(اقتباس از و تلخيص و بازنويسى سخنرانى منصور حکمت در کنگره دوم حزب)
اکنون ۴۰ سال از عمر حکومت اسلامى ميگذرد. بخش عمده انسانهايى که در اين جامعه کار و توليد ميکنند چشمشان را در حکومت اسلامى به جهان گشوده اند. اين نسل از همان سن و سالى که توانسته است خوب و بد را از هم تشخيص دهد، متوجه شده که او شايسته زندگى بهتر از اين است. اين نسل دنياى ارتباطات است و براحتى متوجه شده است که حکومت اسلامى نه خواست او است و نه مناسب دنياى امروز. در اين ۴۰ سال عده اى بدنيا آمدند و قبل از اينکه از دنيا چيزى بفهمند روى مين فرستاده شدند، خيلى ها قبل از ۱۰ سالگى تلف شدند، يک عده اى با اميدهايشان از ۳۰ سالگى شدند ۵۰ ساله و الان هيچ چيز نيستند. يک عده زيادى را فرستادند به جنگ، يک عده زيادى را گرسنگى دادند، يک عده زيادى را مريض کردند، يک عده زيادى را به جان هم انداختند. داريم ميبينيم. صحنه جامعه را بگذاريد جلوى خودتان. وضع زندگى مردم را نگاه کنید، وضع زندگى بچهها را نگاه کنید، ۴۰ سال است زنان آن مملکت را به چه روزى درآوردند؟ ۴۰ سال است اگر زن باشید معلوم است که بدبخت باید باشید. چارهاى ندارید. ۴۰ سال است که رسماً میزنند و میکشند.
ولى طى چند سال گذشته اتفاقات خيره كننده اى در جامعه ايران رخ داده اند. اين اتفاقات موجب تغييراتى در حزب كمونيست كارگرى هم شده اند. استخوان ترکاندن این حزب، پراتیکى شدن حزب، رشد حزب، و، از نظر يک عده، ”آکسیونیست‟ شدن و ”چند-جنبشى‟ شدن حزب، از نشانه هاى برجسته اين تغييرات ميباشند. خيلى از اعضا و فعالين حزب کمونيست کارگرى ۴۰ سال، ۵۰ سال و نسل جوانتر، ۳۰، ۲۰ و يا ۱۰ سال از عمرمان را در مخالفت با نابرابرى و تبعيض و براى رسيدن به يک دنياى بهتر، ساختن يک دنياى سوسياليستى و لايق انسان سپرى کرده ايم. اين حزب اکنون بطور جدى دست اندرکار تغيير اين وضعيت است. اين حزب، نه تنها طرفدار سرنگونى بلکه در تدارک سرنگونى جمهورى اسلامى و بدست گرفتن قدرت براى ساختن يک دنياى بهتر است. آرى اگر قدرت دست ما باشد هيچ کس گرسنه نخواهد خوابيد. هيچکس بى مسکن نخواهد بود. هيچکس از بيمارستان بيرون انداخته نخواهد شد. هيچ کودکى از تحصيل محروم نخواهد شد و هيچ کودکى مجبور به کار نخواهد شد. هيچ زنى احساس تحقير و تبعيض نخواهد کرد و هيچ انسانى از رفاه و شادى محروم نخواهد ماند.
و اين يعنى سوسياليسم؛ یک مقدار زیادى سرپناه، یک مقدار زیادى رفاه، یک مقدار زیادى خوشبختى، یک مقدار زیادى برابرى، یک مقدار زیادى آزادى. ولى نه بطور کلى در انتهاى تاریخ و نه یک جاى دورى، و نه وعدهاى به کسى که هنوز بدنیا نیامده. بلکه خوشبختى و رفاه و برابرى براى انسانهاى امروز، انسانهايى که چشممان توى چشمشان است. سوسیالیسم قبل از هر چیز راجع به انسان است. راجع به تغییر زندگى و خوشبختى انسانهاى واقعى و نه فرمولهاى تاریخى! ما هیچ قرار خاصى با تاریخ نداریم، هیچ مأموریتى و رسالتى از کسى براى اینکه در سال ٢٨٠٠ زندگى بشر مثلاً از شیوه تولید مبتنى بر پول به شیوه مبتنى بر مالکیت اشتراکى قرار گرفته باشد نداریم.
