دو خبر که جامعه ایران را تکان داد
خبراول
در همین چند روز اخیر خبر درناک مرگ سحر خدایاری دختر فوتبال دوستی که به جرم تلاش برای ورود به استادیوم ورزشی به شش ماه حبس محکوم شده بود، از شدت ناراحتی متاسفانه خود سوزی کرد و همین آخر هفته گذشته جان باخت. جرم این دختر در قانون اسلامی و حکومت اسلامی این بود که او یک زن است و باید مطیع مردان خدا باشد. جرمش زن بودن بود. جرمش این بود که در قوانین و شریعت اسلامی انسان محسوب نمیشود و مطیع این قانون نبوده است. جرمش این بود که نمایندگان خدا که امروز در ایران حکومت میکنند از رفتار او ناراضی بودند و باید میمرد. جرمش این بود که مطیع این نمایندگان خدا و سرمایه در ایران نشده بود. جرمش این بود که نپذیرفت از بسیاری از حقوق ابتدایی شهروندی خود محروم باشد و سر به زیر و ساکت. چون ساکت نبود و چون یکی از ابتدایی ترین حقوقش را طلب کرده بود از نظر داعشیان حاکم بر ایران او باید می مرد. اما فاشیستهای اسلامی بعد از مرگ او به جنازه اش هم رحم نکردند و مخفیانه او را به خاک سپردند و خانواده اش را تهدید کردند که ساکت بمانند. این همان عدل علی و اصحاب اسلامی است که داعشیان حاکم بر ایران در حال اجرای آن هستند.
اکنون سحر از میان ما رفته است، اما درد و زخمی که سحر را کشت بدون التیام همچنان میتواند قربانی بگیرد. آپارتاید جنسی همچنان بر پیکر آن جامعه عمیقتر و سوزناک تر در حال نابودی سحرهای دیگر است. آیا جامعه ایران میتواند از تجربه خود سوزی کارگر بیکار تونسی درس بگیرد و بساط این حاکمان ضد زن را مورد تعرض قرار بدهد و نقطه پایانی بر این آپارتاید جنسی بگذارد.؟ آیا ورزش کاران و فوتبالیستها تکانی خواهند خورد؟ آیا تحربم ورزشگاه بدون حضور زنان عملی خواهد شد؟ این سوالات ذهن همه انسانهای آزاده و معترض را به خود مشغول کرده است. بدون پاسخی در خور به آنها باید منتظر پر پر شدن سحرهای دیگر باشیم.
خبر دوم
خبر دیگری که قبل از مرگ سحر جامعه را دچار شوک کرده بود احکام بیدادگاههای اسلامی علیه کارگران هفت تپه و حامیان آنها بود. هفت نفر که به جرم دفاع از حقوق کارگران به بیش از یک قرن زندان محکوم شدند. (اسماعیل بخشی ١٤ سال، سپیده قلیان ١٨ سال، امیر حسین محمدی فرد ١٨ سال، عسل محمدی ١٨ سال، ساناز الهیاری ١٨ سال، امیر امیر قلی ١٨ سال، محمد خنیفر ٦ سال.) اعمال جنایتکارانه داعشهای حاکم بر ایران که طبقه کارگر و زنان آن جامعه را نشانه رفته اند به این هم محدود نمیشود. صدها کارگر و انسان معترض دیگر در همین چند ماه گذشته محکوم به زندان و شکنجه و شلاق شده اند و پرونده سازی برای صدها نفر دیگر در دست اجرا است. این اخبار اتفاقی نادر نیست که به یک روز و یک ماه و چند سال محدود باشد. مردم ایران چهل سال است شاهد این نوع اعمال فاشیستهای اسلامی هستند. حاکمان اسلامی در اجرای روش و منش خود برای قربانی گرفتن از جامعه معترض ایران پیگیر و بدون وقفه وظایفشان را انجام داده اند.
خدای اسلام و خدای سرمایه در جسمی واحد دارند انتقام خود را از مردم ایران میگیرند. بدون سرنگونی جمهوری اسلامی این نوع قربانی گرفتن سر ایستادن ندارد.
نسل کشی این قصابان اسلامی در دهه شصت به این هدف کمک کرد که انقلاب مردم ایران برای آزادی و رفاه را شکست بدهند و به این هدف رسیدند. تعرض این بار حاکمان جمهوری اسلامی به هدف ممانعت و در هم کوبیدن فعالین و رهبران انقلاب رهایی بخشی است که در حال شکلگیری است و عزم جزم کرده است به تبعیض و نابرابری و دیکتاتوری در آن مملکت پایان بدهد. اکنون جامعه ایران در مقطع حساسی روی پله آخر ایستاده است. یا این بساط را باید بهم ریخت و عزیزانمان را از دست گروگانگیرها و قاتلان نجات بدهیم. یا باید شاهد پر پر شدن سحرهای دیگر و گروگانگیرهای دیگر باشیم.
سحر و سحرهای زیادی قربانی شده اند زنده کردن آنها غیر ممکن است. اما پرونده جنایت جانیان هنوز منتظر اجرای عدالت است.
نجات دادن سخنگویان لایق این جامعه که به گروگان گرفته شده اند اکنون در زندان هستند وظیفه همین امروز ما است. راه دیگری نیست. اینجا است که جنبش کارگری و صف آزادیخواهان و کمونیستها باید به وظایف امروز خود واقف باشند. بجز اتحاد و همبستگی و به خیابان آمدن و سرنگون کردن این داعشیان زمان راهی برای نجات این مملکت قابل تصور نیست. ما نباید منتظر پر پر شدن سحرهای دیگر باشیم. نباید شاهد اسیر شدن رهبران و سخنگویان لایق خود باشیم. کارگران و رهبران جنبشهای اعتراضی جایشان زندان نیست.
باید اتفاقی را خلق کنیم که حاکمان امروز و اسیران امروز جایشان عوض بشود. این همان معادله است که رهبران لایق رهایی بشر از قدیم گفته اند جامعه را باید بر قاعده خودش گذاشت. امروز جامعه ما روی سرش راه میرود. این تحول کار یک جنبش قوی است که هیچی برای از دست دادن ندارد. جوانه های این جنبش را دیروز در هفت تپه و فولاد اهواز و…. دیدیم و امروز در هپکو و آذراب و…. میبینیم. همزمان اقشار ناراضی جامعه ایران هر روز برای تحقق مطالباتشان در خیابان هستند.
وحشت جمهوری اسلامی را فراگرفته است. صادر کردن احکام سنگین برای کارگران و زنان معترض قرار بود جامعه را مرعوب کند، اما اعتراضات وسیعی که در رسانه ها شکل گرفت اگر به خیابان بیاید وحشت حاکمان صد چندان خواهد شد. همین حد از اعراض تا کنونی به فاجعه مرگ سحر و احکام ضد انسانی علیه کارگران و حامیانشان نشان داد که جامعه ایران نه تنها مرعوب نشده است بلکه وحشت را در صف حاکمان بیشتر کرده است. چنانچه تعدادی از وزیر و وکیل و نمایندگان این رژیم زبان به اعتراض و گلایه از دوستانشان گشوده و خواهان نرمش شده اند.
