جمهوری اسلامی درگیر جنگی با نتیجه باخت، باخت (1) فاز تازه ای در سیاست ایران آغاز شده است!

در این نوشته تلاش میکنم به جوانب مختلفی از اوضاع سیاسی ایران و تحولات پیش رو بپردازم. جوانبی که اتفاقا اگر سیاست روشنی در قبال آن وجود نداشته باشد پخش اخبار و تفسیر اخبار فقط اتفاقات بعد از وقوع حوادث سیاسی در ایران است و افق و دورنمایی به هیچ جنبشی نمیدهد. کاری که عمـدتا جریانات چپ و راست اپوزیسیون جمهوری اسلامی روزمره به آن میپردازند و اهداف متفاوتی از آن دنبال میکنند در این چهار چوب خلاصه میشود.  جدال مردم با جمهوری اسلامی و جدال آمریکا و جمهوری اسلامی دو محور اصلی بحث هستند که تلاش میکنم به جوانب مختلف آن بپردازم.

نگاهی به تحولات امروز ایران

با خیزش دی ماه جامعه ایران وارد فاز جدید و برگشت ناپذیری شده است. جنبشهای اعتراضی شامل جنبش کارگری، جنبش آزادیخواهانه زنان، جنبش علیه فقر و… در شرایط جدیدی قرار گرفته اند و موقعیتی را خلق کرده اند که کل سیمای سیاسی جامعه ایران را متحول کرده است. به این اعتبار جمهوری اسلامی و اپوزیسیون هر دو وارد فاز تازه ای از رویارویی شده اند. جنبشهای اعتراضی از هر دو جناح جمهوری اسلامی عبور کرده اند. نه تنها بخش رادیکال و انقلابی این جنبشها که از سالها قبل از کلیت رژیم و جناحهایش عبور کرده بودند بلکه بخش محافظه کار و حتی بخشی از بورژوازی ایران که به بخش تجار معروف است و در چهار دهه گذشته پایگاه طبقاتی جمهوری اسلامی محسوب میشد از رژیم فاصله گرفته و در مقابل جمهوری اسلامی به میدان آمده است. اعتراضات بازاریان نمونه برجسته آن بود. بورژوازی بخش صنعت و تولید که قبلا به گل نشسته بود بخش قابل توجهی از آن از عرصه تولید و صنعت به عرصه تجارت مهاجرت کرده بود. بنابر این اگر قبلا میگفتیم بخشی از بورژوازی پرو غرب خارج از ایران اپوزیسیون جمهوری اسلامی است امروز باید گفت بخش اصلی بورژوازی داخل و خارج ایران هم به اپوزیسیون جمهوری اسلامی تبدیل شده اند. بنابر این تغییر پوزیسیون بورژوازی بازار و تجار در مقابل جمهوری اسلامی تیر خلاصی به پایگاه طبقاتی کلیت رژیم است. اکنون جمهوری اسلامی محدود به دارو دسته های مافیایی سران سپاه و گله آخوندی شده است که به خانواده دویست فامیل معروف شده اند. این بخش محدود بورژوازی ایران با اتکا به قدرت اسلحه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و… تمام موجودی سیاسی و اقتصادی ایران را قبضه کرده اند. به این معنا بورژوازی حاکم در جمهوری اسلامی به قشر خاصی از سران سپاه و خیل آخوند درباری محدود شده است و تقریبا تک و تنها مانده است.

بنابر این خیزش دی ماه  تیر خلاصی بود به بازی جناحهای بورژوازی حاکم و صف آنها را بیش از پیش پراکنده کرد. بر بستر چنین تحولاتی بود که بورژوازی بازار زبان به اعتراض گشود. اما جناح اصلاح طلب به عنوان بخشی از بورژوازی مغلوب احساس خطر کرد و تمام قد علیه جنبش انقلابی مردم به میدان آمد. با این پوزیسیون اصلاح طلبان فکر میکردند در شرایط ضعف جناح غالب (سپاه و خامنه ای) اگر وفاداری غلیظ خود را به نظام نشان بدهند میتوانند از جناح غالب امتیاز بگیرند و جنبش اعتراضی مردم را مهارکنند.

