پیروزی بلشویک‌ها چگونه رقم خورد- الکساندر رابینوویچ

مقدمه ناصر اصغری

در صدمین سالگرد انقلاب اکتبر روسیه، مجله “ژاکوبن” تعداد زیادی مطلب خواندی در خصوص این موضوع منتشر کرد. آن زمان من با اشتیاق همه آنها را خواندم و خیلی دلم می خواست که در دسترس خوانندگان احتمالا علاقمند هم قرار بدهم، اما با مشغله های متعدد آن دوره من، ترجمه بدون کمک گرفتن از هوش مصنوعی این کار را اساسا غیرممکن کرده بود. اکنون که این اپلکیشن ها این کار را فوق العاده آسان کرده است، یکی از آن نوشته ها را برای خوانندگان علاقمند به موضوع “ترجمه” کرده ام.

الکساندر رابینوویچ نویسنده تعداد زیادی مطلب و چند کتاب مهم درباره انقلاب اکتبر است. من قبلا سه کتاب اصلی او در باره انقلاب اکتبر را معرفی کرده بودم. امیدوارم که مطلب حاضر خوانندگان را به خواندن کتابهای او ترغیب کند که حداقل یکی از انها، (انقلاب ۱۹۱۷ در پتروگراد (بلشویک‌ها به قدرت می‌رسند))، به فارسی هم ترجمه شده است.

ناصر اصغری

***

پیروزی بلشویک‌ها چگونه رقم خورد

الکساندر رابینوویچ

در این مقاله، قصد دارم مروری دوباره بر نتایج اصلی تحقیقاتم درباره سال ۱۹۱۷ داشته باشم، به ویژه آنهایی که به پرسش دشوار و همچنان سیاسی چگونگی پیروزی بلشویک‌ها در نبرد قدرت در پتروگراد سال ۱۹۱۷ مربوط می‌شوند. اما اجازه دهید ابتدا با چند کلمه درباره دیدگاه‌های مورخان پیشین در این زمینه شروع کنم.

از نظر مورخان شوروی، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تجلی مشروع اراده توده‌های انقلابی پتروگراد بود- یک قیام مسلحانه مردمی در حمایت از قدرت بلشویکی که توسط یک حزب پیشتاز بسیار منضبط و با هدایت درخشان ولادیمیر لنین رهبری شد. از سوی دیگر، مورخان غربی اغلب موفقیت بلشویک‌ها را نتیجه نرمش دولت موقت در برابر چپ‌های رادیکال، یک اتفاق تاریخی، یا غالبا، پیامد یک کودتای نظامی برنامه‌ریزی‌شده و فاقد حمایت مردمی قابل توجه می‌دانستند. این کودتا توسط سازمانی کوچک، متحد، بسیار اقتدارگرا و توطئه‌گر انجام شد که تحت کنترل لنین بود و از سوی آلمان دشمن حمایت مالی می‌شد. از دیدگاه مورخانی که دیدگاه دوم را دارند- که اکنون بسیاری از مورخان در روسیه نیز به آن‌ها پیوسته‌اند- ساختار و عملکرد حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷، منشأ اجتناب‌ناپذیر اقتدارگرایی شوروی بود.

نتایج تحقیقات من درباره سال ۱۹۱۷، تفاوت‌های چشمگیری با این تفسیرهای رایج داشت. برای روشن شدن این نکته، اجازه دهید به چند لحظه مهم و اغلب نادیده گرفته شده در طول تابستان و پاییز سرنوشت‌ساز ۱۹۱۷ اشاره کنم که از نظر من اهمیت ویژه‌ای در درک ماهیت و مسیر «انقلاب اکتبر» در پتروگراد دارند. سپس، خلاصه‌ای از تصویری که امروز از «اکتبر سرخ» در ذهن دارم، ارائه خواهم داد.

قیام ژوئیه

نخستین لحظه‌ای که می‌خواهم به آن بپردازم، “قیام نافرجام ژوئیه” است؛ واقعه‌ای که در آن زمان و تا به امروز، بسیاری از مورخان غربی آن را تلاشی ناموفق توسط لنین برای قبضه قدرت و یک پیش‌تمرین برای «اکتبر سرخ» قلمداد کرده‌اند.

در کتابم با عنوان “مقدمه‌ای بر انقلاب”، به این نتیجه رسیدم که قیام آشفته، خونین و در نهایت ناموفق ژوئیه، بازتاب دقیق تمایل نداشتن سربازان پادگان بزرگ پتروگراد به رفتن به جبهه برای حمایت از حمله ژوئیه ۱۹۱۷ روسیه بود. همچنین، این قیام نشان‌دهنده بی‌قراری و نارضایتی واقعی، گسترده و فزاینده در میان توده‌های کارگران کارخانه، سربازان و ملوانان ناوگان بالتیک پتروگراد بود که از ادامه جنگ و نتایج ناچیز اجتماعی و اقتصادی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ به ستوه آمده بودند.

