این روزها نامهایی مانند سپیده قلیان و اسماعیل بخشی و رفقای نشریه گام و جعفر عظیم زاده و بازداشتی های اول مه و …بخش مهمی از اخبار روزانه را به خود اختصاص داده اند. این نامها بیانگر یک جنبش قوی و عظیم است که در جامعه جریان دارد. اما برخی را نگران و دلواپس کرده. هشدار میدهند که چپ باید مواظب خودش باشد پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز نکند و به چیزهای ممنوعه حتی فکر هم نکند چه رسد به عمل! “پرویز دستمالچی” نام آشنایی در دنیای سیاست ایران است. شهرت ایشان مدیون یک حاثه تلخ است. او بازمانده ترور سران حزب دموکرات کردستان در رستوران میکونوس برلین است که خوشبختانه توانسته جان سالم بدر برد. ایشان اخیرا یادداشتی مفصلی منتشر کرده است با عنوان “چپ وآینده”. آنچه یادداشت ایشان را مهم می کند این است که ایشان بی پرده حرف دل راست جامعه را زده و نگرانی این بخش از جامعه را بروز داده است.
نوشته ایشان با یک حکم شروع میشود:” انسان باید بیرون از مطلقها و علیه آن زندگی کند.” (جز اینکه این حکم را آویزه گوشمان کنیم کار دیگری نمی توانیم بکنیم!) در ادامه – با عرض پوزش از ایشان- با سفسطه و مغلطه کردن این حکم را معنی کردند؛ مانند این :”پیدایش انسان را دو میلیون سال، وجود اجتماعات بشری را ده هزار سال، شکلگیری حکومت را پنج هزار سال تخمین میزنند. فیزیکدانان میگویند زمین حدود هفت و نیم میلیارد سال و کهکشان ما حدود سیزده میلیارد سال دیگر از میان خواهند رفت. رهایی نهایی یا جامعه امام زمانی کی و در کجا خواهد بود؟ یا این:”انسان… موجودی خودخواه که در نهایت حاضر نخواهد شد مصالح جمع را مقدم بر منافع خود کند.” و یا مانند این:” مارکس در دورانی زندگی میکرد که دانشمندان علوم طبیعی، یکی پس از دیگری، قانونمندیهای درونی پدیدیهها را کشف میکردند و او میپنداشت موفق به کشف قانون حرکت درونی تاریخ شده است، مانند کشف قانونمندیها در طبیعت.” ایشان همینجور برای خودش قصه می نویسد، مانند این:” مبنای برداشت و تجزیه و تحلیلهای مارکس جامعه صنعتی و بسیار پیشرفته آلمان(بوده!)…” یا مثل این:” “جامعه کمونیستی برای مارکس … در آن به این دلیل پول، به عنوان واسطه تبادل اقتصادی، از میان میرود که چون مازاد تولید(!) وجود دارد، پس هر کس میتواند تمام نیازهایش را دریافت کند،…(حقیقتا؟!)” یا این:” او( منظور ایشان مارکس است) به آزادیهای سیاسی، رهایی از ستم و سرکوب ماشین حکومت (گران) کمتر توجه داشت.” بعد کره شمالی وشوروی سابق را به ریش مارکس می چسباند تا حرف قبل و بعدشان را مثلا ثابت کرده باشند:” بلشویکها … ندیدند که اقتصاد بدون رقابت رشد نخواهد کرد و رقابت باید سالم و عادلانه باشد، یعنی بارآوری و خدمات باید بهتر باشد تا چرخ اقتصاد بگردد.”
اما این همه چیزی نیست که میخواهد بگوید. بعد از ذکر مصیبت از “حکومتهای مطلق گرا و ایدئولوژیک” خطاب به “چپ ایران” نوشته است:” چپ اگر بخواهد آیندهای داشته و بتواند در شکل دهی جامعه موثر و نقشی داشته باشد، باید از تجربه شوروی بیاموزد، زیرا در غیر اینصورت بدل به گروهکی هیچ کاره خواهد شد.”(بدبخت ما!) اما بعد زیر بغل چپ هندوانه میگذارد به این صورت:” «چپ» از نگاه تاریخی، نه نیروی ارتجاعی، نه محافظه کار، نه پیرو بالائیان، یا استثمارگران و استعمارگران بوده است. چپ با جنبش خرد- و روشنگری با علم و پیشرفت همزاد بود و هست،….چپ همواره مدرن بوده است …. و چپها در طول تاریخ نماد مدرن سازی از راه روشنگری در جامعه، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و…، و راستگرایان همواره از حافظان سنت تا ارتجاع بودهاند. … مبارزه چپ برای آزادی و عدالت اجتماعی همواره همراه کشف و بیان حقیقت است و از آن جدا نیست. تلاش برای دانستن و آگاه کردن، در پی حقیقت بودن است…” در اینجا مثلا از سر دلسوزی یک تیکه معنی داری را به چپ می اندازد”…حقیقتی که نباید بنابر مصالح این و آن یا قدرت یا «تاکتیک» قربانی یا پوشانده شود.” چشم! بعد همینطور چپ را بزرگ و بزرگ کردند تا حدی که آدم حواسش به خودش نباشد راه خانه اش را گم میکند:” سیاست چپ مبارزه برای علایق و منافع اکثریت جامعه، برای عدالت، امنیت اجتماعی، علیه خودسری و زورگویی حکومت (گران)، علیه قوانین ارتجاعی چون شلاق و قصاص، علیه تقسیم حقوقی انسانها به خوب و بد، به مسلمان و کافر، علیه تمرکز بیش از حد قدرت اقتصادی در دست عدهای معدود، علیه جنگ، علیه حاکمیت حدود الهی، برای همزیستی مسالمت آمیز، برای امنیت در دوران بازنشستگی، برای حقوق یکسان همه در برابر قانون، برای شانس مساوی در پرورش استعدادها است. سیاست چپ مبارزه برای مناسبات عادلانه در جامعه خود و جهان است. چپ، یعنی دفاع از منافع کسانی که تولیدکنندگان اصلی ثروتاند، آنها که سرمایه ندارند و باید نیروی کار خود را بفروشند. چپ، یعنی مبارزه برای عدالت بیشتر و و تلاش برای رفع نابرابریها و تبعیضها است.” اما و اما بسیار مهم است این چپ نباید به فکر قدرت باشد. بده، زشته، اخه، برای چپ خوبیت نداره !
