ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت: شماره40: بحران هویت ملی و قومی،نقد ناسیونالیسم قومی به ناسیونالیسم ایرانی

آقای محسن رسولی از تلویزیون ا.ن. تی وی در برنامه هفتگی آپدیت با آقایان یوسف عزیزی بنی طرف و مجید جوادی و کوروش زعیم گفتگویی دارد بتاریخ خرداد 2020 با نام “ملی گرایی یا فارس گرایی؟”. هر دو طرف این بحث نه فقط طرفدار ناسیونالیسم هستند و تمام انتقادات و دفاعیاتشان در چهارچوب ایدئولوژی ناسیونالیسم می گنجد بلکه هر دو طرف مدافع ملی گرایی ایرانی هستند اما با دو تعبیر متفاوت. لذا اساس بحث در چهارچوبناسیونالیسم می چرخد و کمترین فایده ای در جهت برون رفت از بحران هویت ملی و قومی نداشته،و ارائه راه حلی برای معضلات جامعه از هیچیک از طرفین مشاجره مشاهده نمی شود. در این نوشته تلاش می شود تا بیگانگی ناسیونالیسم ملی و قومی با واقعیات عینی جامعه وتعلق جنبش ناسیونالیستی به صورت مسئله معضلات جامعه ایران مورد بررسی قرار بگیرند.
از نظر آقای بنی طرف ناسیونالیسم باعث رشد و تقویت یک ملت خاص در جهت کسب و حفظ حاکمیت ملت، همچون خودگردانی در سرزمین خود می شود. برای بنی طرف ناسیونالیسم متضمن حقوق ملت ها می شود. همه انواع نحله های ناسیونالیسم ایرانی از ناسیونالیسم دوره مشروطیت تا ناسیونالیسم-اسلامی از نظر بنی طرف دارای سه مولفه هستند: باستان گرایی و عرب ستیزی و رابطه بغرنج با مدرنیته یا تجدد اروپایی.ایشان همچنین ناسیونالیسم ایرانی دوره مشروطیت را فارس محور می نامند زیرا که اجازه نداد تا طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی که در متمم قانون اساسی مشروطیت آمد اجرا شود. روشن است که نگاه بنی طرف گذشته گراست و در واقع طرح فدرالیسم مورد ادعای طیفی از ناسیونالیسم قومی در ایران رجعت به همان طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی و یا تثبیت ملوک الطوایفی زیر عنوان خوش آهنگ تقسیم قدرت و عدم تمرکزقدرت است. تاکید ایشان بر طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی باز کردن درب برای طرح فدرالیسمو حکومتهای محلی است. اما این نگاه به گذشته برای کشف راه حل نه فقط پاسخگوی حل مسئله ستم ملی نیست بلکه خود در همان راستا عمل میکند با این تفاوت که یک دولت محلی را جایگزین دولت مرکزی کرده و در بهترین حالت موجب تغییرات بسیار اندکی در جامعه میشود. یک دولت محلی برای مشروعیت بخشی به موجودیت خود، فاصله میان جامعه “خودی” با جوامع “دیگران و بیگانگان و درمجاورت ما”را تقویت و برجسته میکند، که اگر تفاوتهای دینی و اختلافات ارضی را در این وضعیت ضرب کنیم شاهد یک کشمکش ناتمام میان “ملت” های همجوار خواهیم بود.اما بنی طرف ریسمان مشترک همه انواع ناسیونالیسمهای ایرانی را فارس محوری دانسته و اینکه آنها چندگونگی ملی در ایران را نمی پذیرند. اما برخلاف درک بنی طرف چند ملیتی یک حقیقت تاریخی در ایران نبوده و نیست بلکه یک ادعای سیاسی با اهداف مشخص جدید است. ناسیونالیسم قومی با این ادعا قصد دارد خودش را به حاکمیت سیاسی “ملت خودی” ارتقا دهد، چرا که نمی خواهد ثروتهای “محل” توسط “مرکز” که یک فرایند سیستم سرمایه داریست، ربوده و بلعیده شود. لذا تاکید دباره بنی طرف بر “اصل انجمنهای ایالتی و ولایتی” برای جدا دانستن مردمانی است که دارای زبان های مختلف هستند و تقسیم جامعه برآن مبنا و نهایتا فدرالی کردن کشور است. در این طرح،فدرالی شدن نه پاسخی به دردهای مردم و احقاق حقوق پایمال شده آنان بلکه کسب امتیاز سیاسی-اقتصادی بورژوازی محلی از/علیه بورژوازی سراسری است و بس. لذا در واقع کشمکش میان بورژوازی محلی با مرکزی بر سر تقسیم دسترنج طبقه کارگر و ثروتهای طبیعی است، که در پرده ی حقوق فرهنگی/ملیو سرکوب شده پیچیده می شود. ناگفته نماند که بورژوازی مرکزی/ملی برای کسب سود هرچه بیشتر دست به بی حقوقیهای متعددی علیه مردمان محلی می زند و در صورت اعتراض این مردم آنها بشدت سرکوب می کند. لذا سرکوب و بی حقوقی واقعی است اما ناسیونالیسم از آن استفاده ابزاری مس کند برای اهداف خود. بنی طرف می گوید انکار حقوق ملی توسط ناسیونالیسم ایرانی “باعث رادیکالیسم در جنبش ملیتهای سرکوب شده خواهد شد”،منظور این است کهمردم دست به اسلحه می برند. اما زاویه دیگر این حرف، تهدید است، که اگر بورژوازی مرکزی نخواهد سهم بورژوازی محلی را بدهد آنگاه آنها حاضر نخواهند شد مبارزات جامعه را محدود و منحرف کنند، و این به انقلاب محرومان و استثمارشدگان خواهد انجامید و کل بورژوازی را نابود می کند.حق با ایشان است.
