امانوئل ماکرون بمناسبت صدمین سال پایان جنگ جهانی اول خواستار “رد ملی گرایی” شده بود. این اشاره مکرون به خطر بلقوه ملی گرایی باعث رنجش و خشم ناسیونالیستهای ایرانی شد. رضا هازلی پان ایرانیست ساکن استرالیا، در گفتگو با داریوش همایون با تکیه بر “تئوری توطئه” می گوید: “کمپانیهای چندملیتی و کانونهای قدرت جهانی ایجاب می کند که اختیارات و کنترل سیاسی واجتماعی واقتصادی مناطق وکشورهای مختلف جهان را بدست بگیرند. برای همین هم هست که میدیاهای بزرگ جهانی که بوسیله این گروها هدایت میشه بشدت علیه ملی گرایی و ناسیونالیسم تبلیغ می کنند.” … “این جملات مکرون در راستای اون ایده انترناسیونالیسم جهانی است که همه کشورها باید بازار مصرفی کمپانیهای چندملیتی بشند واحساس هویت ملی و منافع ملی را از دست بدهند. در صورتیکه خود فرانسه در دوران روشنفکری موتور محرک جلو برنده اش ناسیونالیسم بود.” برای هازلی ناسیونالیست تاریخ ایستا و جامد است یعنی فرانسه عصر روشنگری، دوره جنگ اول جهانی، و مقطع مکرون هیچ تفاوتی نمی کند. در این ذهنیت منجمد ناسیونالیسم برای فرانسه همیشه خوب بوده پس برای ما (ایران) دوچندان خوب است.
حمله رضا هازلی به شخص مکرون بخاطر اظهار نظر علیه ملی گرایی: “درواقع اگر ناسیونالیسمی بوجود نمی آمد {اقرار به اینکه ناسیونالیسم قبلا وجود نداشته} و همچنان امپراطور مقدس رم (=روم) باقی می ماند، این تغییرات در خود فرانسه هم انجام نمی شد و خود آقای مکرون بعنوان یک همجنس باز اکنون مجبور بود از فرانسه فرار کند و این آزادی را نداشت … بنابراین مکرون که وابستگی داره با این مراکز قدرت و ثروت جهانی باید هم همچین حرفی بزنه.” در این گفته هازلی ضمن اینکه سطح شعور و اخلاق پایین یک پان ایرانیست را، بعنوان یک مرتجع ضد همجنسگرایی، بنمایش می گذارد. بعلاوه مانند هر ناسیونالیستی هدفش،که تخریب مکرون بخاطر نظر سیاسیش است، وسیله این تخریب را -حمله به شخص مکرون (این حمله به شخص بجای پاسخ به نظر شخص، یکی از ارکان سفسطه است) و همجنسگرا خواندن او- توجیه می کند.
تز اصلی رضا هازلی: گویا ناسیونالیسم باعث انقلاب صنعتی شده است. هازلی معتقد است “روشنفکران ما تعریف غلطی از ناسیونالیسم دارند. ناسیونالیسم قوی ترین ایده و مکتب فکری برای توسعه و شتاب و جلو بردن یک کشور است و از منافع ملی، و از منافع مردم اون کشور، و منافع اون سرزمین دفاع میکنه. برای همین هم هست که بیشترین حمله را قدرتهای خارجی به ناسیونالیسم می کنند و در تمام رسانه هاشان تریبون خود را دراختیار افراد انترناسیونالیست قرار می دهند.” … “ناسیونالیسم اتفاقا باعث پیشرفت عظیم اروپا در چند سده اخیر شد. یعنی از سال 1648 به این طرف که نگاه بکنید نه تنها تمدن اروپایی زیر و رو شد با رنسانس و جنبش های روشنگری و غیره، که حتا تمدن جهان را نیز بدنبال خودش زیر و رو کرد. دستاوردهایی که تمدن جهانی پس از بوجود آمدن مفهوم ناسیون و ناسیونالیسم در سال 1648 تا به امروز داشته چند-صد برابر دستاوردهای تمدن انسانی پیش از بوجود آمدن ناسیون با بیش از ده هزار سال بوده است. یعنی یکی از مفاهیم مهمی که باعث تکان