چرا انقلاب ۵۷ شکست خورد؟

انترناسیونال ۸۳۱

چرا انقلاب ۵۷ شکست خورد؟

دیدگاه یک فعال سیاسی از مشاهدات خود در مورد شکست انقلاب۵۷

دیدگاه ها و بحثهای متفاوتی در مورد علل شکست انقلاب ۱۳۵۷ مطرح میشود. بهزاد مهرآبادی یکی از فعالین پیش از انقلاب است. نظر به اینکه او با عده ای از رهبران سازمانهای چپ از نزدیک آشنایی داشته و با آنها در تماس بوده است و از مباحث آن دوره و نحوه برخورده آنها با روند رویدادهای سیاسی که به انقلاب ۵۷ منجر شد از نزدیک آشنا بوده است، انتشار دیدگاه وی در مورد شکست انقلاب را مفید دانستیم.(انترناسیونال)

بهزاد مهرآبادی

با توجه به اینکه برداشت های نادرستی از چرایی شکست انقلاب ۵۷ و علت قرار گرفتن خمینی و جریانات اسلامی در راس جنبش سرنگونی در میان بخشی از فعالین چپ در جریان است، مناسب دیدم که بعنوان یک فعال سیاسی که با بعضی از رهبران چپ پیش از انقلاب در تماس بوده و نظرات آنها را شنیده و اتفاقات آندوره را از نزدیک شاهد بوده است ، بخشی از تجربیات خود را برای نسل فعلی فعالین چپ بیان کنم. امیدوارم سودمند باشد. شاید کمک کند تا اشتباهات گذشته تکرار نشود. بدلیل گذشتن بیش از ۴۰ سال، بعضی از تاریخها ممکن است دقیق نباشند.

خلاصه ای از نحوه فعالیت من در آندوران

من یک فعال جنبش دانشجویی در ۲ سال ۵۴ و ۵۵ بودم و در اعتصابات دانشگاه پلی تکنیک که منجر به انحلال یک ترم شد، نقش فعالی داشتم. بعلت سیاسی بودن خواهرانم، قبل از آن نیز در دبیرستان فعالیتهای مختلف از جمله خراب کردن تزئینات جشنهای ۲۵۰۰ ساله در دبیرستان و همچنین شکستن قاب عکس شاه و ارتباط با دانش آموزان دبیرستان علم که بسیارسیاسی بودند و شرکت در جلسات با دانش آموزان دیگر که همه طرفدار مجاهدین بودند و کتابخوانی با آنها و تکثیر اعلامیه های سازمان و پخش آن فعال بودم.در مشهد نیز از طریق مهدی زائریان همکلاسی دبیرستانم، به سخنرانی های خامنه ای در مسجد امام حسن و بعد به خانه وی می رفتم و از این طریق با عده ای از فعالین مذهبی که اکثرا هوادار مجاهدین بودند، آشنا شده بودم. پدر مهدی که یک بازاری معروف مشهد بود، همیشه برای بیرون آوردن خامنه ای از زندان، برایش ضمانت میداد. تمام فرزندان وی و همسرش در زمان جمهوری اسلامی کشته شدند. ارتباط نزدیک ما با خانواده احمد زاده ها از یکطرف و با عبدالله و فاطمه امینی از طرف دیگر، من را در ارتباط با خانواده های زندانیان سیاسی ازاین دوسازمان بزرگ چپ قرار داده بود. یک قرار نیز برای ارتباط با عبدالله امینی گذاشته بودم، که بدلیل درگیری وی با پلیس و دستگیری اش موفق به وصل به وی نشدم. از تابستان ۵۶ در ارتباط با خواهرم بهجت مهرآبادی و به درخواست وی و شوهر خواهرم احمد روحانی که کادرهای مخفی بخش منشعب سازمان مجاهدین بودند، زندگی مخفی در پیش گرفتم. بخش منشعب که هنوز حملات سال ۵۵ را پشت سر نگذارنده بود، بشدت نگران ارتباط با فعالین علنی بود تا دوباره در دام تعقیب و مراقبت ساواک که منجر به حملات سال ۵۵ شده بود، نیفتد. این از دلایلی بود که خواهرم از من خواست که مخفی شوم. فعالیتهای دانشجویی من هنوز خطری را متوجه من نمی کرد، ولی ساواک از مخفی بودن خواهرم خبر داشت.بعد از مخفی شدن، بانسرین ایزدی دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران که او هم تازه مخفی شده بود، در یک جمع سازماندهی شدیم. مسولمان بهروز جهاندار بود. وظیفه این جمع بعد ها که جنبش در ایران اوج گرفت این بود که خبرهایی را که از سرتاسر کشور بدست سازمان می رسید خلاصه کند و در یک نشریه خبری داخلی برای اطلاع بقیه فعالین سازمان منتشر کند. بهمین دلیل از مهرماه ۵۶ به بعد که تحصن دانشجویان در دانشگاه صنعتی آغاز شد، جمع ما در جریان تمام خبرهای رسیده به سازمان بود. از سخنرانی بنی احمد در مجلس تا اعلامیه های نهضت آزادی و جبهه ملی و شخصیتهای آن در ایران تا خبر اعتصابات و حرکات اجتماعی را ما از مسئولمان گرفته و آنرا پس از خلاصه کردن تایپ کرده و بصورت نشریه خبری در می آوردیم. علاوه بر این، قبل از تشکیل این جمع که در خانه ای اجاره ای در خیابان سبلان جنوبی بود، ما در خانه ای در میدان سید خندان بودیم. در آنجاجواد قائدی، که بعد از انشعاب از بخش منشعب مجاهدین، سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر را بوجود آورد ودر آنموقع رهبری بخش داخلی سازمان را بعهده داشت، به این خانه می آمد و کارهای مطالعاتی و نوشتنی اش را انجام میداد.