ما سوسیالیست شدیم براى اینکه فکر میکردیم این زندگى براى ما و انسانهاى هم نسل ما مناسب نیست. درست نیست آدمها نابرابر باشند، درست نیست آدمها محروم باشند، درست نیست آدمها خوشبخت نباشند. ما آمدیم در این میدان براى اینکه به این نتیجه رسیدیم که اگر قدرت به دست ما باشد کارى بکنیم که زندگى مردم طور ديگرى باشد، زندگى جهان معاصر خودمان، زندگى آدمیزاد طور ديگرى باشد. مرکز سوسیالیسم ما انسان است. وقتى جمله مارکس که “فلاسفه دنیا را تفسیر کردند، حال آنکه بحث بر سر تغییر آن است” را بگذارید جلوى خیلیها میگویند بله هدف تغيير جهان است. ولى سوسیالیسم ما این تغییر را براى انسان امروز میخواهد، براى همه انسانها. و انسانهايى که از آن حرف میزنيم نه انسانهاى مجرد داخل کتابها یا انسانهاى دو هزار سال دیگر و يا حتى انسانهاى دویست سال دیگر. بلکه انسانهایى که همين امروز روى اين کره راه میروند و زندگى میکنند. خوشبختى براى انسانهاى واقعى.
ولى اگر قدرت دست ما بود يعنى چه؟ چه بايد باشد؟ اینجا دیگر بحث اختیار و جامعه است. اختیار و کنترل بر سرنوشت خویش. اگر اوضاع دنیا به دست ما بود، اگر اهرمهایش دست ما بود، اگر دست آنها نبود، دست ما بود، اگر جنبش کمونيسم کارگرى توانسته بود مُهر خودش را به جامعه بزند و امورش را به دست بگیرد، و اگر میشد دست ما باشد، اگر کس دیگرى کنترل اوضاع را به دست نداشت، همه اينها مربوط به بحث قدرت سیاسى است به یک معنى بحث یک پیروزى طبقاتى و همينطو بحث اکتیویسم و پراتیک بودن کمونیسم. و فکر میکنم همه ما براى این زندگى میکنیم که یک روزى بتوانیم در زندگى یک عده زیادى آدم منشأ اثر باشیم. و راى منشا اثر شدن بايد قدرت را بدست بگيرى. یک قدم به قدرت ما را صد قدم نزدیک میکند به خوشبختى، برابرى، آزادى و به رفاهى که هر انسانى حقش است. ما براى این زندگى میکنیم.
ممکن است گروههاى دیگرى، یا حتى از میان خود ما، یکى بگوید نه، من براى این زندگى نمیکنم، من براى گسترش ایدههاى اصيل مارکسیستى زندگى میکنم! یا براى بیان حقیقت مطلق زندگى میکنم یا براى ”سوسیالیسم علمى‟ زندگى میکنم! اين گفته ها بيشتر شبيه باورهاى فرقه ها و سکت هاى مذهبى است. خُب میشود فرقه مذهبى داشت. میشود فرقه مذهبى داشت و خوش بود! فرقه اى که در آن آدمها فکر میکنند قرار است بزودى یک سنگ آسمانى بیاید و بخورد به کره زمین و نابود شود و آنها دستهجمعى به گیتار زدنشان ادامه بدهند و از همدیگر تعریف کنند! فرقهاند ديگر! فکر ميکنند آخرش هم از ترس آن سنگ آسمانى هر کدام جام زهرى میخورند و ترتیب خودشان را میدهند. فرقه اند و میتوانند با باورهاى فرقه اى شان زندگى کنند و خوش باشند.