مردم نباید اعتراض و رقابت جناحهای بورژوازی حاکم را جدی بگیرند فقط باید بدانند این تفرقه و تشتت صف دشمنان مردم نتیجه اعتراض مردم معترض است که صف دشمن را شقه کرده است. این فشارها و اعتراضات را باید تا سر حد سرنگون کردن همه این جانیان خونریز ارتقا داد. این کاری است که وظیفه هر انسان شریف و معترض جامعه است. در راس این حرکت رهایی بخش جنبش کارگری نقش تاریخساز خود را باید ایفا کند.
محمد آسنگران
******************************************************************
نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی
محمد آسنگران
این بحث وقتی اولین بار از طرف منصور حکمت مطرح شد فضای سیاسی ایران ملتهب بود. چند ماه قبلش اعتراضاتی شکل گرفته بود که شعار شاخص آن این بود “آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه” یکی از رفقای رهبری حزب در رادیو انترناسیونال به نقد و کمبودهای این شعار پرداخته بود و با بیان اثباتی سیاستهای حزب از منظر خودش میخواست این اعتراض را رادیکال و عمق ببخشد. همان دوره سر نخهای این بحث سلبی اثباتی را منصور حکمت در دفاع از این شعار و در نقد رفیق مصاحبه کننده گفت. همان جا تاکید کرد مردم با ایده های مختلفی شعار نفی حکومت یا سلب حکومت را درست میکنند و فریاد میزنند. لازم نیست شما آنرا رادیکال کنید چون این به اندازه کافی رادیکال هست و دارد میگوید حکومت اسلامی نمیخواهم. اما با زبانی قابل فهم و جذاب اینرا گفته است و باید از همین شعار دفاع کرد. تاکید کرد که در خیابان مردم برای نفی حکومت هر شعاری در این چهارچوب بدهند مضمونش همان است که این رژیم باید برود. تا اینکه در جریان کنگره سوم تفاسیری از شعار جمهوری سوسیالیستی مطرح شد و منصور حکمت قدم به قدم به این بحث سلبی اثباتی غنا بخشید و یک چهارچوب فکری و متد را مطرح کرد و آنرا در نقد فضای حاکم بر حزب بیان کرد. حتی خودش گفته است این بحثش نظر شخصی است و میخواهد متد برخورد ما در شرایط انقلابی را که با شرایط قبل و بعد آن متفاوت است بیان کند. اکنون حتی به نادرست و نادقیق مرتب تکرار میشود بحث سلبی اثباتی گویا این دو یک وز در این متد دارند و یا حتی یک تاکتیک واحد هر دوی آنها را پوشش میدهد. در حالیکه چنین نیست این بحث اساسا بحث متد ما در جنبش انقلابی را بیان میکند که چگونی بتوانیم در جنبش سرنگونی هژمونی چپ را تثبیت کنیم. زیرا این گام مهمی برای شروع انقلاب کارگری است.
١ ـ اولین مسئله ای که باید مورد توجه باشد این است که بحث سلبی بحثی و متدی برای تمام دوران نیست. این متد نوع و شیوه دخالت کمونیستها در دوره جنبش انقلابی را بیان میکند. بنا بر این نباید دچار این وارونگی شد که در هر شرایطی این متد را مبنای سیاست گذاری قرار داد. بکار گرفتن این متد در دوره قبل و بعد از شرایط انقلابی بی معنی و مضر است. خود منصور حکمت با تاکید اینرا بارها تکرار کرده است. کسی که متد سلبی را در هر شرایطی بدون توجه به اوضاع سیاسی علم میکند درک نادرستی از این بحث دارد و خلاف سیاست و متد ناظر بر این بحث حرکت میکند.
٢ ـ برای بیان شرایط انقلابی اگر بخواهیم به دامن تعاریف نسبی گرایی و دلبخواهی نیفتیم به شرایطی شبیه سال ٥٧ ایران قبل از سرنگونی رژیم شاه اشاره میکند. مردم در خیابان هستند، شعار سرنگونی توده گیر شده است و معترضین در خیابان میخواهند حکومت را سرنگون کنند.
٣ ـ در این بحث “نه ” گفتن قاطع و تا به آخر در مقابل حکومت یک مولفه مهم است که سلبی بودن جنبش در این دوره را برجسته میکند. اما تنها نه گفتن هنوز هیچ چیزی را تعیین تکلیف نمیکند. زیرا جامعه در شرایط معنی نه گفتن کسی و جریانی را قبول میکند و نه گفتنهای دیگر را رد میکند. تمام بحث این است که نه گفتن به جمهوری اسلامی بخودی خود هیچ هنری درش نیست. آنچه مهم و پایه ای است شرایطی است که جامعه نه چه کسی را قبول میکند. آن شرایط چیست؟ برای درک این مهم باید دید چرا در ایران سال ٥٧ بخشی از مردم نه خمینی را قبول کردند اما نه بقیه را نپذیرفت. زیرا همه جریانات چپ و راست اپوزیسیون آن دوره به رژیم شاه نه گفتند. پس تفاوت تنها در گفتن سلب و اثبات نبود. تفاوت در همان شرایطی بود که خمینی از آن برخوردار بود و نه گفتن او برجسته شد و نه گفتن بقیه حاشیه ای شد. این معادله به شرایطی مربوط است که خمینی آنرا داشت و بقیه نداشتند.
٤ ـ اکنون و در سیاست امروز ایران هم همه جریانات راست و چپ اپوزیسیون ایران به جمهوری اسلامی نه میگویند و سرنگونی طلب هستند. پس سرنگونی طلب بودن و نه گفتن امتیازی برای هیچ جریانی محسوب نمیشود. نزدیکی و دوری هیچ جریانی را تجویز نمیکند. معیار آزادیخواه بودن و نبودن هیچ کسی هم نیست. یک دوره ای اینطور بود امروز نیست. ما اکنون در دوره ای قرار داریم که این شرایط را فراهم کنیم تا مردم نه ما را بپذیرند.
٥ ـ آن شرایط کدام ها هستند؟ منصور حکمت آن شرایط را چنین توضیح میدهد که نیرویی شانس دارد “نه” خود را به نه مردم تبدیل کند که قوی باشد، شناخته شده و معرفه باشد. مردم در ناسیه آن نیرو ببینند که میتواند و قدرتش را دارد رژیم را بیندازد. اگر انداخت عقل و توان درایت اداره حکومت را دارد. اینها مهمترین مولفه هایی است که باید به طور مادی جامعه ببیند و باور کند. ادعا از جانب همه جریانات سیاسی کم نیست. آنچه کم است این است که کدام جریان میتواند اعتماد مردم را جلب کند. کدام جریان میتواند قدرت بسیج مردم را داشته باشد. .
٦ ـ معلوم است جریانی که دارای سازمان قوی، نفوذ کلام برای به حرکت درآوردن مردم و اعتبار اجتماعی داشته باشد و به چشم و گوش جامعه دسترسی داشته باشد، این شانس را هم دارد مردم نه او را بپذیرند. اما تا وقتیکه بخش قابل توجهی از فعالین سیاسی و اجتماعی خود را متعلق یا نزدیک و همراه آن جریان ندانند چنین اعتباری غیر ممکن است.
بدون حضور این الیت سیاسی اکتیوست در کنار یک جریان سیاسی هیچ راه دیگری از پایین وجود ندارد که جامعه نه گفتن کسی را بپذیرد. اگر جریانات راست چشم به بالا دوخته و میخواهند از بالای سر مردم و به کمک قدرتهای جهانی و منطقه ای به قدرت برسند به این دلیل است که شناس کمی دارند از پایین به این هدف برسند.
