
بحثی که من در این زمینه دارم تکرار تسمه های فکری منصور حکمت در باره سقط جنین است که در این عرصه بسط داده ام. تفاوتی که اینجا دارد ممانعت از بوجود آمدن کودک در رحم اجاره ای است. این روش الان در ایران به خاطر شدت بالای فقر در حال گسترش است. خامنه ای فتوا داده که اگر زن و مرد همدیگر را نگاه و یا لمس نکنند و همه چیز در ازمایشگاه صورت بگیرد، از نظر اسلام بلامانع است. اسلام دین کودک آزاری است. بیشتر از اینهم انتظار نداشتیم. اما چرا مخالفم؟
۱. اول از منظر حقوق کودک. جهان امروز برای ایجاد کودکان یا ایجاد نشدنشان یک مرز گذاشته که آنهم فقر و ثروت است، خود کودک این وسط فقط یک ابزار است. فقیر بودی، مجبور نیستی بچه دار بشوی، فقیر بودی میتوانی او را بیندازی، بکشی. اگر ثروتمند باشی اجازه داری بچه دار بشوی، اگر خودت هم نتوانستی پول میدهی رحم زنی را اجاره میکنی و بچه دار میشوی. الان در ایران این معامله با ارقام نجومی صورت میگیرد. در هر دو حالت کودک اصلن انسان نیست. خرید و فروش میشود، در باره حیات و مرگش جامعه بر اساس نظام سود تصمیم میگیرد. از نظر من فرقی با خرید و فروش برده در عصر برده داری ندارد.
اما چرا بصورت کنکرت این را نقض آشکار حقوق کودک میدانم؟
تا اوائل قرن نوزدهم حتی در تاریخ ادبیات این قرن کودک تا قبل از پنج شش سالگی اصلن کودک محسوب نمیشد. یعنی یک تکه گوشتی بود که در حد اشیا خانه بود. هر چقدر بشریت متمدن و بخصوص ایده های مساوات طلبانه رشد کردند، به رسمیت شناختن کودک در جوامع انسانی هم بیشتر تثبیت شد. شاخه ای در روانشناسی برای شناخت او باز شد و علم تعلیم و پداگوژیک هم ایجاد و به دستاوردهای عمیق و انسانی نائل شد. بطور مثال یک شاخه از علوم مربوط به کودک به سیویلیزاسیون او ربط پیدا کرد. شاخه ایی که تیتر اول مبحثش بحث « رابطه» است. بالاخره کودک برای دور شدن از مادر و خانواده و رفتن به سمت بیرون لابد یک حقوقی دارد. در اوائل قرن نوزدهم و با شروع انقلاب صنعتی در اواخر قرن هجدهم کودکان هم پرلتاریا شدند. کودکانی که بسیار کوچک بودند تنهایی در خانه رها میشدند وقتی پدر و مادر دو نفری باید کار میکردند. کودکان بزرگتر را به مزارع پنبه می فرستادند. روی این وحشیگری طبقه کارگر استاپ زد. هر چه حقوق طبقه کارگر بیشتر شد. ساعات کار و شدت استثمار و دستمزد تعریف شد، به موازات ان کار کودک ممنوع و جایگاه ویژه کودک در جامعه تعریف شد. این دوره تاریخ پیدایش مهدکودک است. با ایجاد مهدکودکها بحث های علمی زیاد در باره نحوه جدا کردن کودک از مادر و خانواده و سپردن او به محیطی غریبه صورت گرفت. الان این مبحث مهمترین دستاورد تیوریکی این عرصه است. اینکه حتی بچه سه ساله را شما نمیتوانی به ضرب زور، با گریه و جیغ و همچنین در عرض مدت کوتاهی جدا کنی. فی المثل در آلمان دو تا مدرسه فکری و کانسپت وجود دارد که به مدرسه مونیخ و برلین معروف است. تیوری دارد، تز دارد، نقشه دارد که چگونه این اولین جدایی زندگی کودک را چنان انسانی و کودک محور سازمان بدهد که بچه تجربه موفقیت آمیزی داشته باشد، نترسد، احساس شکست یا دور انداخته شدن نکند. دهها مورد من در زندگی شعلی خودم دیدم که در مواردی عادت دادن بچه به محیط جدید بیش از یکماه طول کشیده، هر بار جمع بندی شده، یک گام به پیش، دو گام به پس گذاشته شده چون کودک با کودک فرق دارد. در دهه هشتاد یک روانشناس کودک در امریکا بحثی را در همین زمینه اورد که یک قدم به جلو بود. سوال کرد که چه کسی گفته اولین تجربه جدایی کودک کودکستان است، اولین تجربه بریدن بند ناف است. برای همین وقتی بچه بدنیا امد و بند ناف بریده شد، اجازه ندارید فوری نوزاد را به اتاق دیگری ببرید. بچه بلافاصله باید روی سینه مادر قرار بگیرد که از این جدایی نترسد. این بحث در ان زمان غوغا کرد. من در جدل های فکری زیادی در این زمینه شرکت کردم که یادم هست در دانشگاه هایدلبرگ سازمان می یافت. شش ماه طول نکشید که این بحث مثل یک برند نو فکری رفت تا اعماق جامعه المان. تمام سالن های زایمان را عوض کردند. بچه را دیگر نمی برند. حتی بعضن تخت ها و اتاقها را طوری تغییر آرایش دادند که هر چه کمتر نوزاد از مادر جدا باشد.