بعضی از وظایفی که برایمان گذاشت کرایه کردن ماشین برای کارهای وی بود که وی اولین بار بعنوان شوهر خواهر من چک گارانتی را امضا کرد و پس از آن بنگاه کرایه من را شناخته و ماشین در اختیار من می گذاشت. یکبار نیز اتاق برای اقامتش تهیه کردم در نزدیکی میدان آزادی که پس از ۲ روز ماندن بمن گفت که خانه خوب نیست و پس بدهم. در همین زمان علیرضا سپاسی از مهمترین رهبران بخش منشعب سازمان مجاهدین از خارج به داخل کشور وارد شد و جواد قائدی، بهروز جهاندار را که کادر بسیار باتجربه ای بود به سر قرار وی فرستاد و وی را به خانه ما آورد. جمع دو نفره ما بهمراه جواد قائدی و مسولمان بهروز درخانه ای واقع در میدان دوم سید خندان بود. جواد قائدی پس از ورود علیرضا سپاسی به ما اجازه داد بعد از چند روز صورت وی را ببینیم. علت اعتماد جواد به جمع ما این بود که بشدت از تعقیب و مراقبتهای ساواک و حملات سال ۵۵ خصوصا به سازمان چریکهاکه هنوز تحلیل درستی از جزئیات آن  نداشت، اجتناب کرده و فکر می کرد که جمع ما که تازه مخفی شده و هیچگونه پرونده ای در ساواک بعنوان عضو مخفی ندارد، بی خطر تر است. این را بعدها متوجه شدم. اگر نه دلیل نداشت به جوانان بی تجربه ای مثل ما این چنین اعتمادی بکند. من در آن زمان ۲۱ سال داشتم و نسرین ۲ سال از من بزرگتر بود. من وظیفه داشتم که با ماشین فولکسی که خریده بودم، با علیرضا سپاسی رانندگی کنم و شهر را بوی نشان بدهم. در طول این شهرگردیها من متوجه شدم که مدت زیادی در شهر تهران نبوده است و خیلی از مسیرها برایش جدید است. در طول مدتی که من نقش راننده وی را داشتم و با وی در یک خانه زندگی می کردیم، صحبتهای زیادی با جمع ما می کرد.از عملیات نظامی سازمان گرفته تا فرار احمد رضایی از زندان را با جزئیات برای ما تعریف می کرد و سوالات ما را که بسیار کنجکاو بودیم با حوصله جواب میداد. از فعالیتهای سازمان در ظفار و در فلسطین می گفت. حدس میزدیم که خودش بایستی یکی از کادرهای مهم باشد، ولی بیش از آن چیزی نمیدانستیم.

در این مدت همچنین یک سفر با خواهرم به مشهد رفتیم تا من بعنوان راننده و محمل وی را همراهی کرده و او بتواند با تماس با هواداران کمک مالی بگیرد. پس از آن از طریق تماس با خواهرم و شوهرش، در جریان بعضی بحثهای درونی سازمان بودم و نشریه داخلی سازمان نیز ما را در جریان بحثها میگذاشت. در همین مدت من با اجازه تشکیلات با چند نفر از فعالین دانشجویی که به سازمان سمپاتی داشتند، تماس گرفته و آنها را به سازمان وصل کردم. از جمله این افراد مجتبی احمدزاده بود. وی در جریان انشعاب بخش منشعب به  سازمان اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر پیوست که به آرمان معروف شد. از طریق این تماسها، من درجریان اوضاع دانشگاهها نیز قرار داشتم و از طریق آنها، اطلاعیه های سازمان را به دانشگاهشان میرساندم. تقی شهرام یکی از رهبران مهم بخش منشعب قبل از خروجش از ایران، فکر می کنم در بهار۵۶، مقاله ای در تحلیل اوضاع و علت ضربات سال ۵۵ نوشته بود که در این مقاله گفته بود که بعلت تثبیت رژیم و افول اوضاع انقلابی، جامعه به سمت رکود میرود و سازمان بایستی یک عقب نشینی را سازمان دهد و علت ضربات این بوده است. این بحثها را در گفتگوی جواد قائدی  با ۲ نفر از کادر رهبری بخش منشعب از سازمان چریکها یعنی گروه بیگوند در جزئیات توضیح میداد که من نوار آنرا در تشکیلات گوش کرده بودم. در این گفتگوها ، گروه بیگوند با تحلیل آن مخالفت کرده و به یاد دارم که با آوردن فاکت از نامه های شخصیتهای جبهه ملی به شاه، می گفتند که جامعه در حال بحرانی شدن است. تحلیل رکود جامعه را نیز خواهرم و شوهرش زمانی که برای تماس با من آمده بودند، برای من توضیح میدادند و بهمین دلیل استدلال کردند که بایستی مخفی شوم. با نزدیک شدن به شبهای گوته و بعد تحصن دانشجویان دانشگاه صنعتی، صحت تحلیلهای تقی شهرام و کل رهبری و تحلیلشان مبنی بررکود در جامعه زیر سوال رفته و انتقادات که تازه آغاز شده بود، شدت میگیرد و اتوریته رهبری زیر سوال میرود. انتقادات نه تنها تحلیل رهبری در رکود جامعه را زیر سوال می برد، بلکه به نقد مشی وی و ترورهای داخلی سازمان  وارد می شد.به یاد دارم که خواهرم مقاله ای در نقد حمل قرص سیانور و حمل اسلحه برای کادرهای کارگری نوشته بود که در نشریه داخلی چاپ شده بود و بعد فهمیدم که وی همان اعظم نویسنده مقاله است.

جمع ما تحت مسولیت حسین روحانی قرار گرفت که بعنوان شوهر خواهر من به خانه ما رفت و آمد می کرد. حسین روحانی که آدم بسیار خوش صحبتی بود، ماجراهای بسیاری از عملیات سازمان مثل عملیات هواپیما ربایی برای آزادی زندانیان مجاهد که قبل از علنی شدن سازمان انجام شده بود و خودش در آن شرکت داشت و حتی ترورهای داخلی آنرا که بشدت با آن مخالف بود، برای ما بازگو میکرد. آنزمان تقی شهرام در خارج کشور بود و انتقادات داخلی بسیار بالا گرفته بود و بهمین دلیل همه آزادانه انتقاد می کردند و در نشریه داخلی هم چاپ میشد. به یاد دارم که بهروز جهاندار می گفت اگر تقی شهرام داخل بود، کسی جرئت این برخوردهای ” لیبرالی ” را نداشت. این گفته بخوبی جو داخلی تشکیلات در زمان رهبری تقی شهرام در ایران را بیان می کرد.

اعلام موجودیت بخش منشعب

پس ازخروج کادرهای سازمان از کشور برای رسیدگی و تصمیم گیری در مورد انتقادات به رهبری سازمان و در نتیجه آن تشکیل شورای کادرها برای رهبری سازمان، که خواهرمن و شوهرش نیز عضو آن شدند، ما تحت مسولیت رفیق مسعود پورکریم نشریه خبری داخلی را در میاوردیم. پس از بازگشت کادرها و اعلام موجودیت بخش منشعب و پس از آن انشعاب سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر وسازمان نبرد برای آزادی طبقه کارگر، جمع خبری ما در تابستان ۵۷ تجدید سازماندهی شد و من کار در کارخانه جنرال صنعتی را با اسم مخفی اکبر هاشمی آغاز کردم. درهمین مدت و به محض بازگشت کادرهای دیگر بخش منشعب از خارج کشور، سروان احمدیان که افسر زندان تقی شهرام بود و بهمراه او از زندان فرار کرده بود، برای زندگی و چشمان بسته چند روزی به خانه ما آمد و با ما از پشت پرده صحبت می کرد. ما قرار نبود صورت وی را ببینیم. فرصت خوبی بود که جریان فرار تقی شهرام را برای ما تعریف کند. البته وانمود می کرد که آنرا شنیده، ولی از جزئیاتی که می گفت، میدانستیم که باید خودش باشد که فرار تقی شهرام و یک نفر دیگر را سازمان داده است.