ولى ما سوسیالیستيم، مبارزترین و دخیلترین آدمهاى جهان، کسانى که نميتوانند اين وضعيت را ببينند و آنرا تحمل کنند. ما باید پاهايمان را زمين بگذاريم. آيا اين خيلى دردناک نيست براى ما که هنوز بعد از يک عمر تلاش تغييرى در زندگى واقعى آدمهاى واقعى ايجاد نکرده ايم؟ آیا خیلى دردناک نیست بنظر شما که خود ما امروز در زندگى هیچ تک بنى بشرى، در هیچ یک از کشورهاى دنیا کوچکترین دخالتى نداریم و قدرتى به دست ما نیست و بهمين خاطر یک عده بى سرپناه دارند در خیابانها میلولند، از بیماریهاى قابل پیشگیرى میلیونى میمیرند، دارند بچهها را تجارت فحشاء میکنند، کارگر در کارخانه قدم میگذارد، از صبح بیاید تا شب کار کند و تازه یک چیزى هم بدهکار کارفرمایش باشد؟ و این بنظر من تکان دهنده است. بنابراين گسترش ايده هاى مارکسيستى و بيان حقيقت و سوسياليسم علمى براى ما به اين معنى است که بگوييم اگر دنيا دست ما بود کسى شب را گرسنه نمیخوابید، اگر قدرت دست ما بود بچهاى نبود که بجاى مدرسه رفتن دزدى بکند، در خیابانها پلاس باشد و بدبختى بکشد، اگر قدرت دست ما بود کسى از بیماریهاى قابل پیشگیرى نمیمیرد…. و این درک از سوسياليسم و اينچنين توضيحى از سوسياليسم علمى و تئورى از خود بيگانگى و لغو کار مزدى ما را وصل ميکند به جامعه. و اينجاست که بحث حزب و جامعه مطرح ميشود. و اگر چنين درکى از اين مسائل نداشته باشيم و چنين تصويرى از سوسياليسم ارائه ندهيم دنيا هم نمیتواند دست ما باشد.
و دقیقاً این است که بنظر من تغییرى که حزب ما در اين چند سال گذشته کرده حکايت از یک چیز هیجانانگیز دارد. و آن اين است که اين حزب مصمم است اداره جامعه را در يک گوشه جهان، در ايران بدست بگيرد و به همه اين مصيبتها پايان دهد و ما از اینکه امروز ميبينيم اين حزب در اين جهت کار ميکند احساس خوشنودى ميکنيم. حس میکنيم اين حزب دارد تکان میخورد، دارد راه ميافتد. بنظر من رفقا اهمیت تاثير اتفاقهاى دو-سه سال گذشته در حزب این بود که اگر کسى کلاه خودش را قاضى کند ميتواند حس کند که مثل اینکه راه افتادهایم. امروز هر کسى هم از بيرون به اين حزب نگاه ميکند پيش خود فکر ميکند که آها مثل اینکه اينها الآن به بیرون خودشان کار دارند و مثل اینکه دارند مقدمات “اگر قدرت دست ما بودشان” را فراهم میکنند. و این هیجانانگیزترین چیز است.
