درباره خطر جنگی که رخ نخواهد داد!

با شلیک چند موشک بی آزار به پایگاههای آمریکائی تنش نظامی و هیاهوی جنگ و هشدار درباره خطر جنگ فرو خوابید اما گفتمان جنگ و هشدار در مورد خطر جنگ از جانب نیروهای سیاسی مختلف همچنان پابرجاست. لازمست در این مورد کمی تعمق کنیم.

خطر جنگ میان دولت آمریکا و متحدینش با جمهوری اسلامی و کلا نیروهای جنبش اسلام سیاسی در دوره ای کاملا واقعی بود. در دوره جنگ خلیج در سال ١٩٩١ و بعد در مقطع حمله دولت آمریکا به افغانستان و عراق، که ما بعنوان جنگ تروریستها از آن یاد میکنیم، تقابل نظامی و جنگ بین دو نیروی تروریسم اسلامی و کمپ غرب به رهبری دولت آمریکا  بالا گرفته بود. جنگ ادامه سیاست است و در آن دوره طرفین این تقابل از نظر سیاسی به مقابله نظامی و جنگ نیاز داشتند. دولت آمریکا این هدف را دنبال میکرد که  بعد از فروپاشی شوروی به قدرت بلامنازع دنیای پس از جنگ سرد تبدیل بشود. حمله عراق به کویت در سال ١٩٩٩ و سپس حمله القاعده به برجهای دوقلوی نیویورک در ٢٠٠١ به طبقه حاکمه آمریکا این فرصت را داد که با هجوم نظامی و به رخ کشیدن قدرت جنگی اش هدف تبدیل شدن به قطبجهان بعد از شوروی را دنبال کند. این استراتژی و خط دولت آمریکا بود. هجوم نظامی به کشورها و تهدید و خط ونشان کشیدن و عضلات نظامی خود را به رخ جهان کشیدن این هدف سیاسی را دنبال میکرد که نه تنها درخاورمیانه بلکه در کل جهان بعد از شوروی آمریکا به یگانه قطب بلامنازع دنیا تبدیل بشود. و به این ترتیب کمپ غرب ، که با فروپاشی کمپ شرق داشت معنا و موضوعیت خود را از دست میداد، به زعامت دولت آمریکا دوباره احیا بشود و دامنه نفوذ خود را بر همه دنیا، ازجمله در جغرافیای سیاسی تحت نفوذ شوروی سابق، در اروپای شرقی، در جمهوریهای جدا شده از اتحاد جماهیر شوروی، و در بخشی از خاورمیانه که تحت نفوذ شوروی بود، بگستراند. اما این استراتژی بجائی نرسید. تقریبا از دهه دوم قرن حاضر خط هژمونی طلبی میلیتاریستی کنار گذاشته شد. اتنخاب اوباما در ٢٠٠٨ در واقع آغاز پایان این دوره بود. اوباما چند ماه بعد از انتخابش به مصر رفت و در سخنرانی در دانشگاه الازهر خطاب به نیروهای اسلامی اعلام کرد “مشت گره کرده تان را باز کنید تا با هم دست بدهیم”. و بدنبال آن مذاکرات و توافق هسته ای موسوم به برجام صورت گرفت. این  سیاست تازه از اینجا ناشی میشد که تلاشهای قدرت طلبانه آمریکا ناکام مانده بود. دولت آمریکا نه تنها نتوانست به قدرت بلامنازع تبدیل بشود بلکه همان نفوذی را هم که قبلا داشت از دست داد. از جمله در ترکیه و حتی عربستان سعودی و بطریق اولی در عراق و لیبی که قبلا به بلوک شوروی متعلق بود. یک فاکتور در این تغییر صحنه سیاسی بازگشت روسیه به صحنه بود. در دوره هجوم نظامی دولت آمریکا و کمپ غرب در دوره بوش پدر و پسر، روسیه مشغول خانه تکانی بعد از فروپاشی شوروی بود و در عرصه جهان و مشخصا در خاورمیانه کاملا حاشیه ای شده بود. اما رانده شدن پوتین به راس قدرت و احیای ناسیونالیسم عظمت طلب روس شرایط را به ضرر آمریکا و کمپ غرب تغییر داد.

روسیه به صحنه برگشت و پوتین با مشت آهنین روسیه را در منطقه نمایندگی کرد و بلوکی ساخته شد متشکل از روسیه و چین و جمهوری اسلامی در برابر نفوذ آمریکا.