در مورد نقش بلشویک‌ها در آماده‌سازی و سازماندهی قیام ژوئیه، به این نتیجه رسیدم که این فوران، تا حدی نتیجه چهار ماه تبلیغات و تحریکات مداوم بلشویک‌ها بود؛ اینکه بلشویک‌های رده پایین در کارخانه‌ها و یگان‌های نظامی، نقش‌های اصلی را در شروع آن ایفا کردند؛ و اینکه رهبران افراطی دو بازوی مهم کمکی حزب، یعنی “سازمان نظامی بلشویک” و “کمیته بلشویکی پترزبورگ”، که به پایگاه‌های تازه‌وارد و بی‌تاب خود پاسخ می‌دادند، برخلاف میل لنین و اکثریت کمیته مرکزی بلشویک، آن را تشویق کردند.

همچنین، از مطالعه قیام ژوئیه، چندین نتیجه‌گیری کلی‌تر با پیامدهای مهم برای رویدادهای بعدی گرفتم. یک دسته از این نتایج، مربوط به نگرش‌های توده‌ها در پتروگراد نسبت به دولت موقت، شوراها (سوئیت‌ها)، و بلشویک‌ها در آن زمان بود. با مطالعه سیر تکامل افکار عمومی بین فوریه تا ژوئیه، به این نتیجه رسیدم که در میان کارگران، سربازان و ملوانان پتروگراد که به نحوی فعالیت سیاسی داشتند، دولت موقت از همان موقع- یعنی تا اواسط تابستان ۱۹۱۷- به عنوان ابزاری در دست طبقات مالک، مخالف تغییرات اساسی سیاسی و اجتماعی، و بی‌توجه به نیازهای مردم، تلقی می‌شد.

از سوی دیگر، با وجود اینکه اقشار پایین پتروگراد، سوسیالیست‌های میانه‌رو را به دلیل حمایتشان از دولت موقت و ادامه جنگ، بیشتر و بیشتر مورد انتقاد قرار می‌دادند، اما همچنان شوراها در همه سطوح را نهادهایی واقعا دموکراتیک برای خودگردانی مردم می‌دانستند. از این رو، دو شعار اصلی سیاسی بلشویک‌ها، یعنی “تمام قدرت به شوراها! و “صلح فوری!، جذابیت مردمی عظیم و روزافزونی داشت.

در مورد وضعیت بلشویک‌ها، قیام ژوئیه با یک شکست دردناک و ظاهرا قاطع برای آن‌ها به پایان رسید. با این حال، آنچه از نظر من مهم‌تر بود، محبوبیت زیاد برنامه رادیکال بلشویک‌ها بود که قبل و در طول قیام ژوئیه به اثبات رسید. در دوره‌ای که انتظارات مردمی برای تغییر معنادار بسیار بالا بود و سایر گروه‌های سیاسی عمده، صبر و فداکاری را به خاطر تلاش‌های جنگی مطالبه می‌کردند، برنامه سیاسی رادیکال بلشویک‌ها و پاسخگویی ظاهری حزب به نیازها و آرزوهای شهروندان عادی، به‌طور چشمگیری به نفوذ و قدرت قابل توجهی که آن‌ها تنها در چند ماه کسب کرده بودند، کمک کرد.

این امر مرا به دسته دوم نتایج کلی، که در تجربه ژوئیه منعکس شد، رهنمون ساخت. این نتایج مربوط به تصویر سنتی از حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷ به عنوان یک سازمان اساسا متحد، اقتدارگرا، توطئه‌گر و تحت کنترل شدید لنین بود. بر اساس تحقیقات تجربی جامع، به این نتیجه رسیدم که این تصویر، تطابق ناچیزی با واقعیت داشت. صرفا این نبود که سازمان بلشویک، از بالا به پایین و از مارس ۱۹۱۷، شامل جناح‌های چپ، راست و مرکز بود که هر کدام در شکل‌گیری سیاست‌های حزب نقش داشتند. به همان اندازه مهم، این واقعیت بود که در بحبوحه شرایط ناپایدار، متغیر محلی و دائما در حال دگرگونی پتروگراد انقلابی در سال ۱۹۱۷، و همچنین در سراسر روسیه، کمیته مرکزی بلشویک به سادگی توانایی کنترل نهادهای اسما فرعی را نداشت. سازمان‌های پایین‌تر نسبتا آزاد بودند تا درخواست‌ها و تاکتیک‌های خود را با درک خود از وضعیت در حال تحول در میدان، تطبیق دهند. به این نتیجه رسیدم که اهمیت این عامل در تفسیر رفتار حزب بلشویک در طول انقلاب ۱۹۱۷، به سختی قابل اغراق است.

