و با باطوم و تفنگ، سر چهار راهها مستقر است. یا با موتورسیکلتهایی به رنگ سیاهتر از لباس تنشان، به هیبت یک حشره موذی و درشت، در گشت و گذار هستند. نه برای “آسایش جامعه”، بلکه تماما برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه مصرف دارند. زنان با اسم رمز حجاب اسلامی توسط ایشان ربوده میشوند. با ایجاد هیاهو و هراس به صف معترضان از بازنشسته تا معلم و کارگر هجوم بی رحمانه میبرند. چنانچه بخت برگشتهای دست به سرقت زده باشد و به چنگ ایشان افتاده باشد از همان کف خیابان مورد لت و کوب واقع میشود. تا در نهایت در زیر زمینهای کلانتریها و اداره اگاهی شکنجه میشود تا به کارهای نکرده هم اعتراف کند. به هر کس ظنین شوند، گویی گرفتار گرداب عظیمی شده است. تلکه کردن دکه ها که سر چهار راهها هستند، دِلگی پیش پا افتاده ایشان است، تا آنجا که هر کس کارش به ایشان می افتد باید حسابی “بسُلفد” تا به کارش رسیدگی کنند یا از گرفتاری رهایی یابد. و به وقتش، ایشان بی محابا در کف خیابان از کودک تا بزرگسال را بی رحمانه به قتل میرسانند، چه در نیزار، چه در ماشین کنار والدین، چه در خلوتگاه کوچه بن بستی، یا در داخل ون سرگردان در خیابانها. و هجوم بی رحمانه به داخل منازل وآپارتمانها. همه اینها را ضربدر این کنید که “تابعه” نباشید، و بیگانه محسوب شوید. آنوقت وقتی دو غول، “کودک افغان” را زیر دست و پای خود می اندازند، هیچ ابایی ندارند که با زانو روی گردن او فشار بیاورند و دیگر پاهایش را بگیرد که دست و پا نزند. تا یادمان نرفته باید به یاد آورد، قتل آن کارگر افغانستانی که توسط یک مزدور بسیجی ” به ظن توهین به پرچم” از بالای پل به پایین پرت شد. و هنوز آن قاتل در حمایت کامل از سوی حکومت اسلامی راست راست راه میرود.
سید مهدی، کودک کار، به همراه مادر خود و تنی چند از زنان افغانستانی راهی کار بود، که ناگهان چون آهویی خود را گرفتار کفتارها یافت. و به تضرع و خواهش او توجه نکردند که ملتمسانه میگفت: “عمو ولم کن مرا، عمو!” و به اردوگاه برده شد تا “رد مرز” شود. اما چون این هجوم بی رحمانه به یک کودک در رسانه های اجتماعی به سرعت منتشر شد، مجبور شدند او را رها کنند. بعد که دیدند رسوایی بار آمده، مانند همه موارد این چنینی خانواده اش را با تهدید و ارعاب وادار کردند که بگویند: ” مشکلی نیست و همه چیز خوبه!”
بی شرمان، همگی “زبانشان هم دراز است”؛ طالبان این سمبل سرکوب انسانیت، درس آموخته در مکتب جمهوری اسلامی، فکر میکند فرصت فراهم شده تا چهره دیگری از خود نشان دهد، با ریاکاری تمام به این حادثه معترض شده است و نگران حال و روز “افراد تابعه در ایران” شده، همان افرادی که از دست ایشان فرار کردند و در مخمصه دیگری از همان جنس طالبان گرفتار شدند. یک نکبتی در وزارت خارجه جمهوری اسلامی، به نام رسول موسوی مهاجر ستیزی را “مغایر سنت برادری اسلامی و فرهنگ مهماندوستی” دانسته است! و در این میان سلطنت طلبان زبان به کام گرفتند. چرا که در مهاجر ستیزی هیچ چیزی از جمهوری اسلامی سرمایه و راسیستهای اروپا و امریکا کم ندارند. به وقتی که صحبت از “شکوه پادشاهی ایران” است، سر جامعه منت دارند که یک روزی تا آن طرف افغانستان جز “خاک پاک ایران” بوده و ملک شخصی خود تلقی میکنند. و آنچه هم مهم در این میان مهم است “سرحدات پادشاهی” است نه آدمهای ساکن این سرحدات.
سلطنت طلبان در ماههای گذشته که جمهوری اسلامی موج وسیعی از دستگیری و راندن مهاجران افغانستانی را سازمان داده و به محلات که ایشان ساکن هستند هجوم بردند و کتک شان زدند و بعد بازداشت و “رد مرز” کرده اند، هم صدا با جمهوری اسلامی و “بچه های خوب سپاه” و نیروی انتظامی که در رویای شان زیر نظر پرویز ثابتی باید سازماندهی مجدد شوند، تا توانستند علیه مردمانی که با انجام دادن سخت ترین و شاق ترین کارها “این وطن را وطن کرده اند”، سخن گفتند. و نه تنها این بلکه تا توانستند بر آتش “مهاجر ستیزی” بنزین ریخته اند. و اصلا تعجبی ندارد که در مورد سید مهدی، کودک کار یک کلمه هم حرف نزدند. برای ایشان “خاک ایران” مهم است، نه مردمانی که در این جغرافیای کار و زحمت بر دوش آنهاست.
فاشیسم و نژاد پرستی در همه جا یک شکل است. یک موردش را در انگلستان، این روزها شاهد هستیم. در ایران چه در دوران سلطنت، چه در دوران ولی فقیه از همان جنس است. در همین روزها، در همان انگلستان شاهد بودیم وقتی راسیستها فراخوان به تظاهرات دادند و این جمعیت ضد راسیستی بود که چنان وسیع در کف خیابان حضور یافت که آنها جرات نکردند خودی نشان دهند. در ایران هم اگر فرصتی دست دهد، چنان که دست داد و انعکاس آن را در مانیفست انقلاب زن زندگی آزادی، انقلابی ضد تبعیض، از جمله تبعیض نژادی؛ در ترانه “برای”، شروین حاجی پور انعکاس یافت. یکی از برایهایی که بیان شد، ” برای کودک افغانی” بود. اتفافی که برای “سید مهدی” افتاد، یکبار دیگر نشان داد انسانیت، شناسنامه بردار نیست.و اعتراض علیه هجوم گستاخانه علیه افغانستانی ها را به عقب میراند. یک نفر در شبکه اجتماعی ایکس در ضرورت اتحاد علیه جمهوری اسلامی و خارجی ستیزی نوشته بود: بیاد بیاوریم که با این ترانه گریستیم از جمله “برای کودک افغان”. مردم ایران و افغانستان، چه کارگران، چه زنان، چه کودکان و کل جامعه دو کشور از یک چیز رنج میبرند، حکومتهای اسلامی که بورژوازی چون بختک بر جان جامعه انداخته است. اتفاقی که برای سید مهدی افتاد یکبار دیگر ثابت کرد درد ما مشترک است. و اقدام ما هم مشترک باید باشد.