وقتیکه متوجه عمق مسئله شدند نه تنها مردم ناراضی بلکه همان بخش تجار و بازار هم امیدش را به جمهوری اسلامی از دست داده است تعدادی از آنها یکی بعد از دیگری زبان به اعتراض گشوده و تلاش کردند سفره خود را از سپاه و خامنه ای جدا کنند. این بخش با گشودن زبان به نقد خامنه ای و سپاه تلاش میکنند راه برون رفتی برای نقش بازی کردن در آینده سیاسی ایران بیابند. بخشی از اصلاح طلبان هم با پادرمیانی افرادی که مورد اعتماد دو جناح هستند میخواهند خاتمی و موسوی و کروبی و… را از پنجره پشتی به بازار بفرستند. این بخش خنگ و کوته فکر هنوز متوجه نشده اند این داروهای تسکین دهنده دیگر دردی از جمهوری اسلامی دوا نخواهد کرد. اما مردم حکم خود را صادر کرده و اعلام کرده اند “توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه! اگر از آسمان هم بسیجی ببارد اعتراض ادامه دارد! و… این شعارها و بی خاصیت شدن اصلاح طلبان در سیاست ایران تبعاتی دارد که به آن میپردازم.

جناحهای جمهوری اسلامی به کدام سمت میروند

یکی از نتایج خیزش دی ماه تا کنون این است که تکلیف جناح اصلاح طلب رژیم را روشن کرد. جناحی که به اصلاح طلبان حکومتی معروف بودند با آغاز خیزش دیماه ٩٦ عملا در کنار جناح خامنه ای و سپاه پاسداران قرار گرفتند و از نقش سوپاپ اطمینان بودن برای رژیم دست برداشته و مستقیما خواهان شدت سرکوب جنبشهای اعتراضی مردم شدند. بنابر این عمر سیاسی جناحی که تحت عنوان اصلاح طلب فعالیت میکرد پایان یافت. این جناح رژیم بعد از سال ٨٨ و ضربه ای که از جناح مقابل خورد سیر نه نزولی، بلکه متلاشی شدنش را آغاز کرده بود. اما مردم در دیماه رسما پایان عمر اینها را با شعار” اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا” اعلام کردند. از این مقطع به بعد افراد شاخص این جناح در حال بررسی آینده خود و جناحشان هستند. هرکدام که خواسته اند حساب خود را از خامنه ای جدا کنند یکی بعد از دیگری از دایره و گردونه رژیم بیرون افتاده و به سمت بورژوازی پرو غرب رفته اند. بقیه افراد و شخصیتهای این جناح یا در تحولات بعدی همین سیاست را انتخاب میکنند یا عمر سیاسی و ماندگاری خود را به ایفای نقش سپاه و خامنه ای گره میزنند.

جناح اصولگرا یا همان سپاه و خامنه ای اکنون کل سکان قدرت و تعیین سیاست جمهوری اسلامی را در دست دارند و دولت و مجلس هم با هر تفاوت و اختلاف منافعی که به آنها داشته باشند تعیین کننده سیاست جمهوری اسلامی نیستند. مگر اینکه در جهت سیاست خامنه ای و سپاه پاسداران حرکت کنند. قبلا هم اصلاح طلبان نقش تعیین کننده سیاست حاکم بر جمهوری اسلامی را نداشتند اما تا این مقطع جدال جناحهای رژیم به نوعی رنگ خودش را به جدالهای اجتماعی و جنبشهای اعتراضی میزد. بنابر این تحولات اخیر، که از دی ماه آغاز شده است و من آنرا فازی تازه در سیاست ایران میدانم به این معنی است که جنبشهای اعتراضی برای اولین بار بدون حفاظ اصلاح طلبان کلیت حکومت و جناحهای آنرا زیر ضرب گرفته اند و این از ماهیت جنبشهای اعتراضی ناشی میشود.  سپاه پاسداران و جناح حاکم جمهوری اسلامی که خامنه ای در راس آن است یا بقول زیبا کلام “هسته سخت قدرت” راهی بجز شکست در مقابلش نیست. اما این شکست و تسلیم از دو منظر میتواند اتفاق بیفتد. شکست در مقابل مردم و سرنگونی جمهوری اسلامی که نتیجه جنگ جنبشهای اعتراضی مردم با رژیم است، یا تسلیم در مقابل آمریکا و همزمان جنگ با مردم که باز هم شکست حتمی است اما راه طولانی تری خواهد بود. بنابر این سیاست باخت، باخت جمهوری اسلامی از راههای مختلفی خواهد گذشت و باید این مسیر پر پیچ و خم را شناخت. کلید شناخت این پدید مسئله شناخت از سه ویژگی جمهوری اسلامی است. “استقلال”، ” ضدیت با امپریالیسم” و سرنوشت اسلام سیاسی.

