گفتگوی فراز آزادی، سردبیر نشریه “سهند”
با محسن ابراهیمی دبیر کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری ایران
فراز آزادی: 21 آذر سالگرد دو اتفاق است. هم تاسیس “حکومت ملی آذربایجان” و هم پایان یافتن حیات سیاسی این حکومت. در 21 آذر 1324 حکومت ملی اذربایجان به رهبری پیشه وری اعلام شد. یکسال بعد در 21 آذر 1325 ارتش شاهنشاهی به آذربایجان یورش برد و حکومت مرکزی اوضاع را بدست گرفت. 72 سال از این اتفاق گذشته است. ضرورت پرداختن به این موضوع بعد از بیش از 70 سال از طرف کمیته آذربایجان حزب چیست؟
محسن ابراهیمی: 70 سال سهل است، حتی اتفاقات 700 سال پیش هم به امروز و جنبشهای امروز مربوط است. تاریخ محل دائمی کشمکش میان جنبشهای سیاسی است که هر کدام منافع اقتصادی و سیاسی طبقات معینی را پیش برده اند. جنبشهای سیاسی همین امروز هم دقیقا همین نقش را ایفا میکنند و تا زمانیکه جامعه طبقاتی است در بر همین پاشنه خواهد چرخید.
یک خط قرمز اتفاقات قرنها پیش را با اتفاقات قرن بیست و یک به هم ربط میدهند. بخش اعظم گذشته انسان تاریخ تلاش بشر، تلاش طبقات و توده های تحت ستم برای عدالت، برای آزادی، برای رهایی از تنگدستی و فقر و محرومیت بوده است. طبقات حاکم و محکوم 700 سال پیش البته با طبقات حاکم و محکوم امروز فرق میکنند اما این تفاوت نافی این حقیقت نیست که علیرغم این تمایزات مساله همیشه بر سر مبارزه توده های تحت ستم علیه ستمگران حاکم و برای عدالت اقتصادی و اجتماعی بوده است.
تاریخ مبارزه سیاسی و کشمکش طبقات سرشار از تجربیات ارزنده هم برای طبقات حاکم و جنبشها و احزابشان و هم برای طبقات محروم و ستمدیده مثل کارگران و سایر اقشار تهیدست مردم است. بی دلیل نیست که همه جنبشهای سیاسی امروز – علیرغم ادعای ریاکارانه بیطرفی – وقتی دست به انبان تاریخ میبرند، معمولا میخواهند در خدمت منافع امروزشان چیزی دست و پا کنند. حتی اگر یک واقعه تاریخی ماتریالی برای حقانیتشان نداشته باشد، آنرا تحریف میکنند، روایت وارونه از آن اتفاق تاریخی میدهند تا تصویر و تعبیر خود ساخته امروزشان را به جای واقعیات تاریخی جا بزنند.
در مورد واقع 21 آذر هم همین صادق است. 21 آذر یکی از اتفاقات مهمی است که در هر سالگردش جنبشهای سیاسی سراغش میروند تا برای مقاصد امروزشان مورد استفاده قرار دهند.
فراز آزادی: این تبیین شما در باره استفاده سیاسی از تاریخ در رابطه با موضوع فرقه دمکرات و “حکومت ملی آذربایجان” چگونه صدق میکند؟
محسن ابراهیمی: در باره پیشه وری، فرقه دمکرات و “حکومت ملی آذربایجان” روایتهای متنوع و مختلف و در اغلب موارد متضاد و مخالف وجود دارند. این البته بسیار طبیعی است. پیشه وری و “حکومت ملی آذربایجان” در مقطع حساسی از تاریخ ایران نقش حساسی ایفا کردند و قابل درک است که حساسیت جریانات سیاسی مختلف و متضاد را برانگیخته است.
اما یک چیز روشن است. تاریخ “فراز و فرود” فرقه دمکرات آذربایجان را معمولا کسانی نوشته اند که به نحوی در صف فاتحین جنگ علیه فرقه دمکرات و توده های تحت ستم قرار داشته اند. منظورم اساسا مورخینی هستند که در خدمت ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی سخن میگویند و هنوز هم ادامه میدهند.
کافیست مثلا سری به بی بی سی و رادیو فردا و رسانه هی مشابه بزنید و خواهید دید که چگونه پرفسورها و پژوهشگران مورد علاقه این رسانه ها حقایق تاریخی را وارونه میکنند تا سرکوب خونین حق طلبی طبقات محروم جامعه توسط نظام سلطنتی را توجیه کنند و برای ایدئولوژی ارتجاعی ناسیونالیسم ایرانی اعتبار تاریخی کسب کنند.
از نظر ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، 21 آذر 1324 یک غائله بود که توسط وابستگان به شوروی اجرا شد و باید سرکوب میشد. به این اعتبار، 21 آذر 1325 هم روز “نجات آذربایجان” محسوب میشود. در نقطه مقابل، روایت ناسیونالیسم قوم پرست ترک را داریم که تلاشش این است از پیشه وری یک شخصیت سیاسی ناسیونالیست قوم پرست ترسیم کند که گویا تمام هدفش جدا کردن “قوم ترک” و آذربایجان و احتمالا یکپارچه کردنش با آذربایجان شمالی و تشکیل یک آذربایجان بزرگ بود. و هدف هر دو برای توجیه تاریخی تراشیدن برای ایدئولوژیهای ارتجاعی امروزشان است.
