مطالب در مورد “من هم شکنجه شدم” برگرفته از مدیای اجتماعی

این صفحه در حال آپدید است

………….

 

 

 

داود فرهادپور: کارزار من هم شکنجه شدم
’ باید به ظرفی برای انعکاس صدای تمام این زنان و مردان، این جوانان و کودکانی تبدیل شود که در زندانهای شهرهای ایران. شب و روز را تحت شکنجه جسمی و روحی سپری کردند. باید صدای خانواده هایی باشد که جگر گوشه هایشان را زیر شکنجه این جلادان از دست دادند.

شکنجه یعنی:
وقتی هفده سالت باشه ببندنت به صندلی چوبی و با یک چَک به پهلو بخوری زمین و بعد با پوتین سربازی بزنن تو صورتت.

شکنجه یعنی:
وقتی نیمه های شب از خواب بیدارت کنن و بگن چشم بندت و بزن، بعد ببرنت به حیاط پشتی محل تیر باران، دستها و پاهات و ببندن به تیرک چوبی و بعد هم دستور آتش بدن، وقتی بخودت میای میبینی هنوز داری نفس میکشی، و با خنده های جوخه مرگ متوجه میشی که تیرها هوایی بوده یا مشقی.

شکنجه یعنی:
وقتی صدات میکنن بری برای بازجویی و بعد میبینی دو تا میز با فاصله نیم متر گذاشتن کنار هم و میگن دست هاتو ببر زیر زانوت و دستبند میزنن و چوبی رو از لای دستها و پاهات رد میکنن، دو نفری بلندت میکنن میزارنت روی میزها، با هر جوای که میدی با کابل به کف پاهات میزنن، آنقدر ادامه میدن که پاها باد کنه و تاول بزنه، دردناکتر اینکه بزور دور اتاق راه ببرنت. ‎

“شکنجه و خاطراتش تا پایان مرگ با ماست ”
۲۶ دی ۱۳۹۷

………………..

استبداد منهای شکنجه، تناقضی است سخیف و مشمئزکننده نامه مجید اسدی

دی ۲۶, ۱۳۹۷

استبداد منهای شکنجه ، تناقضی است به همان اندازه سخیف و مشمئزکننده که گفته شود در ایران زندانی سیاسی نداریم اگر بخواهیم مفهوم شکنجه را حتی تقلیل دهیم و تنها برپایه تعاریف و تصورات عام و معمول بگیریم ، آنگاه به محض شنیدن این واژه بی درنگ معادل های آن از اعدام ، زندان و انفرادی تا شلاق و تحقیر و توهین به سرعت در ذهن ما سر ریز می شوند.

این واژه ها ، خودبخودی در حافظه ما جای نگرفته اند بلکه حاصل تجربه هایی هستند که آنها را زندگی کرده ایم و یا شاهدش بودیم.

به واقع حیات نسل ما درون دالان های سیاه شکنجه تکوین یافته بی آنکه پیش از این از وجودش متعجب شده باشیم و از این روست که افشای شکنجه و بیان آنچه بر ما گذشته یک دادخواست تاریخی و شورشی علیه وضع جنایت بار و فاجعه آمیز موجود و به مثابه پتکی است که بر سر اعتبار امر بدیهی شکنجه فرود می آید.

این بخشی از تعهد مبرم و فوری ماست که ما را از اعماق دهلیزهای شکنجه بیرون می کشد و در تحلیل نهایی ، وضعیتی انسانی را برقرار می سازد. حال دیگر بگذارید که به حاشا و انکار برخیزند و افشای شکنجه را با تهدید به شکنجه پاسخ دهند.

اما مگر می توانم از شکنجه زنی سخن نگویم که در سال ۸۷، ضجه های مظلومانه و بی پناهش در زیر آوار مشت ها و لگدها و رگبار رکیک ترین الفاظ در چنبره چندین نرینه میرغضب، سکوت سنگین شبانه انفرادی های ۲۰۹ را در هم می شکست؟

یا از دیدن زخم ها و شیارهای کبود و خونین به جا مانده از کابل و شلاق

بر بدن ستار بهشتی و ۴۱ ماه انفرادی بی وقفه غلامرضا خسروی که یک سال آن در سلولی تنگ و تاریک گذشت و اعدام سبعانه اش لب فروبندم؟

مگر می شود از نعره های گارد و باران باتوم ها بر سر و صورت زندانیان دست بسته ۳۵۰ در آن پنجشنبه سیاه ۹۳ یا تحقیر و استهزا و انفرادی زندانیان گوهردشت و سرقت و تاراج اموال و وسایل شان در مرداد ۹۶ به انزوای ننگین سکوت فروغلتم؟

نه نمی توانم از زجرکش کردن زندانیان بیمار ، از محرومیت های عامدانه و کینه توزانه درمانی در قبال بی گناهانی که در زندان بیمار شدند و بیماری شان به فاجعه کشید؛ از محسن دگمه چی از آرش صادقی دم برنیاورم. حمله شبانه آن ۱۰ تن اجامر با شکستن در – به خانه ما در بهمن ۹۵ و ضرب و شتم پدری بیمار همراه با توهین و فحاشی و تهدید من با اسلحه در حضور خانواده نامش اگر شکنجه نیست پس چیست؟

به یقین ، مردم و تاریخ داوری خود درباره این مشت از خروارها نمونه و تجربه را خواهند کرد چرا که این ها روایت زندگی همه ما شاهدان و قربانیان شکنجه است. پس باید که علیه شکنجه و شکنجه گران در صحن دادگاه ذیصلاح خلق به شهادت و دادخواهی برخاست.

بدین طریق است که درهای این تاریک خانه ظلمت و ارعاب استبداد خرد می‌شود و احساس شکنجه دیگر در وجود هیچ کس لابه بلای روزمرگی های فروبرنده نمی میرد بلکه آتشفشان خشمی می شود که بساط ضد انسانی شکنجه و شکنجه گر را به آتش می کشد و میهنی آزاد و بی شکنجه از دل آن خواهد رویید.

