حاکمیت احزاب دست راستی در برخی كشورها و همچنین تصویب قوانین ضدکارگری، آنجا که احزاب دست راستی سنتی هم سر کار نیستند، و مهمتر از آن سکوت نهادهای سنتا مترقی در قبال سیاستهای ارتجاعی، گوشه ای از تصویر زشت سرمایه داری در دنیای امروز را بما نشان میدهد. این نظام از یكسو درگیر و اسیر بحرانی مزمن و علاج ناپذیر است و از سوی دیگر این واقعیت را میبینیم كه سرمایه داری امروز دیگر بجز ارتجاع و بربریت چیزی در چنته ندارد.
اما ابراز “ترس” رسانه و ژورنالیستهای لیبرال از اینکه دنیا در دورهای که ترامپیسم یکه تازه میدان شده است، نکته مهمی را از منظر جامعه پنهان میکند: آیا ترامپیسم، برگزیت و “احساسات” بیگانه ستیزی رعدی در آسمان بی ابر است؟ این دنیا که همیشه دست ترامپ و ویکتور اوربن در مجارستان، اردغان در ترکیه و امثال میشل تمر رئیس جمهور دست راستی فعلی در برزیل نبود. همین یکی دو سال پیش امثال اوباما، کلینتون، بلر، لولا و دیلما روسوف در حکومت بودند که جملگی از نور چشمیهای لیبرالیسم هستند. چگونه است که دنیا تحت حاکمیت اینها راه را برای ترامپ و اوربن و مری لوپنها هموار می کند؟! کسی شعار خارجی ستیزی “کارهای بریتانیا برای بریتانیائیها”ی گوردن براون، نخست وزیر وقت بریتانیا از حزب لیبر را از یا نبرده است. هر کسی که برای توضیح شرایط امروز صرفا ترامپ و برگزیت را نشان می دهد و درباره اوباما و کلینتون و بلر سکوت می کند، یا فریب خورده است یا به چشم مردم خاك میپاشد.
راست قدرقدرت نیست
اگرچه تحرک جناح راست سرمایه داری امروز زیاد جلب توجه میكند اما راست قدر قدرت نیست. در نگاه اول و گذرا، شاید چنین به نظر برسد که امثال ترامپ و پوتین دنیا را قبضه کرده و بر همه چیز کنترل دارند و دنیا بر وفق مراد مرتجعترین بخش سرمایهداری میچرخد. اما با کنار زدن پرده نازک سانسور – که خصلت رسانههای اصلی است و اکنون بازارشان با همهگیر شدن مدیای اجتماعی کساد شده است – میتوان به آسانی رادیکالیسم تودههای معترض و بخصوص جنبش کارگری را دید که چگونه عرصه را چنان بر بورژوازی تنگ کرده که “خطر دوباره سوسیالیسم” ورد زبانشان شده است. اما اشاره به یک نکته ضروری است و آن هم اینکه جناح راست بورژوازی اکنون لیبرالها و سوسیال دمکراتها را متحد خود در همه عرصه ها می بیند. مثلا حزب سوسیال دمکرات یونان در مقابله با سریزا همدست دست راستی ترین احزاب یونان شد. ترامپ اکنون لیبرالها را در کانادا با یک اشاره انگشت به انجام هر کاری میکشاند. پوتین بخش دیگری از لیبرالها و سوسیال دمکراتها، بخصوص ضدامپریالیستهای سنتی را به همراه دارد. نمونه ها بسیار زیادند، اما نکته این است که در برابر این “خطر سوسیالیسم” و خطر رادیکالیزه شدن اعتراضات کارگری، همه جناحهای بورژوازی اکنون زیر شنل ترامپیسم ناخن می جوند.
