در سایت آزادی بیان یادداشتی از سوی”علیرضا بیانی” منتشر شده است که در آن به نوشته ای پرداخته شده که ایشان مدعی است در هفت تپه دست به دست می چرخد. نوشته مذکور در همیاری کامل با نه تنها کارفرما بلکه به جرات میتوان مدعی شد در هم رای با پلیس ، اسماعیل بخشی نماینده معترض کارگران نیشکر هفت تپه “لیدر خود خوانده” معرفی میشود و اینگونه جو سازی شده که ظاهرا پشت اسماعیل بخشی به یک جای گرم است که به امام جمعه فحش میدهد و کسی کار به کارش ندارد و ایشان ماندند که چرا ” اقلا مثل آقای رخشان و نیکوفرد و …. چندماه زندان ” نرفته است!!
این نوشته سخیف خطاب به اسماعیل بخشی آورده است که: ” هفت تپه پر است از افراد تحصیل کرده که حرف های شما لیدر خودخواه و خودخوانده را گوش می دهد و گاف های شما را رو می کند. ” و ظاهر امر افراد تحصیل کرده همان نویسنده نوشته مذکور است و البته در دفاع ناشیانه اش از رضا رخشان مشخص است که به قول علیرضا بیانی”…امروز اسماعیل بخشی بیانگر خواست چندینهزار کارگر معترض هفتتپه میشود و امثال رضا رخشان در رکاب کارفرما علیه او دسیسهچینی میکنند. نوشته در حال دستبهدست شدن در هفتتپه در ادامه همین تلاش قابل شناسایی است. ” بهر حال قصد ندارم به نقد نوشته مذکور بپردازم. چون خود آن به اندازه کافی رسوا کننده نویسنده آن است که در کجای این روزگار ایستاده است. ایشان ترجیح میدهد که توسط “بخش خصوصی” استثمار شود تا دولت محترم. این هم بهرحال خواسته ای است. ما هم به آن احترام میگذاریم!نکته ای که من را واداشت که به این مسئله بپردازم این است که علیرضا بیانی از نوشته مذکور به عنوان “نوشته یک خائن” نام میبرد.
خائن به مفهوم پیمانشکن است .خیانت وقتی در یک حرکت (اجتماعی) پیدا میشود که ظاهرا باید شرکت کنندگان در این حرکت یک زمانی با هم، “هم قسم” شده باشند تا حرکت را تا دست یافتن به اهدافش یاری کنند و این وسط اگر کسی کوتاه آمد میگویند مرتکب خیانت شده است و مرتکب نیز خائن نامیده میشود و ظاهرا مستوجب شدیدترین مجازاتها است که کمترین اش طرد شدن از جمع است. بارها شاهد بودیم در شروع اعتصابات یا زمزمه آن میان کارگران شروع میشود بسیاری از کارگران برای اینکه نشان بدهند “تا آخرش هستند” یا فکر میکنند همکار بغل دستی شان “تا آخرش نیست” عنوان میکنند: ” نامرداش تا تهش نایستند!” یا ” آقا؛ بیا فحش بگذاریم وسط !”( منظور این است که از پیش رکیک ترین فحشها را برای کسی در نظر دارند که وسط کار کنار بکشد!) تا بدین گونه به خود دلداری داده باشند که میتوانند کاری کنند و میشود کاری کرد به شرطی کسی خیانت نکند. در یک مبارزه کاملا نابرابر برای طرفی که هیچ پشتوانه ای ندارد جز اتحاد نفرات شرکت کننده در آن مبارزه، بسیار مهم است که حداقل برای شروع این اطمینان باشد که همه هستند. در تجربه شخصی من (تجربه در کارگاههای کوچک)؛ در هر باری که اعتراض دسته جمعی یا اعتصابی شکل گرفته است این نگرانی همیشه وجود دارد که همکاران تا کجا میتوانند ادامه دهند چرا که طرف مقابل شما نه یک فرد بلکه کل سیستم ایستاده به پشتوانه نیروی پلیس که کل زندگی شما در گروگان خود دارد. و درهنگام شکست همیشه انگشت اتهام به طرف کسانی است که در طی اعتراض یا ساکت بودند یا به نحوی کنار ایستادند و با دیدن اولین نشانه های که مشخص میکند اعتراض و یا اعتصاب به جای نمی رسد اولین کسانی هستند که شروع به کار میکنند. و به دنبال آن تنش عصبی بسیار بد و میتوان گفت زشت میان همکاران شکل میگیرد. مسلما در شرکت و کارخانه های مانند هفت تپه که هزاران نفر در مبارزه شرکت دارند موضوع باید بسیار حادتر باشد. اینجا دیگر بحث صرفا شخص نیست بلکه جریان و گرایشات اجتماعی نیز در مبارزه نقش دارند. با گفتن این که طرف خائن است مسئله ای روشن نمی شود. کما اینکه علیرضا بیانی در یادداشت خود از نویسنده یادداشت مذکور (به نادرستی) به عنوان رفرمیست یاد میکند و این نشان دهنده این است که بحث نفوذ گرایشات اجتماعی معین در یک مبارزه معین مطرح است از این زاویه نمی توان کسی را خائن نامید. اتفاقا نویسنده نوشته مذکور صادقانه درخدمت آن گرایشی است که فکر میکند درست است و همین او را وامیدارد کنار کارفرما بایستد و علیه همکاران و رهبران اعتصاب لاطائلات ببافد. بی شک باید گرایش مذکور و آدمهای این جریان معین را نقد و افشا کرد و نقش مخرب آنرا نشان داد. اما خائن نامیدن یک شخص معین یعنی اینکه خود را در صف او دیدن و یک هدف داشتن که حالا او به آن امر خیانت میکند. اما “خائن” نامیدن یک شخص یا یک جریان چه کمکی به روشن شدن جایگاه ایشان در یک جنبش معین در اینجا جنبش کارگری ، دریک مقطع از مبارزات این جنبش میکند و اصولا چرا این القاب مورد استفاده قرار میگیرد؟