٧ ـ یک نکته مهم که در این دوره میتواند زیر سایه قرار بگیرد و درک وارونه ای از بحث منصور حکمت را بیان کند این است که مدافعین ظاهری این بحث متوجه نیستند یا نمیخواهند متوجه بشوند که جنبش سرنگونی در دوره انقلابی سلبی است اما جنبش کمونیسم کارگری و دیگر جنبشهای طبقاتی اثباتی هستند. اگر این را به یک شعر تشبیه کنم کسانیکه فقط یک مصرع از شعر را تکرار میکنند و آنهم بخش اول و سلبی بودن است عملا نشان داده اند که بخش دوم این مصرع را کنار گذاشته اند. متوجه نیستند یک جنبش اثباتی میتواند در جنبش سلبی هژمونی به دست بیاورد.
٨ ـ جنبش سرنگونی دنبال کسی میرود که میتواند مردم را با اتکا به نیروی آکتیویستهای داخل جنبشهای اعتراضی به دنبال خود بکشد. به این معنا اگر جامعه تصمیم بگیرد به خیابان بیاید سلب اولین کارش است. اما دنبال کسی میرود که مهمتر و قویتر از بقیه در میدان باشد. بنابر این جنبش کمونیسم کارگری باید اثباتی باشد، اثباتی است. اما با سیاست و متد سلب میتواند جنبش سرنگونی را رهبری کند.
با توجه به نکات فوق جنبش کمونیسم کارگری هنرش این است که با سلب برود جامعه را هدایت کند و بداند پرچم سلبی مربوط به دوره انقلابی است. تازه در همین دوره هم شعارهای سلبی ما با سلب جریانات راست متفاوت است و باید مرتب این دو سلب را به جامعه نشان داد. سلب گفتن فقط نه گفتن به حکومت نیست. نه به نابرابری، نه به تبعیض، نه به حجاب، نه به سرکوب، نه به سانسور، نه به دیکتاتوری ونه به … در این دوره انقلابی توده گیر خواهند شد یا میتوانند توده گیر بشوند. جریانات راست تنها نه به حکومت کنندگان فعلی را میگویند. این را باید به مردم نشان داد.
٩ ـ بنابر این سوال باید این چنین مطرح بشود که کدام جنبش اثباتی در جنبش سلبی میتواندهژمونی پیدا کند. بحث بر سر هژمونی یک جنبش اثباتی در جنبش سرنگونی است. جامعه باید بداند شما کی هستید؟ از چه تاریخ و پیشینه ای برخوردار هستید با کدام امیال و آرزوی مردم شناخته شده و معرفه هستید و… کسی که نمیتواند این مولفه ها را درک کند و یا نمیخواهد درک کند میگوید شفق سرخ به خمینی نه گفتند اما مردم آنها را مشکوک و وابسته به ساواک میدانستند. یا میگوید نقد مسیح علینژاد تفرقه ایجاد میکند و بیانیه های چهارده امضا حرفهای ما را زده است پس قابل دفاع است. معلوم است این نوع نگرش نه جنبش اثباتی خود را نمایندگی میکند نه میتواند در جنبش سلبی هژمونی پیدا کند.
زیرا بدون قدرت و توان عینی و در میدان مبارزه جامعه دنبال حرف هر کسی راه نخواهد افتاد. کسی مثل سازمان شفق یا جریانات چپ دوره انقلاب ٥٧ اگر حتی رادیکال هم میبودند مردم باورشان نمیکردند. قدرتی نداشتند، رسانه ای نداشتند. معرفه نبودند. جنبش اثباتی خودشان را به جامعه معرفی نکرده بودند. در هر محله و دانشگاه و مدرسه و کارخانه و…. حضور نداشتند. تشکیلات و سازمان قوی نداشتنند بنابر این توان بسیج مردم را هم نداشتند. حتی قابل تصور نیست در جایی مثل ایران فردا فلان جریان تروتسکیستی یا مائوایستی در مقابل یک جریان چپ شناخته شده مثل حزب کمونیست کارگری یا حتی مثل فلان شخصیت دوم خردادی سرنگونی طلب شده یا فلان جریان راست ناسیونالیست شناخته شده شانسی داشته باشد.
درک وارونه از متد سلبی در دوره انقلابی
درک وارونه از این بحث در این مدت چنین خود را نشان داده است: “سوسیالیسم سم است. نقد راست در جنبش سرنگونی سم است و تفرقه ایجاد میکند. هر کس راست را در جنبش سرنگونی نقد کند مردم او را مدافع رژیم میدانند و…” و همه اینها را به این بحث منصور حکمت سنجاق میکنند تا حقانیتی برای متد راست خود دست و پا کنند.
اولا منصور حکمت هیچ جا نگفته است که بحث سلبی اثباتی مربوط به رابطه ما با اپوزیسیون راست است. این یک ناحقی آشکار و نابخشودنی است که در حق منصور حکمت گفته میشود. برخلاف این تصورات و سیاست راست روانه او نوشته است اگر یک جریان چپی در جنبش سرنگونی به جای شعار سلبی شعار اثباتی بدهد سم است و مردم دنبالش نمی آیند. چون مردم در این مقطع میخواهند حکومت نباشد. این جابجایی و عدم تشخیص سیاسی تاکتیک غلط را سم میداند. اما چپ راست شده ما خود سوسیالیسم را سم معرفی میکند. معلوم است چنین تفکری اگر بخواهم خوشبینانه ارزیابی کنم درکی از سیاست و تاکتیک و جنبش و طبقه و سوسیالیسم و… ندارد. از بنیاد با این متد منصور حکمت بیگانه است. یاس و نامیدی و به راست چرخیدن خود را دارد به اسم منصور حکمت بیان میکند. برعکس این چپهای راست شده منصور حکمت با این متد که دارد میگوید در دوره انقلابی و در جنبش سرنگونی وقت آن نیست که بروید قانون کار رادیکال را پرچم کنید یا مثل چپهای دوره انقلاب که مردم در خیابان بودند آنها در کارخانه دنبال مطالبه اقتصادی کارگران رفته بودند بروید . یا با شعار سوسیالیسم در جنبش سرنگونی بخواهید این جنبش را رهبری کنید و… این ممکن نیست. باید سیاسی باشید. تشخیص بدهید. بدانید ماهیت و دوره جنبش سلبی با قبل و بعد این مقطع متفاوت است.
اما کسانی که این بحث سلبی در مورد چگونگی سرنگونی حکومت و جدال بر سر هژمونی چپ و راست در این جنبش را به آتش بس با راست تفسیر میکنند چگون میتواند توضیح بدهد که جامعه از چه مکانیسمی استفاده کند که بین چپ و راست یکی را انتخاب کند؟ در حالیکه منصور حکمت تمام خاصیت این بحث را این میداند که جامعه بتواند چپ را انتخاب کند و چپ هژمونی پیدا کند. این متدی که نقد ما را به اشتباهات راست در جنبش سرنگونی محدود میکند فردا مثل رفیق بهزاد مهرآبادی میگوید خمینی راست، تاکتیک کارا داشت و نباید نقد میشد و جامعه رفت دنبالش و…..واضح است این سیاست ربطی به متد منصور حکمت ندارند.