حکومتهای “مستقل” و سرنوشت جمهوری اسلامی

شعار و مطالبه “استقلال” و مخالفت با “وابستگی” شعار “سگ زنجیری” و “عامل امپریالیسم” و مطالبه و گرایش “ضد امپریالیستی” و… مطالبات و شعارهای شناخته شده ای در انقلاب ٥٧ ایران بودند. این گرایش و مطالبه سیاسی و ایدئولوژیک بخشهایی زیادی از معترضین و چپهای عراق و لیبی و سوریه دهه شصت و هفتاد میلادی و ایران دهه سی و چهل و پنجاه شمسی بوده است. اگر ماکرو به تحولات سیاسی این کشورها نگاه کنیم و تفاوتها و تاکتیکهای محلی آنها را در این سطح از تحلیل نادیده بگیریم متوجه خواهیم شده که سوسیالیسم عربی به عنوان یک گرایش “ضد امپریالیستی” که بعدا در قالب بعث ایسم شکل گرفت و معمار آن میشل افلق بود، دو حزب بعث سوریه و عراق را به قدرت رساند. قذافی هم با الهام گرفتن از همین جهان بینی “سوسیالیسم عربی” در لیبی به قدرت رسید. اگر به قوانین و خدمات کشوری و سیستم حکومتی و نوع دیکتاتوری و نقش “رهبر و لیدر” این سه کشور نگاه کنیم متوجه خوهیم شده که رابطه آنها با قدرتهای جهانی و رابطه آنها با مردم کشور خودشان بسیار شبیه به هم و از یک جنس هستند. جمهوری اسلامی به عنوان راس جنبش اسلام سیاسی در پس گرایش ضد امپریالیستی جنبش اسلامی به قدرت رسید.  ناگفته نماند که گرایش غالب چپ آن دوره ایران که بخش عمده روشنفکران و تحصیلکردگان ناراضی ایران را شامل میشد،  متاثر ازاین مسائل بوده و خود را ضد امپریالیست و ضد فرهنگ غرب میدانستند. اگر بتوان این گرایش را “سوسیالیسم ایرانی” نامید وجه مشخصه اش ضدیت با امپریالیسم آمریکا و ضدیت با فرهنگ غرب بود. این دو ویژگی چپ آن دوره به رهبری حزب توده و سازمان چریکهای فدایی حلق حلقه اتصالشان با جنبش اسلامی را شکل میداد. در کشورهای عراق و سوریه و لیبی هم کم و بیش بر بستر چنین فضایی رژیمهای “مستقل” صدام و اسد و قزافی شکل گرفتند.