دادن فرهنگ و تمدن اروپایی شد مفهوم ناسیونالیسم بود.” به این ترتیب ناسیونالیسم برای رضا هازلی درواقع یک جور معجزه است که موجب پیشرفت بشر می شود. روشن است در دنیای واقع این معجزه “توسعه و شتاب در جلوبردن کشور” با استثمار کارگران و کارکنان با دستمزد چندمرتبه زیر خط فقر و سرکوب هر نوع اعتراضی میسر می شود. در نتیجه همه انواع ناسیونالیستها حامی سر سخت نظام سرمایه داری برای شتاب بخشیدن به توسعه و پیشرفت کشور هستند و لذا نمی توانند ضد کارگر نباشند و دست به سرکوب نزنند. البته اینگونه ادعاهای بی پایه و خود خوشنود کننده را کسی مثل ماکس وبر هم دارد. وبر یک کتاب نوشت تا این یک ادعای ذهنی را اثبات کند که این پروتستانیسم بود که باعث انقلاب صنعتی شد چون پروستانها معتقد به کار زیاد و مصرف کم و لذا پس اندازبودند و این خصلت و خصیصه ویژه پروتستانها باعث انباشت سرمایه در شهرها و قلمروهای پروتستان نشین شد و انباشت سرمایه باعث انقلاب صنعتی گردیده ولذا ریشه پیشرفت بشر و تمدن غرب در آیین مسیحیت و پروتستانیسم نهفته است. برای ماکس وبر و رضا هازلی پیشرفت بشر ناشی از اعتقاد بشر است و نه شرایط مادی و عینی اجتماعی و این مثل این است که بگویی کسی که ثروتمند است به این دلیل است که دوست داشته است ثروتمند باشد. چنین منطقی ورای سفسطه و درواقع پوچ است.
دروغ گویی یا ساده لوحی رضا هازلی؟: “تلاش میدیای جهانی در این است که شما یا باید جهان وطن باشید که یعنی به فکر منافع کشورتان نباشید، و تنها به فکر جهان باشید. بفکر جهان هم یک فکر رومانتیک است که خیلی از ایرانیها چون اهل شعر وشاعری هستند دنبال این رومانتیسم رفتند. بنابراین جهان وطنی یعنی اینکه آقا کشورتان را ول کنید وبفکر منافعش نباشید بگذارید ما {مکرون و فرانسه و قدرتهای جهانی} کنترل کنیم منافع آن را.” روشن است نه میدیای جهانی جهان وطن است و نه جهان وطنی به معنای فراموش کردن کشور است. هازلی بعید است اینقدر ساده لوح باشد. هازلی ادامه می دهد: “این اندیشه های مسموم مثل کمونیسم –کمونیسم خوب است اما برای روسیه – برای خودشون {فرانسه و مکرون}اجازه نمیدن. یعنی اگر کمون پاریس بعد از اینکه تشکیل شد بلافاصله سرکوب شد، اما روسیه را بعنوان یک رقیبی که اومده بود و اروپای شرقی را گرفته بود با حمایت فراوان مالی که از لنین شد وثروت کلانی که در اختیار لنین قرار گرفت، در واقع مرگ خوب است اما برای همسایه، کمونیسم خوب است اما برای روسیه. اسلامیسم خوب است، اما برای ایران و خاورمیانه.” معلوم نیست این نکات را رضا هازلی برای فریب ناسیونالیستهای جوان می گوید و یا درک سطحی خودش را بنمایش می گذارد؟ از یک طرف کمونیسم را اندیشه ای مسموم می خواند تا گفته باشد که کمونیسم ممنوع باید باشد چون خطرناک است و از طرف دیگر تلویحا از سرکوب بلافاصله کمون پاریس حمایت می کند. در بیان رویدادهای تاریخی هم هازلی به حقیقت پایبند نیست چون نه ثروت کلانی در اختیار لنین گذاشته شد و نه قرار بود فرانسه و آلمان کمک کنند که کمونیسم در روسیه پیروز شود. این جعلیات در خدمت مغز شویی جوانان خاک پرست با توسل جستن به تئوری توطئه است.
