اعتصاب رانندگان کامیون در شهرهای کردستان
روزشنبه٥خرداد،جمعی از رانندگان کامیون بیجارباخودروهایشان در میدان سپاه این شهراجتماع کردند.
رانندگان کامیون در شهرهای سقزو دیواندره هم دست به تجمع زدند.
روزانه بیش از چهار هزار تن سیمان و سه هزار تن سنگ آهن توسط ناوگان حمل و نقل جاده ایی از بیجار به سراسر کشور بارگیری می شود.
حق بیمه کارگران ساختمانی ناعادلانه افزایش یافته/از ظلم آشکار در حق خانوادههای کارگری جلوگیری کنید
انجمن صنفی کارگران ساختمانی مریوان و سروآباد در اعتراض به افزایش حق بیمه کارگران ساختمانی
حق بیمه بیکاری را کاهش دهید!
در دو ماه نخست امسال به صورت دو مرحلهای حق پرداخت بیمه کارگران ساختمانی به صورت مرحله اول ١٦ درصد و مرحله دوم ٩ درصد افزایش یافته است؛ علیرغم اینکه این افزایش غیرمنتظره و غیرکارشناسی به نظر میرسد، هیچ گونه همخوانی با روند شدید افت ساخت و ساز و بیکاری کارگران ساختمانی و وضعیت وخیم معیشت آنان ندارد. این افزایش ٢٥ درصدی اولا هیچ گونه همخوانی و انطباقی با وضعیت اسفبار معیشت کارگران ساختمانی ندارد؛ دوما افزایش دستمزد کارگران ساختمانی از مصوبات شورای عالی کار تبعیت نمیکند تا براساس آن بیمهپردازی کارگران ساختمانی افزایش یابد بلکه تابع وضعیت و شرایط ساخت و ساز در کشور است؛ این در شرایطی است که وضعیت صنعت ساختمان در کشور بسیار نامناسب و اکثر کارگران ساختمانی با بیکاری روزافزون دست و پنجه نرم میکنند؛ در چنین شرایطی فشار بر کارگران بیبضاعت ساختمانی از طریق افزایش حق بیمههایشان ظلمی آشکار علیه کارگران و خانوادههایشان است.
لباس شخصی ها در پیرانشهر از کجا آمدند: اجلال قوامی
جمعه هفته گذشته، به دعوت وکیل دانشآموزان شینآبادی از سنندج به همراه یکی از دوستان روزنامهنگار عازم پیرانشهر شدیم، ظهر در بوکان بودیم و از آنجا یکی از خبرنگاران به جمع ما پیوست. خبرنگاران دیگری هم قبل از ما برای پوشش خبری نشست مطبوعاتی وکیل دانش آموزان در پیرانشهر منتظر رسیدن ما بودند.
مست از طبیعت زیبا و دلربای کردستان در جاده میرفتیم. زنگ پشت زنگ از فلان نهاد و فلان شخص.، نشست باید لغو شود، نشست باید لغو شود. این خواست همه آنان بود و از وکیل دانشآموزان شین آبادی هم اصرار بر نشست خبری. این کش و قوسها ادامه یافت تا به بیست کیلومتری پیرانشهر و ایست بازرسی رسیدیم، فضا کاملا غیر عادی بود، صف طولانی از خودروها و بازدید تک به تک خودروها. نوبت به ما رسید و کارت شناسایی خواستند، تا کارت وکیل دانش آموزان شین آبادی را دیدند و فهمیدند که هستیم، به ناگاه با داد و فریاد بر ما ریختند و به طرف اتاقکی در محوطه نظامی بردند و در اتاقکی محبوسمان کردند. گوشیهای موبایل را از ما گرفتند، با الفاظ به دور از ادب از ما خواستند، حتا با همدیگر حرف نزنیم. انگار کشف بزرگی کردهاند. مدام با جاییکه از آنجا دستور توقیف ما را گرفته بودند، در تماس بودند. آنچه که برایمان آزار دهنده بود، برخوردهای غیرقانونی و رفتار به دور از ادب این افراد لباس شخصی بود. بعد از گذشت یک ساعت موبایلهایمان را که گویا برای کشف بزرگی! برده بودند، پس دادند و ما را آزاد کردند.