میخواهم بگویم که جدا از محتوای طبقاتی و سیاسی این اتفاق، جنبشهای سیاسی از عینک خودشان این واقعه را تحلیل میکنند و خود واقعیات را هم دقیقا بر اساس نیاز امروزشان رنگ آمیزی میکنند.
از نظر من هر دو روایت به یک اندازه از حقیقت دور هستند. هر دو در باره مضمون تاریخی و سیاسی این اتفاق و نقش و آرمان سیاسی پیشه وری حقایق را وارونه میکنند.
فراز آزادی: اگر این روایتها حقایق را وارونه کرده اند، پس روایت حقیقی چیست؟ آیا پیشه وری یک میهن پرست تمامیت ارضی چی بود یا یک استقلال طلب که رهایی مردم را در استقلال جستجو میکرد؟ یا هیچکدام؟ تبیین شما از شخصیت سیاسی پیشه وری چیست؟
محسن ابراهیمی: به نظر من هر شخصیت سیاسی که جامعه را از نگاه نقد مارکس تحلیل نکند، رهایی جامعه را در زیر و رو کردن بنیانهای طبقاتی جامعه نبیند، نمیتواند خود را از ایدئولوژی ناسیونالیستی رها کند. به این معنا قطعا ته تفکر سیاسی پیشه وری هم بسته به شرایط میتوان درجاتی از تقدس تمامیت ارضی یا تقدس استقلال را یافت.
بااین توضیح پایه ای، به نظر من پیشه وری 1324 در کاتگوری ناسیونالیسم عظمت طلب و تقدس تمامیت ارضی و یا ناسیونالیسم استقلال طلب و تقدس استقلال جای نمی گیرد. در این مقطع او نه ناسیونالیست عظمت طلب آریایی است که برایش تمامیت ارضی کل ایران مقدس باشد و نه استقلال طلب قوم پرست آنچنانکه ناسیونالیستهای پان ترکیست مطرح میکنند. (همینجا در پرانتز بگویم که محمد امین رسولزاده رهبر حزب مساوات و رئیس “دولت مساواتیها” در سال 1918 به اهداف و آرمانهای ناسیونالیسم پان ترکیست نزدیک است که میتوان در فرصت دیگر این موضوع را بازکرد).
برعکس، پیشه وری یک اصلاح طلب سیاسی است که خواهان اصلاحات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به نفع توده های وسیع مردم (دهقانان، زارعین و کارگران و مردم محروم شهر و روستا) در چهارچوب قانون اساسی و در کل ایران است.
وقتی او از تبریز به عنوان نماینده اول برای مجلس 14 انتخاب شد و اعتبار نامه اش توسط مرتجعین مجلس با 50 رای در مقابل 47 رای رد میشود، خشمگین از این اتفاق تهدید میکند که پاسخ مردم در این مورد “مرگبار” خواهد بود و به آذربایجان برمیگردد و با تاسیس فرقه دمکرات و اعلام “حکومت ملی آذربایجان” هدف اصلاحات را این بار در جغرافیای آذربایجان دنبال میکند.
فراز آزادی: در مورد موضع پیشه وری در قبال ناسیونالیسم یا حضور رگه های ناسیونالیستی در دیدگاه و گرایش پیشه وری بیشتر توضیح دهید:
محسن ابراهیمی: اجازه بدهید این موضوع را با دو مثال بیشتر روشن کنیم.
همچنانکه گفتم پیشه وری بعد از رد اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم، همان موقع در مقابل اتحاد ارتجاعی دار و دسته سید ضیاء طرفدار انگلیس و احمد قوام طرفدار آمریکا با خشم اعلام میکند که:
“آذربایجان ترجیح میدهد به جای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستانِ اسیر درآید، برای خود ایرلندی آزاد باشد”.
همچنین اعلام میکند:
“چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خداحافظ. راه در پیش. بدون آذربایجان به راه خود ادامه دهد. اینست آخرین حرف ما”.
می بینیم که که همان پیشه وری که در تمام مقالاتش از اصلاحات در چهارچوب تمامیت ارضی ایران صحبت کرده است به طور ضمنی تهدید به جدایی میکند. اما در همین تهدید هم از صرف جدایی و استقلال تئوری رهایی درست نمیکند بلکه به نحوی اعلام میکند که این جدایی را ارتجاع حاکم در ایران ممکن است تحمیل کند و این جدایی احتمالی برای رها شدن از ارتجاع سیاسی است.
یا میتوان به مقاله ای اشاره کرد تحت عنوان “آری ما پاتریوت هستیم” که تقریبا دو سال پیش از بیانیه مشهور 12 شهریور 1324 در آژیر شماره 39 منتشر شده است.
وقتی در این مقاله دقت میکنیم می بینیم که حتی وقتی خودش را میهن پرست مینامد تلاش سیاسی برای عدالت و آزادی در چهارچوب نظم موجود را برجسته میکند و دغدغه اش اساس حقوق مردم تهیدست در مقابل حکومت و طبقات مورد حمایت این حکومت است.
در این مقاله میگوید:
“یک نفر پاتریوت، یک نفر میهن پرست حقیقی ناچار است سوسیالیست باشد. طرف اکثریت ملت را – که توده دهقان و زارع و روشنفکر و پیشه ور و سایر عناصر زحمتکش است – نگهدارد”.