درک غیر علمی از ناسیونالیسم: بعضی از ناسیونالیستها “معتقدند” که ملت از قدیم الایام وجود داشته. رضا هازلی در مورد ملت ایران چنین نظری دارد اما از طرف دیگر نتوانسته قرارداد وست فالی را نادیده بگیرد. هازلی می گوید “اصلا این مفهوم ناسیون چیزی است که برای اولین بار از قرارداد وست فالی بوجود آمد و اون موقعی بوده که امپراطوری مقدس رم فروپاشید و مفهوم ناسیون-استیت ها و ملت-دولتها ملت-کشورها بوجود آمد. تا قرارداد وست فالی اصلن همچین مفهومی در تاریخ بشر وجود نداشت.” در رد اعتقادات هازلی باید گفت که،اولا بکارگیری لغت ناسیون نمی تواند مساوی با ایجاد دولت-ملت باشد لذا تشکیل دولت-ملت به 1648 برنمی گردد. دوما آنچه که در قرارداد وست فالی مطرح نشد “حق حاکمیت” بود. ماجرا این بود که جنگ سی ساله میان کاتولیک ها و پروتستانها باعث شد تا در قرارداد صلح وست فالی قید گردد که حکومتها حق دخالت و حمایت از ساکنان کاتولیک علیه پروتستانها و یا حمایت از مردمان پروتستان علیه کاتولیک ها در قلمرو داخلی یکدیگر را نداشته باشند. این بند مهم بود چون تا آن مقطع حکومتهای مختلف با حمایت از مذاهب مورد تایید خود در قلمروهای همجوار به جنگ یکدیگر می رفتند. سوما حق حاکمیت مطلق بر قلمرو وسرزمین توسط شاهزاده نشینها و اشراف و زمینداران بزرگ، اگرچه بعدا بعنوان یک اصل اساسی دولت-ملت درآمد، اما هنوز به معنای دولت-ملت نبود. زیرا حکومتگران قرن 17 میلادی حاکمیت بر قلمروهای جداگانه داشتند و نه حکومت بر ملت های جداگانه. در نتیجه نمی شود بکاربردن لغت ناسیون در قرارداد وست فالی 1648 را سال تولد ناسیونالیسم و ملت نامید. بخش بزرگی از دانشمندان علوم سیاسی اما انقلاب فرانسه را مقطع تولد ناسیونالیسم می دانند. من در آینده حتمن شماره ای از بحث خطر ناسیونالیسم را به تاریخ و محل تولد ناسیونالیسم و ملت اختصاص خواهم داد، که بنظر من سال 1776 و سرزمینهای ایالات متحده امریکا محل تولد ناسیونالیسم و دولت-ملت بود.
رضا هازلی همچنین تعریف غلطی از ناسیونالیسم دارد. از نظر ایشان “بطور کلی ناسیونالیسم به مفهوم یک نوع آگاهی ملی است. یک نوع حس وفاداری، یک نوع شور، یک نوع دلبستگی، یک نوع حس نیک به عناصر تشکیل دهنده ملت”. اولا حسی که هازلی از آن می گوید وطن دوستی است و نه ناسیونالیسم. دوما ناسیونالیسم ایده و تفکر نیست، بلکه ابتدا “اعتقاد یا ایدئولوژی سیاسی” و سپس “یک جنبش سیاسی” است. در واقع ناسیونالیسم ایدئولوژی و جنبش سیاسی کشور وملت سازی است. هازلی ادامه می دهد که “و عناصر تشکیل دهنده ملت -البته در هر ملتی تفاوت دارد- می توان به قوم یا اقوام آن زبان یا زبانهای آن سنت ها و عادتهای آن ارزشهای اجتماعی و اخلاقی و بطور کلی فرهنگ اصیل یک ملت دانست. یعنی احساس کلی تعلق به این عناصر تشکیل دهنده ملت است.” سئوال این است که این “احساس کلی تعلق” به قوم و زبان و فرهنگ نمی تواند بحثی علمی باشد بلکه فرض بر این است،زیرا در این حکم قوم و زبان و فرهنگ از انسان مهمتر و ارجح تر و مانا تر و اولیت دار تر فرض شده است. حال آنکه در حقیقت این انسان است که هویتش و منافعش و موجودیتش بر قوم و زبان و فرهنگ اولویت و برتری دارد. در ثانی “فرهنگ اصیل” وجود ندارد. جوامع بشری از همه نظر در طول تاریخ با هم آمیخته و ممزوج و ادغام شده است و لذا از دین و مذهب تا پوشاک و غذا تا آداب ورسوم تا زبان و موسیقی وخون همه و همه از “اصالت” افتاده اند و همگی ترکیبی و آمیخته هستند.