داخل شهر نشده بودیم، که وکیل دانشآموزان را به یک نهاد امنیتی احضار کردند و تا دو ساعت در آنجا بازجویی شد. پس از اتمام بازجویی به منزلی که قرار بود، نشست خبری در آنجا برگزار شود، رفتیم. خیابان و کوچههای منتهی به محل نشست مطبوعاتی مملو از لباس شخصیها بود، دادستان و سایر نهادهای امنیتی در پیرانشهر اجازه برگزاری نشست مطبوعاتی را ندادند و به ما هم یکساعت فرصت داده شد، تا از جغرافیای استان آذربایجانغربی خارج شویم. در حالی که صبح روز بعد قرار بود، به دعوت فعالان مدنی ارومیه در آن شهر باشیم. فضا آنقدر پلیسی شده بود، که از آن بیم داشتیم در جاده اتفاقی! برایمان پیش آید و بگویند حادثه بوده است. از پیرانشهر به طرف سنندج راه افتادیم و خانوادههای شریف و بزرگوار دانش آموزان شین آبادی و فعالان مدنی تا بیست کیلومتری خارج از شهر ما را همراهی کردند. هر چند، چند خودرو لباس شخصیها هم برای اطمینان از خارج شدن ما از استان تا بوکان ما را تعقیب کردند.
فرماندار و دیگر مسئولان آذربایجان غربی چرا با سکوت خود بر این رفتارهای غیرقانونی چشم بستند؟ چرا بایستی مساله دانشآموزان شینآباد قربانی جنگ قدرت آنان شود؟ زخمها و رنجهای این دانش آموزان و خانوادههایشان مرهم میخواهد نه نمک. به کجا باید شکایت برد؟ کسی پاسخگو که نیست. نماینده مردم پیرانشهر کجا بود؟ لباس شخصیها از کجا آمدند؟ آمران چه کسانی و از کدام نهاد بودند؟ پس شکایتها و دردهایمان را برای انسان دوستان و وجدانهای آزاد می گوییم وبس.
نه هرکس حق تواند گفت گستاخ
سخن ملکیست سعدی را مسلم
پرویز صیاد: زندانیان سیاسی را آزاد و حکم اعدام رامین حسینپناهی را لغو کنید!
پرویز صیاد هنرمند قدیمی و محبوب مردم، خواهان لغو حکم اعدام رامین حسینپناهی و آزادی زندانیان سیاسی شده است.
پرویز صیاد از هنرمندانی است که چه در کارهای هنری خود و چه همزمان با خیزشهای مردمی همواره با آنها همراهی کرده است. او کم در این زمینه سخن نگفته و قلم نزده است.
در شرایطی که مردم از جمله به دلیل سرکوب نیاز دارند تا چهرههای شناخته شده که شهرت و محبوبیت و موقعیت خود را از همین مردم دارند، در کنار آنها باشند، کمتر هنرمندان و ورزشکاران و چهرههای فرهنگی و اجتماعی را در کنار خود میبینند.
امروز خانوادههای زندانیان و محکومان به اعدام نیاز به کمک هنرمندان و چهرههای شناخته شده دارند. از امثال رامین حسینپناهی تا زندانیانی که صدایشان به جایی نمیرسد و همچنین بازداشتشدگان اخیر محیط زیست که دستگاههای مسئول حتی نامشان را نیز اعلام نمیکنند.
اجرای حکم ناعادلانهی اعدام برای رامین حسینپناهی بر اساس اتهامی موهوم، اگرچه ظاهرا به تعویق افتاده ولی ممکن است پنهانی و در تاریخی که اعلام نشده به اجرا درآید.
در این روزها مادر رامین حسینپناهی از همهی هنرمندان و چهرههای شناخته شدهی فرهنگی و اجتماعی تقاضای کمک دارد تا جوان ٢٤ سالهاش را به دار نیاویزند! او دو فرزند دیگر در زندان دارد و دو فرزند و نوهاش را در جریان این بگیر و ببندها از دست داده است.
کمپین #نه_به_اعدام_رامین_حسین_پناهی انتظار حمایت و همراهی دارد. پرویز صیاد بارها این حمایت را از زندانیان به عمل
(از صفحه فیس بوک اختر قاسمی)
بخشهایی از گزارش: نسرین هزاره مقدم
پای درد دل های یک کولبر قربانی مین
مردم شینآباد فقط «مرز» را دارند/سرپناه بچههایم را پای هزینههای درمان دادم
لقمان وحید، کولبری که یک چشم و یک پایش را در اثر انفجار مین از دست داده، میگوید: فقط انجمنهای مدنی سراغم را گرفتند….
زندگیِ این روزهایش مکافات است؛ مکافاتِ بار بر پشت نهادن؛ کول بردن؛ مکافات اینکه خواسته لقمهای نان از دل کوههای پیرانشهر بیرون بکشد تا تن بچههایش لخت نماند؛ تا سفرهشان، نان خالی و به قول خودش نمک داشته باشد.
نامش «لقمان وحید» است؛ کولبری سی و چند ساله؛ اهلِ «شین آباد» پیرانشهر است؛ اهل همانجایی که نامش انگار با قصهی محرومیت و درد گره خورد؛ همانجا که کودکیِ دخترکان دبستانی در آتشِ کلاس درس سوخت.