در جریان تغییر سازماندهی جمع خبری، من مدتی با صادق، برادر جواد قائدی که در کارخانه جنرال موتورز کار می کرد، هم اتاق بودم. پس از شروع به کار، من با همسرم که یکی از اعضای جدیدتر جمع اولیه خبری بود، در محله داروپخش که نزدیک سه راه آذری بود، خانه گرفتیم که با برادر شوهر خواهرم، جلال روحانی، که سابقه فعالیت مخفی بیشتریدر بخش منشعب داشت و در کارخانه کاشی ایرانا کار می کرد، هم جمع شدیم. در جریان کارکردن در کارخانه جنرال صنعتی، بدلیل اینکه گفته بودم که تا کلاس نهم سواد دارم و خیلی از کارگران سواد نداشتند، من را بعنوان یکی از نمایندگان خود انتخاب کردند. این انتخاب شدن با اوجگیری حرکات مردم در خیابان و ورود جنبش دانشجویی به جلو کارخانه ها همزمان شد. پس از اینکه کارگران جنرال صنعتی متوجه شدند که صاحب کارخانه مشغول فروش مواد خام و خارج کردن پول آن از کشور است، به جستجوی راه حل می گشتند. به پیشنهاد من و توافق بقیه نمایندگان، ما کارگران را با سرویس کارخانه به دانشگاه صنعتی بردیم و در آنجا از دانشجویان خواستیم که برای حمایت به کارخانه بیایند. پس از آن تحصن کارگران جنرال صنعتی درست چند روز قبل ازآغاز قیام در۱۹ بهمن۵۷، آغاز شد. این تحصن مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت وکارخانه جنرال صنعتی که کارگرانش صاحب کارخانه را گروگان گرفته و به وی اجازه خروج نمیدادند تا سند واگذاری را امضا کند، به یکی ازمحل های تجمع نه تنها دانشجویان چپ بلکه دانشجویان انجمن اسلامی قرار گرفت. در همین رابطه دانشجویان پلی تکنیکی که می آمدند و میدانستند اسم من جعلی است، حرفی نمی زدند حتی دانشجویان مذهبی، اما هفته بعد از قیام،دانشجویان انجمن اسلامی که در تحصن بودند و اسم واقعی من را میدانستند به کارخانه اطلاع داده و خامنه ای که بعد از قیام بعنوان نماینده خمینی برای مذاکره و تمام کردن تحصن به کارخانه آمده بود، در جلسه مذاکره با نمایندگان کارگران با اشاره به من گفت این آقا اخلالگر است و همین موجب اخراج من از کارخانه شد. جو غالب در کارخانه در دست طرفداران جنبش ملی اسلامی بود و علیرغم اینکه اعلامیه های سازمان را در کارخانه بصورت مخفیانه می گذاشتم، کسی نمیدانست که من حتی چپی هستم. تحصن کارگران جنرال صنعتی که آبگرمکن می ساخت و نزدیک به ۷۵۰ نفر کارگر داشت، برای من که جوانی ۲۲ ساله بودم تجربه بسیار خوبی داشت. همسر من، یاسمن، که کادر پیکار شده بود، با کمک من مقاله ای در مورد جمعبندی این تحصن برای نشریه داخلی سازمان پیکار نوشت و پس از اینکه سازمان پیکار با تغییراتی آنرا پخش علنی کرد، سازمان چریکها با نوشتن مقاله ای که مضمون تیتر آن تحصن کارگران جنرال صنعتی و اکونومیسم سازمان پیکار بود، به نقد نقش سازمان پیکار در جنبش سرنگونی پرداخت و سازمان را اکونومیست خواند. حالا پس از این شرح مختصر از بعضی از فعالیتهای من در قبل از انقلاب و خصوصا اطلاعاتی که بدلیل بودن در جمع انتشار خبرنامه داخلی بخش منشعب از اتفاقات سراسر ایران و خصوصا تهران داشتم، می پردازم به دیدگاه خودم از شکست انقلاب.

جنبش سرنگونی چگونه رهبر خود را پیدا می کند؟

به نظر من، هر فعال سیاسی سال ۵۷، هدفش سرنگونی رژیم سلطنتی بود. هر کسی یا سازمانی که موثرترین راه برای این سرنگونی را سازمان میداد، به آن میپیوستند. هدف این جنبش سرنگونی ، سرنگونی رژیم سلطنتی شاه بود که در شعار مرگ بر شاه خلاصه میشد. حمایت سازمانهای چپ از خمینی به این خاطر نبود که مواضع ارتجاعی وی را نمیدیدند، بلکه روش وی را موثرترین شیوه برای به خیابان آوردن مردم میدیدند و مقهور آن شده و ارتجاعی بودن عقایدش را به وی می بخشیدند. در جامعه نیز چنین بود. به نظر من خمینی به این دلیل به رهبری جنبش سرنگونی نرسید چون کسی نبود که عقایدش را نقد کند. مردم خصوصا اکثریت جمعیت شهری بسیار خوب ارتجاعی بودن مواضع خمینی را می فهمیدند. اما بدلیل اینکه هدفشان سرنگونی رژیم بود، هر جنبش و فردی که بهترین راه را برای بیرون آوردن مردم به خیابان و سرنگونی رژیم را ارائه میداد، مورد حمایت قرار میدادند. سازمانهای مهم چپ در آن دوره در داخل ایران، یعنی سازمان چریکهای فدایی و بخش منشعب مجاهدین، مقهور نقش خمینی در سازمان دادن مردم برای سرنگونی شده بودند و به همین دلیل کارها و مواضع ارتجاعی او را در مقابل موثر بودن سازماندهی وی در مبارزه برای سرنگونی شاه، می بخشیدند. به خمینی و طرفدارانش حتی یک انتقاد علنی در رابطه با کارهای ارتجاعی طرفداران وی مثل حمله به مشروب فروشی ها، حمله به سینما ها و حتی حمله به بهاییان منتشر نکردند. چون فکر میکردند اینها در مقابل نقش وی برای کشاندن مردم به جنبش سرنگونی ناچیز است.

در آنزمان نقد سازمانهای چپ به خمینی که هیچوقت انتشار بیرونی نداشت و فقط در درون تشکیلات بحث میشد، این بود که وی یک سازشکار است و مبارزه مسلحانه را قبول ندارد. ارتجاعی بودن وی را نیز مطرح می کردند ولی بصورت درونی. چریک فدایی، شعار “تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه است” را میداد که فکر می کرد نسبت به تظاهرات خیابانی رادیکال تر است و فکر می کردند خمینی یک خرده بورژواست که بایستی رادیکال شود. بخش منشعب سازمان مجاهدین نیز با پخش اعلامیه “تشکیل هسته های مسلح”، همان فکر را می کرد. چپ ایران بشدت ضد غربی و ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی بود و بهمین دلیل فکر می کرد که خمینی را بایستی رادیکال کرد، وی مثل خرده بورژوا در نوسان است وبایستی بعنوان متحد فقط با فشار رادیکال شود.حتی انتقاد پیکار به فدایی این بود که چرا کم ضد آمریکایی است و فقط به دیکتاتوری شاه انتقاد میکند. این دو سازمان چپ اولا بدلیل ضربات سال ۵۵ و در نتیجه بی عملی در سال ۵۶ و از طرف دیگر بدلیل کارا بودن خمینی در بسیج مردم به خیابان، وقتی که در سال ۵۷ وارد میدان بصورت محدود شدند، فکر می کردند شعارشان که مبارزه مسلحانه است یا هسته های مسلحانه است ، میتواند آنها را به مرور به رهبران جنبش سرنگونی تبدیل کند. کسی فکرش را هم نمی کرد که رژیم به این زودی سرنگون شود.

