بار دیگر مسئله قدرت سیاسی درجامعه مطرح شده است کارگران می پرسند :” این ها بروند کی میخواهد جایش بیایید؟” همه فعالین کارگری این روزها به شدت با این سوال مواجه هستند که توده کارگران جلو رویشان میگذارند. جواب کارگر چی میتواند باشد؟ مثلا بگوییم پیش به سوی تشکیلات مستقل کارگری قضیه حل میشود؟ کارگر در کارخانه دنبال یک پرچم سیاسی میگردد. اگر این پرچم از سوی ما به همکار بغل دستی مان نشان داده نشود پرچم راست در دست شان خواهد بود. انچه مسلم است این حکومت رفتنی شده است و “کی میخواهد جای شان بیایید؟” سوال اصلی این روزهای کارگران و کل جامعه تبدیل شده است.
مترادف بودن جنبش کارگری با مارکس و کمونیسم و حزب کمونیستی یک پیش فرض مسلم است و این یکی از دستاوردهای انقلاب بلشویکی اکتبر است که بورژوازی نتوانسته از طبقه کارگر پس بگیرید. وقتی از اعتصاب و مبارزه کارگران صحبتی به میان می آید وقتی از تشکل کارگری حتی صنفی نامی به میان می آید اینکه این تشکل تداعی کننده کمونیسم میشود هیچ چیزی عجیبی نیست. “تشکلی صنفی” مدام باید خط فاصله خود را با کمونیسم مشخص کند و تاکید کند که صنفی است دولتها نیز برای سرکوب تشکلات حتی صنفی کارگران همیشه به این بهانه توسل جستند که ایشان در پی انقلاب کمونیستی هستند. و آنگاه که جامعه برای دوره کوتاهی مانند آنچه در انقلاب 57 شاهدش بودیم که از سیطره پلیسی و امنیتی بورژوازی خلاصی می یابد کارگران تشکلات صرفا صنفی را برای رسیدن به خواسته مشخص مانند لباس کار یا افزایش دستمزدها را نه اینکه کنار بگذارند بلکه در پی آن هستند که با شورای خود کلیه امور را بدست گیرند و این برای بورژوازی بسیار هولناک است. تجربه انقلاب 57 ثابت کرد وقتی کارگر به صورت یک طبقه در حزب سیاسی خودش متشکل نشود چه فاجعه ای میتوانند برای او و کل جامعه رقم بزنند. اما کشمکش طبقاتی در خشن ترین سرکوبهای پلیسی نیز تعطیل بردار نیست، مسئله اصلی سرجایش باقی مانده است و اکنون این کشمکش در جامعه ایران به شکل کاملا عریانی مطرح شده است. حکومت دیگر قادر نیست توده مردم جان به لب آمده را سرکوب سازد و توده مردم هم دیگر این حکومت را نمی خواهند، شرایط برای انقلاب فراهم شده است و این بار طبقه کارگر به عنوان رهبر بالقوه جهان متمدن در ایران رهبری اش باید بالفعل شود. در این ایام که سرنگونی حکومت اسلامی در دستور جامعه قرار گرفته است “تشکل پرولتاریا به صورت یک طبقه و سرانجام به صورت حزب سیاسی” که مارکس در مانیفست به آن اشاره میکند امر مهمی است که باید به یک امر مهم فعالین کارگری کارگران تبدیل شود.