لقمان قربانی فقر است و قربانی جنگ؛ کولبریست که یک پا و یک چشمش را روی مین از دست داده؛ پایش را از زانو بریدهاند و خلاص؛ اما چشمش را چند بار عمل کردهاند ولی بینایی برنگشته؛ پزشکان گفتهاند اگر یکبار دیگر قرنیه چشمش عمل شود؛ شاید بتواند«کمی» فقط «کمی» ببیند؛ اگر پول جور شود و لقمان بتواند چشم به تیغ جراحی بسپارد، فقط میتواند پرهیب کسی را که مقابلش نشسته، ببیند، نه بیشتر:
«اهل شینآبادم؛ کولبری پیرانشهری؛ تقریبا شش ماه پیش که رفته بودم عراق برای کولبری، موقع برگشت روی مین رفتم؛ یک پایم قطع شده، چشم راستم هم نابیناست؛ چشمم پیوند قرنیه میخواهد. شبکیه هر دو چشمم در اثر انفجار مین ترکیده بود که هر دو را عمل کردم اما چشم چپم، قرنیهاش آسیب ندیده و سالم است. پای راستم را نیز از پایین زانو قطع کردهاند.»
روزی که لقمان روی مین میرود، روز نحسیست؛ روزی که بیهوش میشود و همانطور بیهوش، هفده روز تمام در بیمارستان امام رضا تبریز بستریاش میکنند؛ وقتی به هوش میآید، تازه آغاز مصیبت است؛ جراحی پشت جراحی؛ تیغ پشت تیغ و صورتحساب هست که همانطور پشت سر هم مینویسند و امضا میکنند و لقمان باید همه اینها را بپردازد؛ موظف است که بپردازد؛ نه بیمه دارد و نه کسی از او حمایت میکند:
«یک ماه و خوردهای در بیمارستان بستری بودم؛ چند بار من را برای عمل چشم به بیمارستان تخصصی فرستادند. در بیمارستان تبریز، سی و چهار میلیون پرداختم؛ بعد بیمارستان «نقده» پایم را عمل کردم که آنجا هم چهار میلیون و خردهای گرفتند؛ در بیمارستانِ تخصصی که چشم راستم را عمل کردم، حدود هفده میلیون تومان پرداختم. هنوز هم تمام نشده؛ دکتر گفته اول تیر باید قرنیه چشم راستم را عمل کنم؛ عملی که حدود ده میلیون تومان هزینه دارد.»
لقمان وحید، بیمه تامین اجتماعی ندارد؛ فقط بیمه روستایی دارد؛ اما رفتن روی مین در هنگام کولبری در شرایطی که کروکی و صورت سانحهی تایید شده نباشد، مشمول هیچ پرداختی نمیشود؛ در کمیسیون ماده ٢ که در استانداریها برگزار میشود، هیچ چیز به او تعلق نگرفتهاست؛ نه غرامتی و نه حتی هزینه بیمارستانی…..
نیمه شب در مرز پیرانشهر و انفجاری که ناغافل از ناکجا آباد سرمیرسد، فرصتی برای صورتبرداری ماموران رسمی و تایید رسمی حادثه باقی نمیگذارد؛ مردم میآیند و مصدوم را به بیمارستان میبرند؛ هیچکس از این مصیبت خبردار نمیشود؛ آب از آب تکان نمیخورد تا روزی که از بیمارستان مرخص میشود و متوجه میشود هیچ «حقی» ندارد؛ قرار نیست برای یک پا و یک چشم، ریالی خسارت به او بپردازند.
این چند ده میلیون هزینهی درمان برای یک کولبر، پول کمی نیست؛ چطور این هزینههار ا پرداختی؟ چه کسی کمک کرد؟ از کجا آوردی؟
«ساختمان داشتم؛ سرپناهِ بچههایم؛ فروختم؛ مجبور شدم بفروشم؛ تقریباً هفتاد میلیون فروختم؛ خودم را بیخانه کردم؛ خانوادهام را آواره کردم تا هزینههای درمان را بپردازم؛ البته درمان که نه؛ هزینههای قطع پا و عمل چشمی که همچنان نابیناست و باز هم باید زیر تیغ برود»
منبع درآمدم: هیچ…
لقمان از همان ابتدای جوانی کولبر بوده؛ یادش نمیآید از چه زمان، اما خیلی سال است که کولبری میکند؛ تا حالا که سی و چهار ساله شده و دو فرزند دارد، شغلی غیر از کولبردن را تجربه نکرده؛ فرصت دیگری نبوده که تجربه کند؛ از او میپرسم منبع درآمدت چیست؟ میگوید: هیچ؛ هیچ؛ منبع درآمدی ندارم؛ خانمم میرود کار؛ با کارگران میرود سر زمین؛ زمین چغندر و نخود؛ میرود بیگاری و فعلگی؛ روزی چهل هزار تومان درآمدش است اما درآمدی که چه بگویم؛ نمیپردازند؛ میگویند فصل برداشت بیایید طلبهایتان را بگیرید؛ آن موقع تسویه میکنند؛ الان از پول خبری نیست.