مجید اسدی چهارشنبه ۲۶ دی ۹۷ – زندان گوهردشت کرج

…………

#من هم شکنجه شدم ، در کنار بخشی می ایستیم
یدالله باقری کارگر ذوب آهن اصفهان و از زندانیان سیاسی سابق در همبستگی با کارزار من هم شکنجه شدم، به کمپین برای آزادی کارگران زندانی نامه ای ارسال کرده است. او در این نامه ضمن اشاره به شکنجه های درون زندان که به وی وارد شده و در اعتراض به بساط زندان و شکنجه با گفتن اینکه در کنار بخشی می ایستیم، حمایت خود را از اعتراضات قدرتمند کارگران نیشکر هفت اعلام کرده است. متن نامه یدالله باقری همراه است.
کمپین برای آزادی کارگران زندانی
shahla.Daneshfar2@gmail.com
http://free-them-now.com
٢٦ دی ٩٧، ١٦ ژآنویه ٢٠١٩
من هم شکنجه شدم، در حمایت از اسماعیل بخشی
اینجانب یدالله باقری کارگر ذوب آهن اصفهان در سال ٦١ یک هفته قبل از ازدواجم به جرم همکاری با اتحاد مبارزان کمونیست به وسیله عوامل اطلاعات جمهوری اسلامی ربوده شدم و مستقیما من را به بازداشتگاه کمال اسماعیل اصفهان برند و زیر شکنجه های مختلف قرار دادند. از جمله مرا بر روی زمین دراز کردند و در اطاقی که قبلا حمام بوده، دستهای من را به یک میخ در بالای سرم و پاهایم را به یک میله به شکل (T) بستندد و شروع کردند به زدن کابل و فحشهای رکیک دادند. وقتی در اثر درد کابل فریاد میزدم یک پارچه کثیف پر از گرد و خاک را بر روی صورتم و سرم میگذاشتند و روی آن می نشستند و به کابل زدن ادامه میدادند تا از هوش میرفتم. یک هفته اول به همین منوال گذشت بطوریکه ادرارم خون و کل پاهایم مثل بالش خون آلود و متورم شده بود. هفته دوم یک روز در میان شکنجه میشدم و کابل به همراه بازجویی طولانی ده تا دوازده ساعته با چشمان بسته همراه تحقیر و ناسزا. در بهمن ماه ٦١ با آغاز ده فجرشان، مرا به جایی که به کنایه اسمش را هتل گذاشته بودند، بردند. هتل قبلا اصطبل بود که بصورت یک راهرو و بیست اطاق در آن به منظور بازداشتگاه ساخته بودند. امکانات این هتل روزی دو بار دستشویی و شستن ظرفها و دو هفته ای یکبار حمام ده دقیقه ای و شستن لباسها بود. که این هم اگر مقررات هتل را انجام نمیدادیم به دوماهی یکبار حمام تقلیل پیدا میکرد. هیچگونه ابزار اصلاح سرو صورت به ماه داده نمیشد بطوریکه وقتی بعد از ١٤ ماه انفرادی به سلول نیمه انفرادی منتقل شدم همه از دیدنم با ریش و موهای بلند شوکه شدند. دارو و پزشک قدغن بود. بطوریکه من از درد زخم معده که در انفرادی دچار شده بودم شبها بیش از دو ساعت خواب نداشتم. ولی از دارو و دکتر خبری نبود. این تصویر بساط شکنجه در داخل زندان بود که هنوز هم این وضعیت جهنمی ادامه دارد. در خارج از زندان نیز وابستگان ما تحت شکنجه و اذیت و آزاد قرار داشتند. از جمله از زمان ربودنم از محل کار تا مدت ٦ ماه مادر پیر و خانواده و نامزدم از زنده یا مرده بودن من بی اطلاع بودند. آنها هر روز از ساعت هشت صبح تا آخر وقت اداری به هر محکمه و ارگان قضایی حکومتی در اصفهان سر میزدند تا خبری بگیرند اما به جز تمسخر و تحقیر و ناسزا جوابی نمی شنیدند. این همه شکنجه و ستم برای چه بود؟ برای مبارزه جهت برخورداری از یک زندگی بهتر؟. بخاطر اینکه ما جنگ نمیخواستیم؟. به هر حال بعد از همه این ماجرا ها و شکنجه شدنها من و جمعی از همرزمانم را بدون داشتن وکیل و دادخواستی به دادگاه احضار کردند و کیفرخواست هر کدام را خواندند . کیفرخواست من:
١-کمونیست بالفطره بود. یعنی اینکه من از مادر کمونیست زاده شده بود.
٢-مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی به جرم اینکه سازمان شما، با حزب کوموله در ارتباط و گفتگو است
٣-محاربه با خدا و رسول خدا
٤-ارتباط با صهیونیست به دلیل اینکه رهبر گروه شما منصور حکمت از دانش اموختگان دیوید یافی بوده است.
من به جرم این کیفرخواست حکم ظالمانه ٧ سال زندان و انقصال دائم از شرکت ملی فولاد محکوم شدم. اینکه با قلبی مریض و گوشهای کم شنوا و تنی آسیب دیده که هدیه جمهوری اسلامی ایران است با تمام توان از اعتصاب قدرتمند کارگرن حمایت کرده و در کنار بخشی می ایستیم.
به امید پیروزی
٢٦ دی ٩٧

…………

من ھم شکنجە شدم!

زانیار دباغیان

با سلام ودرودهای فراوان به تمامی اعضا کمپین!
اینجانب زانیار دباغیان کارگر شرکت نایلون سازی در شهرک صنعتی شب هنگام ساعت 6 به منزل کوچک کارگری ما حمله برده ومن را فوری با لباس زیر ودمپای ودستبندوچشم بند به مکان نامعلومی انتقال دادند که آنقدر از نظر جسمی وروانی در فشار بودم بار ها زیر بازجوی های سنگین وشکنجه های سفید وفیزیکی بی هوش می شدم و مرا به سلولم باز می گردانند وحتی چند بار به عنوان آزادی با چشم بند جلو در می آوردند ولی می گفتند اشتباه شده است به طوری که به حالی در آمده بودم حتی روزها رو از یادم رفته بود وهر روز یک تا چند بار تا آخرین لحظات انتقالم به زندان نمی دانستم چقدر آنجا بودم که در قرنطینه زندان متوجه شدم نزدیک 70 روز باز داشت بوده ام ومن زانیار دباغیان اول از همه به نام کارگر وبعدا فعال کارگری وعضو کمیته هماهنگی از کمپین دفاع از زندانیان سیاسی یا کارگری وهر فعالی که در راستای اهداف انسانیت قدم بر می دارد دفاع کنید حال حساب کنید که همسر من با چه وضعی نه پولی فقط با کمک جزی از خانواده ام زندگی خود را اداره می کردو از کمپین دفاع از زندانیان سیاسی ومدنی تقاضای این را دارم که صدای مرا به عنوان یک کارگر و فعال کارگری جز کمپین قرار داده وبه سازمان ملل اراه دهند. حتی دو دندان مرا شخصی که آنان به رئیس خود معرفی میکردند با مشت مستقیم به دهانم شکست و لثه هایم پاره شد و پر شد دهنم از خون ولی من هیچ نگفتم تا حالی که موی سر مرا گرفت وسرم را به سنگ دیوار بازجویی زد ولی باز صدای از من نشنید وقتی می گفت از این فیلم برداری کنید ودر دنیای مجازی بگذارید در حالیکه از شدت فشارها روی زمین بودم ونفسم به زور بالا می آمد وبه وسیله نگهبان به شیوه نا شایستی به سلولم برگشتم.

………………..

نامه “سعید شیرزاد” فعال مدنی و عضو «جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان» محبوس در زندان رجایی شهر برای اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، عسل محمدی و علی نجاتی ؛

برای رفیقان ایستاده چون کوه،اسماعیل و سپیده و عسل و علی که همچو ماهی سیاه کوچولو در میان دریایی خروشان به پیش میروند.

برای اسماعیل بخشی که همچو نامش تا به همیشه بخشی از تاریخ مبارزات کارگری خلق های تحت ستم ایران باقی خواهد ماند.

برای سپیده قلیان که نامش سپیدی فردایی روشن ستم کشان و محرومان را نوید میدهد.

برای عسل محمدی که نامش شیرین ترین روزی را که روز پیروزی کار بر سرمایه است به تصویر می کشد.

و برای علی نجاتی که نامش در این راه بلند پیغام آور پایان این شبهای سیاه و غمزده است.