بنابر این در پس چنین فضای سیاسی و فرهنگی در منطقه بود که رژیمهای “مستقل” و غیر وابسته شکل گرفتند. اولین ویژگی رژیمهای “مستقل” در منطقه این بوده که عامل و دست نشانده هیچ قدرت جهانی نباشند. ارتش و نیروی مسلح آنها مثل ارتش دوران شاه و ارتش مصر و تونس و…. تابع ارتش آمریکا یا بلوک رقیب نباشد. به یک معنا سیاست حاکم بر سیستم ارتش و کل نیروی مسلح و سیاست اداره کشور با حکومتهای “مستقل” طراحی شده و تابع هیچ قدرتی نبوده اند. همین درجه از “استقلال” سیاسی رژیمهای حاکم بر این کشورها را پیچیده و ویژگیهای خاصی به آن  میبخشید. به همین دلیل باید متوجه بود که سرنگونی جمهوری اسلامی از راههای پیچیده ای میگذرد. برای مثال هنگامیکه غرب متوجه شد که تلاش برای نگهداری شاه بی فایده است از طریق تماس با سیاستمداران با نفوذ و سران ارتش و ساواک و … شاه را متقاعد کرد باید از ایران برود و خمینی بیاید. در مصر همین سناریو به شکل دیگری اتفاق افتاد و مبارک را کنار گذاشتند و در تونس هم همچنین. اما در عراق و لیبی و سوریه و ایران قدرتهای جهانی این امکان و توان دخالت را نداشته و ندارند. زیرا هم ارتش و هم قدرت سیاسی حاکم “مستقل” میباشند. بنابر این سرنگونی آنها از طریق مردم یا از طریق دولتهای رقیبشان از مسیرهای پیچیده ای میگذرد. شباهتی به رفتن شاه و مبارک و بن علی ندارد. اشاره ای گذرا به تاریخ قدرتگیری این کشورهای “مستقل” ما را به شباهتهای آنها بیشتر آشنا میکند.

اگر کشورهای بلوک عربی “مستقل” با استفاده از نوعی کودتا و شبه کودتا به قدرت رسیدند، جمهوری اسلامی بر متن یک انقلاب شکست خورده و با نسل کشی مخالفانش به قدرت رسید و سوار بر موج سیاسی ضد “امپریالیستی” دوره خودش شد که یک گرایش عمومی در میان چپها، اسلامیها و ملیگراها بود. برخلاف تصور ساده انگارانه من فکر نمیکنم سرنگونی جمهوری اسلامی شباهتی به سال ٥٧ داشته باشد. سرنگونی جمهوری اسلامی اگر شباهتی داشته باشد بیشتر شبیه سرنگونی صدام حسین و قذافی و موقعیت اسد است نه شکل سرنگونی شاه و بن علی و مبارک.

اینرا از چند سال قبل تا کنون بارها توضیح داده ایم که چهار “دولت مستقل” در منطقه وجود داشته اند. این چهار کشور با تفاوتهایی کم و زیادی که با هم داشتند سیاستی نزدیک به هم را دنبال کرده و به احتمال قوی سرنوشتی شبیه به هم خواهند داشت. همچنانکه سرنوشت قذافی و صدام تقریبا شبیه بودند. سرنوشت جمهوری اسلامی و اسد هم در همان چهار چوب میگنجند. بنابر این چپ ایران نباید منتظر سیر حوادث و تنها گزارشگر و مفسر سیاسی اخبار باشد. یک جریان روشن بین و مسئول باید تحولات و احتمالات پیش رو را به جامعه بگوید و وظایفی برای خود و جامعه در قبال آن تعریف کند تا مردم بتوانند با چشم بازتری به جنگ دشمن خود بروند. در هر مرحله و در هر احتمالی که ممکن است اتفاق بیفتد باید نقطه ضعف و قدرت خود و دشمن را در آن حالت شناخت. تا بتوان با اتخاذ تاکتیک و سیاست موثر وارد جنگ با آن شد. اما مسئله مهم و تعیین کننده ای که مورد نظر قرار داد این است که علیرغم شباهت رژیمهای حاکم بر این کشورها جامعه ایران و سطح توقع و تجربه تاریخی مردم ایران، بسیار متفاوت از کشورهای نامبرده است. ایران یک کشور مدرن با ریشه های عمیق فرهنگ پیشرو غرب است. تنها کشوری در منطقه است که از اول قرن بیست تا کنون دو انقلاب عظیم و تاثیر گذار را تجربه کرده است. تنها کشوری است که اسلام و حکومت اسلامی بی اعتبار و از طرف نخبگان جامعه و بخش وسیعی از جوانان مدرن حکومت و ایدئولوژی اسلامیش مورد تعرض است. جنبش کارگری و چهره های شناخته شده آن بعلاوه تجربه و سیاست مسلط چپ و سوسیالیستی در میان بخش پیشرو فعالین این جنبش ویژگی خاصی به جامعه ایران داده است. همین خصوصیات و ویژگیها رنگ خودش را به اعتراضات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی زده است.  همین ویژگیها میتوان سرنوشت و آینده ایران را طور دیگری رقم بزند.