از جانب نیروهای اسلامی نیز جنگ و تقابل نظامی مطلوبیت داشت.برای طالبان در افغانستان و حکومت خمینی در ایران، نیروهائی  که در مقابله با خطر شوروی از جانب دولت آمریکا و متحدینش به جلو رانده شده بودند، دوره بعد از شوروی دوره سرکشی و عرض اندام در برابر کمپ غرب بود. خلاء سیاسی بعد از جنگ سرد و “فضای بازسیاسی” که بطور دوفاکتو برای نیروهای قومی- مذهبی در اروپای شرقی و جمهوریهای بجا مانده از شوروی سابق و  همچنین در خاورمیانه ایجاد شده بود جایگاه تازه ای به نیروهای اسلامی دست ساز غرب در دوره قبلی داد. مشخصا نیروهای اسلامی در خاورمیانه تلاش داشتند با عرض اندام در برابر آمریکا سهمی در قدرت سیاسی در کشورهای اسلامزده داشته باشند. برای ستون فقرات اسلام سیاسی، یعنی جمهوریاسلامی نیز تقابل با شیطان بزرگ محمل و اهرم کارآئی در سرکوب اعتراضات مردم در خود ایران بشمار میرفت.

با ختم بوشیسم  دوران تروریسم اسلامی، که در دوره جنگ تروریستها با القاعده و طالبان و جمهوری اسلامی نمایندگی میشد، نیز به سر رسید و  قطب اسلام سیاسی هم موقعیت تازه ای پیدا کرد.امروز با دوشاخه شیعی و سنی اسلام سیاسی مواجه هستیم که به دو بلوکرقیب یکدیگر- آمریکا در مقابل روسیه- متعلق هستند. در قالب این بلوکبندیهاو در خلاء ناشی از شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکا و از آن طرف بازگشت روسیه به صحنه، نیروها و دولتهای اسلامی میدانی برای یکه تازی یافته اند و نفوذی به هم زده اند. حتی ترکیه عضو ناتو شروع کره است به سرکشی و در تقابل بین دو بلوک تازه شکل گرفته اهداف عظمت طلبانه خودش را دنبال میکند. در سوریه دولت پوتین  برنده شده است، جمهوری اسلامی در عراقی که هجوم نظامی آمریکا به هم ریخته بود نفوذ بیشتری از آمریکا و متحدینش پیدا کرده است، و در لبنان حزب الله به پای اصلی قدرت بدل شده و در یمن هم نیروهای حوثی تحت حمایت جمهوری اسلامی به جلو رانده شده اند.

در چنین شرایطی قطبندی اوایل قرن حاضر و تقابل نظامی میان تروریسم اسلامی و تروریسم میلیتاریستی کمپ غرب دیگر نمیتواند تحولات منطقه را توضیح بدهد. تقابل میان دولت امریکا بامحور شر (به تعبیر جرج بوش) امروز تبدیل شده است به رابطه میان آمریکائی که خواهان دست دادن با نیروهای اسلامی است- حتی ترامپ بارها اعلام کرده است که هدفش مذاکره و رسیدن به توافق تازه ای با جمهوری اسلامی است- و بلوکی که نه منحصر به نیروهای اسلامی است و نه همه آنها را در بر میگیرد. شاخه شیعی اسلام سیاسی در یک طرف این تقابل است و شاخه سنی اش در طرف دیگر. ناسیونالیسم کُرد هم به همین دو شاخه تقسیم شده است و دولتهای منطقه هم به همچنین. این تقابلِ دو بلوک جدید در منطقه است. تقابلی که تا اینجا به گسترش نفوذ روسیه و بلوکش در منطقه و تضعیف موقعیت آمریکا و کمپ غرب منجر شده است.

نیروهائی که امروز خطر جنگ را برجسته میکنند و در این موردهشدار میدهند از تاریخ جا مانده اند. این ادامه نابجای همان جنبشی است که به درست در مقطع حمله بوش پسر به عراق در صدها شهر در دنیا به میدان آمد. آن زمان این جنبش مترقی و پیشروئی بود ولی امروز با اشباح در افتاده است. الان حتی در پشت هشدار علیه جنگ و بزرگ کردن خطر جنگ عملا لابی ایستهای طرفدار جمهوری اسلامی فعال هستند. این حرکت به نفع اسلام سیاسی تمام میشود چون جنگی در کار نیست.  این نه جنگ، بلکه صرفا یک کشمکش بین دو بلوک ارتجاعی در منطقه است.  