جالب است که در همین مقاله او لنین را “بزرگترین پاتریوتیستها و روشنفکرترین میهن پرستان روسیه” قلمداد میکند. چرا لنین؟ “زیرا از روی پرنسیپهای بزرگ او بود که بالاخره ملل شوروی پارازیت ها و انگلهای اجتماعی را از بین برده یک دولت نیرومند و یک ملت جدید و یک رژیم سالم و یک مرکز بسیار متشکل بوجود آوردند.”
جالب است که تفاوت لنین با میهن پرستان بورژوا را مورد تاکید قرار میدهد و میگوید: “فرقی که لنین و سایر رهبران انقلاب اکتبر، با پاتریوتهای دروغی داشتند این بود که آنها با دوست داشتن ملت و میهن خود به ملل و کشورهای دیگر دشمنی نورزیدند و می خواستند ملل دیگر را هم در مبارزه با انگلها و پارازیتهای اجتماعی خود یاری و مساعدت کرده باشند.”
و بالاخره از این نوع تبیین از میهن پرستی خودش این استنتاج سیاسی را میکند که “وظیفه ماست که با این پاتریوتهای دروغی و ملاکین و متنفذین و پارازیتها جدا مبارزه نموده نگذاریم بنام میهن و ملت، آقایی و غارتگری خود را که خود یکنوع میهن فروشی و ضد میهن پرستی است، ادامه بدهند.”
خوب وقتی آرزوی ایرلند آزاد شدن در مقابل هندوستان اسیر را در متن این تببین از میهن پرستی قرار میدهید به چه نتیجه ای میرسید؟ من به این نتیجه میرسم که پیشه وری یک اصلاح طلب است که میخواهد در چهارچوب نظم طبقاتی موجود اصلاحاتی به نفع طبقات محروم جامعه انجام دهد.
پیشه وری 1324 بر خلاف پیشه وری دو دهه قبلتر که در حزب کمونیست ایران فعالیت میکرد، آرمانهای سیاسی اش را در چهار چوب نظم موجود تعریف میکند و به این اعتبار نمیتواند منتقد جدی ناسیونالیسم در هر شکل آن باشد. رادیکالترین اصلاحات در چهارچوب نظم موجود هم مستلزم نقد طبقاتی از ناسیونالیسم نیست. ناسیونالیسم البته نه در در شکل صلب و منجمد بلکه در اشکال مختلف و متغیر یک وجه ایدئولوژیک جدانشدنی همه نظامهایی است که بنیادشان استثمار طبقاتی در چهارچوب یک کشور است. در مقطع مورد بحث ما پیشه وری طرفدار خلع ید از طبقات حاکم – فئودالها و زمینداران و اربابان صنایع و سرمایه – نیست. خواهان محدود کردن قدرت این طبقات، خواهان “توزیع عادلانه ثروت” به نفع طبقات و اقشار محروم و محکوم جامعه است.
اجازه بدهید اینجا به دو مثال دیگر هم اشاره کنم.
در بیانیه ۱۲ شهریور که در واقع مرامنامه و پلاتفرم فرقه دمکرات است تصریح شده است که:
“ضمن حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، باید به موازات آن برای خلق آذربایجان آزادی داخلی و خودمختاری مدنی داده شود که بتواند در راه احیای فرهنگ خود و آبادانی آذربایجان و هم سو با حفظ قوانین عادلانه برای کل ممکلت، سرنوشت خود را تعیین کند.”
همچنین میتوان به قطعنامه کنفرانس ۲۹ شهریور ۱۳۲۴ فرقه دموکرات اشاره کرد که سند معتبر دیگری است که تصویر روشنی از اهداف سیاسی فرقه دمکرات بدست میدهد:
“میخواهیم که ضمن برقراری اصول دموکراسی در سراسر ایران به مردم آذربایجان آزادی داخلی و خودمختاری ملّی داده شود تا بتواند سرنوشت خود را به دست خود تعیین نمایند.”
به اینها باید مقالات و سخنرانیهای متعدد پیشه وری را اضافه کرد که در تمام آنها با صراحت تمام همین خط را دنبال میکند. و مهمتر از اینها اصلاحات و اقداماتی را باید در نظر گرفت که در یکسال حاکمیت فرقه دمکرات در دستور گذاشتند و اجرایش کردند.
فراز آزادی: منظورتان مشخصا کدام اقدامات هستند؟
محسن ابراهیمی: اصلاحات فرقه دمکرات ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وسیعی را در بر میگرفت. به طور خلاصله به این موارد میتوان اشاره کرد:
در زمینه اقتصادی: تقسیم املاک خالصه دولتی میان دهقانان (برای مثال در حدود۸۱۰ روستا قریب ۳۸۰ هزار هکتار زمین بین کشاورزان تقسیم شد)؛ مصادره املاک اربابان فراری؛ ملی کردن بانکها و کاهش بهره بانکی؛ افزایش سهم مردم در آذربایجان از مالیاتها؛ کنترل و کاهش ۴۰ درصدی قیمتها؛ تاسیس خواروبار فروشی دولتی به نفع مردم فقیر؛ حذف مالیات از مواد غذایی و اقلام ضروری زندگی؛ اختصاص مالیات به سودهای تجاری، ثروتهای مستغلاتی و درآمدهای حرفه ای.