ماهیت اعتراضات اخیر

بدون شک ماهیت هر اعتراض و مبارزه ای به مطالبات و هدف آن مربوط است و این ماهیت چیزی نیست بجز شورش کارگران و مردمی آزادیخواه که گرسنه اند، دستمزدشان پرداخت نمیشود و آن بخش میانی که چندرغازی هم داشتند بوسیله بانکهای همین سران رژیم بالا کشیده شده است و اکنون اسمشان مالباختگان است. مردم حتی آب و برق کافی ندارند و از هوای سالم نمیتوانند استفاده کنند. اما آگاه و باتجربه اند، معنی تاکتیک و تعادل قوا را میفهمند و تا کنون نشان داده اند که این فهم یک تجربه عمیق اجتماعی پشتش هست. مردم معترض بویژه کارگران آگاه و منتقد سیستم حاکم  آرزو و انتظارشان را از زندگی و سهمی که  از تولید و نعمات جامعه میخواهند همانی است که سالها در قطعنامه ها و بیانیه هایشان منعکس شده است. اکنون شورش علیه فقر، شورش علیه ستم و دیکتاتوری و شورش برای بدست آوردن آزادی و برابری و رفاه، بارانی در آسمان بی ابر نبوده است بلکه قیامی عمومی برای بدست آوردن مطالباتی است که سالها برای آن تلاش شده است و امروز نوک کوه یخ را داریم میبینیم.

بنابر این محور اعتراض مردم اگر چه اقتصادی و علیه فقر و برای تامین معیشت است اما عمیقا سیاسی است. کسانیکه فکر میکنند این اعتراضات اقتصادی است و باید آنرا سیاسی کنند نه اقتصاد را و نه سیاست را و نه جامعه و جنبشهای اجتماعی ایران را نفهمیده اند. این دسته از تحلیلگران اگر ایدئولوژیک نباشند غیر سیاسی و تصویرشان را از رسانه های سطحی بی بی سی و وی او ای میگیرند نه از فعالین و رهبران جنبشهای اعتراضی در میدان جدال خیابانهای تهران و شیراز و اصفهان و … برعکس این تحلیلگران سطحی که از تحولات سیاسی عکس میگیرند و اسمش را تحلیل و بررسی مینامند، نقطه قدرت این جنبش اخیر همین ماهیت اقتصادی آن است که عمیقا سیاسی است و هیچ بخشی از بورژوازی ایران نمیتواند خود را صاحب آن قلمداد کند.

از نظر من اگر چپ ایران یک شانس داشته باشد همین است که این اعتراضات علیه فقر آغاز تحولات سیاسی و فاز تازه سیاست در ایران را باعث شده است، نه “توسعه سیاسی” و نه اصلاحات رژیم اسلامی و نه حتی شعار و مطالبه دلخواه اپوزیسیونی که هنوز از درد و رنج مردم حرکت نمیکند. بقیه مطالبات بر حق مانند مطالبات جنبش برابری طلبانه زنان و نفرت از مذهب و تلاش برای استفاده از شادی و فرهنگ پیشرو، مبارزه برای حق حیوانات و محیط زیست و…. همگی از دی ماه تا کنون و حتی میتوان پیش بینی کرد تا پایان این پروسه و سرنگونی جمهوری اسلامی تحت تاثیر جنبش علیه فقر و جنبش برای آزادی و برابری قرار دارند و بالانس همه اینها با افت و خیز جنبش علیه فقر که پرچمش در دست جنبش کارگری است تنظیم میشود نه برعکس. به همین دلیل نقش جنبش کارگری هم برای ارتقا جامعه تا این سطح و هم برای ادامه و گسترش این مبارزات تا سرنگونی جمهوری اسلامی و شکل دادن به آلترناتیو بعدی، نه تنها کلیدی و بستر اصلی است، بلکه به نتیجه رسیدن این اعتراضات بدون نقش محوری رهبران و فعالین این جنبش غیر قابل تصور است.