تخم مرغى که چند وقت پيش به کله ظريف خورد بالأخره خنده داشت ولى هیجانانگیزترین چیز آن مجموعه اینها است که سر همشان ميخورد. میبینید یک حزبى بعد از یک مدتى حرف زدن از اینکه چى درست است یا چى غلط است، فرق ما با دیگران چه است و غیره رسیده به یک نقطهاى که حالا دستهجمعى، شروع کرده این حرکت را و این با ارزش است. ممکن است ٥ دقیقه بعد، ١٠ دقیقه بعد، سه کیلومتر آنطرفتر، بر سر يک چهار راهى، یکى اين قطارى را که راه افتاده است، نگهدارد و همه ما مجبور شویم پیاده شویم. این را نمیدانم ولى میدانم که ما در چند سال گذشته بطور محسوسى راه افتادهایم و شروع کردهایم برویم به سَمت آن اتفاقى که فلسفه سوسیالیستى ما است. اين حزب نه بخاطر و نه براى اثبات حقاينت سوسیالیسم علمى یا تاریخى، بلکه بخاطر تغيير شرايط زندگى و بهتر کردن زندگى انسانهاى واقعى دوره خود ما، نه انسانهاى آبسترهاى که قرار است بعداً بیایند و در زندگيشان مالکیت اشتراکى داشته باشند یا خانواده را هم منحل کردهاند و با ماشینهاى فضایى، که معلوم نیست چطورى کنترل میشود، از لاى ساختمانها رد میشوند. الان مشغله اين حزب اين نيست که بداند انسانهاى چند نسل آينده چطورى میخواهند زندگى کنند. بلکه بيشر به بشرى فکر ميکند که امروز کره ارض را پر کرده است. ما فکر میکنيم قبل از اینکه خود جزو قربانیان فرتوت این سیستم باشيم و یک جایى دفنمان بکنند، ميخواهيم در اين دنيا منشاء اثرى باشيم.
چطورى میشود قدرت را به دست گرفت؟ این سؤال اصلى ما است. ما یک گروه سیاسى که بخاطر اینکه همهمان زندان بودهایم الآن هواى همدیگر را داریم نیستیم. ما یک جریان سیاسى که بخاطر اینکه سابقاً سازمان جوانان، یک سنت قدیمى در آن مملکت که میخواهد صنعتى شدن را بیاورد، نیستیم. ما یک فرقه مذهبى نیستیم که دکانى راه انداخته که از طرفدارانش، مثل فرقه اسماعیلیه بحث داشته باشد، صفایشان را بکنند، هواى همدیگر را داشته باشند. ما یک جریان زمینى ابژکتیو سیاسى هستیم که میخواهیم یک چیزهایى را عوض بکنیم. سؤالى که جلوى ما هست این است که چطورى؟ جریان ما چطورى میتواند قدرت را بگیرد دستش و جامعه را از اين وضعيت خلاص کند؟ اينکه بگوييم در حاشيه هستيم، دستمان بجايى بند نيست و حرف ما را کسى گوش نميدهد راه حل نيست. اتفاقا براى اينکه کسى به حرف شما گوش کند و براى اينکه بتوانيد قدرت را بگيريد باید بروید یک جاى خاصى، باید در یک جاى خاصى از جامعه باشید و آن مرکز عالم سیاست است. شما در حاشیه هیچ جامعهاى هیچ چیز را به دست نمیگیرید. باید بروید در قلب جامعه آنجايى که به اتفاقاتى که ميافتد میگویند خبر! نه اینکه در نشریه داخلى احزاب بلکه در روزنامههاى سراسرى کشور مینویسند. شما باید آنجا باشید آنجایى که حرف شما را باید به یک زبانى بزنید که ميلیونها نفر میفهمند. باید آنجا باشید. آنجایى که وقتى میروید روى چهارپایه حرف میزنید، نه ٨٠ نفر و پیشرفتش بدهید که سال بعد بشود ٩٠ نفر، بلکه هزاران نفر پاى صحبت شما مینشینند. باید آنجا باشید آنجایى که حرکات شما را گزارش میدهند و باید در رسانهها از آن حرف بزنند. شما باید بروید در قلب جامعه آنجایى که بستر اصلى سیاست دارد حل و فصل میشود. نه در حاشیه فرقهاى گروههاى سیاسى و دار و دستههایى که جهانى براى خودشان ساختهاند و در آن جهان زندگى میکنند. شما باید آنجایى بروید که کسان دیگرى که روبرویتان هستند آخوند است، شیخ محل است رهبر فلان کارفرمایان هستند. طرف حسابتان، نه رهبر فلان حزب و سازمانى که بخود ميگويد راديکال و افراطى ولى کارى به سياست ندارد، کسى که روبرویت است و دارى با او داد و بيداد میکنى نماینده کارفرما است. باید بروى آنجایى که روبرویت پلیس است و روبرویت زندانها هستند و شما باید بروید آنجایى که روبرویت دولتها هستند. شما باید بروید به متن جامعه آنجایى که با عددهاى بزرگ آدم سر و کار دارد. نشریاتش را در تیراژ چند صدهزار میفروشد و به تظاهراتش چندین ده هزار میآیند. آدم براى اینکه بتواند منشأ تغییر باشد باید برود وسط جامعه در پالیتیکس واقعى در سیاست واقعى دخیل شود. آنجایى که بازیگران اصلى صحنه اجتماعى هستند و کار به دست برنده آن بازى میآید و میتواند بگوید اگر به دست من باشد برنامهام را پیاده میکنم. ماندن در حاشیه خصوصیت اصلى چپ رادیکال افراطى بوده بنظر من. در هر کشورى نگاه بکنید این است.
