آقای علیرضا افشاری، ساکت؛ نمک به زخم نپاش

روزهای آخر فروردین و روزهای اول اردیبهشت یادآور یکی از اقدامات جنایتکارانه جمهوری اسلامی تحت عنوان “انقلاب فرهنگی” است که بسیاری از اصلاح طلبان امروز سردمدار این ماجرا بودند که معروف ترین شان عبدالکریم سروش است که سالهاست تلاش می کند خود را از این جنایت مبرا کند چون ایشان به روشنفکر دینی تبدیل شده است و ثمره تحول ایشان به اینجا ختم شده که دامن خدا را از “خشونت محمد” پاک کند و خشونت پیامبر اسلام را از سر ناچاری معرفی کند.
در سالگرد این واقعه علیرضا افشاری یکی از جنس سروش، به بررسی واقعه ای میپردازد که در اولین سالگرد یورش به دانشگاهها و کشتار دانشجویان واخراج وسیع آنها و اساتید دانشگاهها و نابود کردن “کتب ضاله” شکل گرفت و منجر به جان باختن سه تن از “هوادران سازمان پیکار” در میدان انقلاب تهران گردید. این جناب و این جنابان هر چقدر که “تحول خواه” شده باشند از ریشه خود نمی توانند جدا شوند و این کشتار را به همان روش روتین جمهوری اسلامی، با همان توجیهات جناب سروش در مورد خشونت محمد نتیجه کارکرد خود کسانی معرفی میکند که کشتار شده اند.
این جناب این واقعه را “یکی از شدیدترین خشونت ناموجه دولتی” میداند! سوال: خشونت موجه دولتی کدام است؟ جواب: جنگ داخلی! در یادداشت ایشان یورش رژیم به کردستان را “جنگ داخلی” میخواند که به روایت ایشان که سازمان پیکار هم در آن نقش داشته و حتما از نارنجکهای استفاده میکرده که در میان جمعیت هوادران سازمان پیکار در روز 31 فروردین سال 60 منفجر شد و منجر به قتل ایرج ترابی، آذر مهر علیان و مژگان رضوانیان شد. ایشان بعد از این همه سال همان اتهامی را متوجه سازمان پیکار و کل چپ کمونیستی میکند که جمهوری اسلامی در این کار دست شیطان را از پشت بسته است!
ایشان البته که مرد دنیا دیده ای است و در سایه جمهوری اسلامی مار خورده و افعی شده در پناه “روزنامه جمهوری اسلامی و مقامات مسئول” تایید میکند شاید کار خودشان بوده! ایشان نوشته است: “روزنامه جمهوری اسلامی و مقامات مسئول ادعا کردند که خود سازمان پیکار اقدام به پرتاب نارنجک کرده است تا با ایجاد خشونت مصنوعی به وجهه نظام جمهوری اسلامی آسیب بزند! این ادعا که هیچ مدرک و مستندی در تایید آن ارائه نشد، در حالی مطرح ‌شد که سازمان پیکار قربانی آن خشونت مشمئزکننده بود و ( از اینجا خوب دقت کنید که ایشان چه می نویسد) ابزاری برای اختفای طرح ادعایی نداشت. اعضای سازمان پیکار در آن اتفاق کشته و زخمی شدند؛ از این رو عقلانی نبود که این سازمان خودزنی کند. البته ( این البته خیلی مهم است) این سازمان در کردستان همراه با گروه‌های مسلح کرد (خوب دقت کنید گروهای مسلح نه مثلا گروه های طرفدار صلح) در درگیری با ارتش وسپاه پاسداران از نارنجک و دیگر ادوات نظامی سبک استفاده کرده بود و احتمالاً مسئولان امنیتی و انتظامی نظام از این موضوع بهره‌برداری کردند. البته این دو موضوع سیاق متفاوتی دارند در کردستان جنگ داخلی شکل گرفته بود در حالی که در تهران مشی مبارزاتی بی‌خشونت بر فضا حاکم بود.” و ایشان چقدر منصف هستند که شهادت میدهند در تهران جنگ داخلی نبود در نتیجه کشتار از نوع “شدیدترین خشونت ناموجه دولتی” از کار در آمده است.
این جناب مانند یک کارگاه پلیس مثلا می خواهد ثابت کند که نارنجک دست مقتولین نبوده و گر نه دست شان قطع میشد یا بدنشان تکه تکه میشد! و بلافاصله تاکید میکند که حرکت سازمان پیکار “تصمیم پرریسک و خطرناکی” بود و سازمان فداییان اقلیت همان زمان این تصمیم را “نکوهش” کردند. این جناب که ظاهرا اکنون مدافع حقوق بشر تشریف دارند درهمان ابتدای یادداشت خود بعد از اینکه از خشونت ناموجه دولتی میگوید حکم صادر می کند:” اما در کنار آن برخی از نیروهای اپوزیسیون نیز خواسته یا ناخواسته با «نادیده گرفتن اصول عقلانی»، «تخیل‌گرایی در سیاست»، «عدم اعتقاد به دمکراسی و موازین حقوق بشری» و «باور به اشکال دیگری از اقتدارگرایی (مارکسیسم لنینیسم، اسلام‌گرایی ایدئولوژیک، مائوئیسم)» نیز با خطاهای خود دامنه خشونت را گسترش دادند.” یعنی جمهوری اسلامی مانند خود پیامبر اسلام نمی خواست خشن باشد اما چه کند که دستش بسته بود!
سازمان پیکار در نتیجه خشونت و سبعیت جمهوری اسلامی سرنوشت تراژیکی داشت که نتیجه کشتار بسیاری از رهبران این سازمان و نیز بخش وسیعی از هواداران این سازمان بود که از خیل وسیع جان باختگان دو نفر شان را من از نزدیک میشناختم. درواقع ما جمع کوچک 9 نفره ای در شهر کوچک خودمان بودیم که به عنوان هواداران خط 3 ( من اتحاد مبارزانی و آنها پیکار و یکی مان هم گروه کمونیستی نبرد) دور هم جمع می شدیم نشریه رد وبدل میکردیم و بحث و جدلی بین مان بود. از آن جمع دو نفر را خبر دارم که قطعا دستگیر و شکنجه و به دار کشیده شدند و از بقیه متاسفانه خبری ندارم، حتی نمیدانم زنده هستند یا خیر. این چنین است بعد از 40 سال باردیگر کسانی که از ثمره کشتار دانشجویان و تصفیه دانشگاهها و بستن آن به مدت چندین سال سود بردند نمک به زخم کهنه می پاشند.
و این همه به یمن تلاش کسانی مانند علیرضا افشاری ها به وقوع پیوست و در این مورد خاص که مثلا خواسته از شهید دزدی جمهوری اسلامی بگوید، “خشونت دهه شصت” را نه تنها نتیجه کار “مقامات مسئول” بلکه نتیجه کارکرد سازمانهای کمونیستی هم می داند، بخصوص همین واقعه 31 فروردین سال 60 را زمینه ساز آن می شمارد و در واقع کسانی مانند رفقای جان باخته سازمان پیکار را محکوم می کند. چنین فردی بهتر است ساکت بماند چون باید پاسخ خیلی کارها را بدهد.

اینرا هم بخوانید

اول مه فرصتی برای ابراز چپ اجتماعی- یاشار سهندی

میثاقی در شش بند از سوی هشت تشکل کارگران، بازنشستگان، دادخواهان، پرستاران و زنان به …