کسی که بخواهد در آینده ایران نقشی جدی ایفا کند یا باید علیه این جنبش باشد یا بخشی از آن. راستها حق دارند آنرا کم رنگ کنند و جنبشهای دیگری را برجسته نمایند، چپها هم برای ایفای نقش در آینده سیاسی ایران راهی برای قدرتگیری ندارند مگر اینکه  به عنوان بخشی از این جنبش ظاهر بشوند. این تقابل چپ و راست که ناشی از تقابل منافع جنبشها و طبقات اصلی جامعه است قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی آغاز شده است. تقابلی که میتوان آنرا تقابل آلترناتیوهای چپ و راست نامید. تقابل مدافعین سیستم تولیدی حاکم با مخالفین آن. تقابل آلترناتیو جنبش کارگری با شعار آزادی، برابر، حکومت کارگری با مدافعین نظم سرمایه داری و بازار آزاد و همه طیفهای که چشم امید به ترامپ و دولتهای رقیب جمهوری اسلامی دارند است. تقابل دو قطب بورژوازی و پرولتاریا که در هیبت و شکل تقابل چپ و راست خودش را نشان میدهد. در عین حال که هر دو آلترناتیو میخواهند از جمهوری اسلامی گذر کنند و سر به تن این رژیم نباشد.

اما جریانات بورژوایی میخواهند بعد از جمهوری اسلامی نظام طبقاتی و مناسبات تولیدی دست نخورده بماند و دستگاههای سرکوب را تحویل بگیرند. جریانات کمونیست و چپ و در راس آنها حزب کمونیست کارگری به عنوان بخشی از جنبش کارگری و به عنوان بخشی از فعالین این جنبش خواسته ها و آرزوهای اکثریت قریب به اتفاق جامعه را نمایندگی میکند. بنابر این روشن است که کمپ چپ جامعه تلاش میکند ضمن سرنگونی جمهوری اسلامی با برقراری آزادی و برابری و رفاه در جامعه میخواهد سیکل قدرت گیری اسلامیسم و ناسیونالیسم و دست بدست شدن قدرت میان این دو جنبش را پایان بدهد. این یعنی برپا کردن جمهوری سوسیالیستی و حکومت شورایی، یعنی در هم کوبیدن کل دستگاههای سرکوب و اعلام لغو استثمار و برقراری حقوق برابر همه شهروندان از تمام نعمات زندگی. این تقابل برخلاف تحولات سال ٥٧ از همین امروز و از خیلی وقت پیش آغاز شده است. اکنون این دو جنبش ضمن جنگ با جمهوری اسلامی، جدال شان برای شکل دادن به آینده جامعه ایران آغاز شده است. آینده ایران بعد از جمهوری اسلامی حاصل و نتیجه جدال این دو جنبش است. جنبش سوسیالیستی و جنبش ناسیونالیستی.  یا اصطلاحان جدال چپ و راست. جامعه ناچار است بین این دو یکی را انتخاب کند. هنگامیکه جامعه به این انتخاب دست بزند شانس انتخاب احزاب و شخصیتهایی از میان این دو کمپ برجسته میشود که قبلا نقشی برجسته و قابل اعتماد بازی کرده باشند.

