مقدمه:
ناهید عزیز،
این سروده پژواکِ خون و مقاومت بستگان جانباختهات است،
و ستایشِ تو، ستارهای که در طوفانها خم نشدی.
هر واژه، یاد مادر، پدر، همسر و برادران تو را زنده میکند،
و در عین حال، تو را به پرچمِ برافراشتهی استواری و حماسه پیوند میدهد.
باشد که این متن، در هر گوشهی زندان،
اندکی از تاریکیها را روشن کند
و یادآور شود: مقاومت و شجاعت شما جاودان است.
—
ای مادر،
ای درختِ کهنسالِ رنجهای بیپایان،
با شاخههایی که هرگز از طوفان نلرزید،
و ریشههایی که خونِ جانباختگانِ خویش را نوشیدند.
نامت،
در کوچههای تاریکِ این شهر
چون فانوس بر درِ زندانها میدرخشد.
هر گامِ فرزندانت،
صداییست از قیامِ خاموش تو
که در دلِ ظلمت،
آفتاب میکارد.
مادر!
تو رفتی،
اما خاک هنوز از صبوریات سخن میگوید
و آسمان از شکوهت شرمگین است.
—
این سرزمین به یاد خواهد داشت:
رشید خداجو، آن جوانمردِ در بند،
که در زندان، خونش بر سنگ فروریخت.
نادر و ناصح، دو سروِ فرو افتاده،
که در میدان، جوانیشان به خاک افتاد.
رحمت ترقی، همسرت،
آن دلیرِ فروغخواه،
که در کارزار با ستم فرو افتاد.
هرمز، برادرِ یار،
که سکوت خاک او را در آغوش گرفت.
و ماریا ترقی، ستارهای که طنابِ دار
تنش را ربود،
اما نتوانست روشنیاش را خاموش کند.
—
ای ناهید!
فرزندِ رنج و حماسه،
زنِ ایستاده بر قلهی طوفان،
تداومِ نسلی به خون نشسته،
پرچمِ برافراشتهی شهر ما!
بادها اگر چه سهمگین بوزند،
اما تو،
ستارهای خاموشناشدنی،
شوالیهای از جنسِ زخم و زیبایی،
که از دلِ اندوه،
حماسه میسازد.
برخیز، ناهید!
که مادر، پدر، همسر، برادران و بستگان جانباخته
در تو ادامه مییابند.
در نگاهت، در صدایت،
در هر گامِ استوارت،
جاودان خواهند ماند.
—
ناهید!
ای ستارهی شبهای تار،
ای شانهای که طوفانها نتوانستند خم کنند!
رشید خداجو، در زندان به خاک افتاد،
نادر و ناصح، دو سروِ فرو افتاده،
رحمت ترقی، همسرِ دلیر، فرو افتاد در میدان،
هرمز، خونِ یار، خاموش،
ماریا ترقی، ستارهای که طناب نتوانست خاموش کند.
اما تو، ناهید!
پرچمِ برافراشتهی مقاومت،
شوالیهای از جنسِ زخم و زیبایی،
از دلِ اندوه حماسه میسازی.
برخیز!
که مادر، پدر، همسر، برادران و بستگان جانباخته
در هر نگاهت، در هر گامِ استوارت
جاودان خواهند ماند.
—
عنوان: رفیق همیشگی
از شمی صلواتی