علاوه بر این، متوجه شدم که مفهوم پیش از انقلاب لنین درباره یک حزب کوچک، حرفه‌ای و توطئه‌گر، پس از “انقلاب فوریه” منسوخ شده بود و درهای حزب به‌سرعت به روی ده‌ها هزار عضو جدید گشوده شد که آن‌ها نیز بر سیاست‌ها تأثیر گذاشتند. به عبارت دیگر، سازمان بلشویک در پتروگراد، تا حد زیادی، هم باز بود و هم نسبت به دغدغه‌های توده‌های مردم پاسخگو بود. شکی نیست که این مسئله در ماه ژوئیه دشواری‌هایی ایجاد کرد. با این حال، به این نتیجه رسیدم که در بلندمدت، ارتباطات گسترده و با دقت پرورش‌یافته بلشویک‌ها در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها، در انبوهی از سازمان‌های کارگری و یگان‌های نظامی، منبع مهمی برای قدرت حزب و توانایی نهایی آن برای به دست گرفتن قدرت بود.

دوره واکنش (واکنش متقابل)

دومین لحظه مهم در سال ۱۹۱۷ که می‌خواهم به آن اشاره کنم، دوره کوتاه واکنش در پتروگراد است که پس از شکست قیام ژوئیه رخ داد. این زمانی بود که حمله اولیه موفق روسیه در جبهه شرقی به یک شکست وحشتناک برای ارتش روسیه تبدیل شد و الکساندر کرنسکی نخست‌وزیر گردید. کرنسکی ریاست یک دولت ائتلافی لیبرال-سوسیالیست میانه‌رو را بر عهده داشت که به شدت نگران سرکوب بلشویک‌ها، بازگرداندن اقتدار و نظم سیاسی داخلی (در صورت لزوم با زور)، و به نوعی تقویت جبهه در حال فروپاشی بود.

به نظر می‌رسید که برای مدت کوتاهی، جنبش کارگری انقلابی به یک وقفه رسیده است. افکار عمومی در پتروگراد ظاهرا به‌طور قاطع به سمت راست چرخیده بود. با این حال، با وجود رگبار مداوم لفاظی‌های پرشور و سرسختانه کرنسکی که دائما توسط گروه‌های مدنی و نظامی محافظه‌کار موقتا احیا شده تکرار می‌شد، روشن بود که هیچ یک از تدابیر سرکوبگرانه کرنسکی، به‌طور کامل اجرا نشده یا به اهداف خود نرسیده‌اند (که البته به این معنا نیست که آن‌ها می‌توانستند با موفقیت نظم را بازگردانند).

مهم‌تر از این، خطر ظاهرا فزاینده ضدانقلاب که در رویدادهایی مانند کنفرانس مسکو- گردهمایی بزرگ و پرهیاهوی نیروهای محافظه‌کار در اواسط اوت ۱۹۱۷- منعکس شد، ظن مردمی نسبت به دولت موقت را افزایش داد و تمایل به فراموش کردن گذشته و اتحاد نزدیک‌تر در دفاع از انقلاب را تحریک کرد. من دریافتم که این واکنش توده‌ای به آنچه که به طور عمومی به عنوان تهدیدات خطرناک علیه انقلاب درک می‌شد، در اسناد متعدد و متقابل آن زمان منعکس شده است.

اگر خصومت شهروندان عادی نسبت به بلشویک‌ها در مواجهه با تهدید آشکار ضدانقلاب، تنها چند هفته پس از قیام ژوئیه فروکش کرد، پس در نیمه دوم اوت- قبل از کودتای راستگرایانه ناموفق ژنرال لاور کورنیلوف– نشانه‌های فزاینده‌ای وجود داشت که حزب، با تشکیلات اساسا دست‌نخورده خود، وارد دوره جدیدی از رشد چشمگیر و سریع شده است. متوجه شدم که یک شاخص واضح از میزان افزایش دوباره بخت این حزب، در نتایج انتخابات اواسط اوت برای دومای شهر پتروگراد منعکس شد. در این انتخابات سراسری، بلشویک‌ها پیروزی قاطعی کسب کردند.

ماجرای کورنیلوف

شاید اجتناب‌ناپذیر بود که با تهدید فوری موجودیت دولت روسیه از سوی نیروهای نظامی خارجی و تجزیه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی، و با ناتوانی آشکار دولت کرنسکی در متوقف کردن وخامت اوضاع، گروه‌های لیبرال و محافظه‌کار به فرماندهی عالی ارتش برای نجات روی آوردند. تلاش‌های برخی از این عناصر، به اصطلاح “ماجرای کورنیلوف” در اواخر اوت ختم شد.

