مردی که خودش را حیف کرد

ما را باش رو دیوار کی یادگاری نوشتیم! شاهین نجفی را می گویم.
در یکی از کارهایش خود را جمع نقیضین میداند اما به نظر میرسد تناقض درونی اش بر علیه کسانی پایان یافته که در کار دیگرش به همه آنها “سلام” رسانده بوده.


عزیز جان، شاهین
تاریخ اگر می خوانی تاریخ نخ نما شده سلطنت طلبان را نخوان.
تاریخ اگر می خوانی برای منفعت لحظه ات نخوان.
تاریخ اگر می خوانی این را بیاد داشته باش پشت “ایران عزیز” خون خوابیده است.
تاریخ اگر می خوانی بدان همان “ارتشیان و نظامیان و نیروهای انتظامی و امنیتی” برای “خاک مقدس ایران”، چه در هیبت تیمسار و چه در شمایل سردار خون ریختند. سیلاب راه انداختند.
تاریخ اگر میخوانی بدان همه آن نیروهای که ردیف کردی به نوبت در صد سال اخیر به بهانه “ایران در خطر است” شکنجه و کشتار و اعدام کردند، یک وقتی برای حفظ خاندان سلطنت، الانم برای حفظ بیضه اسلام.


تاریخ اگر میخوانی بدان تاریخ صد ساله اخیر از آمپول هوای دکتر احمدی تا دستگاههای آپولوهای دکترهای ساواک تا خودکشی دادنهای سربازان گمنام امام زمان یک خط سیر ثابت حکومت گران معاصر ایران است. به نیروهای که برشمردی وعده نده سرکارتان می مانید این یعنی تو هم مایلی خط سیر شکنجه و اعدام تداوم یابد.
تاریخ اگر میخوانی حواست باشه به همان نیروهای مورد خطابت خطر تجزیه و فروپاشی ایران عزیز را گوشزد نکن خودشان خب این چیزها را بلدند.بهشان وعده نده در فردای ایران همچنان ” باید حافظ این آب و خاک باشید”برای همین حرفها به اندازه کافی خون ریختند.


تاریخ اگر می خوانی درست بخوان. برو ببین فرهنگ و هنر آوانگارد از تئاتر و شعر و نقاشی و موسیقی و رمان و داستان نویسی …. به غیر از چپ ها و کمونیستها کی تو این مملکت جا انداخت.
تاریخ اگر می خوانی ببین کی بیشترین و سنگین ترین هزینه را برای هر چیزی که بوی از شرافت انسانی داشت داد جز همین کمونیستها.


شاهین جان این را هم بدان؛ دیگه قرار نیست هر کی خودش را برای چیزی و جای میخواهد عزیز کند مشت سمت ما کمونیستها حواله دهد.
و یادم آمد از شاملو و ” سرود ِ مردی که خودش را کُشته است” که چگونه “اجنبی‌ِ خویشتنی”که نام او (شاعر) را داشت خنجر به گلویش نهاد چرا که به زبان دشمن سخن می گفت و شاعر شادمانه از کار خویش فریاد برکشید:
و اکنون
این منم
پرستنده‌ی شما
ای خداوندانِ اساطیرِ من!
اکنون این منم، ای سرهای نابه‌سامان
نغمه‌پردازِ سرود و درودِتان.
…..
اکنون این منم
و شما…

و خونِ اصفهان
خونِ آبادان
در قلبِ من می‌زند تنبور،
و نَفَسِ گرم و شورِ مردانِ بندرِ معشور
در احساسِ خشمگینم
می‌کشد شیپور.

اکنون این منم
و شما ــ مردانِ اصفهان! ــ
که خونِتان را در سُرخیِ گونه‌ی دخترِ پادشاه
بر پرده‌ی قلم‌کارِ اتاقم پاشیده‌اید.

اکنون این منم
و شما ــ بیمارانِ کار! ــ
که زهرِ سُرخِ اعتصاب را
جانشینِ داروی مزدِ خود می‌کنید به‌ناچار.

اکنون این منم
و شما ــ یارانِ آغاجاری! ــ
که جوانه می‌زند عرقِ فقر بر پیشانیِتان
در فروکشِ تبِ سنگینِ بیکاری.
…..

اینرا هم بخوانید

اول مه فرصتی برای ابراز چپ اجتماعی- یاشار سهندی

میثاقی در شش بند از سوی هشت تشکل کارگران، بازنشستگان، دادخواهان، پرستاران و زنان به …