هفته ها و ماهها و سالها بود که فریاد اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه از میان خرابه های شوش گوش فلک را در نوردیده و آسمان از آن به خروش آمده بود،فریاد کارگرانی که در تمامی این سالهایی که نیروی کارشان به یغما رفته بود و حتی بهای بخور و نمیر نیروی کارشان هم از آنان دریغ شده بود و در بازار مکاره ی خصوصی سازیها و رانت خواری دزدان یقه سفید که بر حنجره کارگران تیز کرده کنیه بهانه این دزدیها و غارتگریهای موسوم به خصوصی سازی خون کارگران هفت تپه را با همان نیشکری که مولدش کارگران هستند را در جامهای خونین و سیراب نشدنیشان سر می کشند و متقابلأ بازداشت و سرکوب فعالین کارگری کارگری که تنها خواسته شان نان است و نان…

#من_هم_شكنجه_شدم

………………

فراز آزادی، زندانی سیاسی سابق
” من هم شکنجه شدم

 

 

 

 

 

 

……………

#من هم شکنجه شدم ، ما همه اسماعیل بخشی هستیم
پیمان شجیراتی از کارگران دست اندرکار در اعتراضات قدرتمند کارگران گروه ملی صنعتی فولاد اهواز در همبستگی با کارزار “من هم شکنجه شدم” و در حمایت از اسماعیل بخشی به کمپین برای آزادی کارگران زندانی نامه ای ارسال کرده است. او در این نامه با بلند کردن صدای اعتراضش علیه زندان و شکنجه از جریان دستگیری هایش در اعتراضات کارگران فولاد اهواز و شکنجه شدنهایش نوشته است. متن این نامه ضمیمه است.
کمپین برای آزادی کارگران زندانی
٢٤ دی ٩٧، ١٤ ژآنویه ٢٠١٩

shahla.Daneshfar2@gmail.com
http://free-them-now.com

من هم شکنجه شدم، نه به زندان و شکنجه
در قاموس انسان ستیز جمهوری اسلامی شکنجه از ابتدای شکل گیری حکومت وجود داشته و انکار و تکذیب آن توسط مسئولین نمیتواند نافی وجود آن باشد.
حکومتی که در دکترین فکری و مذهبی اش؛خود را نماینده الله برروی زمین میداند و معتقد است که مجازات در زندانهای جمهوری اسلامی از عذاب اخروی انسان میکاهد؛ شکنجه رهیافت و رویکرد اصلی آن در مواجهه با مخالفان و معترضان است.
من پیمان شجیراتی از کارگران گروه ملی صنعتی فولاد ایران هم شکنجه شده ام.
از سال ١٣٩٥ که مبارزه ما کارگران فولاد علیه ظلم و فساد سیستماتیک نظام سرمایه داری حاکم و مافیای قدرت و ثروت که باعث نابودی صنایع کشور شده است، بطور جدی آغاز شد من و تعداد دیگری از کارگران چندین بار توسط نهادهای امنیتی احضار، بازداشت و زندانی شدیم.
در طی این روند بارها با هتاکی و فحاشی ماموران مواجه شدیم که سعی داشتند در بازجویی ها با تحقیر و توهین اراده و عزم ما کارگران در مطالبه حقوق به یغما رفته مان را بشکنند.
در آخرین نوبت در خردادماه سال جاری بهمراه عده دیگری از کارگران فولاد در حین دستگیری و پس از انتقال به بازداشتگاه مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتم.
در بین همکارانم بسیارند کسانی که این شکنجه ها را تجربه نموده اند اما بنا بر ملاحظاتشان از بیان آن خودداری میکنند. امیدوارم بزودی روزی فرا برسد که بتوانیم در دادگاهی عادلانه مجازات شکنجه گران بیرحم را مطالبه کنیم.
٢٤ دی ٩٧

……………

از زندان زاهدان
ارژنگ داودی من هم شکنجه شدم

زندانی سیاسی و معلم زندانی وی تاکنون در زندان‌های مختلفی از جمله زندان‌های اوین، اهواز، بندرعباس و رجایی‌شهر محبوس بوده و سپس به زندان زابل تبعید شد و در آن جا مورد اذیت و آزار قرار گرفت. این زندانی سپس در یک جابجایی او را به زندان زاهدان منتقل کردند و در آخرین پیامی که داده بود گفت که در سلولهای انفرادی زندان زاهدان است.
این زندانی سیاسی ۶۵ساله در قرنطینه زندان زاهدان مورد شکنجه قرار گرفته و از بلندی به پایین پرتاب شده است.
پابند و دستبندی که به دست و پایش بود، وی را دچار شکستگی در پای راست کرد.

………….

شهین مهین فر

برای آنهایی که می گویند . در جمهوری اسلامی کسی شکنجه نمی شود
من همراه یک ملت هفتاد میلیونی شکنجه شده ام . کوچک و بزرگ
چهل سالست شکنجه می شویم
کارگر . معلم . بازنشسته . کارمند .پرستار . جوان بیکار
من . تو . ما . بدون استثنا
وقتی فرزندانمان را بی جرمی . با تحقیر و ضرب و شتم .
جلوی چشمانمان به بیدادگاه می برند
وقتی پیدایشان نمی کنیم و نمی گویند در کدام دخمه
و در چه حال و روزی اند
وقتی بعد از ماهها به زندانها می رویم برای دیدنشان
و با بد ترین فحشها و تحقیرها از ما استقبال کرده و ناسزا بارمان می کنند
وقتی با جعبه ی شیرینی به زندان میرویم تا آزادی شان را به شادی بنشینیم
و با لباسهای خونی شان رو برو می شویم . و حتی جسدشان را تحویلمان نمی دهند
وقتی به دنبال گوری می گردیم . که گور عزیزانمان نیست
وقنتی با اسلحه بالای سرمان می ایستند و نمی گذارند
یک دل سیر . گریه کنیم و به سوگ بنشینیم
وقتی پشت دیوارهای زندان . رقص بالای دار جگر گوشه هایمان را می بینیم
وقتی فرزندانمان گرسنه اند و ما پولی برای خرید دنان نداریم
وقتی فیلم له شدن استخوانهای جگر گوشه هایمان را. زیر چرخهای
خودروهای نیروهای انتظامی می بینیم و وحشت مرگ
سرا پای وجودمان را فرا می گیرد و بعد از گذشت نه سال
هنوز با او می شکنیم و له می شویم و درد می کشیم
اگر شکنجه نمی شویم ؟ پس چه می شویم ؟
ما هفتاد میلیون ایرانی در بند . چهل سالست بدست شمایان . شکنجه می شویم
آقایان حاکم در جمهوری اسلامی
شما . شکنجه گرید و ما شکنجه شده
شهین مهین فر