اصالت رضا هازلی: هازلی معتقد است که این اصالت فرهنگی است که ملت را می سازد و توضییح می دهد “به شرطی که این ارزشها، این اصول، این سنتها، و این عادات وارداتی نباشد. یعنی اصالت تاریخی داشته باشند. یعنی اصالت فلسفی داشته باشند. یعنی فرآورده فکری مردمان آن سرزمین باشد نه اینکه تحمیلی باشند”. تلاش ذهنی گرایانه هازلی این است که عنصر اسلام را از ملت ایران حذف کند و با این کار هم ناسیونالیسم ایرانی را به زرتشتیت بازگشت دهد، و هم زیر پای ناسیونالیسم ایرانی ناسازگار با پان ایرانیسم را خالی کند، مانند خط مصدقی ها و جبهه ملی ها و توده-اکثریتی ها و غیره. و شرح می هد که: “چون این ها اصلا یک مذهبی که اصالت تاریخی این ملت را نداشت عضو تشکیل دهنده آن گذاشتند.” بعبارت دیگر از نظر هازلی هر دین متعلق به ملت خاصی است و اسلام مال عرب ها و زرتشتیت مال ایرانیها است. درواقع رضا هازلی اینجا یک تز نژادپرستانه و خطرناک را در لفافه یک اشاره تاریخی پنهان کرده است. اشاره تاریخی ایشان این است که دین یهودیت “دستاورد تاریخیو فرآورده فکری” ملت یهود است، و دین اسلام “دستاورد تاریخی و فرآورده فکری” ملت عرب است، و دین زرتشتیت هم “دستاورد تاریخیو فرآورده فکری” ملت ایرانی است. و تز خطرناک ایشان هم همان است که بعنوان “دستاورد تاریخیو فرآورده فکری مردمان همان ناسیون و در طول تاریخ بوجود آمده باشد” عنوان می کند. خطرناک است چون مادام که کسی عرب است پس اسلام به ایشان و ایشان به اسلام تعلق دارند. این فرد نمی تواند اسلام را رها کند و زرتشتی شود. کمااینکه یک ایرانی نمی تواند مسلمان شود و تا ابد باید زرتشتی بماند. دستاوردهای فکری هر ملتی بدرد همان ملت می خورد و نه بدرد دیگران چون “در تضاد با ارزشهای بومی قرار می گیرد.”چنین تزی هم فرد را وسیله ای در خدمت دین و مذهب قرار می دهد و هم آزادی انتخاب فرد را می گیرد، لذا خطرناک است برای جامعه بشری. روشن است که هازلی و دوستان پان ایرانیست اش نه مخالف علمی دین اسلام و نه مخالف سیاسی جنبش اسلام-سیاسی بلکه مخالف مسلمان بودن ایرانیان هستند چون اسلام ر ارزشهای غیر ملی می دانند و این عین اندیشه فاشیستی است. در حکومت پان ایرانیستی نه اسلام و نه جنبش اسلام سیاسی سرکوب نمی شوند بلکه عرب و ترک و مسلمان سرکوب خواهند شد زیرا حامل ارزشهای غیر ملی ایرانیان هستند.
رنسانس پان ایرانیستی: هازلی در “مانیفست مکتب ایران زمین” دست به تدوین “ناسیونالیسم مدرن ایرانی” زده است، و از آن جمله خواستار تغییراتی شده است که از “نگاه تمدنی به ناسیونهای ایرانی مانند تاجیک ها و افغانستانیها”، وتا “تشکیل اتحادیه کشورهای هم تبار ایرانی”، واز “فکر تشکیل شکل جدیدی از ایران زمین بزرگ”، وتا پیوستن به “گلوبالیسم برای رشد ناسیون ایرانی” است. اولا، هازلی قبلن گفته بود که “کمپانیهای چندملیتی و کانونهای قدرت جهانی ایجاب می کند که اختیارات و کنترل سیاسی واجتماعی واقتصادی مناطق وکشورهای مختلف جهان را بدست بگیرند”، و اینجا وقتی از مفید بودن گلوبالیسم برای رشد ایران می کند ناخواسته آشکار می کند که “نگاه تمدنی” ایشان به “ایرانویچ” (=سرزمینهای ایرانی) مانند افغانستان و تاجیکستان و قفقاز برای “کنترل مناطق و کشورهای مختلف” به منظور استثمار مردمش و غارت منابعش در جهت “رشد ناسیون ایرانی” است. بعلاوه،هازلی صحبت از “باستان گرایی” بعنوان منبع “اصالت ایران” و “زنده کردن ارزشهای ایرانی” و “مسیر طبیعی تاریخ ایران” کرده که “اگر باستان ایران را ول کنیم ایران به یک کشور یتیم و بی ریشه و بی اصالت خواهد ماند” و آن را “شرط لازم و کافی برای ناسیونالیسم ایرانی” می داند. “ناسیون ایرانی باید احیا کننده تمدن ایرانی و ارزشهای اصیل ایرانی باشد.”، و “ناسیون ایرانی باید خواهان تغییر جهت تمدنی ایران از تمدن تحمیلی عربی-اسلامی به تمدن اصیل هندواروپایی باشد. اولین کار هم تغییر خط به ایرانیک است.” به این ترتیب گویا قرار است ناسیونالیسم ایرانی بجای قرارداد وست فالی که منبع ناسیونالیسم اروپایی است خودش را به باستان گرایی متصل کند و راه آغاز شده در دوره رضا شاه را ادامه بدهد. مفهوم واقعی رجعت به ایران-باستان (=رنسانس آریایی)، بازگشت به اقتدار و ابهت و افتخارایران باستان است. معنی زمینی چنین “رنسانسی” این است که به عرب ها و ترک ها و مسلمانان بگوید چون تاریخ ما از تاریخ شما “افتخارآمیزتر” است، پس ما از شما “برتر” هستیم. این وجوه پنهان فاشیسم پان ایرانیستی. این است راز ضدیت با کمونیسم و برابری طلبی آن.
