نیرویی که خود را چپ و سوسیالیست می نامد، اگر براستی در پی دگرگونی اجتماعی است، نمیتواند منتظر زمان “مناسب” بماند یا تغییرات را به لحظهای خارج از اراده و عمل خود موکول کند. چنین نیرویی وظیفهاش ایجاد شرایط تغییر است، نه انفعال در برابر رخدادها. وظیفهاش سازمان دادن است، نه موضع گیری صرف. این سازمان دادن اما در دل جامعه، در بطن مبارزات روزمره، و بر پایه نیازها، آرزوها و مطالبات سرکوب شده مردمی شکل میگیرد، نه با پیوستن به سیاستهای نظامی یا دیپلماتیک دولتها.
در جهان امروز، همانند قرن گذشته، جنگها و بحرانهای بینالمللی، به نوعی، به بهانه هایی برای دو قطبیسازی فریبکارانه بدل شدهاند. از یک سو دولتهایی که خود عامل سرکوباند، در پوشش “ضدامپریالیسم” ظاهر میشوند و از سوی دیگر قدرتهایی که با اشغال و تجاوز دم از آزادی میزنند. در این میان، نیرویی که نام چپ بر خود میگذارد، چه موضعی باید بگیرد؟
لنین و جنگ جهانی اول: از افشاگری تا انقلاب
لنین، شاید بیش از هر رهبر انقلابی دیگری، در دوران جنگ جهانی اول، مسئله جنگ، دولت، و وظایف نیروهای چپ را با نگاهی دقیق، نظری و تحلیلی بازبینی کرد. او در برابر موج عظیم ناسیونالیسم، شوینیسم و اتحاد احزاب سوسیالیست با دولتهای خودی، موضعی اتخاذ کرد که نه تنها خلاف جریان غالب بود، بلکه نقطه عطفی در تاریخ جنبش کارگری جهان رقم زد. در سال ۱۹۱۴، زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد، بسیاری از احزاب سوسیال دموکرات اروپایی از دولتهای بورژوایی خود حمایت کردند و به نام “دفاع ملی”، بودجه جنگ را تصویب نمودند. این اقدام، بهزعم لنین، شکستی عظیم برای انترناسیونالیسم کارگری و “خیانت تاریخی به پرولتاریا” بود. او معتقد بود که این احزاب، بجای آنکه در برابر جنگی که برای تقسیم جهان بین قدرتهای سرمایهداری به راه افتاده بود، بایستند، به توجیه آن پرداختند و به ابزار طبقه حاکم بدل شدند. او به صراحت نوشت که جنگ جهانی اول، جنگی عادلانه یا تدافعی نیست، بلکه جنگی است بین دولتهای امپریالیستی برای بازتقسیم مستعمرات و گسترش سلطه سرمایه. از نظر او، در چنین جنگی، طبقه کارگر هیچ منفعتی ندارد و نمیبایست در کنار “ملت” یا “میهن” قرار گیرد، چرا که این مفاهیم در جنگهای امپریالیستی، تنها نقابیاند برای منافع سرمایهداران. تأکید او این بود که سوسیالیستها باید این جنگ را به فرصتی برای انقلاب تبدیل کنند. در کتاب “سوسیالیسم و جنگ” و مجموعه مقالاتی همچون “مواضع جنگ و انقلاب”، این تحلیل را گسترش داد. او ضمن نقد صریح سوسیال شونیسم استدلال کرد که تنها راه پایان دادن به جنگ، سرنگونی دولتهای امپریالیستی است. حزب بلشویک، که برخلاف دیگر احزاب چپ، تسلیم فضای جنگطلبانه نشد، بر این پایه عمل کرد. نه تنها از دولت تزاری و سپس دولت موقت کرنسکی حمایت نکرد، بلکه به مقابله مستقیم با آن پرداخت. در شرایطی که بسیاری از نیروهای سیاسی و از جمله در میان چپ، جنگ را بهانهای برای عقب نشینی از مبارزه طبقاتی کرده بودند، بلشویکها از فضای جنگ برای تسریع روند انقلاب بهره گرفتند. تجربه لنین و بلشویکها نشان میدهد که چپ، در لحظههای بحرانی نظیر جنگ، نه تنها باید از همصفی با دولتهای خودی پرهیز کند، بلکه باید فعالانه در پی آن باشد که بحران را به فرصت دگرگونی ساختاری بدل کند. لنین خط تمایزی روشن بین چپ انقلابی و چپ همراه دولت کشید؛ تمایزی که هنوز هم، در جهان پرآشوب امروز، راه گشاست.
کمون پاریس: پاسخ انقلابی به شکست نظامی
در سال ۱۸۷۱، فرانسه پس از شکست سنگین در جنگ با پروس، بویژه در نبرد سدان، با بحرانی عمیق روبرو شد. دولت فرانسه، که خود را در برابر ارتش پروس ناتوان میدید، تسلیم شد و پاریس، پایتخت فرانسه، در آستانه اشغال قرار گرفت. در چنین لحظهای، طبقه کارگر پاریس و مردم زحمتکش آن شهر، بجای آنکه سرنوشت خود را به اراده نیروهای نظامی یا دولت تسلیم شده گره بزنند، راهی دیگر را در پیش گرفتند. یکی از نخستین دولتهای کارگری تاریخ را پایهگذاری کردند. کمون نه واکنشی میهن پرستانه بود، نه صرفا شورشی علیه اشغال خارجی. پاسخی انقلابی بود به شکست دولت بورژوایی، و تلاشی برای ایجاد شکلی نوین از قدرت سیاسی از پایین. در حالی که دولت ورسای مشغول چانه زنی با پروس برای بازپس گیری نظم پیشین بود، کارگران پاریسی اعلام کردند که دیگر نیازی به چنین دولتی ندارند. شوراهای محلی، نهادهای دموکراتیک مردمی، و کمیتههای محلی را سازمان دادند که در آنها نمایندگان، قابل عزل فوری، منتخب مستقیم و پاسخگو بودند. مردم پاریس در مواجهه با جنگی که دولت خودی آن را باخته بود، به جای اینکه با دولت شکست خورده هم صف شوند یا در برابر اشغالگران صرفا به مقاومت نظامی روی آورند، مسیر تغییر سیاسی و اجتماعی را پیش گرفتند. آنها در واقع بهجای اتحاد با قدرت بورژوایی “خودی”، با آن وارد جنگ شدند. در دل بحرانی ملی، پرولتاریا خود را بعنوان بدیل تاریخی دولت موجود مطرح کرد.