جایگاه جنبشهای سیاسی در ایران

با آغاز فاز جدید اوضاع سیاسی ایران از دیماه ٩٦ روشنتر از قبل حکم رفتن کلیت جمهوری اسلامی داده شد و شیپور پایان عمر جنبش اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی به عنوان حکومت برآمده از آن بصدا درآمد. اگر ما در چهاردهه گذشته شاهد جدال سه جنبش اسلامی، ناسیونالیستی و سوسیالیستی بودیم. با سرنگونی جمهوری اسلامی که حاصل شکست اسلام سیاسی میتواند باشد عملا دو جنبش اصلی و اجتماعی در سیاست ایران ماندگار خواهند بود و جدال آنها سرنوشت آینده ایران را رقم میزند. جنبش سوسیالیستی و ناسیونالیستی. متاسفانه بسیاری از چپهایی که هیچ وقت معنی مبارزه با جنبش اسلامی را نفهمیدند اکنون هم معنی جدال با جنبش ناسیونالیستی را نمیفهمند. این چپ اساسا معنی جدال جنبشهای سیاسی و سنتهای سیاسی را نمیفهمد. آنچه که چپ رادیکال و نه الزاما چپ سنتی طبق عادت و سنت به آن خو گرفته است این است که طبقات را ببیند و احزاب را. این چپ درک عمومی و زمختی از مبارزه و انقلاب دارد. کتابی دنیا را میبیند و ایدئولوژیک آنرا توضیح میدهد. این چپ حتی جایی که میخواهد سیاسی بشود تن به راست روی میدهد و فکر میکند با درز گرفتن از جنبشهای طبقاتی که بستر اصلی مبارزه سیاسی بورژوازی و پرولتاریا است میتواند توجه اقشار غیر کارگر را بخود جلب کند. زیرا خود را عین طبقه کارگر یا نماینده تام الاختیار آن محسوب میکند. این جریانات چپ درکی افلاطونی و غیر زمینی از مبارزه و جدال طبقات دارند.

آنها یا فکر میکنند طبقات کارگر و سرمایه در یک روز آفتابی به مصاف همدیگر میروند و چپ باید اعلام کند از طبقه کارگر دفاع میکند و کاری به جدالهای سیاسی جنبشها از جمله جنبشهای ناسیونالیستی و سوسیالیستی ندارد. یا برای “اجتماعی” شدن جدال طبقات را قلم میگیرد و به دنیای سیاست غیر طبقاتی پا میگذارد که خود بستری برای نوعی سوسیالیسم غیر کارگری است. کمونیسم کارگری و حزبش در تقابل با همه این درکها پا به میدان گذاشت و در نقد آنها فرموله شد و جنبشی است که بخشی از خود طبقه است و جدالش با طبقه حاکم است. اما میداند که این جدال از مسیر جدال جنبشهای سیاسی اجتماعی میگذرد. میداند هر کدام از این جنبشها سنتهای سیاسی متفاوتی را خلق کرده اند و هر کدام از این سنتها احزاب متفاوتی را از خود بیرون داده اند. چپی که درک روشنی از سیر جدال سیاسی و طبقاتی نداشته باشد و هر تحول سیاسی و فکری را حاصل جدال طبقاتی نداند، آگاهانه یا نا آگاهانه دست به انبان سنتهای دم دست و شناخته شده طبقات دیگر میبرد و به مکانیسمهای سیاسی طبقه و جنبش کارگری دوران خود بی توجه خواهد بود و آنرا نمیبیند. به همین دلیل به دام سطحی نگری و عوامی گری “غیر طبقاتی” میفتد. که نه جایگاه طبقات و نه جایگاه جنبشهای سیاسی و سنتهای سیاسی این جنبشها و نه احزاب منبعث آنها را نمیتواند بررسی و تبیین کند. به همین دلیل عملا جایگاه خودش را در تقابل با آنها نمیتواند دست نشان کند و ناچارا به چپ و راست میفتد و از منظر فعالین استخوان دار جنبش کارگری نا معتبر و حاشیه ای خواهد شد.

جایگاه و وظایف جنبش کارگری

جنبش کارگری که بعد از خیزش سال هشتاد و هشت تنها جنبش قوی و در میدان مقابله با فقر و سرکوب بود، اعتبار و جایگاه ویژه ای یافت و اکنون رهبران و اعتصابات و تجمعات این جنبش به جای امید جامعه تبدیل شده است. سیر تحولات کنونی به سمتی میرود که جنبش کارگری و رهبران آن قدم به قدم در راس همه جنبشهای اعتراضی قرار بگیرند. طبیعی است که این موقعیت وظایف و انتظارات ویژه ای از رهبران این جنبش طلب میکند که به آن خواهم پرداخت.