ولى با وجود همه اينها تنها جریانى که گفته و خیلى وقت پیش اعلام کرده من به این حاشیه کارى ندارم و خودم را با تغییر واقعى در زندگى آدمهاى واقعى قضاوت میکنم نه با فرمولهاى عمومى راجع به انسان مجرد تا چه برسد به جوامع مجرد و تاریخهاى مجرد، تنها جریانى که اینها را گفته، ما بودیم. درست است که به کندى و یک خط در میان ولى به خط سیاسيمان و به آرمانهایمان متعهد بودیم. رهبران آینده جنبش اعتراضى در این حزب جمع هستند. حزبى که بايد با همان سرعتى که منظره فعالیت سیاسى دارد عوض میشود بشدت بايد تعاون و پر کردن جاى خالى همديگر در آن بالا برود. بشدت بايد شأن هر کسى در ذهن آن یکى بالا برود. انتظار هر عضوى از خودش بايد بالا رود. بايد پروژه هاى جديدى را پيش بگيرد. آدمهاى زيادى با سليقه هاى مختلف به ما ملحق خواهند شد. ما نبايد نگران اين سليقه هاى مختلف باشيم. شاخصهاى زیاد و ابزارهاى زیادى به ما اجازه میدهد که آدمهاى مختلف را با سلیقههاى مختلفى به این حزب مرتبط نگهداریم و در این جنبش نگهداریم. کارى است که الآن ما داریم میکنیم.
راجع به اینکه این حرکت کردن از حاشیه به متن جامعه چه محمل پراتیکى جلوى ما میگذارد، به لحاظ روانشناسى چه انتظارى رویش میگذارد، سبک کار ما را روى چه انتظارى میگذارد خیلى میشود حرف زد. من میخواهم روى دو تا نکته تأکید کنم. یکى اینکه ما احتیاج داریم انتظاراتمان از خودمان بالاتر باشد. یک نکته دیگرى که باید بگویم این است که به همان درجهاى که گسترش و تنوع این کارها اضافه میشود باید همبستگى داخلى ما و تحزبمان بالا برود. تحزب به معنى نه کیش شخصیت است نه دستور کمیته تشکیلات به آدمها است. تحزب به معنى عشق مشترکمان به یک هدف است و ایمان به اینکه رفیق من تا وقتى که عکسش ثابت نشده رفیق من است و دارد درست میگوید و دارد سعى میکند کار خودش را بکند و اگر هم اشتباه در کار ما هست این اشتباه باید با نشستن و حرف زدن برطرف شود.
ما ماههاى معیّنى را وقت داریم براى اینکه خودمان را برسانیم و تبدیل کنیم به یک نیرویى که در سرنوشت سیاسى ایران نقش بازى میکند. باید خودمان را برسانیم. لطفاً همه سوار شوند.
براى خواندن تمام متن پياده شده سخنرانى منصور حکمت در کنگره دو به سايت منصور حکمت مراجعه کنيد
hekmat.public-archive.net #4070fa.html