میگویند در این مقطع راست را فقط وقتی میتوانید نقد کنید که در جنبش سرنگونی مانع ایجاد کند یا تاکتیک غلط بکار گیرد. در غیر اینصورت غلط است. رفیق بهزاد مهرآبادی تئوری بسط این متد را نوشته است: “چون خمینی در جنبش سلبی و سرنگونی اشتباه نکرد و کارا عمل کرد و چپها مقهور او شدند پس نقد او هم درست نبود و کارایی نداشت و …”
از این نمونه تاریخی وارونه به اینجا رسیده است که امروز راست را نباید نقد کرد مگر در جنبش سرنگونی مانعی ایجاد کند در غیر اینصورت مردم منتقد راست را همکار رژیم فرض میکنند. با همین درک وارونه فکر میکنند منتقدین آنها بحث سلبی اثباتی را متوجه نیستند. در حالیکه داستان کامل برعکس است. آنها راست روی خود را به این بحث سلبی سنجاق میکنند که سازش طبقاتی و صف مستقل ما را که از اساس یک جنبش اثباتی هستیم را به جنبشهای دیگر وصل کنند. آنها بحث سلبی که رابطه ما با جنبش سرنگونی و حکومت را بیان میکند به رابطه ما با اپوزیسیون تبدیل کرده اند که راست روی خود را توجیه کنند.
اما این ممکن نیست. بی پایه است. کمونیسم ایران امروز خود آگاه تر از آن است که این گرایش بتواند با وارونه کردن و درک معکوس از این مباحث کلیدی برای کسب هژمونی در جنبش سرنگونی که قدم اول برای انقلاب کارگری است ما را به کج راه ببرد. خود منصور حکمت در همان بحث سلبی در دوره های انقلابی راستها را بسیار رادیکال نقد میکند و دارد میگوید در این جنبش جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند. اما رفقای “مدافع” بحث سلبی از نوع بهزاد مهرآبادی با درک وارونه ای که دارند میگویند جنبش سرنگونی کاری به چپ و راست ندارد کارش سرنگونی است و بحث چپ و راست مسئله بعد از سرنگونی است.
منصور حکمت در همان بحث بارها نقد راستها را پیش کشیده و ورژنهای سرنگونی آنها را نشان میدهد. در نهایت میگوید “جامعه بين چپ و راست انتخاب ميکند، اما بر مبناى قابل باور بودن، بر مبناى قابل دوام بود آن جنبشها. … مهم اين است که جامعه قبول کند که چه کسى ميتواند روى پاى خودش بايستد. چه کسى ميتواند بزند، ساقط کند و بعد قدرت خود را حفظ کند. اين وظيفه ما است. … بايد مردم وقتى همديگر را ميبينند بگويند در خانه ما هستند، در محله ما هستند، در کوچه ما هستند، در مدرسه ما هستند در همه جا هستند و ببينند که واقعا اينها نيرو هستند. … در نتيجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازهگيرى و بودجهبندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم. تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند. “
من هم همراه و به سیاق منصور حکمت میگویم امروز حزب قوی، تشکیلات قوی، شخصیتهای زیاد به عنوان رهبران و سخنگویان حزب و سازش ناپذیری و قاطعیت در مقابل حکومت و نقد مستدل و قابل فهم همه جریانات راست را پیشنهاد میکنم. تا این جنبش بتواند انتخاب کند.
کمونیستهای کارگری باید بدانند در قدم اول برای قوی شدن فقط از جنبش خودشان میتوانند نیرو بگیرند. دلیلی ندارد نیروی جنبشهای دیگر به شما نزدیک بشوند. توهم رادیکال کردن راست و بخشهایی از بورژوای و یا حمایت از این و آن شخصیت راست و ملیگرا و… برای جنبش ما سم است.
در جنبش سرنگونی بخشهایی از جامعه که قدرت ما را باور کنند و آرزوهای خود را در سیاست ما ببینند همراه ما خواهند شد. از ما حمایت خواهند کرد آنها حامی ما خواهند شد نه آنطور که گرایش راست امروز معکوس عمل میکند و پرچم حمایت از راستها را توصیه میکند.
جدال جنبشها و آلترناتیو ها مربوط به فردا نیست. این جدال همین امروز در جریان است همچنانکه در بحث سلبی اثباتی منصور حکمت به روشنی به آن پرداخته است. و گفته است که جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند.
توصیه های راست روانه که گویا جدال آلترناتیوها هنوز وقتش نیست ما را نباید در شکل دادن به جنبش و حزب قوی و قابل انتخاب خود غافل کند. کمونیسم فقط با افراط گرایی و با قدرت برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای نفی استثمار و تبعیض و نابرابری و برای آزادی و برابری و رفاه باید به جامعه معرفی بشود. هر ورژن دیگری ما را به تاریخ شکست خوردگان وصل میکند.
٭٭٭٭٭٭٭*************************************************************************************************************************************
شکست انقلاب ٥٧ دلایل دیگری داشت!
چپ سنتی در ورژن تازه “نو اندیشی” خود را عرضه میکند
در نقد مقاله رفیق بهزاد مهرآبادی تحت عنوان ” چرا انقلاب ٥٧ شکست خورد؟”
این مقاله در نشریه انترناسیونال شماره ٨٣١ درج شده است.
محمد آسنگران
فضای سیاسی جامعه و سیاست جریانات مختلف در قبال تحرکات جنبش سرنگونی طلبانه در ایران مباحث مختلفی را دامن زده است. یکی از آنها این است که سیاست درست و کمونیستی در قبال این جنبش و جریانات دخیل در جنبش سرنگونی چه باید باشد. یا اینکه با چه تاکتیک و سیاستی باید در جنبش سرنگونی دخالت کرد؟ نقش جنبشهای طبقاتی در این جنبش سرنگونی چیست، چگونه میتوان در جنبش سرنگونی طلبانه اخیر هژمونی چپ یا رهبری چپ بر این جنبش را ممکن کرد و….
اما در میان جریانات چپ عموما دو سیاست را میتوان مشاهده کرد یکی اینکه جنبش سرنگونی را ادامه خطی همان جنبشهای اعتراضی میداند و همانند یک جنبش مطالباتی به آن برخورد میشود و منتظر است روزی این جنبش اوج بگیرد و کارگران به رهبرش تبدیل بشوند تا چپها از این طریق نقش موثر خود را پیدا کنند این چپ هم وظیفه خود را تقویت این روند تعریف کرده است. در این بحث مشخص فعلا به این ترند نمیپردازم.
یک سیاست دیگر جنبش سرنگونی را جنبشی خاص با اهدافی خاص میداند که نه ادامه خطی جنبشهای مطالباتی است نه الزاما انقلاب کارگری. این ترند از چپ دخالتگر، سیاسی و اشتهای کسب قدرت سیاسی دارد. به همین دلیل فکر میکند باید مراحل و سیاست و تاکتیک دوره جنبش سرنگونی را با دقت بررسی کرد، آنرا شناخت و سیاست ویژه ای داشت تا بتواند هژمونی چپ را در این جنبش مسجل کند. اما این هژمونی از چه راهی و با چه سیاستی ممکن است در میان این ترند از چپ که عمدتا خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند مورد مجادله است.