در زمینه خواستهای کارگری: تعیین حد اقل دستمزد و حداکثر ساعات کار؛ حق مذاکره دسته جمعی؛ رفع بیکاری.؛ حق بیمه برای اولین بار.
در زمینه مسائل فرهنگی: اعلام زبان ترکی به عنوان زبان آموزشی و اداری. اجباری بودن زبان ترکی تا سوم ابتدایی و ترکی و فارسی بعد از سوم ابتدایی؛ تاسیس دانشگاه تبریز و طرح ریزی تاسیس مدارس برای تمام روستاها (۲۰۰۰ مدرسه). انتشار روزنامه های مختلف؛ تاسیس تئاترها و …
در زمینه سیاسی: نظارت شوراهای محلی بر کار حکام نواحی و شهرداران و ادارات.
در مینه مسایل اجتماعی و عرصه قانونی: حق رای برای زنان؛ برابری زن و مرد در تمام قوانین؛ ممنوعیت تنبه بدنی در مدارس و منازل؛ جلوگیری از رشوه خواری و اعلام آن به مثابه یک جرم جنایی.
و سایر اصلاحات از قبیل تاسیس بیمارستانها و کلینکهای پزشکی مجانی برای روستاییان و مردم فقیر؛ حفر چاههای عمیق و اسفالت جاده ها و غیره.
فراز آزادی: ناسیونالیسم ایرانی بسیار روی این تاکید میکند که همه اتفافات آذربایجان دراین مقطع در مسکو برنامه ریزی شده بود و پیشه وری هم تماما وابسته به شوروی بود. این تاکیدات چه هدفی را دنبال میکند؟
محسن ابراهیمی: از جانب ناسیونالیسم ایرانی این تاکید یک جانبه و قلم گرفتن زمینه های اجتماعی و سیاسی داخلی در شکل گرفتن فرقه دمکرات و اعلام “حکومت ملی آذربایجان” یک تصمیم سیاسی آگاهانه برای توسل به “جرم” تجزیه طلبی برای تخطئه تلاش فرقه دمکرات است.
به این برمیگردیم که فاکتور شوروی در کل این ماجرا چه جایگاهی دارد. اماهمینجا لازم است بگویم که کسی باید در مقابل ناسیونالیسم ایرانی “وطن پرست” و پروفسورهای “وطن پرست” نان به نرخ روزش در دانشگاههای جهان بگوید که شما که شب و روز در باب وابستگی پیشه وری به مسکو صفحه سیاه میکنید و در بی بی سی و رادیو فردا دروغ به هم می بافید، معلوم نیست چرا در باره “وطن فروشی” رضا خان و سید ضیاء دست نشانده انگلیس و قوام السطنه پرو آمریکا سکوت میکنید؟
آیا روشن نیست که این وطن وطن کردن اینها یک پروپاگاند سیاسی است که برای توجیه نظام سرکوبگر سلطنتی و “نمایندگان” مجلسش که اساسا شامل ملاک و صاحبان صنایع مفتخور بودند هست؟ آیا روشن نیست که این وارونه سازیهای تاریخی اساسا برای توجیه سرکوب خونین نظام سلطنتی در آن مقطع و آبروخری برای نظام حاکم در این مقطع است؟ آیا روشن نیست که اینها به عنوان مورخین و ژورنالیستهای دست به سینه نوکر صفت طبقات حاکم و ناسیونالیسم ایرانی دارند تاریخ دیروز را در خدمت منافع امروز به خدمت میگیرتد؟
وقتی اینها را در نظر داشته باشید آنگاه میتوان به جایگاه واقعی نقش شوروی در کل ماجرای 21 اذر و فرقه دمکرات پرداخت.
در ضمن اینجا باید به یک نکته مهم دیگر هم اشاره کرد:
در مقطع مورد بحث ما، شوروی یک قطب سیاسی قابل اتکاء برای مردم تحت ستم در آفریقا و آسیا و اقصی نقاط دنیا در مقابل امپریالیسم و استعمار جهانی است که سالهاست به کمک این مردم تحت ستم آمده است و پشتوانه مهمی برای رهایی این مردم از استعمار و امپریالیسم است. انقلاب اکتبر و حکومت ناشی از آن در میان مردم تحت ستم جهان معتبر و محبوب است که در مقابل سرمایه داری جهانی مخصوصا در مقطع انقلاب 1917 نشان داده است که علیه اسارت “ملل” تحت ستم است.
در این مقطع هیچ جنبشی را نمیتوان پیدا کرد که میخواهد از ستم امپریالیستی و استعماری رها شود و به نحوی روی پشتگرمی معنوی، سیاسی، مالی و لجستیگی شوروی به مثابه یک حکومت ناشی از یک انقلاب بزرگ تاریخی حساب نکند. در این مقطع هنوز تصویر روشنی از این حقیقت وجود ندارد که بعد از مرگ لنین حکومت شوروی به دست ناسیونالیسم عظمت طلب روسی به رهبری استالین افتاده است. هنوز کسی از تصفیه های خونین سرمایه داری دولتی به رهبری استالین خبر ندارد. پیشه وری هم مثل همه شخصیتهای سیاسی آن مقطع که به هر معنایی منتقد نظم حاکم و خواهان اصلاحات به نفع توده های تحت ستم است طبعا روی اتحاد جماهیر شوروی حساب میکند. همچنانکه در نقطه مقابل، تمام مرتجعین خواهان حفظ موجود روی امپریالیسم انگلیس و امپریالیسم تازه پای آمریکا حساب میکنند.