هنگام اندیشیدن به کودتای راستگرایانه ناموفق ژنرال کورنیلوف، دغدغه اصلی من امروز، پرسش‌های همچنان مورد اختلاف درباره اهداف و جاه‌طلبی‌های شخصی کورنیلوف، یا همدستی احتمالی کرنسکی در سلب اقتدار از شوراها و برقراری نظم از طریق یک دیکتاتوری نظامی قوی نیست. در این متن، جنبه‌ای از این لحظه تاریخی بسیار روشنگر که بیش از همه برای من جالب است، آن چیزی است که مبارزه با کورنیلوف در پتروگراد در مورد نگرش‌ها و قدرت شهروندان عادی در آن زمان، و تأثیر تجربه کورنیلوف بر جایگاه بلشویک‌ها، آشکار ساخت.

بگذارید در کوتاه‌ترین عبارات، آنچه را که پس از اعلام کرنسکی در ۲۷ اوت مبنی بر نپذیرفتن اختیارات او توسط ژنرال کورنیلوف و نزدیک شدن نیروهای حامی کورنیلوف با قطار به پایتخت، در پتروگراد رخ داد، یادآوری کنم. حزب کادت، حزب اصلی لیبرال روسیه، که با اهداف کورنیلوف همدل و نسبت به کرنسکی بی‌اعتماد و بی‌تفاوت بود، از او حمایت نکرد. برای کوتاه‌ترین زمان، به نظر می‌رسید که نمی‌توان جلوی نیروهای کورنیلوف را برای اشغال پایتخت گرفت و دولت موقت قطعا سقوط خواهد کرد.

اما همه گروه‌های سیاسی چپ‌تر از کادت‌ها- بلشویک‌ها، منشویک‌ها، سوسیالیست‌های انقلابی (اس‌آرها)، آنارشیست‌ها، هر سازمان کارگری مهم، و کمیته‌های سربازان و ملوانان در همه سطوح– فورا برای دفاع از انقلاب با هم متحد شدند.

تحت هدایت اتحادیه کارگران راه‌آهن، ارتباطات بین کورنیلوف در جنوب روسیه و نیروهایش که به سمت پتروگراد پیش می‌رفتند، قطع شد و قطارهای حامل نیروهای شورشی از خط خارج شدند. در هر نقطه‌ای که نیروهای کورنیلوف سرگردان شدند، افسران مجبور بودند در حالی که انبوهی از نمایندگان سازمان‌های توده‌ای، که برخی از پتروگراد و برخی دیگر از شهرها و روستاهای اطراف اعزام شده بودند، به سرعت سربازان کورنیلوف را که به خاطر قابلیت اطمینان و انضباط انتخاب شده بودند، متقاعد می‌کردند که جلوتر نروند و به انقلاب وفادار بمانند، به تماشا بایستند. خلاصه بگویم، این ماجرا در عرض چند روز و بدون شلیک یک گلوله به پایان رسید.

و در موج اولیه این پیروزی بر ضدانقلاب، بیشتر سازمان‌هایی در پتروگراد که در جنبش ضد کورنیلوف شرکت داشتند، دیدگاه‌های خود را در مورد ماهیت، ترکیب، و برنامه دولت آینده در سیلی از قطعنامه‌های سیاسی بیان کردند. این قطعنامه‌ها به وضوح توسط هیچ نهاد واحدی طراحی نشده بودند، زیرا در جزئیات تفاوت‌های چشمگیری داشتند. با این حال، وجه مشترک بیشتر آنها، بیزاری از هرگونه همکاری سیاسی بیشتر با طبقات مالک و تمایل به ایجاد فوری نوعی دولت منحصرا سوسیالیستی بود که به جنگ وحشتناک پایان دهد. آشکار بود که برای بسیاری، از جمله بلشویک‌ها، شکست سریع ژنرال کورنیلوف، پتانسیل سیاسی عظیم همکاری همه سوسیالیست‌ها را تأیید کرد.

به نظر من، پیامدهای سیاسی قابل توجه دیگری نیز از تجربه کورنیلوف وجود داشت. در آن زمان، جنبش راستگرایانه در هم شکسته شد، این روشن بود. و به دلیل رفتارشان قبل و بعد از بحران، کادت‌ها به طور گسترده‌ای مظنون به تبانی با ژنرال بودند؛ آن‌ها اکنون ضعیف و به شدت دلسرد شده بودند. علاوه بر این، به دلیل اختلافات داخلی تلخ بر سر ماهیت و ترکیب دولت آینده، منشویک‌ها و اس‌آرها نیز در وضعیت بهتری نبودند. هر کدام از آن‌ها اکنون شامل جناح‌های چپی بودند که به سرعت در حال رشد بودند و اهداف سیاسی فوری آنها با بلشویک‌های میانه‌رو همسو بود. در همین حال، تجزیه اقتصاد روسیه با سرعت ادامه یافت. در پتروگراد، کمبود غذا و سوخت بسیار حادتر شد.