قبلا تمایلی وجود داشت که هر نوع جنبش توده ای و سرنگونی طلبانه را انقلاب میدانست و ویژگیهای یک انقلاب را میخواست بر آن ناظر کند که بعد از چند بار آزمون و خطا از بعد از خیزش ٩٦ تا کنون کسی آن را طرح نکرده است.
اما گرایشات و احزاب و افرادی که فکر میکنند جنبش سرنگونی الزاما انقلاب نیست اما میتواند به انقلاب منجر بشود و باید برای پیروزیش و برای هژمونیک شدن چپ و کمونیسم در این جنبش تلاش کرد و سیاست داشت از راههای مختلفی میخواهند به این هدف برسند. در این چهارچوب آن گرایش سیاسی که قبلا هر تحرک توده ای را انقلاب مینامید و از سال ٩٦ تا کنون خود را جایی طرح نکرده است، اخیرا به سیاستی روی آورده است که مرزهای بین چپ و راست را در نوردیده و تحت عنوان سیاست در دوره “جنبش سرنگونی” هر تحرک راستی که سرنگونی طلب باشد را با دیدی مثبت مینگرد.
اما این نوشته من به مباحثی میپردازد که قبلا من و رفیق بهزاد مهرآبادی در میدیای اجتماعی آنرا به شکل کامنت پیش بردیم. او در دفاع از بیانیه های چهارده امضایی اخیر برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی دفاع کرد. و من در نقد این بیانیه ها و نقد او و رفقای همفکرش نوشتم. در پاسخ به من رفیق بهزاد مقاله ای نوشت تحت عنوان اینکه ” انقلاب سال ٥٧ چرا شکست خورد. وقتی در فیسبوک آنرا منتشر کرد من زیاد جدی نگرفتم و فکر کردم پاسخ این مسائل را داده ام چنانچه حتی کامنتی در نقد این مقاله ننوشتم. در عین حال با نگاهی به نوشته بنظرم زیادی سنتی و مباحثش پیش پا افتاده آمد فکر میکردم پاسخی لازم ندارد چون کسی تحت تاثیر این نوع مباحث قرار نمیگیرد. اما چند روز بعد متاسفانه متوجه شدم که این مقاله سر از نشریه انترناسیونال حزب کمونیست کارگری درآورد.
علت چاپ آن در نشریه انترناسیونال فکر میکنم این بوده است که در پاسخ به مجادلات اخیر بر سر بیانیه های چهارده امضایی رفقای دست اندر کار نشریه با نظرات رفیق بهزاد توافق داشته اند و درج آنرا مفید دانسته اند. زیرا بهزاد در نقد نظرات من گویا استدلالهای “عینی و تجربیات انقلاب سال ٥٧ ” را با هم یکجا به خواننده تحویل میدهد. بویژه اینکه راوی خاطرات پنجا و هفت را به عنوان شاهد زنده روی میز گذاشته است و شهادت میدهد که روش خمینی موثر بود و باید از آن روش و سیاست برای پیروزی استفاده کرد. از این منظر نتیجه میگیرد امروز باید از هر گرایش راستی در جنبش سرنگونی حمایت کرد. زیرا هدف “جنبش سرنگونی سرنگون” کردن است. این سابقه را گفتم تا خوانند بداند شان نزول این مقاله من چیست. در عین حال لازم است بگویم رفیق بهزاد همیشه رفیق نزدیکی به حزب بوده است اما هیچ وقت عضو حزب نشد. با این حال سر دبیر نشریه و دست اندرکاران دیگر احتمالا فکر کرده اند این مقاله چون پاسخ محکمی به محمد آسنگران است خوب است برجسته بشود و علیرغم اینکه رفیق بهزاد عضو حزب هم نیست چاپ مقاله اش را در نشریه مفید دانسته اند. با این مقدمه اجازه بدهید وارد اصل بحث مقاله بشوم.
رفیق بهزاد مهرآبادی نوشته است: ” حمایت سازمانهای چپ از خمینی به این خاطر نبود که مواضع ارتجاعی وی را نمیدیدند، بلکه روش وی را موثرترین شیوه برای به خیابان آوردن مردم میدیدند و مقهور آن شده و … مردمی که رهبری وی را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. ” با این استدلا رفیق ما دارد میگوید دلیل پیروزی خمینی و شکست انقلاب ناشی از توانای و تاکتیک موثر خمینی بود. او استفاده از همین روش را به کمونیستها توصیه میکند تا پیروز شوند.
برخلاف نظرات رفیق بهزاد مهرآبادی، انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد. خمینی با یک نسل کشی توانست انقلاب را شکست بدهد. جنبش اسلام سیاسی با تاکتیک خمینی به قدرت نرسید فقط با تاکتیک خمینی هم شکست نخورد. حقیقت تاریخی این است وقتی که غرب متوجه شد نمیتواند شاه را در قدرت نگهدارد برای شکست انقلاب و ممانعت از قدرتگیری چپ، ارتجاع خمینی را در بوق و کرنا کرد و وارد مذاکره با ارتش و ساواک و مقامات سیاسی و نظامی حکومت سلطنتی شد. از این طریق راه قدرتگیری خمینی را که از همه جریانات دیگر ضد کمونیست تر بود فراهم کردند. اسناد طبقه بندی شده دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس که اخیرا منتشر شده اند همه اینها را مستند کرده است.
بنابر این قدرتگیری خمینی نه نتیجه تاکتیک و توانایی خمینی بود و نه مردم ایران آرزوی بازگشت به عهد عتیق را در سر میپروراندند. خمینی را همان قدرتهای جهانی سوار سر انقلاب کردند که تا دیروز میخواستند شاه را در قدرت نگهدارند. کسیکه تاریخ آن دوره را بخواهد با تجربه شخصی توضیح بدهد درست یا غلط مثل این میماند که از سوراخ یک سوزن دنیا را نگاه کند لاجرم نمیتواند کل صحنه سیاسی و اجتماعی را ببیند. همچنانکه این نوشته ندیده است. اما این ندیدن، نتیجه “اشتباه معرفتی” راوی نیست. این یک نتیجه گیری سیاسی است که یک گرایش راست با رجوع به آن تاریخ میخواهد حقانیت سیاست امروزش را نشان بدهد. زیرا این گرایش هم از بیانیه های چهارده امضایی حمایت کرده است و هم از مسیح علینژاد در مقابل دانشجویان چپ. حتی متوجه نیست وقتی که میخواهد با این استدلال از راستها دفاع کند، دارد میپذیرد که راست در جنبش سرنگونی دست بالا پیدا کرده است و خودش در نقش همان چپی که از خمینی حمایت کرد، ایستاده است.
این رفیق ما حتی از تجربیات خودش هم نیاموخته است حمایت از خمینی را این بار با حمایت از جریانات ملیگرا و پروغرب دارد پاسخ میدهد. درس آموزی از منظر این نگرش فقط جابجایی نیرویی است که فکر میکند در جنبش سرنگونی متحدش است و نباید با نقد آنها خود را از نیروی آنها محروم کند و…. این نگرش سیاست و تاکتیک همان چپهای دوره انقلاب را دارد تمرین میکند که میگفتند فقط شاه برود هر کس بیاید ما در موقعیت بهتری قرار خواهیم گرفت و اهدافمان را دنبال خواهیم کرد.