تجربه هرچند کوتاه کمون پاریس بروشنی نشان میدهد که حتی در لحظهای که دولت ملی سقوط کرده یا تضعیف شده، و تهدید خارجی وجود دارد، چپ میتواند و باید راه سومی را پیش بکشد: نه تسلیم، نه اتحاد با قدرتهای شکست خورده، بلکه سازماندهی قدرتی نو از پایین. درس کمون برای چپهای امروز ایران اینست که نباید در بحرانهایی که طبقات حاکم به بار میآورند، نقش ناظر یا سرباز را بازی کند. باید ابتکار عمل را به دست گیرد، و بحران را به فرصتی برای شکلدادن به بدیل اجتماعی خود بدل کند.
جنگ داخلی اسپانیا: تجربه دوگانه
در جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶–۱۹۳۹)، با حمله فاشیستهای فرانکو، میلیونها کارگر، دهقان و جوان به دفاع از جمهوری برخاستند. اما چپ انقلابی، بهویژه سازمانهایی مانند پوم (POUM) و آنارشیستها، تلاش کردند در دل همین مقاومت نظامی، ساختارهایی از قدرت شورایی، کنترل کارگری، و اداره مستقیم اجتماعی بسازند. در حالی که استالینیستها تلاش داشتند مقاومت را به دفاع صرف از دولت جمهوری محدود کنند، چپ رادیکال کوشید استقلال خود را حفظ کند. هرگاه که این استقلال سرکوب شد، مسیر شکست گشوده شد.
جنگ، مسئله ملی و چپ در جهان معاصر
امروزه، جنگهایی چون اشغال عراق، حمله به افغانستان، تجاوز روسیه به اوکراین، اشغالگری اسرائیل در فلسطین و مداخلههای ایران در یمن، سوریه و لبنان، همه همراه با شعارهایی سیاسی و ایدئولوژیک رخ میدهند. اما برای چپ، پرسش این نیست که کدام دولت “حق” دارد، بلکه این است که مردم کجا ایستادهاند، منافع مردم کجاست و امکان سازمانیابی اجتماعی مستقل در کجاست.
در عراق، چپی که پس از اشغال آمریکا، تمام تمرکز خود را روی “مقاومت ضدآمریکایی” گذاشت و چشم بر جنایات رژیمهای جدید، شبهنظامیان شیعه، و فساد حکومتی بست، پایگاه اجتماعی خود را از دست داد. در فلسطین، نیروهایی که از حماس دفاع کردند، به اسم “ضدامپریالیسم”، ناخواسته خود را با یک نیروی مذهبی ارتجاعی همصف کردند که نه به آزادی، بلکه به بازتولید فقر، ضدیت مطلق با زنان و استبداد مذهبی دامن میزند.
در اوکراین، برخی از گروههای چپ تلاش کردهاند در جنگی که میان دو دولت سرمایهداری درگرفته، نه به اردوگاه روسیه بپیوندند و نه دولت زلنسکی را تقدیس کنند. این نیروها با ایجاد شبکههای محلی برای کمک رسانی، آموزش نظامی مستقل، دفاع از حقوق زنان و پناهندگان، در تلاشاند که خط سوم مستقل از هر دو دولت بسازند.
در ایران نیز، بارها شاهد بودهایم که بخشی از نیروهای چپ، در نام مبارزه با امپریالیسم، دست از مبارزه با جمهوری اسلامی برداشتهاند یا آن را به حاشیه راندهاند. گاه برای دفاع از ونزوئلا، گاه برای حمایت از چین یا روسیه، و گاه برای مخالفت با آمریکا، مبارزه با فقر، حجاب اجباری، سرکوب کارگران و زندانیان سیاسی را تعلیق کردهاند. اما جامعه چنین سکوتی را از یاد نخواهد برد. کارگر، معلم، زن، جوان ایرانی، انتظار ندارد چپ اول از همه در برابر اسرائیل، اوکراین یا آمریکا موضع بگیرد. انتظار دارد که چپ، در کنار او، علیه بیکاری، گرانی، سرکوب، شکنجه، سانسور، حجاب اجباری و بیعدالتی بایستد. اگر چپ این نقش را ترک کند، نیرویی بیمعنا، بیفایده، و در نهایت همدست با قدرت حاکم تلقی خواهد شد.
چپ واقعی، در هر شرایطی باید به سازماندهی مستقل پایبند بماند. نه در کنار دولت خودی، نه در کنار دولت بیگانه، بلکه در کنار مردم. جنگ، بحران، اشغال، یا تحریم، همه میتوانند فرصتهایی برای سازماندهی باشند. این چپ است که اگر بخواهد زنده بماند، باید راهی متفاوت ازناسیونالیسم و اسلام سیاسی برود. اگر نرود، دیگر چپ نیست.
۲ اوت ۲۰۲۵