سوال من این است چه کسی، بر اساس چه تیوری و تزی از پرسپکتیو کودک این را جواب داده که میشود با یک انسان، ولو کوچکو ولو بدون قدرت کلام ما، چون کودک هم مطمئنن به شیوه خودش بلد است حرف بزند، این جدایی را هضم میکند؟ مگر کشک است یک کودکی را نه ماه در شکم مادرش و در خانواده بگذارند، بعد یکهو قیچی بگیرند دستشان، بند ناف را ببرند و خداحافظ؟ بشریت فکر میکند نسل بعد از ما هم به اندازه الان واپسگراست. از کجا میدانید نسل این کودکان به ما نمیگویند ای خاک بر سرتان که با ما معامله کردید! فردا صاحب رحم اجاره ای را پیدا میکند و میگوید خاک بر سرت که ادم فروشی کردی، به پدر و مادر شناسنامه ای اش میگوید خاک بر سرت که ادم خریدی، دیگر چه چیزی با پول خریدی؟
خب این کودکان که تسمه رابطه شان اینجوری جنایتکارانه و کاپیتالیستی پاره شده است، چه جوری میتوانند کلهم به دنیای بزرگسالان اعتماد کنند؟ این
آسیب را چه جوری برطرف میکنند؟ این بحران اخلاقی و سیاسی اجتماعی را!
۲. رحم زن کفش زن نیست که هر کاری دلش خواست با آن بکند. یک برداشت ارتجاعی وجود دارد که میگوید بدن زن مال خودش هست، پس هر غلطی دلش خواست میتواند بکند. من با این مخالفم. یک زنی اگر فقیر است، ندارد بخورد و برای همین رحمش را اجاره میکند، مشکلش حق مالکیت بر بدنش نیست، مشکلش نان است! باید رفت مشکل نانش را حل کرد. این قهقرای جامعه کاپیتالیستی است که انسان باید کلیه اش را بفروشد تا معیشت بدست بیاورد. چه فرقی بین کلیه و رحم هست؟ چرا وقتی به حقوق کودک می رسیم، با زنده باد مالکیت زن به بدنش مواجه میشویم. دیدید کسی در ناصرخسرو تهران فریاد بزند زنده باد کلیه فروشی چون من اختیار بدنم را تمرین میکنم؟
این سواستفاده از بدن زن است حتی اگر خودش رضایت داشته باشد. مثل این میماند که شما حجاب اجباری را قانونی کنی بعد محجبه های سطح شهر را به ما به عنوان دوست داران حجاب نشان بدهی. یک طرف این رابطه بچه را دوست دارد و میخواهد بچه دار بشود. حالا معلوم نیست چرا باید تخم و ترکه خودش باشد. واقعن این فاجعه نیست که در مملکتی که اینهمه بچه بی سرپرست و خیابانی وجود دارد، یک ادم پولدار فقط و فقط خواهان بچه خونی خودش باشد؟ به قیمت ضربه زدن به کودک و اجاره تن زن؟ یک طرف دیگر این رابطه تن فروش است. به معنای واقعی کلمه تن میفروشد. با این تفاوت که در فحشا دو آدم بزرگسال تصمیم میگیرند، در این یکی محصولش سرنوشت یک بچه است. تازه در مقابل تن فروشی هم ما از «حقوق» تن فروشان دفاع میکنیم نه که از تن فروشی!
پ.ن: در یک فرصتی به اجمال در باره سقط جنین هم روی همین پلنفرم فکری مینویسم. این پست اما در باره نقد و مخالفت با حاملگی با رحم اجاره ای است.