راست را نقد نمیکند و توصیه میکند نقد نشود تا در “جنبش خلق” که در دوره “نو اندیشی” اش جنبش سرنگونی مینامد، تفرقه ایجاد نشود. مدافعین همین تفکر مدعی شده اند که اگر در دوره انقلاب ٥٧ چپها خمینی را نقد میکردند هم تفرقه ایجاد میشد و هم شاه سرنگون نمیشد. در دفاع از مسیح علینژاد هم عین این استدلال را کردند که نباید در دانشگاه تفرقه ایجاد کرد. جالب این است که اینها خواهان اتحاد چپ و راست در دانشگاه و در جنبش سرنگونی هستند و فکر میکنند از این طریق مثل خمینی میتوانند رهبری چپ و راست جنبش سرنگونی را کسب کنند. برخلاف ادعا و توهم ذهنی که دارند با حمایت از راستها و یا نصیحت راستها، عملا به جامعه میگویند مردم شما هم از این راستها حمایت کنید. آن مردم هم وقتی که بخواهند انتخاب کنند بسیار طبیعی است که حامی را رهبر خود نمیکنند، بلکه همان کسی را انتخاب میکنند که این حامیان پشت آنها بسیج شده اند. این نوع نگرش حتی جونیوریسم نیست این سیاست تکرار کمدی یک شکست تراژیک است که چپ سنتی و ضد سلطنتی و ضد امپریالیست در سال ٥٧ تجربه کرده است.
به قول منصور حکمت خمینی بر شانه سنت و سیاست جنبش ملی اسلامی که نیروهای اصلی آن جبهه ملی و حزب توده بودند به قدرت رسید. جریان خمینی یک جریان از دهها جریان متعلق به جنبش ملی اسلامی بود که همگی در سیاست مخرج مشترکهای داشتند. اما “ضد امپریالیست” بودن، حلقه اصلی سیاست مشترک جریانات متعلق به این جنبش بود. از این زاویه همه آنها از یک جنس بودند. همین نقطه اشتراک، کل این جنبش را قدم به قدم پشت سر خمینی به خط کرد. وقتی که میگوییم دیگر انقلاب همه با همی در ایران شکل نخواهد گرفت منظور این است که جنبشهای مختلف پشت یک رهبر بسیج نخواهند شد.
رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ انقلاب همه با هم نبود بلکه همه با خمینی بود. اتفاقا انقلاب همه با هم همین است که جنبشها و گرایشات مختلف پشت سر یک رهبری قرار میگیرند. به همین دلیل منصور حکمت میگوید این بار ما در ایران شاهد چنین اتفاقی نخواهیم بود. نمیتوان با تغییر ترکیب کلمات یک ترمینولوژی سیاسی را یواشکی به خواننده قالب کرد. این چه استدلالی است که انقلاب ٥٧ “همه با هم” نبود بلکه “همه با خمینی” بود. اگر منظور نویسنده این است همه با هم یعنی در سهم بردن مساوی نبودند معلوم است که از پایه متوجه مضمون سیاسی این ترم نشده است.
اگر منصور حکمت تاکید میکند این بار در ایران رهبری واحدی شکل نخواهد گرفت. منظورش این نبود از این به بعد جنبش توده ای در خیابان فقط کارگران خواهند بود. چنین درکی از مباحث منصور حکمت زیادی ساده اندیشانه است. اینکه گفته میشود همه مردم از اقشار مختلف در خیابان شرکت میکنند به این معنا انقلاب همگانی است. گوینده متوجه نیست نه منصور حکمت و نه هیچ کس دیگری انقلاب همه با هم را با حضور افراد از اقشار مختلف توضیح نداده است. ناسلامتی قرار بود جامعه را بر اساس منافع و سیاست طبقات و جنبشها توضیح بدهیم. اما رفیق تحلیگر ما جنبش و طبقه و سنت سیاسی و…. را زیر فرش میکند تا عکس خیابان را به ما نشان بدهد. در حالیکه منظور هیچ تحلیلگر و کمونیست جدی نبوده است که انقلاب “همه با هم” را با شرکت افراد از اقشار مختلف در خیابان توضیح بدهد. در هیچ دوره تاریخی کسی این تفسیر را معیار خود قرار نداده است. فاکتی برای آن وجود ندارد. وقتی از همه با هم حرف زده میشود از شکل گرفتن رهبری واحد برای جنبشهای مختلف حرف زده میشود. کلید درک این مسئله جایگاه همین جنبشهای سیاسی و طبقاتی است که در دستگاه تحلیلی رفیق ما غایب است.
همچنانکه در انقلاب ٥٧ جنبش اسلام سیاسی، جنبش ملی ـ اسلامی، جنبش ملی نوع مصدقی، جبهه ملی و… بعلاوه جنبش چپ آن دوره از پوپولیست و چریک و ملی و توده ای و خلقی و… همگی پشت سر خمینی صف کشیدند یا بقول رفیق بهزاد مقهور تاکتیک موثر او شدند. اگر این دوست ما به هر دلیلی منظورش از همه با هم رهبری واحد این جنبشها نیست باید این تز را از اساس کنار بگذارد و با نشان دادن کارت شناسایی تعلق افراد به اقشار مختلف در خیابان مخاطب را دنبال چیزی نفرستد که هیچ مبنای نظری و تئوریکی ندارد.
در عین حال پاسخ این نیست که رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ “همه با هم” نبود بلکه همه با خمینی بود. با عرض معذرت باید بگویم این نوع ترمها شباهت زیادی به سفسطه دارد تا سیاست. البته این قابل فهم است که رفیق بهزاد تلاش میکند بگوید انقلاب ٥٧ همه با هم نبود امروز در جنبش سرنگونی همه با هم باید شکل بگیرد. اگر منظورش این است با صراحت بیاید همین را بگوید نه اینکه با جابجایی کلمات بخواهد این همانی را یواشکی تحت عنوان تز جدید تحویل مخاطب بدهد.
اما با این حال از میان نیروهای ائتلافی جنبش ملی اسلامی، جنبش اسلام سیاسی به رهبری خمینی تفاوت جدی با بقیه داشت. این جنبش به دنبال سازمان دادن یک حکومت دست راستی با روبنای اسلامی بود. خمینی تئوری خلافت اسلامی و حکومت بر اساس شریعت اسلام ولی فقیه و… را قبلا گفته و نوشته بود. این تئوریها برای جنبش اسلام سیاسی معرفه بود. همچنانکه بالاتر اشاره کردم خمینی با حمایت غرب و بر بستر سیاست و فرهنگ جنبش ملی اسلامی ساخته و پرداخته شد که با یک نسل کشی، انقلاب ٥٧ را شکست داد. یک واقعیت دیگر در جامعه آن روز ایران این بود که گرایشات سیاسی دهه چهل و پنجا اینها را دیده و میشناختند. اما حلقه مشترک ضد سلطنتی و ضد امپریالیست بودن، همه این جریانات را به هم وصل کرده بود و این همان بستری است که خمینی از آن تغذیه کرد. کسی که اینرا نبیند متوجه سیاست در بعد کلان نیست از سوراخ سوزن میخواهد تحولات را نگاه کند. جنبشها را نمیبیند سیاست را بر اساس نقش جنبشها توضیح نمیدهد از وقایع عکس میگیرد و به عنوان حقیقت ناب تحویل میدهد.