فراز آزادی: با توجه به همه اینها نقش شوروی در کلا این ماجرا را چگونه توضیح میدهید؟
محسن ابراهیمی: مساله این است که در مقطع تشکیل “حکومت ملی آذربایجان”، کل ایران هنوز در اشغال ارتشهای شوروی در شمال و انگلستان و آمریکا در جنوب بود. دول پیروز در جنگ جهانی دوم داشتند جغرافیای سیاسی جهان را ترسیم میکردند و به معنایی غنایم جنگی را بین خود تقسیم میکردند.
شوروی که یک فاکتور بسیار مهم و حیاتی در شکست فاشیسم هیتلری بود همانقدر دنبال غنایم جهانیش بود که انگلستان و آمریکا. بی تردید شوروی که شمال ایران در اشغالش بود میخواست از این موقعیت بیشترین استفاده سیاسی را ببرد. به این معنا در حالیکه دولت مرکزی و مجلسش محل جولانگاه سیاستمداران طرفدار انگلیس یا آمریکا بود، شوروی هم سیاستمداران نزدیک به خود و حضور سیاسی و نظامی اش در شمال ایران و مشخصا در آذربایجان را امکانی برای خود در کشمکش و معاملات سیاسی پسا جنگ جهانی تلقی میکرد.
از این نقطه نظر وجود یک دولت طرفدار شوروی در آذربایجان یک امکان سیاسی بسیار مهمی تلقی میشد. یک کارت سیاسی برای امتیازگیری از رقبا بود.
حتی اگر آرشیوهای محرمانه بعد از فروپاشی شوروی هم در دسترس نبود، تحلیلا میتوان گفت که شوروی در این مقطع در سطح جهانی دنبال بیشترین امتیازگیری از رقبای جهانیش (آمریکا و انگلیس) در جهان بود و روشن است حضور شوروی در شمال ایران برای رسیدن به این هدف برای شوروی جایگاه حیاتی داشت همچنانکه برای انگلیس و آمریکا هم حضور در جنوب ایران همین نقش را ایفا میکرد.
کنفرانس مشهور یالتا که چند ماه پیش از پایان جنگ جهانی دوم در شبه جزیره کریمه با حضور استالین، چرچیل و روزولت برگزار شد اساسا برای ترسیم نقشه جهان بعد از پایان جنگ، روشن کردن قلمرو نفوذ اقتصادی و سیاسی قدرتهای پیروز و تقسیم غنایم جنگی بود. اساسا ایجاد بلوک شرق و غرب در این کنفرانس رسمیت دیپلماتیک و سیاسی پیدا کرد.
فرمان 13 ماده ای استالین مورد تایید دولت وقت شوروی برای کمک به جنبشی در آذربایجان و تشکیل حکومت خودمختار توسط فرقه دمکرات و بعدا عقب نشینی کامل از این تصمیم را باید در متن این تحولات جهانی مورد تحلیل قرار داد. منظورم ماجرای مذاکره و معامله قوام و با دولت شوروی و قول امتیاز نفت شمال به شوروی توسط قوام و قول خروج نیروهای شوروی از شمال ایران است که اسنادش برای همه قابل دسترس است و لازم نیست اینجا مفصل به آن بپردازیم.
همینجا کوتاه بگویم که به نظر من تلاش شوری برای گرفتن امتیاز نفت شمال اگر چه به خودی خود مهم بود اما در مقایسه با معاملات جهانی میان شوروی از یکطرف و انگلیس و آمریکا از طرف دیگر برای تقسیم قلمرو نفوذ در جهان فرعی بود.
برای شوروی حتی موضوع امتیاز نفت شمال – همچنانکه موضوع یک حکومت خودمختار طرفدار شوروی در آذربایجان – اساسا کارت سیاسی برای معاملات و امتیازگیریهای بزرگتر و جهانی تر بود.
برای شوروی تحت حاکمیت استالین این مهم بود که در متن پیروزی متفقین بر نیروهای محور، قلمرو نفوذش در جهان مشخصا در اروپای شرقی تضمین شود و بعد از تضمین این قلمرو دیگر نفت شمال و آذربایجان ابدا مهم نبود.
بی دلیل نیست که همان حکومتی که قاطعانه پشت حکومت خودمختار آذربایجان بود یکدفعه بعد از معامله با قوام نخست وزیر وقت و قول قلابی امتیاز نفت شمال، این خط را دنبال میکند که در ایران شرایط انقلابی وجود ندارد و به قول استالین هر انقلابی فراز و نشیب دارد و الان در ایران شرایط نشیب است و باید فرقه دمکرات نشیب را قبول کند و با قوام راه بیاید و خود را برای فراز آماده کند!
اما این فقط یک وجه اتفاق 21 آذربایجان است که آگاهانه هیچ توجهی به شرایط داخلی، کشمکشهای طبقاتی و سیاسی داخل ایران در این مقطع نمیکند. به این توجه نمیکند که جامعه ای به بزرگی آذربایجان که از لحاظ سیاسی نقش مهمی در جنبش مشروطیت داشت چرا پذیرای سازمان و دولتی میشود که گویا دست نشانده همسایه شمالی بود و این سازمان و دولت در فاصله کوتاهی تغییرات مهمی در زندگی مردم مخصوصا کارگران و دهقانان و توده های فقیر بوجود میاورد و محبوب مردم میشود!