…………

لیلا میرغفاری: من هم شکنجه شدم.
اقای منتظری دادستان تهران میخواهم رنج نامه مرا بخوانید در جواب مصاحبه شما در اخبار تلوزیون داخلی و میلی که در برابر خبر نگار و دوربین گفتید اقای اسماعیل بخشی،اهداف سیاسی داشته و با جاهایی در ارتباط بوده و برای سرپوش گذاشتن بر جرایمش موضوع شکنجه را مطرح کرده. حال من به شما به عنوان یک فعال حوزه زنان و یکی از دختران جنبش خیابان انقلاب پاسخ میدهم که انکار شما کاملا با اهداف سیاسی میباشد چرا که من خودم بارها مورد شکنجه قرار گرفته ام که به دومورد ان اشاره میکنم از چندین تجربه تلخ شکنجه شدنم زمانی که پای من در حمایت از جنبش دختران خیابان انقلاب شکست ان هم در یک اعتراض مسالمت امیز مدنی بی صدا و جنجال و خشونت زمانی که نیروهای امنیتی منو با پای شکسته از بیمارستان به بازداشتگاه منتقل کردن با پای گچ گرفته به من عصا برانکار و ویلچر ندادن و منو مجبور کردن تمام مسیر پیاده شدن از ماشین تا بازداشتگاه و نزدیک به بیست پله را بدون کمک و با یک پا به حالت لی لی و پرش برم که هر پریدن چقدر درد در پاها و جانم ایجاد میکرد وقتی با نفسی بریده به پایین پله ها ی بازداشتگاه وزرا رسیدم مرا مجبور کردن لخت مادر زاد بشوم وحتی لباس های زیرم را در اورم و خصوصی ترین جاهای بدنم بازرسی شد من گریه میکردم که اینکار نکنید درست نیست نگاه نکنید ایا این شکنجه نیست ایا زمانی که من در دادگاه ویژه روحانیت در خیابان زعفرانیه تهران باضرب شتم و خشونت توسط حفاظت ان دادگاه باز داشت شدم از شدت ضرب شتم و اسیب بدنم کبود و لباسم خونی نشد که خود ماموران نواحی اسیب دیده را دیدنت و گزارش نوشتن و ایا بعد از ان بی جرم گناه تقصیر به بیمارستان روانی روزبه منتقل شدم و یک ماه سه روز انجا حبس شدم جناب اقای منتظری عالیجناب عبا پوش بفرمایید ایا این بازداشت های همراه با خشونت شکنجه نیست طبق اصل سی و نه قانون اساسی هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر و بازداشت شده زندانی یا تبعید ممنوع و موجب مجازات است .بفرمایید من برای خشنوندی کدام یک از عالیجنابان نظام ولایی و اسلامی ازار شکنجه شدم و برای کدام اهداف سیاسی من باید چنین تجربیات سخت و تلخی به عنوان یک زن جوان داشته باشم .

………………

سارانخعی: من هم شکنجه شدم .من هم اسماعیل بخشی هستم 
من سارا نخعی همسر یکی از زندانی سیاسی دهه شصت هستم با اینکه خودم هرگز دستگیر نشده وزندانی نبودم ولی طعم اذیت وآزار وشکنجه های روحی وروانی از طرف جانیان رژیم را در بهترین سالهای جوانیم تجربه کردم من جوانی 23 ساله بودم که همسرم هرمز رها بجرم کمونیست بودن وعضویت در حزب کمونیست ایران هنگامی که در یکی از کارخانه های جاده کرج در تهران مشغول کار بود توسط مامورین رژیم دستگیر وربوده شد.
یاد آوری آن روز همیشه برایم درد ناک است ، درست یادم هست که آنروز پنجشنبه بود که من از سر کار برگشته وفرزندمان را که آنموقع یک ساله بود از مهد آورده ودر خانه منتظر همسرم بودیم که از سر کار بیاید وبا هم باتفاق به منزل خانواده همسرم که برای شام منتظرمان بودند برویم . از همان ساعتهای اول تاخیر آمدنش دلهره ونگرانی من شروع شد وبا نگاه به عقربه های ساعت وجلو رفتن آن ناباورنه اتفاق ناگواری که ممکن بود افتاده باشد را حدس میزدم از آنروز به بعد بود که کانون گرم خانواده کوچک ما به یک باره از هم پاشید واز همان روز به بعد من و زنده یاد مادر همسرم همراه با دیگر اعضای خانواده بامید کسب کوچکترین خبر از وضعیت او آواره جلو درب زندانها ودیگر مراکز مربوطه بودیم ودر این مدت شاهد بیشترین تحقیر وتوهین ها از طرف مسئولین بودیم، همسرم یکسال ممنوع الاملاقات بود ودر این مدت بخاطر اینکه میدانستم که او در چه شرایطی است وچه سرنوشتی ممکن است که در انتظارش باشد بیشترین فشارهای روحی وروانی را با تمام وجودم احساس میکردم در طی این مدت من همراه با فرزند خردسال ومادر وخواهر همسرم با مشکلات فراوان هفته ای یک بار بامید کسب خبربه زندان اوین مراجعه میکردیم ودر محوطه ای که در مجاورت لوناپارک بود در پشت یک گیشه با دیگر خانواده های زندانی در یک صف طولانی ساعتها می ایستادیم .
یاد آوری آن روزها وایستادن در آن صف وانتظار وخبر های تکاندهنده ای که می شنیدیم هنوز برایم درد آور است. نوبت هریک از خانوادهها که میشد وقتی اسم ومشخصات عزیزانمان را به مامورینی که در گیشه نشسته بودند میدادیم سه پاسخ در انتظارمان بود یک : اجازه دادن اولین ملاقات دو: تحویل ساک لباس ودادن یک تکه کاغذ که شماره قبر بر روی آن نوشته شده بود سه : گرفتن سیصد تومان پول سیگار برای زندانی بدون دادن ملاقات وادامه بلاتکلیفی وانتظار .
ایستادن در آن صف یکی از بدترین شکنجه ها برای خانواده ها بود وهمه ما که آنجا در صف می ایستادیم مثل یک خانواده واحد بودیم وتنها به زندانی در بند خودمان فکر نمی کردیم وتا وقتی که هر کدام جواب میگرفتیم میمردیم وزنده میشدیم . صدای ضجه مادران وخواهران ودیگر اعضای خانواده زندانیان وقتی که نوبتشان میشد وشماره قبر عزیزانشان را بهشان میدادند هنوز در گوشم هست آنها وقتی آن کاغذ را میگرفتند وشروع به گریه وشیون میکردند به شدت از طرف ماموران زندان مورد توهین وپرخاش قرار میگرفتند واجازه ماندن در محوطه را نداشتند ومیبایست هر چه زودتر آنجا را ترک میکردند .
البته که مشگلات خانوادها فقط تحمل این فشارهای طاقت فرسا نبود مشگلات ومسائل اجتماعی واقتصادی هم مزید بر علت بود .
تا کنون در رابطه با جنایات رژیم توسط جان بدر بردگان وخانوادهای جان باختگان افشاگریهای زیادی شده کتابها نوشته شده وفیلمها تهیه وکنفرانسها متعدی برگزار گردیده وجنبش دادخواهی که پرچم آن از همان سال شصت توسط مادران خاوران برافراشته شد همواره در داخل وخارج در اهتزاز بوده وامروز هم با گسترش مبارزات مردم ایران این پرچم در دست نماینده کارگران میباشد که به نمایندگی از طرف احاد جامعه سیستم زندان وشکنجه رژیم را به چالش کشیده است
دیر نیست که با اعتراضات وهمبستکی مردم ایران کل بساط شکنجه واعدام وسرکوب برچیده شود وعاملین وآمرین چهل سال جنایت به پای میزمحاکمه مردمی آورده شوند.
سارانخعی
14 ژانویه 2019
23 دی 1397

………………………….

اعظم جنگروی:‫ در این روزها همه از #شکنجه گفتن و نوشتن !راستش بعد چند ماه میخوام از خودم بگم.‬
سالیان سال من مورد خشونت خانگی قرار گرفتم و با کلی سختی بعد پنج سال توانستم دو سال پیش طلاق بگیرم .
ده تیر امسال بعد از دادگاه #دختران_انقلاب به فاصله یک ساعت یک دادگاه دیگر برای من تشکیل دادند که در آن دادگاه من شوکه شدم !
یکی از پرونده های من رو که از طریق آن طلاق گرفته بودم (پرونده نفقه) گم کرده بودند و اجراییه پرونده نفقه هم از سیستم پاک شده بود،به من گفتند پروندت‌ ناقص و ممکنه طلاقت برگرده برو پروندت بیار ؟! پرونده ای که در خود دادگاه بود !!!
بعد از این که حکم دختران انقلابم آمد و به سه سال زندان محکوم شدم ،
قاضی با استناد به حکم دختران انقلابم و اون پرونده ای که گم کرده بودند طلاقی که من قانونی گرفته بودم رو برگردوند.نمیدونم حرکت دختران انقلاب من چه ربطی به طلاق دارد!!!
اینها همه شکنجه های روحی و روانی است که با استفاده از ابزار قانونی انجام می دهند.انها با استفاده از دستگاه قضایی و همکاری همسر سابق من (فردی معتاد) و ورود کردن به زندگی شخصی من میخواستند اعتراض من را شبهه دار نشان دهند که این یکی از شگردهای قدیمی شکنجه روحی و روانی است.
در همان دادگاه حضانت دختر من را هم از من گرفتند.