طبیعتا، ماجرای کورنیلوف آسیب جبران‌ناپذیری به اعتبار کرنسکی، هم در میان جناح شکست‌خورده راست و هم در میان چپ، وارد کرد. واضح است که در میان رقبا برای قدرت در پتروگراد سال ۱۹۱۷، بلشویک‌ها بزرگ‌ترین ذی‌نفع حرکت ناموفق راستگرایانه بودند. با این حال، به نظر می‌رسید که بحث مورخان زیادی که می‌گویند شکست کورنیلوف پیروزی لنین را تقریبا اجتناب‌ناپذیر کرد، سؤال‌برانگیز است. مطمئنا، شکست کورنیلوف گواه پتانسیل بزرگ قدرت چپ بود و یک بار دیگر جذابیت مردمی عظیم برنامه بلشویک‌ها برای تغییرات رادیکال را نشان داد. با این حال، حال و هوای توده‌ها به معنای منعکس‌کننده تمایل به دولت بلشویکی نبود. از نظر من، نکته حیاتی همین بود. زیرا حقیقت این است که ایده یک دولت بلشویکی هرگز به طور عمومی مطرح نشده بود. در نظر کارگران، سربازان و ملوانان پتروگراد، بلشویک‌ها طرفدار قدرت شوراها بودند- طرفدار دموکراسی مردمی شورایی چندحزبی. این امر اکنون مانعی برای قبضه یک‌جانبه قدرت بود. زیرا همانطور که سیل قطعنامه‌های سیاسی پس از کورنیلوف نشان داد، اقشار پایین شهر بیش از همیشه توسط امکان ایجاد یک دولت شورایی که تمام عناصر سوسیالیست دموکراتیک را متحد کند، جذب شده بودند.

در هر حال، قیام نافرجام ژوئیه و واکنش متعاقب آن، خطرات ذاتی اتکای بیش از حد به حال و هوای مردمی را نشان داد. این نتیجه‌گیری نیز اجتناب‌ناپذیر بود. علاوه بر این، تاریخچه حزب از زمان انقلاب فوریه به بعد، پتانسیل اختلاف برنامه و فعالیت بی‌انضباط و آشفته در صفوف بلشویک‌ها را آشکار کرد. بنابراین در پی ماجرای کورنیلوف، اینکه آیا حزب قدرت اراده، انضباط سازمانی، و حساسیت لازم را نسبت به پیچیدگی‌های وضعیت متغیر و بالقوه انفجاری حاکم برای به دست گرفتن قدرت پیدا خواهد کرد یا نه، همچنان یک پرسش باز بود.

“اکتبر سرخ”

این بود برداشت من از لحظات تاریخی مهم و اغلب نادیده‌گرفته‌شده در طول تابستان ۱۹۱۷ که از نظر من اهمیت ویژه‌ای در درک «اکتبر سرخ» داشتند. اکنون، اجازه دهید توضیح دهم که موفقیت بلشویک‌ها در اکتبر ۱۹۱۷، در این پس‌زمینه، چگونه به نظر می‌رسید. به یاد بیاورید که در اواسط سپتامبر، لنین، که هنوز در فنلاند مخفی بود، دو نامه تاریخی مهم به رهبری حزب در پتروگراد فرستاد. در این نامه‌ها، که کاملا غیرمنتظره بودند، لنین از بلشویک‌ها در پتروگراد خواست تا یک قیام مسلحانه سازماندهی کرده و “بدون تلف کردن یک لحظه” دولت موقت را سرنگون کنند. همچنین به یاد بیاورید که دستور لنین با رأی یکپارچه کمیته مرکزی رد شد.

بر اساس اسناد، دلایل متعددی برای این واکنش سریع، کاملا منفی- و در واقع وحشت‌زده- وجود داشت. اولا، دریافت دستورالعمل تکان‌دهنده لنین با آغاز کنفرانس دولتی دموکراتیک مصادف شد؛ جایی که رهبران حزب در پایتخت، با این تصور که برکت لنین را دارند، بر این متمرکز بودند که اکثریت نمایندگان کنفرانس را متقاعد کنند که خود کنفرانس باید شروع‌کننده ایجاد یک دولت جدید و منحصرا سوسیالیستی باشد. این تلاش شکست خورد.