دروغ و خودفریبی و تناقض: هازلی می گوید: “ناسیون ایرانی باید پای بند به حقوق بشر باشد. ما وقتی می گیم ملی گرایی، نه می خواهیم کسی را بکشیم، و نه نژادپرستی راه بیندازیم. ودر طول تاریخ ایران حتا یک نمونه اش را سراغ ندارید”. تناقض گویی هازلی در این است که از یک طرف بر تمامیت ارضی و زبان رسمی ایران تاکید می کند و همزمان می گوید “ما نمی خواهیم کسی را بکشیم”، آن هم در شرایطی که علنا و روشن هم مسئله تمامیت ارضی و هم موضوع زبان رسمی، زیر سوال هستند و مخالفین زیادی دارند. ودر شرایطی که ما شاهد دخالت پان ترکیسم اردوغان در عراق و سوریه و قره باغ و قبرس هستیم. بعلاوه، چون ایشان سرکوب را در تاریخ ایران سراغ ندارد لذا لازم است بخاطر ایشان آورده شود که رضا خان مورد تایید ایشان، کسی است که با جنگها و سرکوب های متعدد تمامیت ایران را محافظت کرد از سرکوب جنبش جنگل در شمال تا سرکوب شیخ خزعل در خوزستان، از جنگ با محمد تقی خان پسیان در خراسان تا لشکرکشی علیه اسماعیا آغا سمیتکو در کردستان، از سرکوب میرزا قلی خان ماکو (بیات ماکو) تا سرکوب خونین اعتراضات تبریز. رضا هازلی عامدانه از ناسیونالیسم قومی حاد در ایران و افغانستان و اینکه ایشان لااقل روی کاغذ چه راه حلی دارند اسمی نبرده است. اما روشن است که ناسیونالیسم ایرانی از هر نوعش با ناسیونالیسمهای قومی -که به یمن حکومت فاشیسم اسلامی بسیار رشد داشته است- در تضاد همه جانبه ای قرار دارند و هردو آماده می شوند در در حالیکه مردم مشغول سرنگونی جمهوری اسلامی می شوند آنها با همکاری همدیگر جوامع ایران را به خاک و خون بکشند.
خواب های خونین برای مردم ایران: از کلیت “مانیفست مکتب ایران زمین”، جنگ و کشتار و خون می چکد. از تغییر جهت تمدنی ایران، تا دفاع از تمامیت ارضی و زبان رسمی، تا تاکید بر “دستاوردهای تاریخی و فکری اصیل ایرانی”، تا “تشکیل اتحادیه کشورهای هم تبار ایرانی” هیچکدام قرارنیست با صلح و صفا و مهر و محبت انجام گردد. برای هازلی معلوم نیست چگونه می خواهد همزمان اقتصاد ایران را با گلوبالیسم همراه و باعث رشد و ترقی شود و همزمان طبقه کارگر را راضی نگاه دارد و کمونیسم را حتا بعنوان بعنوان تئوری “اندیشه مسموم” بداند؟ اما روشن است که مانیفست ناسیونالیستها چه نقشه ای برای سرکوب جامعه و به استثمارکشاندن طبقه کارگر و قتل عام کمونیستها دارند. و خودفریبی و مردم فریبی در این است که همه این “اندیشه” های مرگ آور زیر نام “اندیشکده مهر” ترویج و تبلیغ می شوند. نباید فرصت داد این ناسیونالیسم انحصارطلب و ضد مردمی خودش را به سطح یک آلترناتیو سیاسی در ایران به بهانه مقابله با فاشیسم اسلامی برساند.
https://www.youtube.com/watch?v=a4IWiXjufIc
اقبال نظرگاهی 23 آوریل 2021