فراز آزادی: منظورتان مشخصا از این شرایط داخلی و کشمشکها چیست و همه اینها چه حقانیتی به فرقه دمکرات و پیشه وری میدهد؟
محسن ابراهیمی: در این مقطع اولا، میلیونها دهقان و زارع زحمتکش در منگنه یک نظام فئودالی و ارباب و رعیتی له و لورده میشدند. ظلم و ستم بی حد و حصری بر این جمعیت وسیع تحمیل میشد. بر طبق اسناد تاریخی فقط یک قسمت از چهار قسمت محصول رنج و زحمت کشاورزان به خودشان برمیگشت و بقیه به اربابان زمین تعلق داشت که نمایندگانشان در مجلس و دولت قوانین مملکت را به نفع چپاول بیشتر توده های محروم تصویبت میکردند و اجرا میکردند.
وثانیا یک طبقه کارگر در حال رشد در بیحقوقی کامل مشغول تولید ثروت اجتماعی بودند اما از ابتدایی ترین حقوق اقتصادی و سیاسی محروم بودند.
بعد از شهریور 1320 که ایران توسط ارتش متفقین اشغال شد و رضاشاه تبعید شد و وارثش محمد رضا شاه را بر تخت سلطنت گماردند، دیگر از اختناق دوران رضاشاهی خبری نبود و فضا برای اعتراض و فعالیت سیاسی و سازمانی باز شده بود. در این مقطع در آذربایجان اعتراضات و شورشهای مردم تهیدست مخصوصا “رعیت” تحت ستم و کارگران تحت ستم گسترده بود. فعالیتهای سیاسی برای حقوق طبقه کارگر رشد میکرد. احزاب سیاسی چپ علی العموم امکان شکل گرفتن و گسترش و نفوذ توده ای را پیدا کردند.
همانطور که شوروی و انگلیس و آمریکا در متن پیروزیشان در جنگ جهانی دوم و در شرایطی که هنوز ایران تحت اشغالشان بود از هر فرجه و امکانی استفاده میکردند تا قلمرو نفوذ سیاسیشان درجهان و از جمله ایران را بسط بدهند، نیروهای چپ علی العموم هم از این فرصت برای شکل دادن به خودشان و حضور سیاسیشان استفاده میکردند. تشکلهای کارگری شکل گرفته بودند و رشد میکردند. حزب توده شکل گرفته بود و داشت جا باز میکرد. فرقه دمکرات هم در این شرایط شکل گرفت. پیشه وری همراهانش اختلافات میان شوروی و انگلیس و آمریکا را مورد استفاده قرار دادند تا در مقابل دولت مرکزی امتیازاتی را برای اهدافشان بگیرند. همانطور که شوروی تلاش میکرد از امکان تشکیل یک دولت طرفدار شوروی بیشترین استفاده سیاسی را بکند، پیشه وری هم از موقعیت و امکانات و قدرت جهانی شوری برای پیش بردن اهدافش که ظاهر شدن به مثابه یک قدرت سیاسی بود استفاده میکرد.
جالب است که در جنوب هم این نوع رابطه میان رهبران ایلات و عشایر با انگلیس در جریان بود. هر دو طرف سعی میکردند از امکانات هم استفاده کنند. انگلیس سران عشایر را علیه دولت قوام بسیج میکرد که ظاهرا با شوروی نزدیک شده بود و عشایر هم از امکانات این کشور برای مسلح تر کردن خود و ابراز وجود سیاسی قدرتمند و سهم خواهی و سهم گیری از اوضاع بعد از پایان جنک جهانی استفاده میکردند.
مورخین و ژورنالیستهای راست آگاهانه چرغ قوه شان را روی یک وجه تمام این اتفاقات می اندازند تا وجوه دیگر را در تاریکی نگه دارند. آن وجه هم رابطه شوروی و فرقه دمکرات و رابطه باقراوف و پیشه وری است. و البته در این میان بیشرمانه به تنشها و درگیریهای پیشه وری و نمایندگان دولت شوروی در کل این ماجرا، اعتراض پیشه وری به “خیانت” شوروی و استالین و باقراوف اشاره نمیکنند. به این اشاره نمیکنند که پیشه وری حتی وقتی بعد از مقاومت برای ترک ایران مجبور میشود به باکو برود همانجا هم با سران دولت آذربایجان و شوروی درگیر میشود که به خاطر منافع جهانی ناسیونالیسم عظمت طلبانه شوروی به رهبری استالین به جنبش عدالت طلبانه در آذربایجان پشت کردند.