اینکه رهبری بلشویک، حتی پس از روشن شدن عدم کنار گذاشتن سیاست‌های ائتلافی توسط کنفرانس دولتی دموکراتیک، دستورات لنین را نادیده گرفت، تا حدی به دلیل نفوذ بلشویک‌های میانه‌رویی مانند لو کامنف بود. با این حال، مهم‌تر از همه این است که حتی رهبران بلشویکی مانند تروتسکی، که اصولا فرضیات نظری اساسی لنین در مورد لزوم و امکان یک انقلاب سوسیالیستی زودهنگام در روسیه را قبول داشتند، نسبت به بسیج کارگران، سربازان و ملوانان برای انجام “حمله فوری با سرنیزه” که لنین بر آن اصرار داشت، تردید داشتند.

وضعیت شبیه به دوران اوج واکنشی بود که در پی قیام ژوئیه حاکم شد. در آن زمان، بیشتر رهبران حزب در پتروگراد، خواسته لنین مبنی بر رها کردن شوراها به عنوان نهاد انقلابی را نادیده گرفتند. اکنون، در اواخر سپتامبر، به نظر می‌رسید که این بلشویک‌ها بار دیگر برآوردی واقع‌بینانه‌تر از لنین در مورد محدودیت‌های نفوذ و اقتدار حزب در میان شهروندان عادی، و دلبستگی مستمر آن‌ها به شوراها به عنوان نهادهای دموکراتیک مشروعی که همه گروه‌های واقعا انقلابی در آن برای تحقق انقلاب همکاری خواهند کرد، داشته‌اند. در نتیجه، آن‌ها به همراه اس‌آرهای چپ، آشکارا، قبضه قدرت و ایجاد یک دولت ائتلافی تمام سوسیالیستی را با فراخوانی زودهنگام برای کنگره ملی دیگر شوراها پیوند دادند تا از مشروعیت شوراها در سطح مردمی بهره ببرند.

تأثیر دیدگاه کارگران، سربازان و ملوانان بر تاکتیک‌های بلشویک‌ها، در طول دو هفته قبل از سرنگونی دولت موقت، بسیار مشهود بود. شکی نیست که در یک جلسه محرمانه تاریخی کمیته مرکزی در ۱۰ اکتبر که لنین نیز در آن شرکت داشت، تصمیم گرفته شد که قیام مسلحانه “در دستور کار روز” قرار گیرد. با این حال، با وجود این چراغ سبز برای سازماندهی یک قیام مسلحانه، توده‌های پتروگراد به سلاح فراخوانده نشدند.

باز هم، این امر تا حدی به دلیل تلاش‌های دیوانه‌وار بلشویک‌های میانه‌رو به رهبری کامنف برای جلوگیری از خشونت فوری علیه دولت بود. با این حال، پس از تصمیم تاریخی کمیته مرکزی در ۱۰ اکتبر، واضح است که رهبران حزب با تمایلات نظامی‌گرایانه که در تماس نزدیک با کارگران و پرسنل نظامی رده پایین بودند- بلشویک‌هایی که از نظر اصول با لنین موافق بودند- به طور جدی امکان سازماندهی یک قیام مسلحانه مردمی را بررسی کردند. و پس از چند روز گشت و گذار در «مناطق» (در کارگاه‌ها، کارخانه‌ها و پادگان‌های نظامی)، تعداد قابل توجهی از آنها مجبور شدند نتیجه بگیرند که حزب از نظر فنی برای آغاز اقدام فوری علیه دولت آمادگی ندارد. آنها همچنین به این نتیجه رسیدند که بیشتر شهروندان عادی به فراخوان حزب برای قیام قبل از کنگره شوراها که به سرعت در حال نزدیک شدن بود، پاسخ نخواهند داد؛ کنگره‌ای که خود بلشویک‌ها آن را تا زمان فراخوانی زودهنگام مجلس مؤسسان، عالی‌ترین مرجع سیاسی روسیه انقلابی معرفی کرده بودند.

برخی از رهبران نظامی‌گرای بلشویک در پاسخ به این مشکلات، اصرار داشتند که آغاز قیام صرفا تا پایان آمادگی‌های نظامی بیشتر به تعویق بیفتد. با این حال، رویکرد کلی دیگری نیز وجود داشت: اینکه به دلیل جایگاه شوراها در سطح مردمی، به جای ارگان‌های حزبی، از شوراها برای سرنگونی کرنسکی استفاده شود؛ بنابراین، حمله به دولت باید به عنوان یک عملیات دفاعی به نفع شورا پنهان شود؛ باید از هر فرصتی برای تضعیف صلح‌آمیز قدرت دولت موقت استفاده شود؛ و سرنگونی رسمی دولت باید با دومین کنگره سراسری شوراها پیوند خورده و مشروعیت یابد. رهبران بلشویکی که این دیدگاه‌ها را داشتند، اطمینان بیشتری نسبت به لنین داشتند که اکثریت نمایندگان در کنگره شوراها از تشکیل یک دولت ائتلافی فراگیر و تمام سوسیالیستی حمایت خواهند کرد. من دریافتم که این دیدگاه توسط بسیاری از بلشویک‌های برجسته پتروگراد (که مهم‌ترین آنها تروتسکی بود) به اشتراک گذاشته شده بود.