تا جایی که با کادرهای بخش منشعب صحبت کرده بودم، اکثرا فعالیتشان را ازانجمنهای اسلامی وابسته به نهضت آزادی و یا انجمنهای ارتجاعی ضد بهاییت که در دوران سلطنت اجازه کار داشتند شروع کرده بودند و بعد بدلیل ارتجاعی بودن و رفرمیستی بودن این تشکل ها، به مجاهدین پیوسته و یا آنرا تشکیل داده بودند. به خمینی بعنوان یک خرده بورژوا که بین بورژوازی و طبقه کارگر در نوسان است، نگاه کرده و بشدت تحت تاثیر موثر بودن شیوه وی در بیرون آوردن مردم به خیابان و بسیج آنها علیه رژیم شاه بودند. باز باید تکرار کنم، این یک تفکر اشتباهی است که اگر از خمینی انتقاد شده بود، اسلامیستها قدرت نمی گرفتند یا اگر برنامه بهتری برای آینده ارائه میشد، مردم به آن جذب می شدند. این تفکر به نظر من درست نیست. سازمانهای چپ در سال ۵۵ و ۵۶ درگیر مسائل درونی خود بودند و در سال ۵۷ دیگر دیر شده بود. اگر انتقادی از خمینی می کردند، ایزوله میشدند. انتقاد تنها کافی نبود، بایستی صلاحیت خود را نشان میدادند تا بتوانند بمرور نفوذی کسب کنند. انتقاد از حملات طرفداران خمینی به مشروب فروشی ها، سینماها و بهایی ها میتوانست در این زمان موثر باشد و فشاربه خمینی برای محکوم کردن این حرکتها و از این طریق افشای ارتجاعی بودن وی میسر میشد.

من گروه شفق سرخ را بیاد دارم که یک گروه چپگرا بود که فعالینش تازه از خارج کشور آمده بودند. این گروه بعد از مهر ۵۷، بصورت فعال در مقابل سرویسهای رفت و آمد کارگران اعلامیه پخش کرده و خمینی و آخوندها را افشا می کرد.نشریات آنها مملو بود از مقالاتی در مورد تفکرات ارتجاعی خمینی و ملاها و در عین حال حمایت از مبارزات مردم علیه شاه. تقریبا اکثریت کارگرانی که ضد رژیم بودند، می گفتند که این کار ساواک است. صبح زود که در خیابانهای اطراف سه راه آذری می رفتم، که محل تجمع کارگران برای رفتن به سر کار بود، با صدها اعلامیه پاره شده شفق سرخ روبرو میشدم. طرفداران فدایی و بخش منشعب هم به آنها مشکوک بودند و فکر می کردند اگر ساواکی نباشند، ساواک در آنها نفوذ کرده است. اسلامی ها که جای خود دارد. بعبارت دیگر جنبش سرنگونی رژیم آنقدر قوی بود که هرکسی که سازماندهندگان موثر این جنبش را افشا می کرد، منزوی میشد. روز راهپیمایی معروف عاشورا که ما مشغول پخش اعلامیه هسته های مسلح در میان جمعیت بودیم، به تحریک اسلامیستها، مورد حمله قرار گرفته و اعلامیه های ما را پاره کردند. حالا فکر کنید اگر اعلامیه علیه خمینی میدادیم، چه می کردند.

به نظر من علت قدرت گیری راست این نیست که جامعه یکدفعه قومگرا و ناسیونالیست و یا طرفدار سرمایه دار میشود و طرفدار برنامه راستها و اگر جنبش چپ برنامه آنها را افشا کند، مردم دیگر بدنبالشان نمی افتند. راست موقعی توانست نفوذ پیدا کند که اول با ارائه تاکتیکهای بهتر نشان داد که در سازمان دادن جنبش علیه رژیم موثرتراست، بعد  که مردم دنبالش راه افتادند، توانست برنامه های ارتجاعی خود را به اجرا در بیاورد. تا مردمی که گیج بودند بخود آمدند، راست توانست با سرکوب شدید، خود را تثبیت کند. خمینی هیچگاه حمله ای انتقادی به نیروهای دیگر نکرد. حتی وقتی که در قبل از انقلاب به هیات سازمان مجاهدین که مذهبی بودند، گفته بود که از آنها حمایت نمی کند، بر علیه آنها موضع نگرفته بود. در جریان انقلاب طوری برخورد میکرد که همه، از سازمانهای چپ گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی فرماندهان ارتش شاه، فکر می کردند که وی یک وسیله است و میتوانند به نفع خود وی را مورد استفاده قرار دهند. رهبری همیشه اینطوری شکل می گیرد. جامعه فکر می کند که رهبر میتواند وی را برای سرنگونی سازمان بدهد و بعد نقشش تمام میشود.

در کارخانه جنرال صنعتی نیز کارگران همین برداشت را نسبت به من داشتند. من را یک جوان ۲۲ ساله خام میدانستند که هر کدامشان می آمدند و به من خط میدادند و نصیحت می کردند و فکر میکردند که من حرفهای آنها را پیش می برم. من نه به توده ایها نه می گفتم، نه به مذهبی ها، نه به غیر مذهبی ها. فقط با کسانی که شک در تحصن و گروگان گرفتن رئیس کارخانه داشتند، بحث میکردم و آنها را قانع می کردم. از صحبتهای حمایت انگیز کارگران قدیمی و اتوریته آنها نقل میکردم تا بقیه را قانع کنم. به همین دلیل به من اعتماد پیدا کرده بودند، چون به من بعنوان یک ابزار برای رسیدن به خواسته هایشان نگاه می کردند. در انقلاب هم همین است. با یک طبقه نمیتوان انقلاب کرد، بایستی اکثریت جامعه را با خود همراه کرد و هر کس بایستی فکر کند که بهترین راه برای سرنگونی شما هستید، چون صلاحیتتان را در کشاندن مردم به خیابان نشان داده اید. آنها به برنامه آینده شما توجهی ندارند، چون فکر می کنند رژیم که برود، شما کاره ای نیستید، در دست آنها قرار دارید.این رابطه رهبری با جنبش سرنگونی بایستی باشد. باید ثابت کند که بهترین وسیله در دست آنها برای خلاص شدن از دست رژیم است. اگر این را نشان بدهد، اتوریته خود را تثبیت کرده است. بهمین دلیل افشاگری در مورد راست نمیتواند در همه موارد موثر باشد. خصوصا در زمانی که راست توانسته است عده ای از مردم را بخود جلب کند.نقد برنامه های آینده راست برای مردم عادی که درگیر مبارزه با رژیم هستند، بی اثر است و حتی با عکس العمل شدید آنها روبرو خواهد شد. بایستی راست را در ضعفهایش در پیشبرد سازمان دادن مبارزه علیه رژیم نقد کرد. اگر هر قدمی که راست بردارد، بصرف اینکه راست است ، مورد نقد قرار بگیرد، بزودی ما به مهمان و ناظر جنبش سرنگونی تبدیل خواهیم شد. مردم فکر می کنند ما در راه جنبش سرنگونی سنگ می اندازیم. ولی اگر با قدرت وارد میدان شده و ضمن تایید هر قدم که در جهت جنبش سرنگونی است، به انتقاد از کاستی های آن پرداخته و بجای آن راه حلهای خودمان را ارائه دهیم و با سازمان دادن حرکتها با راه حلهای خودمان، صحت انرا نشان بدهیم، جامعه به ما بعنوان رهبرنگاه خواهد کرد.

