یک شعاری هست که بیت دوم آن « جانم فدای ایران» است. الان اگر ما در اروپا این شعار را ترجمه کنیم، حتی پاتریوت ترین آدمها هم ابرو درهم میکشند و میپرسند حالا چرا جان؟
ما از این شعار به دو دلیل بدمان می آید.
۱. در فرهنگ دین اسلام و عرف و سنت های فکری عقب مانده این گوشه از جهان، در مناسبات استثماری شدید و فقر و فلاکت همه گیر در ایران، جان انسان همیشه بی ارزش است. جان و تن آدم به انحا مختلف شلاق میخورد. اگر زن باشید، تن و بدنتان نفرین شده است. اگر کودک باشید، از همان کودکی دست و پایتان را میگیرند و به اسم ختنه بیست درصد اعصاب آلت تناسلی تان را میبرند، صدها کودک در اثر خون ریزی ناشی از ختنه جان میبازند، اگر کارگر باشید تا بوق سگ باید برای یک لقمه بخور و نمیر کار کنید. اصلن تمام مجازاتهای اسلامی را نگاه کنید، کیفرخواست تن و جان آدمهاست. از شلاق بگیر تا سنگسار و اعدام، دست قطع کردن و چشم در اوردن!
ما نمیتوانیم زیر بار شعاری برویم که استمرار همین تفکر و ایدئولوژی است، منتهی به جای اسلام، این بار ایران را نشانده است. این شعار مقابل این فرهنگ نیست. جزویی از آن است. چرا جان ما باید فدای دین یا خدا، ملت یا کشور، سنت یا اخلاقیات بشود؟ چرا جان و حفظش محور همه شعارها نیست؟ چرا در این فرهنگ ملی و اسلامی شهادت طلبی حد نهایت ارزش جان است؟
از نظر ما دین و ملت و کشور باید فدای جان و تن ادمها بشود و نه بر عکس!
در خیلی از کشورهای اروپایی یارو حق دارد حتی اگر به کشورش حمله کردند، بگوید متاسفم من در جنگ شرکت نمیکنم. من کاری به تصمیمش ندارم، ولی این حق را گذاشته اند برای شخص که خودش تصمیم بگیرد آیا زندگی اش را ریسک میکند یا نه؟
این شهادت طلبی، این فدایی گری، این کم بها دادن به جان و روان انسانها غیر قابل قبول است. این شعار را اولین بار حاشیه اصلاح طلبها در سال هشتاد و هشت دادند و بعدن بوسیله سلطنت طلبها مالخود و تکرار شد. به خاطر ایستگاههای فکری مشترکشان.
۲. به جز طبقه کارگر که آحاد مردمی را شامل میشوند که برای تامین معیشت، نیروی کارشان را میفروشند، بقیه کسی جان و تن اش را نمیفروشد. بر عکس از قبل فروش نیروی کار کارگر فربه میشوند. برای همین حفظ جان و حفظ تن در طبقه کارگر یک مفهوم سنترال و محوری دارد. کارگر اگر مریض بشود، اگر بلایی سر جانش بیاید، باید از گرسنگی بمیرد. برای همین تمام قوانین بین المللی که بر حفظ جان و توان و جسم انسانها نظارت دارد منشایی در مبارزه کارگران دارد. قوانین کار دنیا بر اساس زور طبقه کارگر برای حفظ جان و تن و روانش نوشته شده است. از ممنوعیت کار شبانه بگیر تا سی ساعت کار در هفته کارگران متال در آلمان، قانون ناظر بر ایمنی کار یا دوران بارداری زنان. بر پایه این ضرورت و مبارزه طبقاتی، جنبش فکری درست شده که حیات انسان، جان انسان در ان بسیار با ارزش است. برای ما محور خود انسان است. برای همین یک علت اینکه ما سوسیالیستها بیست و هفت سال پیش به جنبش علیه اعدام در ایران شکل دادیم، نگرش محوری ما در باره تقدس حق حیات و عدم تعرض به جان و روان انسانها بود. ما جانمان را فدای هیچی نمیکنیم. اگر در مبارزه علیه طبقه حاکم به سینه ما گلوله بخورد، به این خاطر نیست که این ما بودیم که شهادت طلبی کردیم، دست بر قضا ما نقشه می ریزیم که همیشه کمترین هزینه تلفات انسانی را بدهیم، این خشونت حاکم است که هزینه را بالا میبرد.
همیشه در جامعه دارندگان شعارهای اینچنینی و سرایندگانشان از جان خود مایه نمیگذارند، دست برقضا جان مردم را هزینه میکنند. خمینی بر طبل شهادت طلبی و جنگ و بی ارزش بودن جان انسانها در قبال دین اسلام کوبید، ولی در جنگ، فرزندان مردم بیگناه گوشت دم توپ شدند. خانواده خمینی در کانادا نماز با کیفیت میخوانند.
شعار مردم علیه ارتجاع اسلامی در غزه و لبنان و علیه کمکهای جمهوری اسلامی باید به همین نه گفتن ختم شود، نه اینکه از جان مردم خرج کنند، با غیرت ملی و به اسم ایران!
این شعار ما نیست. مردم این شعار را تکرار نکنید!
اینرا هم بخوانید
فال حافظ و رشد بلاهت و خرافات به جای خرد!
در همین چند روز اخیر در صفحات افراد زیادی مشاهده کردیم که نه به شوخی، …