در کتاب “بلشویک‌ها به قدرت می‌رسند”، نهایت تلاشم را کردم تا پیگیری موفقیت‌آمیز این تاکتیک‌ها – به جای تاکتیک‌های لنین- توسط بلشویک‌ها را بازسازی کنم، به ویژه استفاده آن‌ها از تهدید ضدانقلابی برای کمک به ایجاد یک ارگان ظاهرا غیرحزبی، یعنی “کمیته نظامی انقلابی شورای پتروگراد”. این ارگان، تحت لوای حفاظت از انقلاب، کنترل تقریبا کل پادگان پتروگراد را به دست آورد و در این فرآیند دولت را بدون شلیک یک گلوله خلع سلاح کرد.

تنها پس از آن بود که کرنسکی در پاسخ به غصب فرماندهی پادگان توسط کمیته نظامی انقلابی، با آغاز یک عملیات نظامی علیه بلشویک‌ها، اقدام مسلحانه‌ای که لنین بیش از یک ماه به دنبال آن بود، آغاز شد. این اتفاق اواخر شب ۲۴ تا ۲۵ اکتبر، تنها چند ساعت قبل از افتتاح برنامه‌ریزی‌شده دومین کنگره سراسری شوراها رخ داد. در آن زمان، تنها تعداد دلسرد، ناچیز و دائما در حال کاهش از قزاق‌ها، دانش‌آموزان نظامی و سربازان زن از کابینه کرنسکی که در کاخ زمستانی جمع شده و منزوی بودند، دفاع می‌کردند.

مورخ تأثیرگذار آمریکایی کمونیسم روسیه، رابرت وی. دنیلز در کتابش، “اکتبر سرخ”، به این نتیجه رسید که «قیام» دیرهنگام ۲۴-۲۵ اکتبر از اهمیت تاریخی حیاتی برخوردار بود، زیرا با تحریک منشویک‌ها و اس‌آرها به خروج از کنگره ملی شوراها، احتمال تشکیل یک دولت ائتلافی سوسیالیستی نماینده توسط کنگره را، که در آن سوسیالیست‌های میانه‌رو احتمالا صدای قابل توجهی داشتند، از بین برد. بنابراین، راه را برای تشکیل یک دولت شورایی منحصرا بلشویکی، یعنی سوونارکوم، هموار کرد. ضمنا، این دیدگاه سوخانوف نیز بود. تحلیل هویت سیاسی و موضع نمایندگان کنگره وارد شده در مورد مسئله دولت و دینامیک جلسه افتتاحیه سرنوشت‌ساز کنگره، نشان داد که واقعا چنین بوده است. با این حال، نکته مهم‌تری که برای من آشکار شد این بود که تنها پس از حمله نظامی قابل درک اما بی‌نتیجه کرنسکی به بلشویک‌ها بود که اقدام مسلحانه مورد حمایت لنین عملی شد.

کارگران و سربازان پتروگراد که از بلشویک‌ها در براندازی دولت موقت حمایت کردند، این کار را انجام دادند زیرا متقاعد شده بودند که انقلاب و کنگره در خطر قریب‌الوقوعی قرار دارند. تنها ایجاد یک دولت چندحزبی و منحصرا سوسیالیستی توسط کنگره شوراها، تا زمان تصمیم‌گیری برای آینده سیاسی دائمی روسیه توسط یک مجلس مؤسسان منتخب- که، برای تکرار، همان چیزی است که بلشویک‌ها در سطح مردمی طرفدار آن بودند- امید به اجتناب از مرگ در جبهه و دستیابی به یک زندگی آزادتر، بهتر و عادلانه‌تر را ارائه می‌داد.

فراتر از پتروگراد

اجازه دهید با پیشنهاد پیامدهای این همه برای امروز، در صدمین سالگرد انقلاب، و در پاسخ به این پرسش که “بلشویک‌ها چگونه پیروز شدند؟” سخنم را به پایان برسانم. مطمئنا واضح است که پاسخ به این پرسش بسیار پیچیده‌تر از آن است که تفاسیر سنتی شوروی و غربی نشان می‌دهند. شکی نیست که برای من نیز مانند تقریبا همه مورخان انقلاب روسیه، تصور موفقیت بلشویک‌ها بدون مداخلات در نهایت قاطع لنین دشوار بوده و هست (که مهم‌ترین آنها فراخوان او برای ادامه انقلاب پس از بازگشت به پتروگراد در آوریل ۱۹۱۷ و درخواست‌های او برای قبضه فوری قدرت از اواسط سپتامبر ۱۹۱۷ به بعد است). این مداخلات لنین نمونه زنده‌ای از نقش گاه تعیین‌کننده فرد در تاریخ است.