آقای کورش زعیم از اعضای جبهه ملی ایران، بعنوان یکی از دموکراتیک ترین سازمانهای سیاسی ناسیونالیسم ایرانی، در این گفتگو ثابت می کند که نه درک درستی از معضل دارد و نه حتا تعریف درستی از ناسیونالیسم. او ناسیونالیسم را در عوالم خیالاتش به زشت و زیبا تقسیم می کند و می گوید “ملی گرایی در اروپا چهره زشتی گرفت” و در مغایرت با ملی گرایی در اروپا ایشان سال 1385 در دانشگاه تهران ناسیونالیسم ایرانی را زیبا تعریف کرده و گفته مانند ناسیونالیسم آمریکایی، یعنی متشکل از “مهاجران زیادی است که همه کنار هم زندگی می کنند و هرکدام زبان خود را دارند اما اجبار دارند که زبان کشوری را یاد بگیرند”. ایشان معتقد هستند که در مقایسه ایران با امریکا اشکالی که ایران دارد این است که مورد حمله خارجی قرار گرفته است و “ادعاهای جدیدی وارد کشور ما شده، یعنی به جای حمله ی فیزیکی، حمله ی اندیشه ای بما شده” این یعنی تکرار همان تز خامنه ای یعنی “تهاجم فرهنگی”. و ادامه می دهد که “ناسیونالیسم ایرانی یعنی یکسان نگری همه ی مردمی که در درون مرزهای ایران زندگی می کنند”. زعیم نمی تواند بفهمد که عدم یکسان نگری ناسیونالیسم ایرانی بخاطر اساس سیستم طبقاتی است که با بی حقوق کردند مردمان و مناطق پیرامونی باعث حرکت ثروت و سرمایه به مرکز می شود. زعیم مشخصا اعلام می کند که “ما شکاف شهروندی نداریم، بلکه شکاف اندیشه داریم، چون همه مان شهروند ایرانیم” این درک مالیخولیایی یک سازمان سیاسی قدیمی و کهنه کار ناسیونالیسم ایرانی است. تصور بکنید معمولا اکثریت مردم خود را از سیاست بدور نگاه می دارند و سرنوشت خود را بدست “ملیون” و اهل سیاست می دهند.بعنوان مثال در دوره انقلاب 57 مردم گمان می کردند “روشنفکران و ملیون” بلدند چکار کنند،اکنون بعد از چهل سال از آن تجربه خونین، یک عضو جبهه ملی معتقد است که جامعه ایران شکاف شهروندی ندارد بلکه شکاف اندیشه دارد. آیا بلاهت حد و اندازه دارد؟ آقای زعیم حتا پا را فراتر گذاشته و بجلو فرار کرده تا بعقب نیفتد و مدعی می شود که “هم ما هم همسایگانمان همه یکی هستیم و امیدوارم روزی ما بتوانیم کنفدراسیون مختلط از همه همسایگانمان که مستقل هستند، بوجود بیاریم و همه مثل برادر و خواهر با هم زندگی کنیم”. آقای زعیم و جبهه ملی ایران در حالیکه هنوز برای ستم قومی و مسئله قومی در ایران راه حل و چاره ندارند، می خواهند آسیاسی مرکزی و قفقاز و عراق را هم به دمش ببندند و کنفدراسیون تشکیل دهند! آیا اسم این پخمگی سیاسی است یا شیادی و فرافکنی سیاسی؟
در این مناظره آقای مجید جوادی بدرستی از آقای زعیم ایراد می گیرند که ادعای یکی بودن همه ما در ایران در صد سال گذشته نمود عملی نداشته است، و صرف ادعای برابر و مساوی بودن،درد کسی را دوا نخواهد کرد. جوادی سپس اصطلاح ناسیونالیسم ایرانی را زیر سئوال می برد و می گوید این ناسیونالیسم فارسی/پارسی است و انطباقی هم با “ایران تاریخی” ندارد. بنظر می آید که جوادی هم مانند بنی طرف نگاه بگذشته دارد و ایران دوره ملوک الطوایفی را ایران تاریخی دانسته و تلویحا معتقد است که ناسیونالیسم در ایران وقتی “ایرانی” است که شامل همه “ملل” باشد و نه فقط فارسی/پارسی. جوادی از انحصارگری این ناسیونالیسم شکایت می کند و می گوید “ما امروز وقتی می گوییم ادبیات ایران صرفا از ادبیات فارسی صحبت میشه از ادبیات عرب و ترک و کردو بلوچ هیچ صحبتی در میان نیست” و ادامه می دهند که این در مورد موسیقی ایرانی و زبان ایرانی و شخصیت ها و سلسله های تاریخی و حتا در اقتصاد و سیاست هم صادق است. پیشنهادی که جوادی می دهند این است که “اگر تعریف ما از ایران تصحیح بشه و اون چیزی که هزاران سال بوده دباره بشه اون موقع است که می توانیم یک ناسیونالیسم ایرانی را تعریف کنیم”. اگرچه اشاره جوادی به وجه انحصارگرانه ناسیونالیسم ایرانی درست است اما کاملا مشهود است که نگاه ایشان هم به گذشته و غیرعملی است.