خیانت و خائن بخصوص وقتی در مقابل یک امر قدسی قرار میگیرد از نظر عاطفی بسیار برانگیزاننده تر است. واقعیت این است طبقه کارگر و به طبع آن جنبش کارگری به نوعی برای بخشی از چپ ایران امری قدسی است. و خائنین به آن موجب بدترین سرزنشها هستند. انتظار است که این موجود مقدس به خاطر همین قدوسیت ذاتی اش از “طبقه در خود به برای خود” تبدیل شود. در ضمیر این طبقه گویا نوشته اند از هر گونه خطای مبرا است. اگر در جای مانند ایران هنوز در زیر ستم و استثمار سرمایه قرار دارد به زعم این چپ بخاطر این است که کسانی مبارزات اش را به بیراه بردن و او باید خودش را آگاه کند. نفس این آگاهی هم امری قدسی است که در ضمیر ناخودآگاهش هست. آحاد این طبقه کارگران هستند، کارگر بودن که شخص را فرسوده ترین موجود انسانی تبدیل میکند در نزد این چپ با ارزش ترین امتیاز کارگر است که گویا در هر قدم که با رنج و استثمار روبرو میشود متوجه میشود چه امر مهمی بر دوش اوست. گرایشات درون جنبش کارگری نه به عنوان یک امر اجتماعی که در یک جریان اجتماعی زنده حضور دارد که میتواند نقد شوند تا تاثیرشان بر مبارزات کارگری بی ثمر شود فقط با القابی یاد میشود که جز خیانت پیشگی این گرایشات، معنی دیگری نمی دهد. در ادامه وقتی کارگری با عنوان “فعال کارگری” مطرح میشود و بخصوص اینکه این فعال کارگری تمایل اش بر ضد کار حزبی باشد و تاکیداش بر تشکیلات صنفی کارگر باشد هر خطای از او نادیده گرفته میشود و وقتی به روزش آن سوی خط، درکنار کارفرما می ایستد باید هم خائن خوانده شود. رضا رخشان در همین هفت تپه تا وقتی که بخاطر فعالیتهای ضد کارگری اش رسما از سندیکای هفت تپه کنار گذاشته نشده بود بیشتر سایتهای چپ سنتی هر نوشته ای از او منتشرمیکرد حتی وقتی به دروغ مدعی شد که کارگری که با موتور تصادف کرده به عنوان کارگر در بند از سوی سایتهای آنور آب معرفی شده و یا رسما از احمدی نژاد دفاع میکرد هیچکس (در چپ سنتی) به خودش اجازه نداد به ایشان بگوید بالای چشمت ابروست. چرا؟ چون فعال کارگری است. چون کارگر است.چرا که میخواستند رضا رخشان را مشت نمونه خروار نشان بدهند که کارگران حالا نه اکثریت شان ولی بخشی قابل توجهشان این گونه می اندیشند و نیاز به آموزش و آگاهی طبقاتی دارند پس در نتیجه هنوز وقت خیلی کارها نیست!
اهمیت طبقه کارگر اما بخاطر نقش اجتماعی او در تولید سرمایه داری است. بخاطر این نقش حیاتی اش است که گورکن نظام سرمایه داری خوانده میشود. بخاطر این موقعیت ویژه اش است که میتواند مبارزاتش در نهایت به رهایی کل جامعه بیانجامد. بخاطر جایگاهش درتولید ناچار است هر روز در حال مبارزه و کشمشکش با نظام سرمایه داری باشد و این به خودی خود هیچ مصونیتی سیاسی و ایدئولوژیکی برای کارگران ایجاد نمی کند. اگر فرهنگ حاکم، فرهنگ طبقه حاکم است بی شک کارگران نیز تحت تاثر این فرهنگ قرار میگیرند. بخش آگاه این طبقه یعنی کمونیست ها، که مارکس را خوانده اند و لنین را تجربه کرده اند مصون از این فرهنگ حاکم نیستند چه رسد به کارگری که روزی ١٦ ساعت درگیر کار و زحمت است. بسیار در تاریخ و در همین ایران خودمان تجربه کردیم که طرف دقیق ترین نقل قول ها را از مارکس به خط کرده است اما در وقتش در کنار بورژوازی ایستاده است. میتوانی کارگر باشی در کنار پاپ بایستی و نماد تشکیلات کارگری صلیب باشد. میتوانی کارگر باشی عضو شورای اسلامی و انجمن اسلامی و بسیج کارگری باشی و منافعت با منافع یکی از تبهکارترین حکومتهای تاریخ یکی بدانی وهمکارانت را لو بدهی. میتوانی کارگر باشی و بسیار برای سندیکای معینی هم فداکاری کرده باشی اما بروی درکنار سلطنت طلبان بایستی و اسیر توطئه های ایشان شوی و دست به ترور تو بزنند که ندانی از کجا خوردی. اما اسم همه اینها خیانت نیست، این نشان دهنده نفوذ آرای و آگاهی بورژوایی در صفوف جنبش کارگری است که گرایشات معینی را به نفع سرمایه شکل میدهد، تا نهایتا مانع اتحاد و متشکل شدن کارگر در حزب سیاسی اش شود. با نقد این گرایشات است میتوان اتحاد و متشکل شدن کارگران در حزب سیاسی اش را تضمین کرد تا از طبقه ای در خود، به طبقه ای برای خود تبدیل شود.