افشای راست خصوصا بایستی به ضعف آن برای سازمان دادن جنبش سرنگونی متمرکز گردد. مردم بشدت از رژیم متنفرند و اگر کسی راه موثرتری ارائه دهد، بدنبالش میروند. در تمام انقلابات ، این چنین مردم به دنبال یک رهبر سیاسی رفته اند. مردم در انتخابات به برنامه یک سازمان سیاسی رای میدهند، ولی در انقلابات به قابلیتش در هدایت مبارزه علیه رژیم.مساله اصلی انقلاب شکستن ماشین دولتی است و نه ساختن ماشین دولتی بعدی، به این دلیل است که موضوع اصلی آن، نفی رژیم است.

نکته دیگر این است که جنبش سرنگونی یک جنبش است و یک هدف دارد، یعنی سرنگونی رژیم. نیرویی که این هدف را کنار بگذارد ، کنار گذاشته میشود. وقتی بختیار که عضو جبهه ملی سعی کرد با قبول مقام نخست وزیری، سلطنت را حفظ کند، منزوی شد. حتی به او کمک کردند و شاه را از کشور خارج کردند، اما جنبش از هدفش کوتاه نیامد. خمینی به دلیل اینکه به این هدف جنبش سرنگونی وفادار ماند ، رهبری اش را حفظ کرد.

قبل از انقلاب ۵۷چه باید می کردیم؟

 به نظر من این تجربه را بایستی در دو دوره بررسی کرد. دوره اول، از مقطع جنبش مردم در خارج از محدوده در سال ۵۵ آغاز شده و به ۲۹ بهمن ۵۶ خاتمه می یابد. در این دوره جو جامعه چپ است و مردم بدنبال رهبری جریانی می گردند که بتواند جنبش آنها را برای سرنگونی هدایت کند و راه و چاه نشان دهد. در سال ۵۵ که جنبش مردم خارج محدوده آغاز شده بود، سازمان سیاسی چپ بایستی فراخوان میداد و از دانشجویان میخواست که به کمک مردم بشتابند. بایستی تظاهراتهای دانشگاهها با شعار حمایت از مردم خارج محدوده و اعتراض به خراب شدن خانه هایشان شکل میگرفت. این احتیاج به یک خط فکری داشت که سازمانهای عمده چپ در آنموقع بدلیل ضربات ساواک در آن سال، بشدت ضعیف شده بودند و حضوری نداشتند. بخش منشعب بصورت بسیار محدود و در حد تهیه گزارش از این جنبش که در ۱۴ محله خارج از محدوده تهران در جریان بود، شرکت داشت و این گزارش هم بعد از شکست جنبش خارج از محدوده منتشر شد که نمی توانست کمکی به گسترش آن کند.

 در همین دوره، در اواخر تابستان ۵۶ و با آغاز شبهای گوته و گردهمایی های دانشجویی که آخرین آن مهر ماه در دانشگاه صنعتی و کشانده شدنش به خیابانها و ادامه آن تا میدان انقلاب شد، بایستی یک سازمان چپ فراخوان تظاهراتهای مقطعی میداد. تظاهراتهای مقطعی از اوایل سال ۵۶ در محله های جنوب تهران توسط دانشجویان شکل گرفته بود. دانشجویان با قرار قبلی، در یک محله ظاهر شده و پس از شعار دادن علیه رژیم ، بسرعت پراکنده میشدند. من شخصا در سازمان دادن و شرکت در چند تظاهرات محله ای در اوایل سال ۵۶ و قبل از مخفی شدن، نقش داشتم و با جزئیات برای خواهرم و شوهرش که هردو کادر بخش منشعب بودند و جواد قائدی توضیح دادم و آنها با اشتیاق از جزئیات آن می پرسیدند. اما کاری برای ارتقا این حرکات شکل نگرفت. سازمان سیاسی چپ بایستی این تظاهراتها را تئوریزه می کرد و نقایص آنرا می گفت و دانشجویان را تشویق به ماندن بیشتر و ارتباط با مردم محلات می کرد. علنی کردن و نشان دادن چهره های چپ بایستی در دستور کار قرار میگرفت تا جامعه با دهها رهبر جنبش چپ بصورت علنی آشنا شود. بدلیل نفوذ جنبش دانشجویی این کار میتوانست از جنبش صنفی دانشجویی آغاز میشد و بعد به کارگران و کارمندان و دیگر طبقات میرسید.متاسفانه بخش منشعب مشغول درگیری های داخلی و رفع و رجوع آن بود و این دید را نداشت که رفع بحران داخلیش نبایستی کار بیرونی را تعطیل کند. سازمان چریکها نیز که تازه از زیر ضربات سال ۵۵ بیرون آمده بود، مثل بخش منشعب مشغول بازسازی درونی بود. بین مهرماه ۵۶ تا ۱۹ دی همان سال که تظاهرات قم بخاطرانتشار مقاله در روزنامه اطلاعات علیه خمینی آغاز شد، جو  جامعه به سمت باز شدن میرفت. انواع شخصیتهای ملی مذهبی با نامه دادنها، خواستار این میشدند که شاه سلطنت کند نه حکومت، ولی هیچ فراخوانی از طرف هیچ سازمان سیاسی داده نشده و هیچ تحلیلی در مورد تغییر اوضاع و تاکتیکهای مناسب با آن داده نشد.