انتقاد دوم آقای جوادی به ناسیونالیسم ایرانی این است که با کودتای سوم اسفند 1299 “حکومتهای ملی هزاران ساله که با اراده مردمان این جغرافیا به حکومت آمده بودند … پایان یافت و حکومتهای دست نشانده انگلیسی ها/خارجی در ایران شروع شد”. در دیدگاه غیر علمی جوادی اولا، حکومت ملی در ایران با رضاخان شروع نشده بلکه خاتمه پیدا کرده است. یعنی ایشان حکومتهای قاجار و ماقبل را حکومت ملی می دانند. دوما،در نگاه ایشان ملی یعنی خودی و بومی ونداشتن وابستگی به بیگانه. که تعریفی کاملا غیر علمی و غلط است. سوما، ایشان حکومتهای قبل از رضاخان را مردمی دانسته و مدعی می شود که با اراده مردم تعیین می شدند، که این هم کاملا مغایر با فاکتهای تاریخی است.
آقای بنی طرف بار دیگر طرح فدرالیسم را با اشاره به اینکه “بعد از صفویه ما کشورهای محروسه را داریم، کشورهای مستقل و شبه مستقل که به شکل فدراسیون و کنفدراسیون در امپراتوری صفوی و افشار و زندیه و قاجار زندگی می کردند” را مطرح می کند. در این نگاه گذشته گرا و ارتجاعی در واقع نوع حکومتهای ملوک الطوایفی بعنوان راه حل برای امروز در نظر گرفته می شوند. بعلاوه ایشان تعریف غلط و غیر علمی از کشور که یک پدیده متاخر است دارند و آن را با حکومتهای منطقه ای ومحلی سنتییکی می دانند. درکل مهمترین نقد بنی طرف به زعیم این است که “شما اگر می پسندید سیستم زبانی امریکا را، آیا سیستم فدرالش را هم می پسندید؟ … آیا این را هم برای ایران تجویز می کنید؟ … اگر جبه ملی می پذیره ما با کمال میل اجرا بکنیم!”. و در ادامه انتقادات درستی هم دارند که “اگر در ایران شکاف شهروندی نداریم، پس ماجرای این خونهایی که در بلوچستان و کردستان و عرب ها طی 70/80 سال اخیر جاری شده و این همه زندانی سیاسی بخاطر سیری شکم بوده؟”. اینجا بنی طرف به نقل از سازمان عفو بین الملل آماری ارائه می دهند مبنی بر “اینکه 50% زندانیان سیاسی ایران کرد هستند و لذا ادامه می دهند که “من اضافه می کنم که 45% بقیه هم عرب و ترک و بلوچ و ترکمن هستند. یعنی 95% درصد زندانیان کنونی ایران از ملتهای غیر فارس هستند. اینها لابد مست کردند یا به سرشان زده که دارند اینهمه مبارزه می کنند و کشته می دهند”. منهای اینکه تقسیم زندانیان سیاسی بر اساس تعلق قومی آنها یک شگرد فریبکارانه برای مظلوم نمایی و محق جلوه دادن پلاتفرم ارتجاعی ناسیونالیسم قومی است، در دو دهه اخیر و مشخصا از مقطع اعتراضات دانشجویی به بستن روزنامه سلام و دفاع از آزادی بیان، این وضعیت دگرگون شده است و امروز جامعه ایران یقین پیدا کرده که سرنوشت و دشمن مشترکی دارند و لذا از همه شهرها و از همه اقشار جامعه ایران زندانی سیاسی فراوانی وجود دارد.
زعیم حتا به یکی از انتقاداتی که جوادی و بنی طرف به ناسیونالیسم ایرانی داشتند جواب نداد. یا پاسخی نداشت و یا اصولا متوجه نیست که سر و ته ناسیونالیسم نه حلال گر مشکلات جامعه بلکه خود بخش اصلی از معضلات جامعه است. زعیم علارغم کل انتقادات برگشت به بحث قبلی خود که “اکثریت مردم ایران مهاجر هستند و خیلیها هم از ایران به اروپا رفتند. اروپاییها خیال می کنید کی هستند؟ اروپاییها ما بودیم که مهاجرت کردیم اروپا را تشکیل دادیم بجز واکینگها و چند تا قوم دیگر. … ما الآن توی ژاپن هم برید یک قوم ایرانی در اونجاست که شمشیر زدن هم یاد اونا دادند! تو چین هم ایرانی هست. … حتا بخش بزرگی از عربستان هم جزو همین حکومت ایران بوده. کویت هم جزو حکومت ایران بوده بین النهرین هم جزو ایران بوده … ما یک کشور داریم مثل سالاد شیرازی همه چیز توشه”. این سخنان سفیهانه، بلاهت آمیز، و خارج از شم سیاسی و منش منطقی متعلق به یکی از رهبران یک سازمان کهنه کار سیاسی یعنی جبهه ملی است، که مثلا قراره بوده سرنوشت مردم را رقم می زد. زعیم درواقع سعی می کند با اخلاقیات ناسیونالیستی، یعنی مبالغه گویی و بزرگ نمایی ایران و برتر نشان دادن ایرانی، دیگران را به ایرانی بودن تشویق و ترغیب و درواقع فریب دهد. او در ادامه می گوید “طرحی که من دادم برای ایران آینده، که امیدوارم رخ بده، به رای مردم ارزش میده. میگه همه چیز باید برپایه رای مردم باشه، (این همان شعارخمینی است که گفت “میزان رای مردم است.”) فقط رای ما باید تصمیم گیرنده باشد”.
