* روزگار عجیبی ست! فردایِ روزی که دهها راکتِ خودسر به سوی بلندی های جولان پَر گرفتند، سید علی خامنه ای با وَجَناتی کِبریایی به نمایشگاه کتاب تهران قدم گذاشت!
* ایشان بدون قرار قبلی به غُرفه «انتشارات نیلوفر» سر زد، بدون نقشه قبلی از رُمان «خانواده تیبو» سراغ گرفت و بدون نیتِ از پیش تعیین شده از غُرفه دار پرسید: مترجم این کتاب چه کسی است؟ غرفه دار گفت: «ابوالحسن نجفی» و خامنه ای بعد از ادای واژه «آها»، به ذکر خاطره ای پرداخت!
* خلاصه خاطره آقا از رُمان مربوطه به این شرح کوتاه رسید که روزی «ابوالحسن نجفی» (مترجم رُمان) به ملاقات حضرت آقا می روند و ایشان با مسرت، رو به ملاقات کننده می پرسد: شما مترجم رمان «خانواده تیبو» هستید؟ ابوالحسن نجفی در حالیکه دهانش از تعجب به اندازه «دروازه دولت» باز شده می گوید: مگر شما این رمان 4 جلدی را خوانده اید؟ و آقا با تقدیم لبخندی که معنایِ آن می شود: «اختیار دارید»، مترجم را سورپرایز می کند!
*اگر راست باشد که هر حرفِ آقا حاکی از حِکمَتی است و هر حکمتِ ایشان به صندوقچه اشارات و کنایاتی وصل می شود، در آن صورت دراز شدن دستِ مبارک به سمت رمان «خانواده تیبو» ( در غرفه انتشارات نیلوفر) به چه مجموعه اشاراتی کانِکت می شود؟
*کشف اشارات نهفته در افاضاتِ تاریخیِ خامنه ای در آشیانه نیلوفر ( در سی و یکمین نمایشگاه بین المللی کتاب) قبل از هر چیز به خوانِش رمان «خانواده تیبو» مشروط است؛ رمان در آغاز به عشقِ ممنوعِ عاشق و معشوقی که یکی پروتستان است و یکی کاتولیک می پردازد و از آنجا که این عشق از زاویه دید آقا ( و همچنین مردمانِ آن زمان) حرام اندر حرام است بنابراین قرار گرفتن این ماجرا در معرض عنایات و اشارات ایشان محال اندر محال است.
* رمان در فصلی دیگر به فرار عاشق و معشوق از نگاههای تعصب زده و حقارت بارِ مردم می پردازد که این بخش را هم نمی شود ( با یک کیلو سِریش) به منظومه اشارات سید علی خامنه ای چسباند چون در قاموس ایشان نبوده و نیست که عاشق و معشوقی بدون خوانش «صیغه محرمیت» دست یکدیگر را بگیرند و در وادی فرار جولان دهند!
* رمان در بخش های پایانی به جنگ جهانی اول و مقاومت جبهه سوسیالیستی برای جلوگیری از دامنگیر شدن جنگ می پردازد که این بخش هم به خاطر آلوده شدن به تقدیس سوسالیسم- بعید است جایی را در منطق الاشارات خامنه ای اشغال کرده باشد. پس تنها عنصری که یحتمل هدف اصلی اشاراتِ آقا می تواند باشد همانا مترجم رمان یعنی «ابوالحسن نجفی» است!
* «ابوالحسن نجفی» قبل از اینکه حکومت دینی در ایران سایه بیاندازد مترجم آثاری بود که مضمون بسیاری از آنها «رقابت سَرِ سبز با زبانِ سُرخ » بود. یکی از این ترجمه ها- «شیطان و خدا» اثر سارتر است. در این اثر قد و بالای انسان در مقابل شیطان و خدا چنان سَروآساتر است که گویی که این خدا و شیطان اند که در کارگاهِ اختیارِ انسان خلق می شوند و نه برعکس!
* به محض اینکه درشکه حکومت دینی به «دروازه دولت» رسید، نجفیِ عاصی را مجبور کردند که شعله عصیان در ترجمه هایش را پایین بکشد و به عنصری درونگرا و خلوت گُزین در «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» تبدیل شود( که چنین نشد!)
*حالا این شما و این سوال که چه چیزی در آشیانه نیلوفر بر «آقا» گذشت که دست مبارک به طرف رمان «خانواده تیبو» دراز شد و اسم « ابوالحسن نجفی» در کدام زنجیرهِ علت و معلولی به خاطر مبارک آمد؟