از همه مهمتر، تقی شهرام رهبر بخش منشعبمعتقد بود که بدلیل رشد لیبرالیسم، جنبش در حال افول است و ضربات سال ۵۵ را نتیجه آن میدانست. بقیه رهبری نیز آنرا قبول داشتند. این تحلیل تا مهر ماه ۵۶ در سازمان غالب بود و پس از تظاهرات ۱۹ دی در قم، عملا نفی شد. این تحلیل و کلا خط مبارزه مسلحانه و جنبش چریکی، بشدت رهبری چپ را برای سازمان دادن مبارزه علیه رژیم محدود به دانشگاهها و با ابتکار دانشجویان کرده بود. پس از تظاهرات ۱۹ دی و حمله رژیم به آن، عملا ابتکار عمل جنبش ملی اسلامی آغاز شده بود و نگاه جامعه را به سمت خود چرخانده بود. بین ۱۹ دی در قم تا ۲۹ بهمن۵۶در تبریز، باز هیچ فراخوان یا تحلیلی از چپ ارائه نشده بود. سازمانهای چپ با سمپاتی به این حرکت نگاه کرده و خوشحال بودند که کسی توانسته در این ابعاد مردم را به خیابان بکشاند. در این مقطع و در هفته بعد از قم، بایستی فراخوان اعتراض به کشتار قم داده میشد. مردم می بایستی یک آلترناتیو دیگر برای ابراز نارضایتی خود میدیدند، که وجود نداشت. پس از ۲۹ بهمن در تبریزو به آتش کشیده شدن دفاتر حزب رستاخیز، عملا جنبش ملی اسلامی قدرت خود را برای بسیج مردم علیه شاه نشان داده بود. ۲۹ بهمن در چهلم وقایع قم بود و عملا نگاهها را به سمت قابل بودن رهبری خمینی در بسیج مردم در خیابان علیه شاه کشاند.

دوره دوم از ۲۹ بهمن ۵۶ آغاز میشود. از این به بعد، که جنبش ملی اسلامی توانسته بود قابلیت خود را در بسیج مردم در خیابان نشان دهد،  فقط چپ میتوانست با تایید مبارزات علیه رژیم، به جنبه های ارتجاعی آن مثل حمله به مشروب فروشیها و سینما ها و غیره  بپردازد. چپ میتوانست در همان هفته بعد از ۱۹ دی در حمایت از مردم قم و محکوم کردن قتل عام آنها فراخوان دهد. اما از مقطع مهرماه ۵۶ و پس از وقایع دانشگاه صنعتی تا ۱۹ بهمن ۵۷، بجز سازمان دادن حرکتهای حمایت از اعتصابات کارگران که بیشتر توسط دانشجویان و با ابتکار خودشان شکل می گرفت، چپ حرکت درخوری در جنبش سرنگونی انجام نمیداد. حرکتی صورت نگرفت که بتواند آلترناتیوی عملی و مورد قبول برای جنبش ضد رژیم باشد. بخش منشعب، مشغول حل مسایل درونی خود بود و سازمان چریکها، با حمله به چند پست ژاندارمری فکر می کرد، تظاهرات مردم را رادیکال تر می کند. مردم عملا فقط یک راه و یک روش موثر برای سرنگونی رژیم میدیدند و آنهم تظاهراتهای خیابانی برهبری آخوندها و مساجد بود. بقیه راهها مثل عملیات مسلحانه و یا شعار تشکیل هسته های مسلح بدلیل اینکه نتوانست نیرویی پشت خود جمع کند و از تاکتیک تظاهراتهای خیابانی عقب تر بود، چپ را بیشتر و بیشتر منزوی کرد. بنابراین تاکتیک چپ در این دوره نمیتوانست مثل قبل باشد، چون بازی را باخته بود و در این مرحله فقط برای کم کردن نتیجه باخت به میدان می امد. تاکتیک انتقاد به حرکات ارتجاعی طرفداران خمینی و فشار به خمینی برای محکوم کردن این حرکات، شاید میتوانست به مرور به چپ یک وجهه بعنوان رهبر میداد و میتوانست زمینه ای شود که در جریان قیام ۵۷، با استفاده از نفوذ خود، قدرت دوگانه در تهران تشکیل دهد. متاسفانه دیدگاههای نزدیک چپ با جنبش ملی اسلامی و دیدن نقش خود بعنوان رادیکال کردن خرده بورژوازی حاکم، چنین حرکتی را ممکن نساخت.

ضعف خمینی درپاسخ دادن به جنبش سرنگونی، فقط در جریان قیام مردم بروز کرد و همین موجب شد که نیروهای دیگر مثل فدایی، بخشی از نیروهای جنبش سرنگونی را بخود جلب کنند. زمانی که خمینی، بازرگان را در دیماه ۵٧ به نخست وزیری انتخاب کرد ومشغول توافقات برای انتقال دولت شاه به دولت اسلامی بود، بدون اینکه ارتش و ماشین دولتی داغان شود، قیام مردم از پایگاه همافران در شرق تهران آغاز شد. من بخوبی به یاد دارم که طرفداران خمینی با بلندگو در خیابان می گفتند که “امام هنوز فرمان حمله نداده است، به پادگانها و کلانتریها حمله نکنید”، اما خمینی حاضر نشد که فتوای حرام بودن این حملات را صادر کند. اگر اینکار را کرده بود، بشدت نیروهایش ریزش میکردند. میدانست اگر چنین کاری را کند، در جنبش سرنگونی منزوی خواهد شد. اما همین ضعف وی در رهبری جنبش سرنگونی بود که نیروهای چپ مثل فدایی که همانروز در دانشگاه به مناسبت ۱۹ بهمن تظاهرات گذاشته بودند، از فرصت استفاده کرده و ابتکار عمل بخرج دهند.سازمان فدایی به همان مقدار که به این نیاز جنبش سرنگونی پاسخ داد و از ضعف خمینی در هدایت این مرحله جنبش استفاده کرد، توانست از خمینی نیرو جدا کند. ضعف خمینی در قیام، موجب شد که فدایی یکدفعه قدرت بگیرد و از حدود ۶۰ نفر عضو در مدتی کمتر از یکماه، به چند ده هزار نفر عضو رشد کند و پیکار بدلیل اینکه نتوانسته بود از این فرصت استفاده کند، بیشتر رشدش در بعد از قیام بود نه در جریان قیام. اما نزدیکی فکری فدایی به جنبش ملی اسلامی و ضد آمریکایی گری اش، موجب شد که پایگاههایی را که در جریان قیام تسخیر کرده بود، به راحتی در اختیار نیروهای طرفدار خمینی بگذارد. اگر این همفکری سیاسی نبود و فدایی به خمینی بعنوان یک ضد انقلاب می نگریست، میتوانست حداقل در یک چهارم تهران، قدرت دوگانه تشکیل دهد و در بسیاری از شهرها حتی قدرت را در دست بگیرد و با اجرای برنامه چپ، یک جبهه ضد خمینی شکل بدهد. نه چنین دیدی بود و نه چنین تفکری. دیدگاه فدایی این بود که نبایستی تضاد میان نیروهای خلق را آنتاگونیستی کرد و خمینی را میخواست رادیکال تر کند نه سرنگون.