در ادامه ی این مناظره، یکنکته غلط اما مهم دیگری که بنی طرف مطرح می کنند این است که، “الآن ملتهای ایران از نظر ذهنی از هم گسسته اند”. البته این گسستگی که به درجه ای وجود دارد، و بیشتر محصول ناسیونالیسم است. از یک طرف ناسیونالیسم در قدرت با ستم و تبعیضی که در جامعه گسترده است باعث آن می شود، و از طرف دیگر ناسیونالیسم منتظر کسب قدرت نیاز دارد تا با برجسته کردن تفاوتهای فرهنگی و مذهبی و زبانی و ربط دادن ستم طبقاتی به ستم قومی این گسستگی را هرچه بیشتر ژرفا ببخشد و به کشمکشهای قومی و مذهبی دامن بزند تا بلکه بتواند از قبل آن از بورژوازی مرکزی امتیازاتی برای خود بگیرد.
آقایزعیم در پاسخ به این انتقاد که “درکتب درسی فقط تاریخ ایران مرکزی تدریس میشه هیچوقت تاریخ بلوچ ها به بلوچ ها تدریس نمیشه تاریخ عرب ها به عرب ها تاریخ کردها به کردها و غیره”، می گوید: “این بی سوادی کسانی را می رساند که این کتابها را نوشتند. این بی سوادی کساییه که سیستم آموزشی مارو…” دراینجا نه فقط شاهد فهم ناقص و کوته بینی یک ناسیونالیست هستیم بلکه همچنین ایشان بجای مقصر دانستن سیستم آموزشی، مجریان این سیستم را مقصر می داند، آن هم نه به این دلیل که این مجریان سیاست آموزشی منحطی مبتنی بر ایدئولوژی دینی و سیاسی اسلامی را اعمال می کنند بلکه گویا چون بی سوادند. یک وجه دیگر این کوته فکری راه حلی است که چنین افرادی برای حل معضل ارائه می دهند، اینکه فرد بی سواد را با فرد باسواد جابجا بکنند. وقتی کسی مشکل آموزش را افراد بی سواد بداند برای حلش هم در بهترین حالت بدنبال افراد با سواد خواهد بود. همیشه سطح یا عمق یک نقد ربط مستقیمی داشته با راه حلی که ارائه خواهد شد. زعیم در ادامه می گوید: “من از کورش استفاده می کنم که بگم آقا حقوق بشر را ما پایه گذاری کردیم (ناگفته نماند ظریف هم می گفت من خودم استاد حقوق بشرم من سالهاست حقوق بشر را در دانشگاه تدریس می کنم.)، پس باید حقوق بشر را احترام بگذاریم. برای من کورش بت نیست اون گامی که برداشت برای من بته”. لازم به توضییح نیست این فرمایشات در دنیای سیاست قمپز در کردنی بیش نیست و منجر به هیچ دستاورد عملی نشده و نخواهد شد. ایشان با این حقه ها نمی تواند به حکومت اسلامی کلک بزند. وتا آنجا که به قبل از حکومت اسلامی مربوط است،ناسیونالیستهای ایرانی باستان گرا و کورش دوست، خود نه فقط پشیزی برای حقوق بشر در ایران قائل نبودند که یکی از سرکوبگر ترین حکومتها را نمایندگی کردند. زعیم همچنین در پاسخ به این نقد که چرا باید 95% زندانیان سیاسی غیر فارس باشند و این نشان میده که ستم و سرکوب و تبعیض توسط حکومت فارسها علیه غیر فارسها وجود دارد و غیره. می گوید “شخص من و جبهه ملی به تمام این دستگیریها مخالفت شدید کردیم. خود من هم که میدانید هفت بار دستگیر شدم در چهل سال گذشته”. آیا چنین پاسخی به مسئله ای که در پرسش مطرح شد، کافی است؟!
آقای جوادی نه فقط جوابی به نقدهایش را از آقای زعیم نمی گیرد بلکه خود پاسخهای زعیم را هم غیر منطقی می داند و می گوید اصلا بحث ما سر افراد نیست سر سیستم است … ناسیونالیسم اسلامی حاکم است گو اینکه ممکن است چند نفر ترک و کرد و عرب هم در دولت شرکت داشته باشند و یا اینکه پدر بزرگ خامنه ای ترک بوده باشد. جوادی ادامه می دهد که “تمام ملی گرایی ها بر اساس نفی دیگران بوده و ملی گرایی اسلامی بر اساس نفی ترک ها و عرب ها بوجود آمده است. … واقعیات میدان را بپذیرید و خودتان را آپدیت کنید. ملی گرایی ایرانی باید ملی گرایی عرب رو، ترک رو، کرد رو، همه رو به آغوش بکشد”. به این ترتیب علارغم انتقادات خوبی که به ناسیونالیسم ایرانی می شود اما راه حلها هم در همان چهارچوب ناسیونالیسم و برای آپدیت و اصلاح آن است و قادر نمی شود خود ناسیونالیسم را نقد کند زیرا با نقد ناسیونالیسم خودش را هم نقد کرده است.