صیغه طلاق خوانده شده و من طلاق نامه هم دارم تازه در شناسنامه هم ثبت شده!
فکر کنم میخوان به زور منو سر سفره عقد بنشونن؟! دارن حکم تجاوز به من رو صادر میکنن !

تهدید های اقای منصوری معاون دادستان قبل از اینکه من برم پیش بازپرس من رو پیش ایشون بردند به من گفت : «از کار اخراجت میکنم ،همه چیزت ازت میگرم بچت ازت میگیرم خونه نشینت میکنم …»
حالم خوب نیست و نمیتونم بقیش رو بنویسم
فقط خواستم بگم خوب بلدن #شکنجه انجام دهند…
«خوشبختانه این را نمی توانید تکذیب کنید، چون حکم وجود دارد»
در آخر این را هم اضافه کنم اگر این حکم قطعی شود در دادگاه های بین المللی از دستگاه قضایی ایران شکایت میکنم…

…………………………..

محمد جراحی کارگری که صحنه محاکمه اش را به صحنه محاکمه مفتخوران حاکم تبدیل کرد، یادش گرامی باد
محمد جراحی چهره محبوب کارگری، کارگر رزمنده و کمونیست و کادر حزب کمونیست کارگری در سیزدهم مهر ماه ٩٦ بعد از تحمل سالها بیماری سرطان جان باخت. یادش همیشه گرامی باد.
محمد جراحی را همچون شاهرخ زمانی دوست نزدیکش، در واقع جمهوری اسلامی کشت. او بیش از ٥ سال بدون یک روز مرخصی و در شرایط بسیار سختی در زندان مرکزی تبریز زندان بود. در حبس بود که به بیماری خطرناک سرطان تیروئید مبتلا شد. در همانموقع تحت عمل جراحی قرار گرفت، اما بعد از عمل جانیان اسلامی او را دوباره به زندان بازگرداندند. مقامات زندان عامدانه امکان دسترسی به درمان و دارو را در زندان برای او فراهم نکردند. به او اجازه ندادند که تحت کنترل پزشکی قرار گیرد و حتی به وی داروی اشتباه دادند. تا جاییکه این خبر در آن هنگام با موجی از اعتراض روبرو شد. و نهایتا وقتی که بیماری جراحی به حد کشنده رسیده بود، از زندان آزاد شد و کمتر از یک سال بعد، درگذشت. محمد جراحی در هنگام مرگ ٦٠ سال داشت.

محمد جراحی در زندان نیز صدای آزادیخواهی و انسانیت بود. او از جمله با گذاشتن امضای خود در زیر بیانیه هایی که در دفاع از زندانیان سیاسی و علیه اعدام میگذاشت، همچنان در صف مقدم اعتراض بود.

محمد جراحی حتی در بیدادگاه جمهوری اسلامی در مقابل بازجوهای جنایتکار گفت؛ من از حق کارگر دفاع کردم، از حق انسانها دفاع کرده ام. از سوسیالیست دفاع کرده ام و مثل شما دزد و رانت خوار نبوده ام. او با این سخنان صحنه محاکمه اش را به صحنه محاکمه جمهوری اسلامی و رانت خوران و جنایتکارانش تبدیل کرد. در گذشت محمد جراحی براستی ضایعه ای در جنبش کارگری و برای جنبش کمونیستی بود.

اکنون که با کیفرخواست اسماعیل بخشی جنبش دادخواهی مردم به جلو گام برداشته و قد علم کرده است. جا دارد که یادی از محمد جراحی که بطور واقعی قاتلش جمهوری اسلامی بود کرده باشیم. کمپین برای آزادی کارگران زندانی مناسب میداند که نامه ای از محمد جراحی را که در سال ١٣٩٢ از زندان انتشار داد و در آن ضمن اعتراض به در زندان بودنش از شکنجه هایی که بر او وارد شده بود، سخن گفته و اعلام کرده بود:” من به همه کارگران ودیگر مردمان آزادیخواه وبرابری طلب اعلام میکنم که این مسئولین زندان هستند که موجبات مرگ مرا فراهم کرده اند.”.
متن نامه محمد جراحی خطاب به تمام کارگران، سازمانها و اتحادیه های کارگری سراسر جهان در سال ١٣٩٢ ضمیمه است.

کمپین برای آزادی کارگران زندانی
shahla.Daneshfar2@gmail.com
http://free-them-now.com
١٢ ژآنویه ٢٠١٩

نامه محمد جراحی به تمام کارگران، سازمانها و اتحادیه های کارگری سراسر دنیا
“همکاران، کارگران ایران و جهان
من کارگر نقاش وعضو کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری اینک سومین سال زندان خود را پشت سر میگذارم. من به اتهام های واهی وغیر واقعی زندانی شدم. واقعیت این است که من فعالیت خود را جهت تامین رفاه طبقه کارگر ودیگر تهیدستان وزحمتکشان را حق ابتدایی خود می دانم وبرای آن افتخار میکنم و یک لحظه نیز از این تلاش کوتاه نخواهم آمد.

زندان جای من وامثال من نیست. زیرا که نه دستمان به چپاول و غارت واختلاص های میلیاردی و افسانه ای آلوده است، نه موجب ریختن خون انسانها شده ایم ونه بر ویرانه های مردم زحمتکش وکارگران کاخ هایی افراشته ایم. جرممان تنها وتنها دفاع از حقوق اجتماعی خود و همکاران ودیگر زحمتکشان است. ما برای یک دنیای بهتر مبارزه میکنیم. دنیایی که شایسته ما انسانهاست.
من امروز در زندان تبریز، میان تهدیدها واذیت وآزار زندانبان به هرنوع وشکلی دست به گریبانم. من بیش از یک ماه است که از بیخوابی رنج میبرم. چنان که بر اثر خستگی وبی خوابی مفرط تنها ۲ ساعت از حال میروم. هرچه درخواست بهداری و درمانگاه می کنم کوچکترین توجهی نمیکنند.
مسئولین زندان آشکارا شاهد این شکنجه روحی وروانی من هستند.
من به همه کارگران ودیگر مردمان آزادیخواه وبرابری طلب اعلام میکنم که این مسئولین زندان هستند که موجبات مرگ مرا فراهم کرده اند.
محمد جراحی کارگر زندانی و عضو کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری
٢٧ دی ١٣٩٢”

……………………….