درسهای شکست انقلاب ۵۷ برای زمان کنونی و نقش حزب کمونیست کارگری

به نظر من سازمان چپی قادر است نقش رهبری جنبش سرنگونی را بازی کند که نشان دهد میتواند تمام نیروهای مختلف ضد رژیم را در مقابل آن سازمان دهد. این به معنی “همه با هم” نیست. در سال ۵۷ همه باهم نبود، همه زیر رهبری خمینی بود. این اعمال رهبری چپ است. هیچ انقلابی با صرفا نیروی یک طبقه شکل نگرفته است، اما یک طبقه میتواند رهبری خود را با درایت و تیز بینی رهبری خود بر جنبش سرنگونی، تثبیت کند. حزب طبقه کارگر بایستی نشان دهد، که فقط نماینده طبقه کارگر نیست، بلکه برای آزاد کردن طبقه کارگر میخواهد تمام جامعه را آزاد کند. بهمین دلیل از هر جنبشی که بر ضد رژیم است بایستی استقبال کرده و نقایص آنرا بگوید و راه حل خود را برای موثرتر کردن جنبش ارائه دهد. جامعه در صورتی اتوریته حزب چپ را می پذیرد که صلاحیت آنرا در سازمان دادن نیروهای مختلف جامعه برای سرنگونی رژیم را در عمل تجربه کرده باشد. جامعه به برنامه حزب در مورد آینده نگاه نمی کند که انتخاب کند، بلکه به نقش آن در رهبری جنبش سرنگونی نگاه می کند. به تمام جنبش هایی که منجر به سرنگونی رژیمها شده اند نگاه کنید و متوجه می شوید که جامعه بعد از سرنگونی است که تازه بفکر برنامه احزاب می افتد نه قبل از آن. در قبل از سرنگونی، جامعه ای که مستاصل است و بهمین دلیل میخواهد انقلاب کند، هر قلوه سنگی را که دردسترسش باشد، برمیدارد و پس از پرتاب به رژیم است که به ماهیت سنگ توجه میکند. در حال حاضر به نظر من در میان نیروهای چپ فقط یک حزب سیاسی است که توانسته است قدمهای مثبتی در این جهت بردارد. حزب کمونیست کارگری بدلیل مدرن وغربی بودن خود توانسته است یک فاصله نسبتا عمیق با انواع چپ که عمدتا ضد غربی، و یا در سنت های پرو روسی یا چینی هستند، ایجاد کند. این حزب توانسته است از هر قدمی که برای سرنگونی رژیم مطرح شده پشتیبانی کرده و آنرا به قدمهای دیگر وصل کند. این حزب قادر شده که نشان دهد از آن بصیرت و توانایی برخوردار است که بتواند کل اقشار جامعه را برای سرنگونی رژیم رهبری کند. پشتیبانی و سازمان دادن جنبش حق کودکان، جنبش علیه اعدام، جنبش علیه حجاب، جنبش حقوق زنان، جنبش علیه مذهب، جنبش حفظ محیط زیست، جنبش رفع تبعیض علیه ال جی بی کیو ها و … در کنار رهنمودهای موثر و موفق این حزب به کارگران نظیر علنی کردن رهبران کارگری و رو به جامعه سخن گفتن، تشویق خانواده های کارگری به شرکت در تجمعات کارگران، رهنمود دادن به بازنشستگان و دهها کمپین موثر برای حمایت از زندانیان سیاسی و … همگی این حزب را شایسته این رهبری کرده است. بنابراین این حزب نمیتواند بعنوان مهمان جنبش و یا مبصر جنبشی که خودش در شکل دادن به آن موثر بوده است، شرکت کند. این حزب بایستی بعنوان صاحب این جنبش و رهبر این جنبش ظاهر شود. بعنوان رهبر این جنبشها، بایستی نشان دهد هر حرکتی هر چند کوچک علیه رژیم را میتواند در کنار حرکات دیگر ببیند و سازمان دهد و تشویق کند و راه درست برای پیشبرد آن ارائه دهد.*

 بهمین دلیل مردم در آن شرایط ، هر انتقادی را از خارج جنبش، چوب لای چرخ مبارزه علیه رژیم می بینند. اگر حزب در راس جنبشی قرار گرفت و اتوریته رهبری خود را اعمال کرد ، بایستی یک نوع برخورد کند و وقتی با جنبشی روبرو شد که تحت رهبری راست است، نوع دیگر. حزب بایستی به مردمی که به راست روی آورده اند، نشان دهد که آنها را رها نکرده است و مطمئن باشد که راست قادر نیست به خواسته های مردم پاسخ گوید و دیر یا زود مردمی که به رهبری راست روی آورده اند، آنرا رها می کنند. برای منزوی کردن راست، نبایستی فقط از تاکتیک حمله و افشاگری برنامه آنها استفاده کرد، بایستی ضمن تایید حرکات مردمی که در جهت سرنگونی  حرکت می کنند به کاستی های آن پرداخت. مردمی که به رهبری راست تن داده اند، دیر یا زود به ناتوانی آن پی می برند، اما در صورتی حزب میتواند به آنها رهبری خود را تثبیت کند، که حزب را در کنار خود ببینند نه دشمن خود و از همه مهمتر بعنوان وسیله ای که بسیار موثرتر و فعالتر از راست سازمان میدهد، آنرا ببینند. بایستی بتوان مردم را بخود متوجه کرد تا به نقایص راه حلهای راست پی ببرند.مردم را بایستی در حرکات روزانه آنها آموزش داد نه بصورت هوایی بلکه بصورت زمینی . درتمام این سناریوها این نکته اهمیت دارد که، نیرویی که هدف جنبش سرنگونی را کنار بگذارد، از صحنه حذف میشود و جنبش سرنگونی از روی آن خواهد گذشت.