آقای بنی طرف هم متوجه سطحی نگری زعیم است و می گوید که “مشکل ایران یک مشکل ساختاریه … این دولت-ملت الآن با شکست روبرو شده”. سپس به ملی گرایان ایرانی هشدار می دهد که “یک سری کشورها و ملت ها از ایران جدا شده اند، گرجی ها، ارمنی ها، هراتی ها، و امکان تکرار این قضیه هم هست، که اگر راه حلی ساختاری برای این نظام ایجاد نشه … باید تجدید نظر کرد در آن گفتمانی که آقای مصدق و آقای نریمان و آقای حسین فاطمی داشتند … تا بتوانید به آن ناسیونالیسمی برسید، که واقعا ایرانی باشد”. که منظور بنی طرف از ناسیونالیسم-واقعا-ایرانی این است که، ایران با ساختار چندملیتی اداره شود، مثل فدرالی یا دولتهای محلی-اقلیمی، اما همگی در یک کشور.یکی از انتقادات بنی طرف به زعیم این است که “شما هنوز ملت ها را تیره می نامید. تیره یعنی اهانت به این ملت ها. ملت عرب در مثلا بحرین ملته ولی در عربستان ایران ملت نیست؟ میلیون ها نفر اونجا هست. ترک در ایران ملت نیست ولی اون سوی ارس ملته؟ اینها را در باره اش بیندیشید بگذرید از آن مفاهیم 70/80 سال پیش”. و زعیم در پاسخ می گوید “ما در تعریفهایمان تابع مقررات سازمان ملل هستیم. که ملت و کشور را تعریف میکنه و نه اینکه برای خودمان واژه سازی کنیم”. این پاسخ زیادی تشریفاتی و غیر اقناعی است. لذا پاسخی دقیق تر و علمی تری می طلبد. اولا این اصطلاح تیره-و-تبار خیلی کهنه و ناروشن و بیشتر نژاد و قبیله را تداعی می کند و بکار بردنش درست نیست. آنچه که بنی طرف دوست دارد ملتهای ایرانی بنامد در واقع اقوام ایرانی هستند. طبق علم مردم-شناسی به مردمانی با زبان و فرهنگ و سرزمین و تاریخ مشترک، قوم گفته می شود و نه ملت. و طبق علم سیاست به قومی که صاحب کشور است، ملت گفته می شود. در واقع ملت اسم دیگری برای کشور است. لذا بله عرب زبان در ایران ملت نیست، همانطور که آلمانی ها و ایتالیایی ها و سپانیش ها و فرانسه وی زبانهای ساکن امریکا ملت نیستند. و عرب های کویت و بحریت و قطر ملتند، همانطور که لوگزامبورگ و موناکو و قبرس و تایوان کشورند. اتفاقا این آقای بنی طرف هستند که هنوز در مفاهیم صد سال پیش اسیر هستند. مفاهیمی که مبدع آن ستالین بود که به هر گروه از مردم با مشترکات تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی و زبانی و غیره ملت قلمداد کرد. ناسیونالیست های قومی نمی خواهند این تبیینها را بپذیرند چون آنها را در ادعاهای سیاسی تنزل داده و تضعیف می کند.
انتقاد مهم دیگری که آقای بنی طرف به ناسیونالیسم ایرانی دارد “عرب-ستیزی” است. این عرب ستیزی دقیقا همزمان با ناسیونالیسم ایرانی هم از نظر فکری و هم عملی ظهور می کند. بنی طرف از چندین شخصیت ایرانی نام می برد مانند میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، زرین کوب، بزرگ علوی اخوان ثالث،و چیزی که اینجابیشتر باعث شرم است این است که بنی طرف فاش می سازد که 70/80% اهل قلم ایرانی عرب ستیز هستند. بقول بنی طرف، این نویسندگان تشکیل دهندگان هویت پارسی بودند و ذهنیت چند نسل از مردم را تحت تاثیرگرفتند. این انتقاد کاملا بجاست و باید رفع شود اما رفع عرب ستیزی و ترک ستیزی و افغان ستیزی و بیگانه ستیزی در ذات و هویت ناسیونالیسم قرار دارد و تنها با کنار گذاشتن ناسیونالیسم است که می تواند به آن پایان داد. و این کار هیچ گروهی از ناسیونالیستها، حتا دموکراتیک ترین شعبه آنها نیست، فقط کار سوسیالیسم است. بنی طرف می گوید “بعد اولین کاری که رضاخان کرد، تغییر نام منطقه ما بود که برای 600 سال اسمش عربستان بود چون بیانگر وجود اتنیکی عرب ها در آنجاست … سپس زبانشان را منع کردند … ما دهها مدرسه داشتیم نهادهای فرهنگی داشتیم در دوره شیخ خزعل و …”.این تغییر نام هم در سایر بخشهای ایران صورت گرفته و لازم است تماما لغو شود. اسامی هر مکانی فقط توسط شورای همان محل باید انتخاب و یا تغییر کند.