یدی عزیزی از بنیانگذاران اتحادیه صنعتگر سنندج و عضو کمیته برگزاری روز کارگر سنندج در سال 1366 و 1367

من هم شکنجه شدم
اسماعیل بخشی یکی از هزاران فعال جنبش کارگری در تاریخ به سرکارآمدن جمهوری اسلامی است که دستگیر و شکنجه شده است. شکنجه گران همیشه به زندانی اخطار می دهند که پس از آزادی نباید درباره شکنجه به هیچ وجه صحبت کند. ویژگی اسماعیل این است که با شجاعت و از خود گذشتگی که در تاریخ جنبش طبقه کارگر ایران بی نظیر است نه تنها شکنجه هایی که شد را علنی کرد بلکه خواهان پاسخگویی مسئول این شکنجه ها که وزیر اطلاعات هست، شد. نامه اسماعیل بخشی علیه شکنجه فراخوانی بود به همه فعالین جنبش کارگری و دیگر آزادیخواهان که درباره شکنجه ای که شده اند، صحبت کنند. با کارزاری که با نامه اسماعیل بخشی علیه شکنجه ایجاد شده صحبت از شکنجه گلایه و شکایت از جمهوری اسلامی نیست بلکه تیری است به مرکز ارکان جنایت این رژیم.
الان 40 سال است که جواب جمهوری اسلامی به خواستهای کارگران و اعتراضاتشان دستگیری، شکنجه، شلاق و اعدام است. من هم یکی از فعالین جنبش کارگری هستم که دستگیر و شکنجه شدم. حدود یک هفته بعد از برگزاری مراسم با شکوه روز کارگر سال 1367 سنندج دستگیر شدم. این دومین سالی بود که در سنندج روز کارگر علنی برگزار میشد و من هر دو سال عضو کمیته برگزار کننده روز کارگر و همچنین از بنیان گذاران اتحادیه صنعتگر بودم. هنگام دستگیری بعنوان برقکار در بیمارستان کودک سنندج کار می کردم و اولین فرزندمان، روژین تازه به دنیا آمده بود. بجای اینکه شاهد رشد و اولین خنده های دختر تازه متولد شده ام باشم بدلیل فعالیت در ایجاد اتحادیه صنعتگر سنندج و برگزاری روز جهانی کارگر دستگیر شدم و از همان اول تا مدت پنج ماه زیر شدید ترین شکنجه های وحشیانه جسمی و روحی و بازجویی های طولانی مدت بودم.
کابل زدن به کف پا و کمر، لگد زدن به اعضای حساس بدن، ساعتها ایستادن روی پا، نشستن ساعت ها با چشم بند در وسط یک سالن و شنیدن و شاهد شکنجه سایر زندانیان بودن. در جمهوری اسلامی به شکنجه می گویند تعزیر و به بازجو می گویند کارشناس پرونده. حاکم شرع که یک آخوند بود صد ضربه شلاق می نوشت و شکنجه گر می گفت اگر خواستی حرف بزنی دستت را بلند کن و اگر دستت را بلند نکنی تا آخر و تا حد بی هوشی شکنجه می شوی و شلاق می خوری. من پنج ماه زیر بازجویی و شکنجه بودم. تمام این دوران پاهایم ورم داشت، یک دندانم شکست، کمرم شدیدا آسیب دید و پس از سی سال هنوز کمر درد دارم. بازجوی من را مهندس صدا میکردند و دادیار شهرام کرمانشانی بود و یکی بنام جودی که نمی دادنم حاکم شرع بود یا بازجو. هر چی از شکنجه های وحشیانه زندان حرف بزنیم باز هم کم است و باید درباره آن کتابها نوشت.
پس از پنج ماه شکنجه در بیدادگاه چند دقیقه ای انقلاب سنندج به دو سال حبس محکوم شدم و تازه به بند عمومی آمده بودم. هوا خوری و ملاقاتها قطع شده بود. یک شب رئیس زندان آمد و اسامی پنجاه نفر را خواند که بسیاری از آنها را میشناختم. در بند همهمه پیچید و هر کسی چیزی می گفت. عده ای فکر می کردند که برای انتقالشان است به زندان کامیاران و یا کرمانشاه است اما همه اشتباه می کردیم. آن پنجاه نفر را همان شب در زیر زمین زندان سنندج اعدام کردند. بعدها فهمیدیم که اعدام آنها بخشی از کشتار زندانیان سیاسی بود که از تابستان 67 و با فرمان خمینی جلاد در سراسر ایران اجرا شد.
الان که این نامه را می نویسم علی نجاتی یکی از رهبران باسابقه سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و از كارگران فولاد اهواز طارق خلفى، کریم سیاحی و بهزاد علیخانی و محمدرضا نعمت زاده هم چنان اسیر شکنجه گران هستند.
در پایان یادی کنم از جمال چراغ ویسی سخنران روز کارگر سنندج در سال 1368 که جند روز بعد از روز کارگر دستگیر شد و بدست جنایتکاران جمهوری اسلامی اعدام شد.
‏یدی عزیزی – پنجشنبه بیستم دیماه 1397

…………………….

 