اینکه شوروی چه بود، و یا استالین چه ربطی به ما دارد، اینکه مثلا “دنیای آزاد” تو این دویست ساله اخیر چقدر دیکتاتور داشته که از استالین بدتر نبوده باشند بهتر نبودند، اینکه چقدر از کمون پاریس به این سو چپها قتل و عام شدند و چه سازمانهای مخوف امنیتی و نیروهای مسلح سازمان داده شده تا ” رقابت … سالم و عادلانه باشد، یعنی بارآوری و خدمات باید بهتر باشد تا چرخ اقتصاد بگردد.” قصه دراز دامنی است که از حوصله این یادداشت خارج است و صحبت بی جهت به درازا کشیده میشود. موضوع این است پرویز دستمالچی حرف دل بورژوازی و به هراس افتاده را میزند چرا که چپ روز بروز در ایران قدرتمندتر در صحنه حاضر است و ایشان دلواپس از تصمیم چپ است :” اکنون ماجراجوییهای حکومت دینی به پایان خود نزدیک میشود و چپ باید تصمیم بگیرد،…” آقای دستمالچی به من نوعی دارد این پیغام را میدهد که باید بی خیال قدرت شویم هنوز نوبت چپ نه تنها نرسیده بلکه اصولا نباید به آن فکر کند و بار دیگر هندوانه زیر بغل ما میگذارد: ” چپ و دوران مدرن همزاد بودهاند، باید به این سنت دیرین وفادار ماند و روشنگری و خردگرایی، و علم و دانش را چراغ راهنمای مبارزات اجتماعی- سیاسی کرد. چپ باید از تصویر ساده و بچه گانه تقسیم جهان به دو قطب خوب و بد، زشت و زیبا، بهشت و جهنم، سرمایه داری و سوسیالیسم، دوست و دشمن دست بردارد و توجه کند که دنیای امروز، دنیای دانش و تکنیک است و بسیاری از مشکلات را نه ایدئولوژی،( این واژه قدرت عجیبی دارد!) بل علم و تکنیک حل کرده است.”
بسیار خوب. بگذارید بعد از اینهمه نقل قول از جناب دستمالچی چند جمله را تاکید کنیم. دوست عزیز! دقیقا اینطور است که حکومت دینی (سرمایه) به پایان خود نزدیک شده است و چپ کارگری و کمونیستی تصمیم خودش را گرفته به حقیقت متعهد بماند و حقیقت این است که چپ در ایران اکنون متشکل و آگاه تر در صحنه است و دور خیز کرده است که قدرت را به دست گیرد و این را با اتکا به جنبش قوی و گسترده ای میخواهد انجام دهد که در مبارزه با جمهوری اسلامی گامهای بزرگی برداشته است. چپ در همه جا حضور دارد. شعارهایی که در تظاهرات و تجمعات اعتراضی داده میشود نشانه حضور چپ است آنهم در کف خیابان. جنبش کارگری رهبران شناخته شده ای دارد که محبوب هزاران و شاید صدها هزار نفرند نه تنها در میان کارگران بلکه نامشان و راهشان در کل جامعه مطرح است. چپ اکنون در ایران یک نشانه قوی دیگر دارد و آن حزبی ( حزب کمونیست کارگری) است که میداند چه میخواهد و چه میکند و عزم جزم کرده قدرت سیاسی را به کف آورد. حزبی که بقول حکومت اسلامی کارش “گسترش اعتراضات” است. میخواهد نمانیده کل جامعه در مقابل حکومت دینی سرمایه باشد. این حزب خطاب به جامعه دارد میگوید به عنوان نماینده طبقه کارگر میتوانم خواسته های شما را متحقق کنم. با این اوصاف شرمنده خیلی ها هستیم، چه شما خوشتان بیاید یا نیاید این بار تصمیم گرفتیم یک پای دعوا بر سر قدرت سیاسی باشیم.
یاشار سهندی