یک نکته مهم دیگردر بحث آقای بنی طرف آن استکه “این نفرت سازی، تولید نفرت ضد عربی باعث شد که غزانیه (شهر یا منطقه ای با چاه های نفت) بدون آب بمونه”. اهمیت این نکته در این است که همیشه ناسیونالیسم قومی فقر و محرومیت مردم را وسیله جذب نیرو و نفرت از ناسیونالیسم کشوری/ملی کرده است تا سوار بر شانه های این مردم، خود را بقدرت برساند. اما وقتی خودش به قدرت رسیده مانند امروز اقلیم کردستان عراق، و یا حتا وقتی موفق به تشکیل کشور شده است، مانند سودان جنوبی نه فقط در رفع فقر و محرومیت اقدامی نکرده بلکه حتا آن را گسترده تر هم کرده است زیرا یک طبقه نوکیسه که تازه فرصت چپاول و غارت دسترنج کارگران و زحمتکشان را بدست می آورد (مانند حکومت وحوش اسلامیون در ایران)، بسی بیشتر از غارتگران قبلی دست به چپاول و دزدی می زنند. باری این حقه و خدعه و فریب ناسیونالیستها همیشه و در همه جا موثر وکارساز بوده و بیشترین نیروی انسانی جنبشهای ناسیونالیستی در جهان فرزندان کارگران و زحمتکشان بودند وهستند که در راه به حکومت رساندن طبقه حاکمه خودی، جان داده اند. نقد بعدی بنی طرف به ناسیونالیسم ایرانی و خطاب به زعیم این است که “شما با تاکید بر یک زبان ویک فرهنگ یک ادبیات یک ملیت خودتون دیوارساختید. خودتان را محصور کردید عین یک فرقه و حکومت کردید بر سایر ملت های تشکیل دهنده این سرزمین. ما خواستار برابری اتنیکی برابری ملی و حقوق تاریخی و ملی خودمان هستیم”. اولا ناسیونالیسم چه از نوع کشوری/ملی و چه از نوع قومی/محلی هردو دیوار می سازند، زیرا هرکدام خواهان تعیین خط فاصل میان مردمی هستند که زبان و یا فرهنگ و یا هر مشخصه متفاوتی از دیگران داشته باشند.مرکز گراها بظاهر قرار است همه را یک زبانه و یک فرهنگه و یک مذهبه کرده و با سرکوب تضادها، گروه های بزرگتر انسانی ایجاد می شود، اما خیر برعکس باعث رشد گریزها و دوریها و عدم همبستگی می شود، چون نه خود را که تبعیض را، در این همگرایی و همبستگی اجباری می بینند. تعرضی که ناسیونالیسم ایرانی به ناسیونالیسم قومی در جهت همبستگی کرده چون از با زور و سرکوب و اجبار و تبعیض بوده، باعث مقاومت و نیروگیری و رشد آنها شده است. راه برچیدن دیوارهای زبانی و فرهنگی و مرزی و مذهبی و غیره، اولا، تحقق برابری کامل اجتماعی است، و دوما، فرصت شکوفایی همه زبانها و فرهنگ و آزادی مذاهب است، که هیچوقت ناسیونالیست ها نه خواهان و نه قادر به انجام چنین مهمی بوده و هستند. این کار سوسیالیسم است. بعلاوه برابری قومی و ملی که بنی طرف خواهان آن است مطلقا ممکن نیست. به دو دلیل، هم قومیت و هم ملیت وقتی معنی می دهند که در مقابل با قوم و ملیت دیگری قرار می گیرند (= وقتی من معنی پیدا می کنم که این منیت در مقابل من فرد دیگری قرار بگیرد. بدون دو طرف بازی این معادله ممکن نیست). دوم اینکه منافع طبقه حاکمه هیچ جامعه ای اجازه نمی دهد که از همان جامعه رقیبی همسطح برای خودش برسمیت بشناسد. چنین چیزی نفی کردن خود است و این کشمکش بر سر تقسیم دسترنج کارگران و زحمتکشان و ثروتهای طبیعی تا برچیدن همزمان هر دو نیرو در قدرت و منتظر قدرت ادامه پیدا خواهد کرد. تنها سوسیالیسم است که می تواند به این کشمکش بر سر و سرنوشت مردم پایان دهد. بنابراین یا بنی طرف معنی قوم و ملت و برابری ملی را نمی داند، و یا حرفش سفسطه و مردم فریبی است.
انتظارات آقای بنی طرف از ناسیونالیسم ایرانی غیرواقعی و خیالی است. او خطاب به آقای زعیم می گوید: “ما نیاز به دموکراسی داریم، نیاز به قبول عدم تمرکز هستیم، که یکی از وجوهش فدرالیسمه. ما نیاز به پلورالیسم در جامعه ایران داریم. اینها را شما و جبهه ملی درباره اش فکرکنید. بخش دموکراتیک گفتمان ناسیونالیسم خودتان را تقویت کنید”. بنی طرف مانند هر ناسیونالیستی نمی خواهد قبول کند که وجه دموکراتیک حکومتها بستگی به تصمیم سیاسیون ندارد بلکه در رقابت سیاسی میان احزاب سیاسی بر بستر مبارزه طبقاتی و اجتماعی شکل می گیرد. لذا در جامعه ایران، که سرمایه داری در بحران است و احزاب سیاسی رقیب جبهه ملی چه درصفوف احزاب راست و چه احزاب کمونیست در کشمکش هستند، جبهه ملیبهتر و بیشتر از آنچه تاکنون بوده و کرده است، قادر نیست. باری بنی طرف از زاویه ناسیونالیسم قومی، راه برون رفت بحران سیاسی ناسیونالیسم ایرانی را در بازگشت به گذشته ملوک الطوایفی می داند، و فدرالیسم را پیشنهاد می دهد. فدرالیسم یعنی اذلی و ابدی کردن من، منم و تو، تویی. و این زبان منه، و آن زبان توه، این خاک منه، و آن خاک توه. فدرالیسم همه چیز را تقسیم می کند اما نه مساوی و منصفانه بلکه با ادعا و زور و تاریخ سازی و سرکوب و کشتار. پس فدرالیسم راه حل نیست، سراب است. اگر جامعه جوان و مدرن ایران بخواهد، هم بحران سیاسی، و هم بحران اقتصادی و اجتماعی، و هم بحران فرهنگی را، به یک باره حل کند، آلترناتیو سوسیالیستی را برمی گزیند، آن هم نه با تصمیم رهبرانش در احزاب سیاسی (چه چپ چه راست)، بلکه با به میدان آمدن برای اداره مستقیم و شورایی محل کار و زندگیش، در یک پروسه عینی و اجتناب ناپذیر برای خروج از بحران حکومتی و اقتصادی بورژوازی حاکم بر جامعه ایران. البته بنی طرف بدرستی ناسیونالیسم ایرانی را زیر سئوال می برد که آیا به تغییراسامی محلی/عربی اعتراض کرده اند؟ این اعتراضی برحق است، زیرا اسامی محلی درسترین نام است، و اگر هم قرار باشد این اسامی تغییر کنند تماما باید در اختیار مردم محلی باشد. اما ناسیونالیسم کشوری/ملی در اغلب کشورها همین رویه را بدست گرفته است و خواسته است تا مردم را به احکام و امیال مرکز راضی یا مجبور کند، و نه خودشان را با واقعیتهای محلی وفق دهند، این رسم ناسیونالیستهای همه کشورهاست. ناگفته نماند اسامی امکان محلی بخشی از هویت مردم نیست، آنطور که بنی طرف می خواهد القا کند، بلکه فقط بخشی از فرهنگ و عرف محلی است و در چهارچوب علم مردم شناسی قرار می گیرد.
