پنج ماه مه، روز تولد کارل مارکس است. پدیده منحصر بفرد در تاریخ بشری. موزس هِس یکی از پایه گذاران سوسیالیسم در آلمان که سبب آشنایی مارکس با سوسیالیسم بوده پس ازملاقات مارکس در یکی از محافل سوسیالیستی به دوستی جملات زیر را در معرفی مارکس جوان نوشت: “او پدیدهای است که تأثیری بسزا در من گذاشت. خود را آماده کن تا برجستهترین فیلسوف – شاید یک نابغه – نسل کنونی را ملاقات کنی. دکتر مارکس (نام معبود من) هنوز بسیار جوان است… تصور کن روسو، وُلتر، لسینگ، هولباخ، هاینه و هگل را؛ سپس همگی آنها را در وجود یک فرد واحد ترکیب کن… ماحصل آن دکتر مارکس است.” بعدها شخصی به اسم “مِویسن” که از سرمایه گذاران روزنامه ای بود که مارکس نهایتا سردبیر آن شد، در توصیف مارکس جوان چنین نوشته است: ” کارل مارکس،… جوان بیست و چهار ساله، ….دیالکتیک دانِ بی قراری که ….یک یکِ دیدگاه های هگلی های جوان را به نتایج غایی آن رسانده بود و حتی از همان موقع با مطالعات عمیق اقتصادیِ خود آماده گرویدن به کمونیسم بود.”
مارکس اما کمونیسم را به نقدی مجهز کرد که تمام تار و پود نظم بورژوایی حاکم را میشکافت و نشان داد پشت “معانی فرهیخته” چه تباهی ای نهفته است. مارکس در “گروندریسه” در توضیح متد خود در نقد جامعه بورژوایی این چنین می نویسد: ” جامعه ی بورژوایی توسعه یافته ترین و همه جانبه ترین سازمان یابی تاریخی تولید است….” هستند کسانی از مدافعین نظم نکبت کنونی این جمله را به حساب تمجید مارکس از سرمایه داری گذاشتند! اما او در پی اثبات چیزی دیگری است، پس ادامه میدهد:”… بنابر این، مقولاتی که مناسبات این جامعه را بیان می کنند، یعنی درک مفصل بندی آن، هم هنگام امکان بصیرت نسبت به مفصل بندی و مناسبات تولیدی، همه ی اشکال اجتماعی زوال یافته ای را فراهم میکند که جامعه ی کنونی بورژوایی خود را از ویرانه ها و پیکرپاره های آنان که گاه بقایای کماکان سپری نشده و مقهورناشده شان را یدک میکشند، برساخته است؛ و هم نشان میدهد که چگونه دلالت های واهی به تعاریف و معانی فرهیخته توسعه و تعالی یافته اند.” مارکس با این متد ثابت میکند که تاریخ چیزی نیست جز کشمکش طبقاتی، گاه پیدا و گاه نهان. نفرت بورژوازی از مارکس به همین دلیل است که اینگونه کینه توزانه است. ما در زمانه ای زندگی میکنیم که بورژوازی دیگر همه آن چیزهای هم که زمانی مقهور قدرت خود کرده بود را از پستوی کپک زده تاریخ بیرون کشیده و به جان جامعه انداخته است. از جمله مذهب و بخصوص اسلام. چهل و پنج سال است که بختک اسلام را برای حفظ نظم سرمایه داری نه تنها به جان بلکه جهان انداخته اند.
یک بابایی به اسم “بیژن اشتری” کاغذهای فراوانی را باطل کرده است که بقول ناشرانش “از دل تاریخ عبرت بیرون بکشد!” وی در این کاغذ باطلها ( حیف کاغذ در این بحران زیست محیطی!) سعی کرده نهایتا چهره مارکس را پشت مثلا عبرت آموزی از لنین تا هر کسی که به خیال خودش از سوسیالیسم گفته؛ از استالین تا انورخوجه، و صدام حسین نسل جوان را متوجه خطر مارکسیسم و سوسیالیسم کند. ایشان اصلا غم به دلش راه نمی دهد که مثلا دیکتاتور آدم خواری مثل ایدی امین، یا قصابی مانند پینوشه، و یا رضا شاه خودمان و بسیارانی دیگر مانند ایشان را از دل تاریخ بیرون بکشد جهت عبرت! ایشان در یکی از متن هایی که اخیرا منتشر کرده است از خطر بلعیده شدن امریکا توسط کمونیستها گفته است. و تاکید کرده این را ترامپ میگفت و ما نمیدانستیم از چی می گوید! تفاوت ما کمونیستها با امثال ایشان در همین جاها خود را عیان میکند. ما مارکس را دنبال میکنیم و ایشان ترامپ را!
مارکس برای ما کمونیستها، آنگونه که کسانی مانند بیژن اشتری سعی دارند پشت “دلالت های واهی” بگویند “پیامبر” نیست که ما بندگانش باشیم. ویژگی پیامبران این است که توده مردم را بنده میخواهند، و مقلد که باید به ایشان ایمان آورند تا به راه راست هدایت شده و به رستگاری در قبر برسند. مارکس اما توده مردم را آگاه و متشکل میخواهد. تمام عمرو سلامتی اش را گذاشت تا “امکان بصیرت به مفصل بندی و مناسبات تولید” سرمایه داری فراهم آورد، تا آنرا بتوان شناخت و راه درست “زیر و رو کردن” جامعه کنونی را یافت. مارکس در پی مومنان نبود بلکه در تلاش برای سازماندهی آن مردمی بود که جامعه به یمن تلاش آنها سرپا است و به جلو میرود اما خود چیزی به کف نمی آورند جز تحقیر و گرسنگی. و برای تغییر وضع موجود فراخوان داد که طبقه کارگر باید دست به قدرت سیاسی ببرد.
امریکا را نمیدانم اما در اینجا ایران، مارکس و کمونیسم پویا و فعال و متحزب آماده بدست گرفتن قدرت است. در اینجا در ایران به کوشش کسی مانند منصور حکمت و حزبی مانند حزب کمونیست کارگری نقد مارکس به سلاح صیقل یافته ای تبدیل شده است که با تلاش و کوشش فراوان در پی آن است که گفتمان مارکس، گفتمان جامعه شود. گفتمان مارکس چیزی نیست جز اینکه بدون خطر سوسیالیسم دنیا به منجلاب تبدیل میشود. و برای داشتن زندگی انسانی باید طبقه کارگر خود را متحد و متشکل به مثابه طبقه حاکمه سازمان بدهد تا بتواند جامعه را از نکبت حاکم رهایی بخشد و بدون رهایی جامعه، رهایی خود طبقه کارگر بی معنی است. که معیار رهایی جامعه، رهایی زنان است. با تلاش جنبش کمونیسم کارگری ای در ایران همه اینها تا حد زیادی به باور جامعه تبدیل شده است که در کف خیابان شعار میدهند: کارگر بیدار است از استثمار بیزار است، یا، معیشت، منزلت حق مسلم ماست.
کارگرکمونیست ۸۳۰