همسر لقمان، روستاییای است که روی زمین دیگران بیگاری میکند به امید آن روزی که محصول به ثمر بنشینند و چندرغاز دستمزد را با ماهها تاخیر بپردازند؛ همسر لقمان از صبح علیالاطلوع میرود و تا غروب سر زمین است؛ مجبور است که برود؛ مجبور است برود چغندرکاری تا خانواده از گرسنگی تلف نشود.
غیر از انجمن های مردمی کسی سراغمان را نگرفت
لقمان میگوید: الان برای «نان خریدن» هم محتاجیم؛ کسی به ما کمک نکرد؛ فقط در پیرانشهر چند انجمن و نهاد مردمی هستند که به امثال ما کمک میکنند؛ برنج و نان برای خانواده کولبران مصدوم میآورند؛ ماه رمضان هم بامیه و زولبیا آوردند برایمان؛ خدا خیرشان بدهد؛ غیر از این انجمنها، هیچکس سراغ ما ر ا نگرفت؛ غیر از خدا کسی را نداریم؛ غیر از خدا کسی صدای ما را نمی شنود….. راستی ممنونم که زنگ زدید و خواستید حرفهایم را بشنوید؛ خواستید صدای منِ خانهنشین را به گوش همه برسانید…
مردم شینآباد فقط مرز را دارند
در شینآباد کار نیست؛ کارخانه نیست؛ به قول لقمان مردم فقط مرز را دارند؛ میروند عراق و برمیگردند؛ تنها همین راه برای نان خوردن هست؛ برادرها و پدر لقمان هم کولبر هستند؛ همه خانواده کولبرند؛ اما در این چند ماه وضع بدتر شده؛ مرزها را که بستند، خیلیها از نان خوردن افتادند؛ هرچه مردم اعتراض کردند، فعالان مدنی اعتراض کردند، حتی نمایندگان مجلس اعتراض کردند، فایده نکردند؛ مرزها را بستند و گفتند دیگر «باز» نمیشود؛ تمام.
لقمان میگوید: شش ماه است که مرز را بستهاند؛ برادرهایم بیکار شدهاند؛ وضعشان خراب است؛ همه به فلاکت افتادهاند. یکی از برادرهایم رفته دستفروشی تبریز…..
اما در نهایت امر، لقمان نگران تیرماه است؛ نگران عمل قرنیه چشم که حدود ده میلیون هزینه دارد؛ به او هیچ خسارتی ندادند؛ او قربانی مین است اما قربانی فراموش شده؛ قربانیای علیل که نه تنها غرامت نگرفته بلکه به او گفتهاند «رد مرز» کردهای آنهم غیرقانونی؛ پس باید جریمه بپردازی؛ همین میشود که از خیر شکایت میگذرد: «به ما کولبران روی مین هم که برویم، چیزی نمیدهند؛ شکایت، فقط دوندگی است؛ نتیجه ندارد».
حسین احمدی نیاز (وکیل قربانیان مین) با بیان اینکه در بحث انفجار مین و مصدومیت، وضعیت کولبران به مراتب از «مردم عادی» بدتر است؛ چراکه به کولبران نگاه مجرمانه وجود دارد و چیری به آنها نمیپردازند؛ میگوید: در حالت کلی در مورد قربانیان مین ضعف و خلاء قانونی داریم؛ تنها قانونی که در این زمینه داریم قانون پرطمطراق و پرسروصدایی به نام «قانون بازگشت مهاجران جنگی به مناطق خود» است که مربوط به بازگشت مهاجران جنگی به مناطق جنگزده است و تبصرهای دارد درباره اینکه کسانی که به مناطق جنگی بازگشتهاند اگر روی مین رفتند، باید مشخصا به آنها خسارت پرداخت شود. این ماده واحده بسیار قدیمی است و ما قانون مستقلی درباب قربانیان مین نداریم. این ایراد بسیار بزرگی است که به خلاء و ضعف قانونی در نظام حقوقی ایران برمیگردد.
آخرین درد دلِ «لقمان وحید»، فقط یک سوال است؛ یک سوال ساده:
«چرا کسی پاسخ نمیدهد که گناه من چیست؟ اگر در شینآباد، فرصت کار کردن بود، چرا باید میرفتم کولبری؛ چرا میگویند غیرقانونی، «ردِ مرز» کردهای؟ گناه من چیست که باید یک پا و یک چشمم را بدهم، سرپناه فرزندانم را بدهم و هنوز هم بگویند اشتباه کردهای؟ گناه من چیست که تاوانش، یک عمر خانهنشینی شده….»
ایسکرا ۹۳۸