با این حال بیژن جزنی و تقی شهرام و جواد قائدی و… که از شخصیتهای شناخته شده چپ آن دوره بودند خطر قدرتگیری اسلامیها را هشدار داده بودند. به قول رفیق بهزاد حتی شفق سرخ هم اینرا گفته بود. بنا بر این رهبر شدن خمینی حاصل مهندسی افکار عمومی بود و نه نتیجه تاکتیک های او. مینیستریم جامعه بر بستر فرهنگ شرقی و فرهنگ خودی تنها به رسانه های رسمی که موافق قدرتگیری جریان اسلامی بودند دسترسی داشت. چپ منتقد یا در زندان بود یا رسانه ای نداشت صدایش را خفه کرده بودند. معرفه نبود. پایه اجتماعی قوی نداشت و…
حتی جریانات چپ آن دوره مانند پیکار و سازمان چریکهای فدایی و…. در روزهای اول انقلاب و حتی یک سال بعد از قدرت گیری خمینی هنوز لبیک به خمینی نگفته بودند اما او را نماینده خورده بورژوازی میدیدند که میخواستند رادیکالش کنند. این همان توصیه ای است که امروز رفیق بهزاد میکند: رهبری راست را نقد نکنید، نقایصش را بازگو کنید تا رادیکال بشود. اما ایشان باید بداند که این متد چپ سنتی چهل سال قبل شکست خورده و زنده نخواهد شد. این عین همان کاری است که پیکار و چریک و راه کارگر و رزمندگان و… انجام دادند و میخواستند امام خرده بورژوا را با فشار از پایین به صف خلق بیاورند. حزب توده امامش را انتخاب کرده بود اما چپ سنتی منتقد حزب توده به دنبال رادیکال کردن “خورده بورژوازی” به رهبری خمینی بود. همین نگرش و توهم باعث شد در جریان جنگ ایران و عراق بسیاری از اینها مدافع مام میهن و جناحهایی از رژیم اسلامی شدند.
متاسفانه امروز چپی که به بهانه جنبش سرنگونی به دنبال رادیکال کردن راستها و بورژواها است و فکر میکند بخشی از آنها شعارهای چپ را دارند تکرار میکنند پس هژمونی چپ را پذیرفته اند و… در توهم بسر میبرد. این چپ سرنوشت بهتری از آن چپ ٥٧ نخواهد داشت. این گرایش فکری پایه اجتماعی ندارد. زمینه رشد پیدا نمیکند. فقط در مقطع کوتاهی مزاحم کار کمونیستها میشود و پیشروی کمونیسم کارگری را کند میکند. این گرایش ادامه یا بخشی از همان چپ است که تاریخش بسر آمده است. این گرایش و این نوع چپ را من چپ سنتی “نو اندیش” مینامم که از آن چپ دوره ٥٧ هم راست تر حرف میزند.
زیرا آنها از نظر خود به دنبال رادیکال کردن خورده بورژوازی به رهبری خمینی بودند چون فکر میکردند یک قشر بینابینی است. این چپ سنتی “نو اندیش” امروز ما در این توهم است که گویا میتواند راستها را رادیکال کند، بورژوازی را رادیکال کند، چون میبیند آنها شعارهایی را تکرار میکنند که قبلا فقط چپها مدافع آن بوده اند. متوجه نیست خمینی هم روزی مدافع آزادی سیاسی شد و اعلام کرد آزادی سیاسی برای همه و مارکسیستها هم هست. اعلام کرد جمهوری مورد نظر ما همانند جمهور فرانسه خواهد بود. او حتی از راستهای امروز در زمینه اقتصادی چیزهای بسیار بیشتری گفت که آب و برق و آموزش و… مجانی را وعده داد. این توهماتی که امروز نسبت به راست شکل گرفته است واقعا تعجب انگیز است. انگار اینها در جریان انقلاب ٥٧ نبوده اند و ندیدند خمینی برای تحمیق مردم چی وعده ها و چه حرفهایی زد.
از منظر این گرایش اگر اپوزیسیون بورژوایی، لیبرال و سوسیال دمکرات بشود خوشحال خواهد شد و برای این سیاست طرح و تاکتیک میآورد و به ما کمونیستهای کارگری توصیه میکند راه پیروزی از این طریق ممکن است. با همین متد نقد راستها را در جنبش سرنگونی مشروط میداند. رفیق بهزاد نوشته است:”افشاگری در مورد راست نمیتواند در همه موارد موثر باشد. خصوصا در زمانی که راست توانسته است عده ای از مردم را بخود جلب کند. نقد برنامه های آینده راست برای مردم عادی که درگیر مبارزه با رژیم هستند، بی اثر است و حتی با عکس العمل شدید آنها روبرو خواهد شد .افشای راست خصوصا بایستی به ضعف آن برای سازمان دادن جنبش سرنگونی متمرکز گردد.”
همچنانکه میبینید رفیق ما معتقد است گرایش راست را در دوره جنبش انقلابی و جنبش سرنگونی فقط وقتی باید نقد کرد که آنها تاکتیک نادرست و به ضرر جنبش سرنگونی اتخاذ میکنند. به همین دلیل با تاکید میگوید” مردمی که رهبری وی (خمینی) را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. موقعی که راست دست بالا را در یک جنبش دارد، حزب بایستی به رهبران آن کاری نداشته باشد.”
این گرایش به تمام معنا گرایشی راست است. چپ سنتی “نو اندیش” منظورم این نوع نگرش و سیاست و مدافعینش است. مقاله رفیق بهزاد در این چهارچوب نوشته شده است. این گرایش حتی امروز که خودش معتقد است مسئله رهبری جنبش سرنگونی باز است و قطعی نشده است توصیه میکند جنبش راست را فقط وقتی باید نقد کرد که در تاکتیکش برای سرنگونی ناپیگیر است و یا میخواهد سد ایجاد کند. (حتی به توصیه خودش که نوشته است خمینی را میشد در سال ٥٥ و ٥٦ نقد کرد وفادار نمانده است.) او تاکید میکند نقد راست تفرقه در صف سرنگونی ایجاد میکند و مردم آنرا چوب لای چرخ سرنگونی میدانند. عین این سیاست را جنبش فدایی در دوره انقلاب داشت و بقول رفیق بهزاد اینطور فرموله میکردند:
“دیدگاه فدایی این بود که نبایستی تضاد میان نیروهای خلق را آنتاگونیستی کرد و خمینی را میخواست رادیکال تر کند …. چپ ایران بشدت ضد غربی و ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی بود و بهمین دلیل فکر می کرد که خمینی را بایستی رادیکال کرد، وی مثل خرده بورژوا در نوسان است وبایستی بعنوان متحد فقط با فشار رادیکال شود.”
این رفیق ما و همفکرانش امروز عین این سیاست را در برخورد به راست پیشه کرده اند و آنرا ادامه بحث سلبی اثباتی معرفی میکنند. در نوشته ای جداگانه در مورد بحث سلبی اثباتی و درک وارونه این گرایش از آن متد مقاله ای تحت عنوان “نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی” منتشر کرده ام علاقه مندان میتوانند به آن رجوع کنند. اینجا همینقدر بگویم بحث سلبی متد و سیاست یک جنبش اثباتی است که میخواهد در جنبش سلبی در شرایط انقلابی هژمونی کسب کند. بکار گرفتن این بحث محدود به شرایط انقلابی است. بحث رابطه بین جنبش سرنگونی و حکومت است. تعریف و متدی برای سرنگونی حکومت و رهبری در جنبش سرنگونی است. این بحث هیچ ربطی به مناسبات چپ و راست در جنبش سرنگونی ندارد. اما رفیق بهزاد این متد و سیاست را وارونه کرده است.