میزبان این برنامه آقای رسولی خطاب به آقای زعیم ابراز می دارد که “در ملت گرایی ایرانی، میگه ما یک ملت داریم بنام ملت ایران، و راه را برای اینکه بگوییم ملت ترک ایران، ملت عرب ایران، ملت کرد ایران، می بندد … چه اصراری هست که ملی گرایان ایرانی اینجوری سفت و سخت در مفاهیم یک قرن پیش خودشان را گرفتار می کنند؟”. این موضوع باید پاسخ علمی بگیرد و نه سیاسی. در واقعیت عینی و تاریخی، ملت مترادف کشور است و نه اسم دیگری برای مردم هم زبان. اگر بخواهیم تعریف علمی مبتنی بر آنچه در واقعیت رخ داده و می دهد از ملت داشته باشیم آنگاه ملت وقتی متولد می شود که کشور ساخته می شود، بنابراین ملت ایران در واقعیت یعنی کشور ایران. ناسیونالیسم قومی عامدانه می خواهد تلقین کند که ملت ایران یعنی ملت فارس، خیر چنین نیست، فارس هم یکی از اقوام است مانند عرب و ترک و کرد و بلوچ. و طبق تعریف، هر کشور/ملت واحد است و نمی شود در یک کشور دو یا چند ملت را تعریف کرد. هر قومی که برای خودش کشوری تاسیس کند، از آن لحظه ای که کشورش مورد تایید سایر کشورها و سازمان ملل قرار گرفت، تبدیل به ملت می شود. ممکن است کسی بگوید پس انگار این ملت بودگی قراردادی است و نه یک داده تاریخی! بله درسته. قوم با یک توافق قانونی در چهارچوب حقوق بین الملل به ملت تبدیل می شود. لذا یک قوم مانند ترک، یا عرب، یا سپانیش می تواند چندین دولت-ملت یا کشور داشته باشد، و بلعکس چندین قوم می توانند فقط یک دولت-ملت یا کشور داشته باشند مانند ایران و هند و انگلیس. اگر این منطق عجیب و دست ساز ویا تخیلی است، دلیلش این است که خود ایدئولوژی سیاسی ناسیونالیسم تماما فرض و تخیل و قراردادی است. ایدئولوژی ناسیونالیسم ذهن-ساز و ایده آلیستی است ونه یک فلسفه واقع گرای ماتریالیستی.
آقای زعیم با یک منطق ساده و فریبکارانه در پاسخ به انتقاد آقای بنی طرف مبنی بر عرب ستیز بودن ناسیونالیسم ایرانی می گوید: “مردم ما تمام مشکلاتشان را می اندازند به گردن حمله اسلام به ایران، در حالیکه این حمله فرمانده اش عرب نبوده، بلکه یک ایرانی بود بنام روزبه کازرونی، معروف به سلمان. مردم این را نمی دانند و می گویند حمله عرب با ما این کار را کرد و آن کار را کرد، در حالیکه ما رابطه خوبی با عربستان داشتیم”. منطق آقای زعیم ساده انگارانه و شخص گرایانه است: اولا، اگر رابطه خوبی وجود داشته آن رابطه میان دولت ساسانی و عرب ها بوده و نه میان “ما” و “عربستان”، استفاده از این لغات تماما ناسیونالیستی و نادقیق است. دوما، اگر ناسیونالیسم ایرانی زیر دست حاکمین جمهوری اسلامی جرات نمی کند اسلام را زیر سوال ببرد، و بجای اسلام از عرب ها بدگویی می کند، نباید این را چسباند به مردم، این غلط و نادرست است، مردم عرب ستیز نیستند بلکه اسلام ستیزند. سوما، مردم بدرستی اسلام را باعث عقب مانده گیهای زیادی در ایران می دانند، و بخصوص با حضور نکبت بار حکومت اسلامی این واقعیت را هر روز تجربه می کنند، و بدرستی از اسلام برگشته اند، و اگر احیانا کسی از مردم بجای حکومت اسلامی، عرب را مقصر بنامد، این اشتباه مطلق است زیرا مردمان عرب زبان هم، قربانیان دین ضد انسانی اسلام بوده و هستند. ناگفته نماند اسلام ستیزی نه فقط عرب ستیزی نیست بلکه مسلمان ستیزی نیست بلکه حکومت اسلامی را نشانه دارد از مدینه تا تهران و کابل و دمشق و آنکارا و غزه و ریاض. البته منطق ساده آقای زعیم در خدمت نیاز ناسیونالیسم ایرانی به باستان گرایی است، چرا که می خواهد ملت بوده گی ایران و ایرانیان را به ماقبل اسلام متصل کند. خیر چنین نیست آقای زعیم. ملت گرایی یک پدیده تاریخی متاخر با تاریخی دقیقا 250 ساله است که حتا در ایران نصف این مدت یعنی 125 ساله است و نه بیشتر. ایرانیان قبل از 125 سال پیش ملت نبودند و ایران هم کشور نبود بلکه ممالک محروسه قاجاریه بود. البته آقای زعیم، بعنوان نماینده طیف مذهبی ناسیونالیسم ایرانی بدون اینکه لازم باشد ارادت خود را نسبت به اسلام بیان می دارد و می گوید: “اسلامی که بر ما تحمیل شده اسلام واقعی نیست یعنی اون اسلام اخلاقی نیست و ازش سواستفاده میشه