دنیای امروز و اتحادیههای کارگری
این یادداشت قصد ندارد که وارد نقش همه جانبه اتحادیههای کارگری در دنیای امروز بشود؛ اما تا آنجا که به موقعیت كنونی دنیای امروز برمیگردد، باید به نقش سیاستهای حاکم بر اتحادیههای کارگری و چپ لیبرالی که دائم ابراز احساس “ترس” از این موقعیت را برجسته میكند اشاره کنیم. گرچه خط رسمی فدراسیون کار آمریکا حمایت از کاندیداتوری ریاست جمهوری هیلاری کلینتون بود – که در سیاستش کمتر مرتجع از ترامپ نیست – اما بخش قابل چشمگیری از اتحادیههای کارگری از سیاستهای پروتکشینیستی ترامپ و شعار “کارهای آمریکائی برای آمریکائیها” حمایت کردند. در اروپا هم همینطور، بخش قابل توجهی از اتحادیههای کارگری بریتانیا در کمپ “بله” رفراندوم برگزیت قرار داشتند که کنه آن مخالفت با “هجوم نیروی کار خارجی” به بریتانیا بود. کارل رولاندس در سایت “سوشال یوروپ” در مطلبی تحت عنوان “کارگران خارجی و بیگانه هراسی در جنبش کارگری بریتانیا” اشارات مهم و بجایی به این موضوع می کند. بخش زیادی از اتحادیههای کارگری در کشمکشهای دو سه سال پیش یونان، جانب سیاستهای حزب سوسیال دمکرات یونان را گرفتند. وضعیت در دیگر کشورهای اروپائی هم بر همین منوال است.
موقعیت جنبش رادیکال کارگری
در چند سال گذشته و بخصوص از زمان انقلابات مصر و تونس، در خود غرب شاهد سر برآوردن یک جنبش رادیکال کارگری هستیم که در کنار اتحادیه ها و فدراسیون های کارگری مشغول سازمان دادن کارگران و سازمان دادن اعتراضات رادیکال خیابانی هستند. اعتراضات رادیکال در ویسکانسن آمریکا، جنبش اشغال در آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپای غربی و بخصوص رادیکالترین شکل آن در اوکلند، اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه، اعتراضات “میدان آفتاب” در اسپانیا و غیره و غیره، همه از این نوع اعتراضات هستند که در قریب به اتفاق آنها اتحادیههای کارگری یا شرکت نداشتهاند و یا مانند نمونه ویسکانسن کارشکنی کردهاند. (به مطلب “انقلابی در مقیاسی کوچکتر” مندرج در “کارگر کمونیست” شماره ۱۴۶ رجوع کنید.)
برای عبور از این موقعیت، نهادهای مترقی و از جمله اتحادیههای کارگری که سنتا در قطب ترقیخواهی قرار داشتهاند، باید سیاستهای رادیکال و برابری طلبانهای اتخاذ کنند. رهبری و سیاستهای اصلی اتحادیههای کارگری، همیشه بازتاب سیاستهای احزاب سوسیال دمکرات و لیبرال در کشورهای غربی در جنبش کارگری هستند. منتها فشار رادیکالیسم جنبش کارگری و فعالین چپ درون اتحادیه ها و نهادهای کارگری، در موارد بسیار زیادی باعث شده است که این نهادها بعضا از سیاستهای ارتجاعی احزاب لیبرال و سوسیال دمکرات فاصله بگیرند. در دوره کنونی این فشار و این رادیکالیسم بسیار تضعیف شده؛ اما شورشها و اعتراضات خیابانی چند سال گذشته، مانند اعتراضات وسیع در یونان و اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه و تعدادی از کشورهای دیگر اروپائی، می تواند به یک برگشت لازم منجر بشود.
در خاتمه
آنچه که میخواهم در این یادداشت برجسته بماند، نقش بخش باصطلاح “چپ” بورژوازی در هموار کردن حاکمیت راست و مرتجعترین جناحهای هیأت حاکمه است. جنبش کارگری فعالانه به این وضعیت اعتراض کرده، اما آن بخش از بورژازی که لباس “میانهرو و معتدل” بر تن کرده، همواره خواسته است که اعتراض خود را در به قدرت رساندن آنها خلاصه کنیم. آنچه که ما را باید به فکر فروبرد، وضعیتی است که بر ما تحمیل کردهاند که در ایجاد آن هیچگونه نقشی نداشتهایم. از سوی دیگر باید باین مهم تاكید كرد كه تنها راه مقابله جدی و موثر با تعرض امروز بورژوازی, متحد و متحزب شدن گرایش رادیكال جنبش كارگری است كه باید برای سوسیالیسم و عقب راندن بربریت نقشش را ایفا كند.*
کارگر کمونیست ۵۵۹
ناصر اصغری
۱۰ فوریه ۲۰۱۹