جنبش کارگری همانند هر جنبش دیگری جناحها و گرایشات چپ و راست خودش را دارد. جناح رفرمیست و سندیکالیست جنبش کارگری همانند جناح سوسیالیست و رادیکال آن عمرش به اندازه عمر خود این جنبش است. اما در شرایط خفقان و سرکوب امکان رشد جناح رادیکال و سوسیالیست این جنبش محدود است. برعکس این مسئله امکان رشد جناح رفرمیست در دوره های رونق اقتصادی بورژوازی حتی با سیستم سرکوب و خفقان بیشتر از گرایش سوسیالیستی است. اما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، هیچ دوره ای شاهد رونق اقتصادی نبوده ایم و به همین دلیل نمیتوانستیم شاهد رونق گرایش سندیکالیستی و رفرمیستی جنبش کارگری هم باشیم. با این حال تیغ سرکوب و محدودیت علیه این دو گرایش تا حدودی متفاوت عمل کرده است. سیاست سرکوب اگرچه علیه این دو گرایش وجود داشته است اما شدت عملی که علیه رادیکالها و کمونیستها بکار گرفته شده است بسیار بیشتر از رفرمیستها بوده است. به همین دلیل بخشی از رفرمیستهای درون جنبش کارگری و نه همه آنها تلاش کردند در قالب شوراهای اسلامی و خانه کارگر و انجمنهای صنفی و… تا حدودی نقش ایفا کنند و محلی از اعراب داشته باشند. اگر چه خود این تشکلها دولتی و زرد محسوب میشوند و اساسا برای مقابله با جنبش کارگری از جانب جناحی از رژیم تقویت شدند اما در عین حال مکانی بود که بخشی از رفرمیستهای درون جنبش کارگری به آن چنگ بیندازد و خودی نشان بدهند. بخش دیگری از رفرمیستها در قالب تشکلهای مستقل سندیکایی و حتی انجمنهای صنفی به کارشان ادامه دادند. اما آنچه که جنبش کارگری به معنای اخص کلمه گفته میشود که باعث و بانی تحولات سیاسی در ایران بویژه بعد از سال ٨٨ شده است نقش گرایش رادیکال و سوسیالیست درون جنبش کارگری بود که پرچم و سیاست و نقد ریشه ای به کل نظام سرمایه داری و حکومت را برافراشته نگهداشت و اکنون جامعه به این بخش از فعالین و رهبران جنبش کارگری چشم دوخته است. جنبش علیه فقر و در دفاع از معیشت و آزادی و برابری نتیجه کار و فعالیت این بخش از جنبش کارگری است.

در شرایط بحرانی و اعتراضی امروز ایران که نمایندگان همه جنبشهای اجتماعی و جریانات سیاسی مدعی قدرت سیاسی به فکر ارائه آلترناتیو برای بعد از جمهوری اسلامی افتاده اند، شانس این بخش جنبش کارگری که بتواند کل طبقه کارگر و معلمان و پرستاران و ٩٩ درصد جامعه فقر زده را نمایندگی کند و پرچم آنرا به دست بگیرد از هر آلترناتیو دیگر بیشتر است. اما این شانس فقط بیشتر است نه حتمی، چون بدون یک ستاد رزمنده و رهبری کننده جامعه، بدون هماهنگی طیف وسیعی از فعالین جنبشهای رادیکال و ضد سرمایه که علیه دشمنان حاکم و اپوزیسیون که همگی به کمپ بورژوازی تعلق دارند، توان به قدرت رساندن این آلترناتیو بشدت پایین خواهد بود.

محمد آسنگران

ادامه دارد

اینرا هم بخوانید

انقلاب آتی ایران جدال سخت طبقاتی بین دو طبقه اصلی جامعه خواهد بود!

این روزها که مصادف است با سالگرد انقلاب ١٣٥٧ ایران یک بار دیگر بحث بر …