با این حال، به همان اندازه که این امر برای ظهور سریع بلشویک‌ها و موفقیت نهایی آنها حیاتی بود، تطابق برنامه عمومی بلشویک‌ها با آرزوهای مردمی در زمانی که دولت موقت به دلیل وخامت سریع شرایط اقتصادی، ادامه تلاش‌های جنگی، و تحمل ضدانقلاب، مقصر شناخته می‌شد، و در حالی که سه حزب سیاسی عمده دیگر روسیه- کادت‌ها، منشویک‌ها، و اس‌آرها- به دلیل حمایت ظاهری از کرنسکی و سیاست‌های داخلی و خارجی او، به طور گسترده‌ای بی‌اعتبار شده بودند، اهمیت حیاتی داشت.

اساسی‌ترین تفاوت بین من و بسیاری از مورخان «انقلاب اکتبر» این است که از نظر من، توانایی حزب در تطبیق با دیدگاه‌های نظری متفاوت و درجه قابل توجهی از ابتکار و استقلال تاکتیکی از سوی نهادهای فرعی اسمی، و همچنین ساختار غیرمتمرکز و پاسخگویی حزب به حال و هوای مردمی حاکم، به اندازه انضباط انقلابی، وحدت سازمانی، و اطاعت از لنین، اگر نگوییم بیشتر، در موفقیت حزب نقش داشته است. زیرا واضح است که تاکتیک‌های موفق بلشویک‌های پتروگراد در پاییز ۱۹۱۷ از تبادل مستمر ایده‌ها در مورد توسعه انقلاب، و تعامل مداوم اعضای حزب در همه سطوح با کارگران کارخانه، سربازان و ملوانان، سرچشمه گرفته است.

همانطور که می‌بینیم، در موارد متعددی در ژوئیه، سپتامبر و اکتبر ۱۹۱۷، لنین دستورالعمل‌هایی صادر کرد که اگر مو به مو اجرا می‌شد، احتمالا فاجعه‌بار می‌شد. هر بار، نهادهای حزبی و رهبران بلشویک، که به واقعیت‌های سیاسی به سرعت در حال نوسان آگاه بودند و نسبت به افکار عمومی پاسخگو بودند، یا دستورات لنین را رد کردند یا آن‌ها را با شرایط حاکم تطبیق دادند. اگر غیر از این بود، بلشویک‌ها احتمالا موفق نمی‌شدند. از این منظر، «اکتبر سرخ» در پتروگراد تا حد زیادی یک بیان واقعی از نیروهای مردمی بود، یک نزاع پیچیده سیاسی به اندازه یک درگیری نظامی، که در آن سرنوشت دولت موقت- هرچند نه ترکیب و ماهیت رژیم شورایی انقلابی جدید- مدتی پیش از عملیات نظامی که در بیشتر گزارش‌ها بر آن تأکید می‌شود، رقم خورده بود.

آیا توضیح من در مورد موفقیت بلشویک‌ها در پتروگراد به طور قابل توجهی تغییر کرده است؟ پاسخ این است: نه، اساسا نه. اگر می‌توانستم، عنوان اولین کتابم، مقدمه‌ای بر انقلاب، را تغییر می‌دادم. با دیدگاه یک قرن کامل، قیام ژوئیه و حتی انقلاب‌های فوریه و اکتبر به عنوان مراحل کلیدی یک فرآیند سیاسی و اجتماعی بزرگ و بنیادی به نظر می‌رسند که شاید بتوان آن را به درستی “انقلاب کبیر روسیه” نامید. دسترسی به آرشیوهای روسیه و مجموعه‌های اسناد و تک‌نگاری‌های علمی که اخیرا منتشر شده‌اند، نور جدید و مهمی بر موضوعات طولانی مدت نادیده‌گرفته‌شده‌ای مانند انقلاب ۱۹۱۷ در استان‌ها می‌افکنند و جزئیات تازه‌ای و ارزشمندی را به دانش ما از تحولات فردی در مرکز روسیه اضافه می‌کنند. با این حال، آن‌ها حس کلی من در مورد اهمیت ساختار حزب بلشویک و جذابیت مردمی قدرت شورایی دموکراتیک در توضیح “بلشویک‌ها چگونه پیروز شدند؟” را تضعیف نکرده‌اند.

اینرا هم بخوانید

تحزب سوسیالیستی، پراتیک انقلابی و هژمونی سیاسی در مسیر قدرت نو- ناصر اصغری

تحزب در مبارزه برای آزادی و برابری، صرفا یک شکل سازمانی نیست، بلکه ضرورتی است …