موقعی که راست دست بالا را در یک جنبش دارد، حزب بایستی به رهبران آن کاری نداشته باشد، مردم را خطاب قرار داده و ضمن تمجید از مردمی که به رژیم حمله کرده اند، شعارهای ارتجاعی را افشا کند و به مردم نشان دهد که چرا شعارهای ارتجاعی و شیوه های عقب مانده و یا ناسیونالیستی، به مبارزه شان برای متحد کردن مردم برای سرنگونی لطمه میزند. تجربیات انقلاب ۵۷ نشان میدهد که افشای خمینی در سال ۵۷ که موفق شده بود رهبری خود را بر جنبش اعمال کند،دیگر دیر شده بود. مردمی که رهبری وی را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. تاکتیک ما در سالهای ۵۵ و ۵۶ که هنوز بحث رهبری جنبش باز می بود، باید با تاکتیک ما در سال ۵۷ برای ارتباط با مردمی که به رهبری خمینی تن داده بودند، فرق می کرد. اگر نه در آینده همان سرنوشتی به سر ما خواهد آمد که بر سر شفق سرخ آمد. فصل مشترک هر دو دوره این بود که تاکتیکهای ما بایستی مردم را قانع می کرد که ما قادریم آنها را در سرنگونی رژیم متحد کنیم. اماشرایط فعلی بسیار متفاوت است. ما هنوز در دوره ای شبیه قبل از ۲۹ بهمن ۵۶ بسر می بریم. مساله اتوریته در جنبش فعلی هنوز باز است. بنابراین حککا بایستی در هر مقطع با اطمینان از جنبشی که خود در ایجاد آن شرکت داشته، با اطمینان بر چپ بودن جامعه، به مردمی که به رهبری راست تن داده اند، برخورد کند. در خیلی موارد مردم تحت اتوریته حزب است که به خیابان آمده اند. شعارهای آنها این را نشان میدهد حتی اگرحزب را خوب نشناسند. این برخوردها نشان خواهد داد که آیا این حزب صلاحیت رهبری دارد یا فقط کنار گود نشسته و هوایی حرف میزند. یک فعال حزب همیشه بایستی خود را بجای یک فعال سیاسی و یا اجتماعی بگذارد که نمی خواهد سر به تن این رژیم باشد و به همین دلیل دنبال موثرترین راه برای خلاصی از این رژیم میرود. به این دلیل فعال حزبی بایستی دنبال راهی بگردد که اول با فعال سیاسی و اجتماعی رابطه برقرار کند و دوم راه حلی ارائه دهد که برای وی راه گشا باشد، به وی راه موثر برای سرنگونی را نشان بدهد. این شیوه میتواند نیرو جمع کند و حزب را ارتقا دهد. سازمان دادن یک حرکت سراسری در حمایت از یک جنبش مردمی در ایران بخوبی نقش حزب را برای فعالین داخلی بهتر از صدها نقد و انتقاد به راست تثبیت می کند.در آینده و با افزایش اتوریته حزب و حتی زمانی که اتوریته آن زیاد شده است، حزب بایستی با سعه صدر بیشتری با رهبران سیاسی دیگر برخورد کند. در شرایط فعلی نمیتوان از طریق اتحاد چند گروه سیاسی رهبری چپ را شکل داد. فقط گروههای سیاسی که صلاحیت خود را نشان داده اند، بایستی گرد هم بیایند و این در مرحله دوم انجام میشود. موقعیکه هماهنگی چند گروه سیاسی که صلاحیت خود را نشان داده اند، موجب ارتقا موقعیتشان در جنبش سرنگونی شود.جنبش سرنگونی با جنگ چریکی فرق دارد. در جنگ چریکی گروههای مختلف چپ دست به عملیات میزنند تا مردم را بخود جلب کنند. جنبش سرنگونی ولی یک جنبش واحد است که با هدفش که سرنگونی رژیم است تعریف میشود. این جنبش متشکل از کل جامعه مستاصل است و دنبال رهبری میرود که صلاحیت خود را در عمل برای سرنگونی رژیم نشان داده باشد.

نکته دیگر اینکه برای انقلاب تنها نخواستن اکثریت نیست که موجب انقلاب میشود، باید بالایی ها نیز نتوانند. درک اینکه چگونه میتوان بالایی ها را ناتوان کرد و شکاف آنها را زیاد کرد، بسیار مهم است. در شرایط فعلی بایستی فعالانه با شرکت در جنبش های مختلف براندازی، نقش حزب و اتوریته آن شکل بگیرد. علاوه بر آن، بایستی هر شکافی که در بالا بوجود می آید را شناسایی کرد و به مردم نشان داد، پا را لای شکاف گذاشته و نگذاشت شکاف بسته شود. فشار آورد تا این شکاف بیشتر شود. برای ایجاد چنین شکافهایی فشار جنبشی لازم است. وقتی رژیم عقب نشینی می کند، بایستی این عقب نشینی با فریاد بلند اعلام گردد و مردم را تشویق به پیشروی بیشتر کرد. در چنین مواقعی معمولا از میان رژیم عده ای به بیرون پرتاب میشوند واختلافات بقیه بالا می گیرد. مهم است که با تاکتیک درست، برای بیشتر شدن این شکافها اقدام کرد. بعنوان مثال وقتی که هویدا در زمان شاه دستگیر شد، پشتیبانی از این کار و اعلام عقب نشینی شاه، فقط تضادهای درونی رژیم را زیاد می کرد. در حال حاضر نیز هر گونه عقب نشینی رژیم چه در مورد ورود زنان به استادیومها و یا عقب نشینی های دیگر را با صدای بلند رو به جامعه باید اعلام کرد، آنرا بعنوان عقب نشینی بر شمرد و خواهان حمله بیشتر شد. این حرکات است که شکافهای بالایی ها را بیشتر می کند.

در اتخاذ این تاکتیکها مهم است که حزب بداند که مساله کسب اتوریته در جنبش سرنگونی هنوز باز است. بنابراین بایستی باور داشته باشد تا در میدان است، مردم راست نمی شوند حتی اگر به بهانه توسل به رهبران راست بخیابان بیایند. خیابان تاریخا و جبرا در دست حزب است مگر اینکه حزب صلاحیت خود را ثابت نکند. نبایستی تحت تاثیر چپهای فرقه ای و حملات آنها قرار بگیرد که هیچ درکی از چگونگی انقلاب ندارند و انقلاب را مثل جنگ چریکی میدانند. پس از اعتصابات کارگری خصوصا اعتصابات کارگران نیشگر و فولاد، نگاه جامعه که از راه حلهای راست نا امید شده بود، به چپ برگشت. جامعه بخوبی به نقش اعتصابات سراسری پی برده و این یعنی اتوریته چپ. جامعه در حال حاضر تحت اتوریته چپ است وراست نا امید از لابیگری و قدرت گیری از بالا، امیدش فقط کودتا از جانب سپاه است که آنهم فعلا امکانش نیست و اگر هم بشود به نفع چپ تمام خواهد شد چون شکافهای بالا را زیاد کرده و موجب حمله بیشتر مردم به رژیم میشود. بن بست فعلی بدلیل اتحاد بالایی ها علیرغم تمام اختلافاتشان و وحدت برای سرکوب است. رژیم با تجربه انقلاب ۵۷ بخوبی میداند که تا بالایی های وحدت داشته باشند، قادرند به سرکوب ادامه دهند. اگر حککا بتواند با ارائه تاکتیکهای موثر شکاف در بالا را زیاد کند تا ماشین سرکوب را کند کرده و جنبش های خیابانی و تحصنها و غیره شکل بگیرد، به نیاز این مرحله پاسخ داده است. پاسخ درست به این مرحله است که اتوریته حککا را تثبیت خواهد کرد.

حککا یک مجموعه از رهبران قابل اعتماد مردم دارد و حمید تقوایی به نظر من برجسته ترین این رهبران است که مواضعش در تحلیل جنبش ۸۸، در برخورد به جنبش کارگری، حمایتش از جنبش های مختلف تحت شعار، طبقه کارگرآزاد نمیشود مگر اینکه جامعه را آزاد کند، و ظاهر شدنش در نقش رهبر آنها و نه مهمان، نقد وی به حرکات بی پایه و غیر اجتماعی چپهای فرقه ای، به نظر من حککا را به یک حزب موفق تبدیل کرده و توانسته است آنرا ارتقا دهد. تلاشهای وی از سال ۲۰۰۴ توانسته حککا را علیرغم فشار چپ فرقه ای از داخل و از بیرون، به مقطع فعلی برساند که مایه امید بسیاری از فعالین نه تنها چپ، بلکه فعالین جنبش سرنگونی باشد. این خط را بایستی ادامه داد و چنین رهبری را تقویت کرد.

بهزاد مهرآبادی ۲۲ آگوست ۲۰۱۹