فراز آزادی: با این حساب از نظر شما پیشه وری و فرقه دمکرات و 21 آذر به چه جنبشی تعلق دارند؟ اگر به هیچکدام از جنبشهای ناسیونالیستی تعلق ندارند پس به کدام جنبش مربوط میشوند؟ نقد شما به پیشه وری چیست؟
محسن ابراهیمی: برای پاسخ به این سئوال مهم است که بگوییم که ما چه تمایزی با تبیینها و روایتهای جریانات راست و ناسیونالیست داریم که مشخصاتش اینها هستند:
1- ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی پیشه وری را تجزیه طلب معرفی میکند که خوب روشن است از نقطه این نظر این ناسیونالیسم یک گناه و جرم قابل سرکوب است. از نظر این جنبش “جرم” او این بود که تجزیه طلب بود. جدا از اینکه پیشه وری اساسا دنبال استقلال آذربایجان نبود اما برای ما که تمامیت ارضی مقدس نیست، این نقد در بهترین حالت نقد یک شاخه جنبش ناسیونالیستی از شاخه دیگرش است. هیچ ربطی به نقد ما به عنوان کمونیست طرفدار زیر و رو کردن بنیادهای طبقاتی نظام سرمایه داری حاکم و به این اعتبار ایدئولوژیهای حاکم مثل مذهب و ناسیونالیسم ندارد. ایدئولوژی ناسیونالیستی یک وجه جدایی ناپذیر همین بنیاد طبقاتی سرمایه داری است و مثل بنیادهای اقتصادی نظم موجود و در کنار و به موازات آن موضوع مبارزه ما است.
2- ناسیونالیسم قوم پرست استقلال طلب سعی میکند از پیشه وری یک قهرمان جدایی طلب درست کند که میخواست آذربایجان را جدا کند و از هویت “قوم ترک” پاسداری کند و گویا همین استقلال طلبی از کسی قهرمان میسازد.
علیرغم اینکه پیشه وری قوم پرست به معنایی که امروز از آن استنباط میشود و دنبال جدا کردن جغرافیایی برای به اصطلاح “قوم ترک” نبود، اما روشن است که ما این نوع قهرمان سازی از شخصیتها به عنوان “نماینده ملت مظلوم” را یک ترفند ارتجاعی قوم پرستانه میدانیم که تنها “دستاوردش” برای بشریت کینه و نفرت و خصومت میان مردم و خونریزی از مردم به نام قوم و نژاد و ملت است.
برای ما صرف استقلال و جدایی نه تنها مقدس نیست بلکه مخصوصا در دهه های اخیر محمل ارتجاعی ترین تمایلات سیاسی جنبشهای ارتجاعی است. ما طرفدار حق مردم برای تصمیم بر جدایی بر مبنای یک رفراندم آزاد هستیم در صورتیکه ناسیونالیستها توانسته باشند ستم ملی در جامعه ای را به مساله ملی تبدیل کنند. به این معنا که با جنایاتشان به نام یک “ملت” یا یک “قوم” میان بخشهای مختلف مردم آنچنان خصومت و کینه و نفرت بوجود بیاورند که امکان همزیستی آن مردم با هم و در کنار هم امکانپذیر نباشد.
در رابطه با ادعاهای ناسیونالیسم قوم پرست همچنین لازم است به سخنرانی پیشه وری در سالن شیر و خورشید تبریز در جریان تشکیل فرقه دموکرات اشاره کنم که صریحا میگوید: “حرف ما و خوسته های ما در خارج از این نقشه نیست. بحث ما درون مرزهای ایران است.”
یا میتوان به برخورد او به سخنان میزرا کوچک خان اشاره کرد که گفته بود “برای آباد کردن تهران، همه ایران را ویران کرده اند. برای آباد کردن ایران باید تهران را ویران کرد.” و پیشه وری در مقابل این موضع گیری اعلام میکند که “من قصد تایید این حرف را ندارم و ویران کردن تهران را توصیه نمیکنم. …”
اینجا مایلم به یک مساله مهم تاریخی هم اشاره کنم که برای ناسیونال- فاشیسم ترک یک مساله “ناموسی” است.
میدانیم که تاریخ تخاصمات میان ناسیونالیسم ارمنی و ترک پر از مقاطع بسیار خونینی است. هر دو طرف پرونده جنایات دهشتناکی را زیر بغل دارند. و میدانیم که یکی از مشخصات مشترک هر دو طرف برجسته کردن جنایات طرف مقابل و انکار جنایات خودشان است. همانطور که برای یک ناسیونالیست ارمنی داشناک کودکان مثله شده “ترک” توسط آدمکشان این جریان احساسی را بر نمی انگیزد، کودکان مثله شده “ارمنی” هم هیچ احساسی از ناسیونالیستهای ترک را بر نمی انگیزد.
برای مثال، بعد از انقلاب اکتبر، در مدت زمانی کوتاه که هنوز انقلاب اکتبر نتوانسته است در آذربایجان حکومت شورایی مستقر کند و حکومت ارتجاعی مساواتیها به رهبری محمد امین رسول زاده در آذربایجان مستقر هست، از هر دو طرف ناسیونالیسم ارمنی به رهبری داشناکها و ناسیونالیسم ترک جنایات وسیعی علیه مردم ترک زبان و ارمنی مرتکب میشوند. هنوز هم مورخین و پژوهشگران دو طرف به هر ترفندی متوسل میشوند تا جنایات طرف خودشان را زیر خاک کنند و جنایات طرف مقابل را برجسته کنند.
در این میان، پیشه وری هم به مثابه یکی از شخصیتهای ترک زبان کمونیست دهه اول قرن 14 شمسی وقتی در حزب کمونیست ایران نقش رهبری داشت و هم به مثابه یک اصلاح طلب دهه دوم همین قرن در فرقه دمکرات صریحا جنایات هر دو طرف را محکوم میکند.این یک تابو شکنی ضد ناسیونالیسم ترک است که باید به آن ارج گذاشت.