ناصر سرمدی
این حکایت دستگیری من است که توسط برادر تنی ام که پاسدار است دستگیر شدم . برادرم نادر که من او را قابیل می نامم از فردای به قدرت رسیدن ج.ا . یکی از ماموریت های وی شناسایی و دستگیری افراد فعال گروههای سیاسی بود.
بعد از دستگیری من و همسرم سارا به دلیل احتمال بارداری او نمیتوانستم فرارکنم. و از همان نزدیکی توپخانه با چشم بند چشمانمان را بستند.
منتظرم تا بازجویی شروع شود چند نفر به من نزدیک شده و با بردن اسم من ، من را وادار به بلند شدن کرده و گوشه آستین مرا گرفته و من را بدنبال خود می کشانند. با چشمان بسته و بوی الکل ضد عفونی و پاهای ورم کرده که از زیر چشم بند می بینم و این برادران و فرزندان خدا من را مانند کور و نابینا بدنبال خود می کشند.
وارد فضایی کوچک می شویم و بازجوی من خود را برادر حمید معرفی می کند (ناصر سرمدی پارسا که بعدا سفیر ایران در تاجیکستان شد). صدای برادر من هم می آید، شروع به نصیحت می کنند که ما می دانیم با کدام سازمان هستی، همه اطلاعات تو را داریم اما می خواهیم که خود بگویی . برادرم نعره می کشد که: بخدا قسم من خودم تعزیرت می کنم، اگر فقط یکی از اطلاعاتت بسوزد خودم حکم اعدامت را اجرا خواهم کرد .
من مطابق اطلاعاتی که از پر گوییهای برادرم گرفته بودم شروع به مظلوم نمایی کردم و گفتم که من مدتها ست که فعالیتی ندارم و در یکی از شهرستانهای کوچک با همسرم زندگی می کنم . نمی دانم اولین ضربه مشت که به صورتم خورد را برادرم زد یا حمید یا کس دیگری . اما تعادل خودم را از دست ندادم و همان جملات را تکرار کردم .
حمید و قابیل در عین تکرار جملات دعای کمیل اولین ضربات شلاق را بر کف پای من که اکنون به تختی فنری بسته شده ام فرود می آورند و برای آنکه فریاد نزنم
و شدت شکنجه ام بیشتر شود ، پارچه ای به دهانم فرو کرده اند و گاه گاه می گویند هر وقت خواستی حرف بزنی انگشت اشاره ات را تکان بده آخر دستانم هم از طرفین به تخت بسته شده بود .
نمی دانم که قابیل هم در این امر خیر شکنجه شرکت داشت یانه ،اما گاه گاهی صدای وی را می شنوم که جملات دعا را تکرار می کند . حمید بازجو نیز بعضی وقتها احساساتی می شود و ضمن تکرار جملات دعای کمیل از شدت ضربات شلاق به من به نفس نفس افتاد.
احتمالا ساعت 12 شب است ، دعای کمیل تمام شده ، هنوز ضربات شلاق بر کف پای من فرود می اید … من تجربه شکنجه شدن در همین کمیته مشترک را در زمان شاه دارم . در آن زمان بازجوی من سرگرد جلالی بود . با دیدن حمید و شکنجه اش به روح سرگرد جلالی رحمت می فرستم . یاد م می اید که سرگرد جلالی از شکجه کردن من بشدت در رنج بود و این کار را نه از سر شوق که از روی وظیفه انجام می داد و آن موقع احساس می کردم از ته دل هم این کار را انجام نمی داداما الان من با موجوداتی روبرو بودم که شکنجه را به عنوان عبادت انجام داده و برای بهتر شکنجه کردن آن از خدا طلب کمک می کردند.
حمید و حاج نادر ( قابیل) و بازجویی دیگر شلاق زدن را ادامه می دهند . از صدای رفت و آمد وپخش صبحانه متوجه می شوم ساعت باید 8-7 صبح باشد.
نادر آن قابیل برادر کش براق می شود که : برادری بجای خود بخدا قسم اگر این بار دروغ بگویی خودم اولین ضربه شلاق را خوهم زد. می گویم ” با توام ای قابیل برادر کش من را از تخت باز کنید و کاغد و قلمی به من داده و به من نیم ساعت وقت بدهید” . بالاخره کوتاه می آیند . چشمانم را باز می کنند . خدای من باور کردنی نیست دو پای من از زانو به پایین سیاه و مانند دو پای فیل ورم کرده و سیاه شده اند . کف پا ها خون الود و پانسمان شده است . نمی توانم بر روی پاهایم بایستم و بزمین می خورم . قابیل با بی تفاوتی تمام ، نظاره گر ماجرا است.
زیر بغلم را می گیرند و من را داخل اتاقی می برند که یک صندلی با زیر دستی و کاغذ و قلمی در آنجاست . بازجو حمید سفارشها ونصیحت هار ا می کند و از اتاق خارج شده و در را قفل می کند .
تصمیم من برای خود کشی قطعی است . بسرعت دست به کار می شوم و یک تیغ جراحی بسیار ظریف را که برای روز مبادا در لباس زیرم جاسازی کرده بودم بیرون می کشم . شروع به بریدن رگ های مچ دستم می کنم . وای خدای من ، درد جانکاهی بر تمام وجودم چنگ می اندازد . اما این درد از درد شکنجه کمتر است.
می بینم که قطرات خون با سرعت بسیار کم از مویرگ های مچ دستم خارج می شوند . مچ بعدی را نیز می برم . در عین درد شدید بریدن پوست و رگ و پی عصب ، اما شوق مرگ و راحت شدن از دست این شکنجه گران مسلمان ، من را به تحمل دردی که میرود من را دچار شوک کند وا می دارد . اما هیچ خبری از مرگ و نیستی نیست . هر لحظه ممکنست که قابیل و حمید و نمی دانم علی و محمد و حسن و حسین برسند و نقشه ام نقش بر آب شود .نظرم به رگهای برجسته دستم در زیر بازو و قسمت داخلی آرنج ام جلب می شود . تیغ را به روی یکی از رگهای برجسته آن ناحیه می کشم پوست کنا ر می رود و رگ سیاه و متورم مانند شیلنگی متورم خود نمایی می کند . به محض کشیدن تیغ بر روی رگ متورم ، می بینم که جریان خون از درون رگ به بیرون فوران می کند . احساس خوش مرگ و پرواز سقوط ازاد می کنم . به سالها پیش بر می گردم که دست نادر را می گرفتم و او را که فقط 5-4 سال داشت با خود به گردش می بردم . حالا با نادر در آبشار دوقلو هستیم و نادر دارد اشک می ریزد و می گوید این من نیستم، باور نکن.
آن لحظات قبل از مرگ برای من شیرین ترین لحظات رندگی ام بوده اند ، سقوط ازاد از فراز قله ای رفیع بسوی دریای آبی و ابدی ، این همه احساس من از ان لحضات است که نمی دانم چند دقیقه طول کشید .
از روی صندلی به زمین می افتم . صدای بازجو حمید را که می شنوم که می گوید: چکار کردی مرد، می شنوم که دکتر را فریاد می کنند ، یکی می گوید آن همه اطلاعات را با خود به گور برد ، دیگری زوزه می کشد که :من بدون بی حسی بخیه می زنم، من داروی بی هوشی را برای این سگ نجس به کار نمی برم، داروی بی حسی را برای جبهه ها نیاز داریم . حمید می گوید یه کاری کن زودتر بتونیم بازجویی اش کنیم و من میشنوم که: به هر حال اگر می خواهید زنده بماند باید به وی مرفین تزریق کنیم که بتواند درد ناشی از بریدن رگها را تحمل کند و زودتر از فردا عصر به هوش نمی آید. من آرام ، خود را به خواب می سپارم .
………………………
شمی صلواتی
اسماعیل عزیز، من هم شکنجه شده ام و نزدیک به سه سال را در زندانهای جمهوری اسلامی سپری کردم بعد از تصرف کردستان در شهر مسجد سلیمان دستگیر و بعد از یازده ماه به زندان سنندج منتقلم کردند
براثر اذیت و آزار و به شدت مریض شدم که مداوی آن سالها طول کشید و هنوز عوارض آن بر جسم و روحم حس می کنمبگذارتا صدای رفقای دوران بچگی و نوجوانیم که توسط جمهوری اسلامی پرپر شده اند یاد کنمبساط صلواتي که شانزده سال بيشتر نداشت توسط ماموران جمهوري اسلامي تير باران شد،
به جرم داشتن یک روزنامه در دستشلطیف صفری ۱۷ زیر شکنجه جان باخت! به جرم هواداری از کومه له و بحث کردن در مورد سوسیالیزموفا اویسی به دلیل عوارض شکنجه بعداز سپری کردن پنچ سال زندان به جرمی هواداری از کومه له کمونیست. چند ماه بعد از آزادی زندگی را واداع گفت!
و همچنين عابد ابراهيمي هیجده ساله ، مهدي حسني ۱۷ ساله فريد منصوري ۱۸ ساله
صباح سليمي دستگیری در سال ۶۱ که تا به امروز هنوز اطلاعی در دست نیست
مسلم ابراهيمي و فاضل ابراهيمي بعد از سخت ترین شکنجه ها تیرباران شدند
عسکر صلواتي، مسعود صلواتي،قاسم صلواتی به جرم هواداری از احزاب سیاسی در کردستان تیرباران شدنددر اينجا نيز از علي سليمي که پدر صباح سلیمی بود بيشتر از شصت سال سن داشت هنگاهي باز گشت از مزرعه توسط گشت پاسداران جمهوري اسلامي که فرماندهش پاسداري بود به نام تقي سرش آبادي دستگير و تا حالا که نزدیک به چهل سال از آن موقع مي گذارد اطلاعي در دست نيست سالهاست از پدر و پسر که فامیل نزدیک من هستند اطلاعی در دست نیست.
………………..
محمد حبیبی
#من_هم_شکنجه_شدمهمانطور که همه می دانند من بار اول 12 اسفند 96 همراه با ضرب و شتم توسط اطلاعات سپاه بازداشت شدم و در تاریخ 27 فرودین 97 با قرار وثیقه بصورت موقت آزاد شدم در مدت آزادی موقت به سر کار برگشتم و فعالیت خاصی نداشتم در روز تجمع 20 اردیبهشت من همراه همسرم که ایشان نیز معلم هستند صرفا به عنوان یک معلم و ناظر شرکت کردم. در جریان برنامه ریزی تجمع نبودم و اصلا نقشی در سازماندهی نداشتم و در یک برنامه قانونی و مسالمت آمیز شرکت کردم و اصلا تصور نمی کردم به آن صورت خشن به تجمع حمله شود و معلمان را مورد ضرب و شتم قرار دهند و مرا بر روی زمین بکشند و به آن صورت که دید و شنیدید با تن زخمی دستگیرم کنند.
همسرم و چند نفر دور من حلقه زده بودند و دوستان اطراف من مدام به آنها می گفتند ما قصد ترک محل را داریم اما آنها همچنان تلاش می کردند مرا از جمع معلمان جدا و دستگیر نمایند ما داشتیم محل را بصورت جمعی ترک می کردیم که چند نفر از نیروهای امنیتی بصورت جمعی به ما حمله کردند و در حالی که افراد پیش رو را با مشت و لگد می زدند و پیر و جوان برایشان فرقی نداشت با مشت و لگد به جان من افتادند یکی از آنها یقه کتم را گرفت و شروع به کشیدن من نمود و مرا که روی زمین افتاده بودم کشان کشان روی آسفالت کشید تا سوار ماشین کند در طول مسیر هم مدام چند نفر با مشت و لگد مرا می زدند.
در اثر اعمال این خشونت بخش هایی از پوست تنم که با زمین تماس داشت کنده شد.کوفتگی و خونمردگی شدید در ناحیه کمر و کشاله ران ، درد شدید در ناحیه پهلو ، درد و کوفتگی شدید در ناحیه قفسه سینه ، تپش شدید قلب تا مدتها پس از ضرب و شتم از اثرات این ضرب و شتم هست که با مرور زمان بخشی از آنها التیام یافته است اما هنوز پهلویم درد می کند و تپش قلب دارم
در فاصله دستگیری تا سوار ماشین شدن، توسط ماموران ضرب و شتم شدم موقعی هم که مرا سوار ماشین کردند به سر و صورتم چند ضربه زدند. بعد مرا سوار ماشین کردند و از محدوده بهارستان خارج نمودند از اینجا به بعد من مورد ضرب و شتم واقع نشدم و به بازداشتگاه #یک_الف_سپاه منتقل شدم.
من در حالی که لباس هایم پاره شده بود و فقط یک لنگه کفش به پا داشتم به بازداشتگاه یک الف سپاه منتقل شدم. در آنجا با چشم بند بودم ولی در ابتدا از قسمت های مختلف بدن من عکس گرفتند آنها می گفتند این ضرب و شتم به ما ربطی ندارد و فقط لباس بازداشتگاه به من دادند عملا در بدن من جای سالم نمانده بود آنجا شکنجه فیزیکی نشدم اما نگهداری من در سلول انفرادی با آن بدن زخمی بدون مراقبت پزشکی خودش مصداق بارز #شکنجه است. وقتی روز بعد برای تفهیم اتهام به دادسرای اوین منتقل شدم هنوز آثار ضرب و جرح در بدنم بود و به این وضعیت اعتراض کردم ولی نه اطلاعات سپاه و نه دادسرا به شکایت من توجهی نکرد. من هنوز از ناحیه قفسه سینه دچار مشکل هستم
روز 25 اردیبهشت من با همان لباس پاره که به سختی شلوارم را نگه داشته بودم به طوری که لباس زیرم پیدا بود و با یک لنگه کفش به دادسرای اوین منتقل شدم هنوز زخم هایم تازه بود و آثار کوفتگی وجود داشت. این وضعیت توجه مراجعان را به خود جلب کرده بود رییس دادسرای اوین که این وضعیت را دید گفت به من یک جفت دمپایی دادند و تکه نخ که شلوارم را ببندم و مرا با همان وضعیت بد به #زندان_تهران_بزرگ انتقال دادند.
انتقال من به زندان تهران بزرگ که خود یکی دیگر از مصادیق شکنجه است ، به خواست و عناد بازجویان پرونده صورت گرفت. آنها می دانستند که وضعیت این زندان چقدر وخیم است و اگر مرا به این زندان منتقل کنند وضعیتم بهبود نخواهد یافت بخاطر همین به قصد آزار و اذیت من و خانواده ام این انتقال صورت گرفت.
#چهل_سال_شکنجه.
…………….