این شرایط و واقعیت تازه در اعلام موضع علنی طرفین این تقابل بروشنی خود را نشان میدهد. آمریکا بارها اعلام کره است خواهان جنگ نیست. دامن زدن به یک جنگ تازه در منطقه نه به نفع آمریکا است و نه توان و موقعیتش را دارد. دولت ترامپ تصور میکند با ادامه وضع موجود و با اعمال فشار حداکثری دارد جمهوری اسلامی را رام میکند و به چهارچوب سیاستهای خودش میراند ولذا نیازی به دامن زدن به درگیری نظامی دیگری ندارد. جمهوری اسلامی هم که چنان تحت فشار مبارزات مردم ایران و مردم منطقه قرار گرفته است که قدرت جنگ طلبی و جنگ افروزی ندارد. حتی، همانطورکه در کمدی موشک پراکنی اخیر دیدیم، درعملیات ایذائی و “انتقامجویانه” اش هم مراقب است که پا را از گلیم خودش درازتر نکند و موجب تحریک طرف مقابل نشود. به این اعتبار مقابله با شبح جنگ فقط میتواند به نفع جمهوری اسلامی تمام بشود.

جنگ واقعی، آنچه امروز در جریان است، جنگ توده مردم در عراق و ایران و لبنان علیه نیروها و دولتهای اسلامی و مشخصا علیه جمهوری اسلامی است. نیروی توده مردم، که در مقطع ١١ سپتامبر و پیامدهایش فعال نبود و بقول منصور حکمت “غول خفته” بود، امروز بیدار شده و بمیدان آمده است. نیروهای کمونیست و ضد امپرپالیست در ایران و در جهان بجای برجسته کردن و هشدار دادن در برابر خطری که وجود خارجی ندارد باید در کمپ مردم علیه نیروهای اسلامی بمیدان بیایند.

امروز مردم بپاخاسته ایران و عراق دشمن اصلی شان را میشناسند. مردم ایران شعار میدهند دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست و مردم عراق خواهان اخراج و کوتاه شدن دستان خون آلود جمهوری اسلامی از کشورشان هستند، و مردم لبنان هم حزب الله را آچمز کرده اند. جنبشهای اعتراضی مردم منطقه دارد اعلام میکند جبهه جنگ واقعی کجاست. هشدار در مورد جنگ ناموجود بین دولت آمریکا و جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته موقعیت مردم را در این جنگ واقعی تضعیف میکند. جمهوری اسلامی عامدانه بر این طبل میکوبد و نیروهای “ضد امپریالیست” در ایران و در جهان نیز عملا در خدمت او قرار میگیرند. این نیروها متوجه نیستند که حتی اگر جنگی در بگیرد جمهوری اسلامی بمراتب ضعیف تر میشود. مردم بدرست عامل جنگ افروزی را جمهوری اسلامی خواهند دانست و با قدرت بیشتر و در سطح گسترده تری علیه حکومت بمیدان خواهند آمد. بسیاری از انقلابات از جمله کمون پاریس و انقلاب اکتبر در زمان جنگ اتفاق افتاده است و در ایران هم جنگ میتواند به سربلند کردن یک انقلاب بنیان کن منجر بشود. جنگی در کار نیست ولی باید از همین امروز مردم را آگاه کرد که عامل اصلی تنش جنگی و بالا نگاهداشتن خطر جنگ بر فراز جامعه جمهوری اسلامی است و اگر جنگی رخ داد باید با تمام قوا علیه حکومت بمیدان آمد. نیروهائی که مقابله با خطر جنگ را عمده میکنند، برعکس، این افق را در مقابل جامعه قرار میدهند که اگر جنگی در گرفت باید به حمایت از جمهوری اسلامی پرداخت. کما اینکه برخی از همین نیروها در مقاطعی که تنش نظامی بالا میگیرد تمام نقد و اعتراضشان را متوجه آمریکا میکنند. خطر جنگی که رخ نخواهد داد کمک به جمهوری اسلامی در دامن زدن به تبلیغات جنگی برای حفظ خود در قدرت است.  

ما در برابر این نوع تلاشهائی که عملا در خدمت جمهوری اسلامی قرار میگیرد بارها اعلام کرده ایم در هر شراطی هدف باید سرنگونی جمهوری اسلامی باشد. ما با تمام قوا علیه جنگ هستیم و نمی خواهیم این اتفاق بیفتد و تحلیلمان هم اینست که چنین جنگی اتفاق نخواهد افتاد، ولی در برابر کسانی که به بهانه جنگ زمینه را برای دفاع از مرزها و از دولت خودی فراهم میکنند اعلام میکنیم عامل اصلی بالاگرفتن جنگ افروزی جمهوری اسلامی است  و او را باید بزیر کشید. این هم یک فرق اساسی کمونیستهای انقلابی با نیروهای ناسیونالیست راست و چپ، با اپوزیسیون راست و با همه نیروهای چپ “ضد امپریالیستی” در ایران و در سراسر جهان است.

حمید تقوائی

١٣ ژانویه ٢٠٢٠

اینرا هم بخوانید

جنگ‌افروزی حکومت و پاسخ مردم- سؤال از حمید تقوایی

مندرج در ژورنال شماره ۷۰۹ (لینک به فایل پی دی اف نشریه ژورنال برای پیاده …