یکماه پیش مطلبی از رحمان حسین زاده منتشر شد و این امیدواری را ایجاد کرد این رفقا متوجه واقعیت جاری شده اند و از “هشدار باش” و “هوشیار باشیم” دست کشیده اند. (میتوانید به یادداشت من با عنوان “صرفا جهت یادآوری نه ثبت در تاریخ!” در سایت روزنه مراجعه کنید.) این امید اما ظاهرا بیهوده است.
سیاوش دانشور در مطلبی مفصلی به بهانه یک اطلاعیه کانون نویسندگان ایران در یاد بود جلال آل احمد باز هم هوشیار باشیم دیگری صادر فرمودند. ایشان البته مطلب خود را حاشیه ای در باره این یادبود معرفی کردند که البته این مطلب خود متن است نه حاشیه؛ بگذریم!
ایشان به نقش کانون پرداخته اند و این بزگواری در حق کانون قائل شدند که بعنوان یک “کانون صنفی” میتواند هر چقدر دلشان خواست یاد بود برای اعضایش بگیرد اما مواظب باشد پایش را از گلیمش درازتر نکند:” این حق بدیهی کانون است که شب های ادبی و فرهنگی و بزرگداشت برای اعضایش برگزار کند و اعلامیه صادر کند. در مورد جلال آل احمد یا هوشنگ ابتهاج هم همین صدق میکند. تا اینجا، انتظار از کانون نویسندگان که غیر آنچه هست عمل کند، موجه نیست.” از این هم بگذریم!
سیاوش دانشور هدفش از این حاشیه نویسی چیز دیگری است:” نکته اینست آنها که میخواهند آل احمد را در قرن بیست و یکم، در متن برآمد انقلابی زنانه و ضد اسلامی “ستون آزادیخواهی” بنامند، چه نسبتی با این تحولات دارند و آل احمد به چه دردشان میخورد؟”
خب تا اینجا ما هم این حق را برای سیاوش دانشور قایل میشویم ( قصد منت گذاشتن اصلا درمیان نیست!) که تهدیدها علیه “برآمد انقلابی” را روشن سازند. اما قرار است به کجا برسیم؟ وقتی که خود ایشان اذعان دارد:
” جای خوشحالی است که این نوع نظرات در میان نسل جدید و جنبشهای اجتماعی برابری طلب بیگانه است و بُردی ندارد چرا که با شرایط واقعی و نیازهای زندگی واقعی در تناقضی عمیق قرار دارد. این برآمد انقلابی با هر جریان و تفکر و حرکتی که بوئی از مذهب در خود داشت همخوانی نداشت و حتی قالبهای بدقواره قومی و ملی را بنفع یک همبستگی انسانی و آزادمنشانه پس زد.”
پس سوال این است این همه زحمت برای نشان دادن مکان واقعی کانون نویسندگان در عالم سیاست ایران برای چیست؟ در پاراگراف انتهای هدف مشخص میشود. یعنی به همان نسل جدید و جنبشهای اجتماعی برابری طلب که همه قالبهای بدقواره قومی و ملی را پس زدند سیاوش دانشور هشدار میدهد:
” هشیار باشیم، روشنفکران ملی اسلامی و اتفاقا بخش عمده همین کانونی ها، جبهه ملی و نهضت آزادی، توده ای ها و خرده بورژوازی ضد امپریالیست و پوپولیست در دوره انقلاب ٥٧ با سیاست تمجید از اسلامیون، خمینی را به مردم تحمیل کردند و انقلاب را به مسلخ بردند. تکرار این سیاست در شرایط امروز را نمیتوان خطا نامید، یک ضد انقلاب آگاه و یک موئتلف تاکتیکی حکومتی است که دارد میرود.”
گویا حزبی که نام منصور حکمت را یدک میکشد شده یک حزب آژیر خطر کشیدن و به پناهگاه پناه بردن! یعنی کانون نویسندگان این قدر از قدرت برخوردار است که میتواند یک انقلاب را به مسلخ ببرد!؟ یعنی واقعا خمینی را امثال همین “کانونی ها” به مردم تحمیل کردند و حالا درصد تکرار تاریخ هستند!؟ اینجاست که مدام گفتیم ایشان در برخورد با انقلاب 57 همصدا به ضد انقلابیون سلطنت طلب می شوند. تنزل دادن کار کمونیستها به هشدار باش و هوشیار باش تنها از دست کسانی برمی آید که هیچ نقشی برای خود در “برآمد انقلابی” و آگاهی و سازماندهی نسل جدید و برابری طلب قائل نیست و از آن بدتر در این “برآمد انقلابی” خود را از پیش شکست خورده می یابند.
زیاده دیگر حرفی نیست جز اینکهپاراگراف انتهای از نوشته ای از زنده یاد منصور حکمت که 27 سال پیش با عنوان “ماهواره و آل احمدهای پلاستیکی” منتشر شد را یادآور شویم تا مشخص شود کسانی که خود را “حکمتیست” میخوانند که در واقع حزب هشدار باش و ترساندن از تکرار تاریخ اند، چقدر از وقایع روی زمین سفت سیاست ایران دور و پرت هستند:
…”مطمئن باشيد که همان آزادى فرهنگىاى که با سقوط رژيم اسلامى شکوفا ميشود و بساط حماقت مذهبى و ملّى را بکلّى بر مىچيند، اين “فرهنگسازان” را هم از دور خارج خواهد کرد. اين سنّت ادبى و فرهنگى همزاد ارتجاع سياسى در ايران است و از همان تغذيه ميکند، همفکر آن است و به همان هم خدمت ميکند. با همان هم محو خواهد شد. مردم شايسته هنر و ادبيات و فرهنگ ديگرى هستند.”