 

……………………

 

نسرین پرواز: 
من هم شکنجه شدم تا حدی که فلج شدم. این یکی از شکنجه هایی بود که بر من اعمال شد و امروز در کنار اسماعیل بخشی می ایستم و از او حمایت می کنم. سال 1361 به جرم مبارزه با جمهوری اسلامی دستگیر شدم، چرا که آزادی می خواستم به همراه همین حقوقی که یک سال است مردم دارند فریاد می زنند. هزاران هزار نفر از هم نسلی های من در دهه شصت به جرم مبارزه علیه جمهوری اسلامی دستگیر شدند و هزاران نفر اعدام شدند.
تا کی رژیم می تواند با شکنجه و اعدام خودش را نگه دارد؟ روزی خواهد آمد که مردم جمهوری اسلامی را به تاریخ می سپارند.

………………..

 

خانواده بهنود رمضانی

وقتی که قرار بود اولین سالگرد پرواز پسرم رو برگزار کنیم دستگیر و با همسر م و عمه پسرم به مدت ۱۰ روز در پایان اسفند ماه در سلول انفرادی وزارت اطلاعات باز داشت بودیم و شبانه روز چندین بار با چشمان بسته بازجویی می شدیم .همیشه نگران پسر کوچکترم و پدر و مادرم بود م که هم باید داغ از دست دادن بهنودرا به دوش می کشیدند و هم دوری و نگرانی مار را.رنج می بردم از اینکه تمام مهمانهایمان که دوستهای نزدیک پسرم بودند و از تهران امدند با شاخه گل رز در دست دستگیر و روانه وزارت اطاعات شدند و تا پاسی از شب باز جویی شدند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و ازانها تعهد گرفته شد که هیچ وقت سر مزار بهنودم حاضر نشوند .واقعا با پدر و مادری که داغ دیدند اینطور بی رحمانه رفتار باید کرد ؟به چه گناهی ؟ چرا ما باید انجا می بودیم ؟ جای متهم که ناجوانمردانه پسرم را با باتوم کشتند در بیرون زندان و ازاد و ما محکوم به همه نوع همکاری با گروههای سیاسی شدیم و در زندان بودیم . خواستند صورت مسیله را از بین ببرند که نشد بلکه بی گناهی پسرم بیشتر نمود پیدا کرد .مراسم پسرم با همکاری افراد مزدور محلی بهم خورد ولی رسوایی و درماندگی ماند برایشان و سربلندی و ازادگی برای پسرم و همه کسانی که ما را تنها نگذاشتند . تجربه ای بود از درد و رنج زندانیان عزیزی که جان با ارزششان را برای آزادی مردم ایران گذاشتند و تمام در و دیوار شهادت حضور شان بو د و هنوز نیز مقاومت می کنن تا کشورمان از اسارت رهایی پیدا کند.هر روز به یادشان هستم و برای ازادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی دعا می کنم .

……………….

امیدرضا میرصیافی، فعال فرهنگی و وبلاگ‌نویس ایرانی بود که توسط دادگاه انقلاب ایران به اتهام توهین به روح‌الله خمینی و علی خامنه‌ای به دو سال حبس محکوم گردید
وی در ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ (در سن ۲۸ سالگی) در زندان اوین درگذشت.
………..

اینرا هم بخوانید

Hollow operation, Hollow regime- Bahram Soroush

April 15, 2024 The Islamic Republic’s drone and missile attack on Israel was not a …