این وارونگی تا آنجا پیش رفته است که در نقش مشاور و مفسر راستها ظاهر شده اند. مواردی بیانات گرایش راست را تلاش میکند تصحیح و مقبول نشان بدهد. مثل هم جنبشی خود به اشکالات آنها برخورد میکند. فکر میکند دنیای سیاست دنیای پلیتیک زدن است. چون دوره سرنگونی است پس باید در این مقطع از این نوع راستها دفاع کند تا به رهبر آنها تبدیل شود. این نگرش در خوشبینانه ترین حالت هم جنس همان چپ دوره انقلاب است که نمیخواست تضاد بین نیروهای خلق را آنتاگونیستی کند. اگر آن چپ ضد امپریالیست بود این چپ فقط سرنگونی طلب است و بس. این تکرار کمدی یک تاریخ تراژیک است که ما به تحرکاتش خیره شده ایم.
اما رفیق بهزاد حتی در بکار گرفتن شیوه خمینی هم دچار مشکل است زیرا او از هیچ جریان سیاسی دیگر در ایران حمایت نکرد و فقط به جنبش خودش متکی بود. این دیگران بودند که از او حمایت میکردند، بقیه جریانات سیاسی ایرانی چپ و راست و میانه با تصمیم خودشان و ارزیابی که از خمینی و اسلام و… داشتند در زیر چطر ضد امپریالیستی خمینی تجمع کردند. خود رفیق بهزاد نوشته است که “خمینی هیچگاه حمله ای انتقادی به نیروهای دیگر نکرد. حتی وقتی که در قبل از انقلاب به هیات سازمان مجاهدین که مذهبی بودند، گفته بود که از آنها حمایت نمی کند، بر علیه آنها موضع نگرفته بود.” البته رفیق ما این نمونه را به این دلیل نقل کرده است که بگوید چون خمینی مجاهد را نقد نکرد ما هم دیگران (که منظورش راستها است اگر نه مرتب مشغول نقد چپها است) را نقد نکنیم. اما وجه دیگرش را که از کسی حمایت نکرده را نادیده میگیرد چون امروز خودش به بهانه جنبش سرنگونی که خواست همه از جمله راستها است نقد ما به جریانات راست را تفرقه افکنانه میداند. جالب است هم راستها و هم این نوع چپ به دنبال “اتحاد” راست و چپ در جنبش سرنگونی هستند. اما هیچوقت راستها از چپ دفاع نکرده اند و این فقط نوع خاصی از چپ است که به بهانه بیانیه های چهارده امضایی که سرنگونی طلبانه است و در دانشگاه در مورد حجاب و… از راست دفاع کرده است.
راستها تحت عنوان “شورای ملی” رهبری ملی، اتحاد نیروهای دمکراسی خواه و…. میخواهند از روش خمینی برای کسب هژمونی استفاده کنند و این نوع چپ هم همان کار را تحت عنوان اینکه این دوره دوره “سرنگونی” است و دوره انقلاب بعدا خواهد رسید و… میخواهد از همان روش خمینی برای شکل دادن به جنبش همه با هم علیه حکومت استفاده کنند. جدا از اینکه این متد عملا انقلاب دو مرحله ای را دارد تئوریزه میکند اما متوجه نیست که خمینی با هیچکس نبود. این جنبشها و جریانات دیگر بودند که خود را با او همراه کردند. او خود را با هیچ جنبش دیگری هماهنگ نکرد و مدافع هیچکس نشد.
گستردگی “جنبش ضد امپریالیستی” که بعد از کودتای ٢٨ مرداد بسرعت همه جریانات سیاسی ایران را پوشش داده بود، لجنزاری بود که خمینی از آن ارتزاق میکرد. با این حال آن انقلاب با یک نسل کشی شکست خورد. زیرا با وجود همه توهماتی که نسبت به خمینی وجود داشت، بعد از انقلاب ورق داشت برمیگشت و در ابعاد هزاران نفره آزادیخواهان به صف مخالفین خمینی پیوستند. سمپاتی رفیق بهزاد و همفکرانش به بیانیه های ١٤ نفره و مسیح علینژاد و… آنها را در نقش حامی نشان میدهد نه رهبر. حتی متوجه نیستند که هیچ آدم عاقلی حامی را رهبر خود نمیکند. پس تکلیف این نگرش روشن است متولد نشده سقط شده است. نقش خود را به یک حامی تنزل داده است.
تمام تلاش من این است که متد سلبی منصور حکمت را اولا به یک دوره معین که شرایط انقلابی نامیده میشود محدود کنم و گرایشات دیگر نتوانند این متد را به قبل و بعد از شرایط انقلابی تسری بدهند. دوما جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری باید آنقدر قوی و معرفه باشد که مردم در هر مکانی در ایران اعضا و کادرها و سخنگویان و پرچم او را ببینند تا بتوانند انتخابش کنند. سوما ما باید جنبش خود را و کمونیسم کارگری را به عنوان یک جنبش اثباتی فرض بگیریم که با متدی سلبی در جنبش سرنگونی دخالت میکند. حزب ما و جنبش ما جنبش سلبی نیست بلکه بشدت اثباتی است. اما برای رهبری جنبش سرنگونی و انقلاب کارگری باید با سیاست سلبی در خیابان ظاهر بشود. در خیابان ظاهر شدن و رهبری جنبش اعتراضی فقط میتواند سلبی باشد. اما این مهم بدون یک جنبش و حزب اثباتی که مرتب و بدون وقفه جنبشش را با سیاستی کمونیستی تجهیز میکند غیر ممکن است.
در پایان خواننده را به یک پاراگراف از مباحث منصور حکمت رجوع میدهم که برعکس نظرات رفیق بهزاد دلایل شکست انقلاب ٥٧ را توضیح میدهد.
“جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. برخلاف نظرات رايج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مديون شبکه مساجد و خيل آخوندهاى جزء نبود. منشاء اين رژيم قدرت مذهب در ميان مردم نبود، قدرت تشيع، بيعلاقگى مردم به مدرنيسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بيش از حد شهرنشينى و کمبود “تمرين دموکراسى”، و غيره نبود. اين خزعبلات ممکن است بدرد کارير شغلى “شرق شناسان” نيم بند و مفسرين رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقيقت ربط ندارد. جريان اسلامى را همان نيروهايى به جلوى صحنه انقلاب ٥٧ کشيدند که تا ديروز زير بغل رژيم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعليم ميدادند. آنها که پتانسيل راديکاليزاسيون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ايران را ميشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به يک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نياز داشتند. براى “اسلامى” شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک “رهبرى انقلاب” و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه – صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند. آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما “انقلاب اسلامى” و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى “جامعه شرقى و اسلامى” و درخور مردم “جهان اسلام” يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد…… اما اينکه نفس اجراى اين مهندسى اجتماعى در ايران مقدور شد، مديون اوضاع و احوال و نيروهاى سياسى و اجتماعى داخل ايران بود.”
*************************************************