پیشه وری در مقاله ای در در جریان دست به دست شدن قدرت در آذربایجان در سال 1918 که در جریان آن یک بار مردم ترک زبان آذربایجان از جمله کارگران مهاجر اهل آذربایجان ایران توسط داشناکها قتل عام شدند و بار دیگر ارامنه توسط سربازان نوری پاشا قتل عام شدند، هر دو را به یک اندازه محکوم میکند.
او در مقاله ای تحت عنوان “مقصر کیست” که در حریت شماره 67 اوریل 1920 منتشر شده است به تحلیل “مسئله میان ارمنی و مسلمان” میپردازد و 72 سال پیش رهبران هر دو طرف یعنی حزب داشناک و مساوات را مسبب این کشتارها میداند و هر دو طرف را شدیدا محکوم میکند.
پیشه وری در این رابطه راه حل خودش برای حل “مساله قومی و ملی” میان “ترکها و ارمنیها” را به این صورت مطرح میکند که “فقرای کاسبه هر ممکلت (ارمنستان و آذربایجان) را است که به خاطر استقرار حاکمیت خود داشناکهای مبلغ هاسستان بزرگ و مساواتیهای ستایشگر توران بزرگ را از میان بردارند. زیرا که برای انسانهای امروز نه هاسستان (ارمنستان) بزرگ و توران بزرگ، بلکه دولتهای آذربایجان و ارمنستان کوچک شوروی لازم است که ساکنان قلمرو خود را به جنگهای ملی و دینی سوق ندهند …”
در برخورد پیشه وری به مذاهب مختلف هم همین نگرش را میتوان دید.
برای مثال در سخنرانی تاریخی پیشه وری در مجلس شورای ملی وقت او صریحا میگوید که: “یک نفر ارمنی، یک نفر تبعه ی خارجه، وقتی که رجوع می کند، شما باید حق او را حفظ کنید. شما با عقیده ی او چکار دارید. شما باید حق او را بدهید….”
و در جایی دیگر پیشه وری از شهروند متساوی الحقوق بودن ارمنیها، آسوریها و کردها در “حکومت ملی آذربایجان” صحبت میکند. و حتی او در جریان کشتار ارمنیها در سال 1918 در حکومت ارتجاعی مساواتیه شخصا دو شهروند ارمنی را شخصا نجات میدهد.
با توجه به همه اینها باید تاکید کنم که پیشه وری 1324 یک اصلاح طلب بود. خودش هم این را صریحا گفته است و در دوره ای که در راس “حکومت ملی آذربایجان” بود همین اصلاحات را عملی کرد. اقدامات حکومت آذربایجان در این مقطع تماما شاهد این مدعاست و حتی جریانات ناسیونالیست راست ایرانی هم این را نمیتوانند انکار کنند.
در آخر مایلم به یک نکته هم اشاره کنم که مربوط به گذشته ای است که در آن مقطع پیشه وری یکی از رهبران صف کمونیسم در حال شکل گیری در ایران بود.
میدانیم که پیشه وری دو دهه جلوتر از تشکیل فرقه دمکرات از بنیانگذاران حزب عدالت در باکو و بعدا حزب کمونیست در انزلی بود. اتفاقا در این حزب هم در صف جناح رادیکال این حزب یعنی خط سلطانزاده قرار داشت. جناحی که معتقد بود ایران برای یک انقلاب سوسیالیستی آماده است و توهمی به مترقی بودن بورژازی ملی ایران نداشت.
اما پیشه وری بعد از آزادی از زندان رضا شاه دیگر در آن صف نیست و در بهترین حالت یک اصلاح طلب رادیکال طرفدار تغییرات و اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی مشروطه است. پیشه وری در این مقطع دیگر پیشه وری مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران نیست. به این معنا پیشه وری کمونیست مقطع 1300 شمسی با پیشه وری مقطع 1324 اساسا متفاوت بود. او دیگر در صف جنبش کمونیستی نبود.
نقد من به عنوان یک کمونیست خواهان زیر و رو کردن نظام طبقاتی سرمایه داری به پیشه وری این نیست که گویا او به کمونیسم و مبارزه برای زیر و رو کردن بنیاد اقتصادی فقر و نابرابری یعنی سرمایه داری و مبارزه برای رهایی از نظام طبقاتی و طبقات فئودال و سرمایه دار و استقرار یک جامعه آزاد و برابر پشت کرد و یا مثلا خیانت کرد. پیشه وری 1324 شخصیتی از یک جنبش کمونیستی حی و حاضر نبود که به آن پشت کند. او همچنانکه گفتم یک اصلاح طلب رادیکال در چهارچوب نظم حاکم بود. شاید بتوان گفت او در این مقطع در نقش شخصیت سیاسی جناح چپ بورژوازی ظاهر شد که میخواست از جناح چپ در مدرن کردن جامعه به نفع اقشار تحت ستم نقش ایفا کند.
در چند جمله پیشه وری یک شخصیت برجسته اصلاح طلب سیاسی، یک ناسیونال-رفرمیست در مقابل طبقات حاکم، جنبشها و احزاب و شخصیتهای این طبقات واین جنبشها بود. اصلاح طلبی رادیکال و طرفدار رفاه توده های وسیع مردم تهیدست در ایران و آذربایجان در چهارچوب نظم موجود بود و همه زندگیش را در این راه گذاشت.
******************************
21 آذر 1396 – 12 دسامبر 2017