در ایران مردم این را به گردن عرب می اندازند”. به این ترتیب روشن می شود که چه کسانی، یک وحشی که از قبر تاریخ فرار کرده بود را، سال 57 به مردم ایران فروختند! جبهه ملی و نهضت آزادی و ناسیونالیستهای چپ توده ای-اکثریتی، بدنبال “اسلام واقعی و اسلام-اخلاقی” (همان اسلام عدل-علی) ، بودند و تاوان این بلاهت سیاسی و مذهب زدگی سیاسی و ناسیونالیسم-مذهبی را، مردم ایران 42 سال است که می پردازند. آقایان جبهه ملی و نهضت آزادی و توده ای و اکثریتی و… که برای فریب مردم، ابزار مذهب و اسلام را از تعرض مردم محفوظ می کنید و پناه می دهید، اگر احتمالا سال 57 نمی فهمیدید که خمینی چه جانور درنده ایست، لابد اکنون بعد از چهاردهه جنایت، اسلام و حکومت اسلامی را باید بشناسید، یا لااقل تاریخ اسلام را بدانید. اسلام اخلاقی منظورتان اسلام ده سال اول در مکه است، و اسلام واقعی را محمد در سیزده سال دوم رسالت خونریزیش در حکومت مدینه به ثبت تاریخ رساند. پس شما غلط می کنید اسلام مدینه را از مردم پنهان می کنید و اسلام مکه را بخورد آنها می دهید. این جنایت نرم است این شارلاتانیسم سیاسی است. این ضدیت ناسیونالیسم با مدنیت و سرنوشت مردم است برای رسیدن به قدرت دولتی.
آقای زعیم در پاسخ به انتقاد از محرومیت مناطق غیر فارس نشین ایران می گوید: “من به استاندار اورمیه گفتم شما باید مسیر مرز را پر از کارخانه بکنید، بزارید اونجا سرمایه گذاری بکنند، بزارید اونا در کنار مرزباشد که این مردم بی کار نباشند، نیازمند نباشند، فقیر نباشند، و اینها این را نمی فهمیدند، اصلا نمی فهمیدند من چی میگم”. درحقیقت کسی که این وسط نمی فهمد و یا خودش را به نفهمی زده است خود آقای زعیم است. اولا،ایشان گمان می کنند فقر با سرمایه گذاری و احداث کارخانه حل می شود. دوما، خیال می کنند عاملان و دست اندرکاران جمهوری اسلامی نمی فهمند که ایجاد کارخانه مشکل بیکاری را حل می کند و باید از تکنوکراتها این را یاد بگیرند. سوما، آقای زعیم انگار جمهوری اسلامی را نمی شناسد که طی چهاردهه چه بلایی بر سر اقتصاد مملکت و جامعه آورده است، و پیشنهاد ایجاد کارخانه را داده به یک جماعت دزد و اختلاسگر و شارلاتان. و بلاخره، گویا ایران پر از کارخانه است و فقط مرز یا استانهای مرزی محروم مانده اند. این واقعیت ندارد. حتا مرکزی ترین استان هم دارای بی کار و بسیاری از کارخانه ها یا تعطیلند یا ورشکست شده اند و یا در وضعیت بحرانی قرار دارند. بقول محسن ابراهیمی “عدم سرمایه گذاری کلان و صنایع مادر در جوامع غیر فارس زبان به دلیل تبعیض نژادی نیست، بلکه بخاطر ترس ناسیونالیسم ایرانی از ناسیونالیسم قومی است، و احتمال جداشدن و عدم تمایل به تقسیم ثروت ناشی از دسترنج کارگران با بورژوازی غیر خودی است”. در نتیجه، هم ناسیونالیسم ایرانی و هم ناسیونالیسم قومی حقانیت خود را از موجودیت دیگری وام می گیرند و توجیه می کنند، و نه فقط این بلکه جوانان و مردم تحت ستم را با شیطان سازی و بزرگ نمایی از دشمنی طرف مقابل، فریب داده و به صف خود کشانده ونیرو می گیرند تا به تهدید بزرگتری برای طرف مقابل خود تبدیل می شوند. و طرف مقابل هم برای کم نیاوردن اقدام به تقویت خود از هر راه و وسیله ممکن می کند، و به این ترتیب یک دور معیوب و یک رقابت هزینه بردار را به جامعه تحمیل می کنند، که در حقیقت مردم قربانی جانی و مالی آن هستند. بنابراین، جامعه به سوسیالیسم نیاز دارد تا برابری کامل و همه جانبه همه ی اعضای جامعه را اعلام و تضمین کند، و با این کار هر دو سنگر ارتجاعی و ضد مردمی را خلع سلاح نماید و مردم را از قربانی شدن برهاند. پس سوسیالیسم نیاز جامعه و ضرورت روز است، و نه آرمان ذهنی عده ای خوش فکر و خوش قلب. سوسیالیسم علم است و نه تخیل و آرمانگرایی اخلاقی.
اقبال نظرگاهی 23 مه 2021
https://www.youtube.com/watch?v=Pa7MmSaEWlw

اینرا هم بخوانید

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت 39: این شماره: معضل رهبری در میان ناسیونالیستهای ایرانی

آقای عطا هودشتیان در جدیدترین بحثش تحت عنوان “رهبری نوین سیاسی” بتاریخ هفتم مه 2021 …