پدیده ای به نام “حزب” به کمک تبلیغات سهمگین سرمایه داری در ایران یک امر مذموم و توطئه آمیز جلوه داده شده است و اینکه اگر آن حزب معین صفت کمونیسم را یدک بکشد دیگر وامصیبتا! گویا در همچین حزبی هیچکس بدون امر کمیته مرکزی آب هم نمی تواند بخورد. راه که میرود قدمهایش به تعدادی باید باشد که کمیته مرکزی تعیین کرده است؛ شاعر شعرش را از دست میدهد و نویسنده گویا ذوقش پژمرده میشود و کارگر هم میشود همان اسب قلعه حیوانات. آنجا هم که یک کسانی تاکید دارند حزب برای کارگران لازم است این حزب اما هر چیزی هست الا حزب سیاسی.از دید ایشان شرط اوش تشکیل این حزب پینه داشتن دست اعضای آن است- ترجیحا اگر پتک در دستش باشد بهتر است- بعد گذراندن یک دوره آموزشی برای رسیدن به “آگاهی طبقاتی”( اینکه اساتید این دوره آموزشی چه کسانی هستند بماند)؛ البته تخفیف هم قایل میشوند که روشنفکرانی که به طبقه کارگر پیوستند هم میتوانند باشند منتها باید حواس شان باشد تمام پیوندهایشان را با طبقه خودشان قطع کرده باشند، و اینکه تشکیل حزب پروسه ای زمانبری است، ابر و باد و مه خورشید و فلک باید دست به دست هم بدهند تا شرایط برای آماده شدن کارگر و در نتیجه تشکیل این حزب فراهم شود. این کار حوصله میخواهد عجله بر نمی دارد، عجله کار شیطان است! و یک کسانی هم هستند که اساسا به “شیارهای مغز دانشوران ” بسیار مشکوک هستند و اساسا هم بدبختی کارگر را این میدانند که از همان ابتدا در صد سال پیش در ایران برای کارگران حزب درست کردند و خب معلوم است خشت اول چو معمار بنهاد کج، تا ثریا میرود دیوار کج! کمونیستها در همه این روایتها، افرادی فرصت طلب و عجول که در پی قدرتند جلوه میدهند که گویا جز نفش منفی، کمونیستها هیچ نقشی در تاریخ جنبش کارگری ندارند. و با “درک مارکسی” که مدعی داشتن آن هستند خود مارکس را هم یک جورهای ضد حزب کمونیستی نشان میدهند.
متاسفانه این دیدگاهها در جنبش کارگری ایران در بین فعالین آن ریشه دوانده است. حزب و حزبیت گویا امری مربوط به روشنفکران یا دانشوران طبقات دیگر است که از روی شکم سیری کاری میکنند یا نهایتش انسانهای شریفی هستند اما درد کارگر را نمی فهمند. گویا همه مباحثی که در جنبش کمونیستی صورت گرفته و میگیرد به هر چه مربوط باشد به جنبش کارگری بخصوص فعالین کارگری ربطی ندارند. به خود صفت “فعال کارگری” چنان قداستی میدهند که نمیشود گفت بالای چشم ایشان ابرو است اما به کمونیستها هر چیزی را میتوان نسبت داد. بخصوص کمونیستهای که در حزبی متشکل شده باشند. حزب معینی را میشود بدون توجه به مباحثی که مطرح میکند، سیاستهای که پیگیری میکند و پروژه های عملی که در دست دارد به صرف اینکه خود را حزب کمونیست میداند یکسره نفی کرد. گویا حضور کمونیستها یعنی نفی استقلال شخصی تا تشکیلاتی، یعنی بیراه رفتن. چون منافع حزب مهم تر است منافع تشکیلات کارگری زیر پا گذاشته میشود. در زیر عنوان “مستقل بودن”اما، عملا در پی آن هستند که توان بالقوه جنبش کارگری برای رهبری جامعه بالفعل نگردد، در صورتی که ” آنها ( کمونیستها ) اصول ویژه ای را به میان نمی آورند که بخواهند جنبش پرولتاری را در چهار چوب آن اصول ویژه بگنجانند… بدین مناسبت کمونیستها عملا، (به پیشروترین) و با عزم ترین بخش احزاب کارگری همه کشورها و همیشه محرک جنبش به پیشند؛ نزدیک ترین هدف کمونیستها همان است که دیگر احزاب پرولتاری در پی آنند: یعنی متشکل ساختن پرولتاریا بصورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا” این یادآوری از مانیفست نه صرفا برای اثبات حقانیت کمونیستها بلکه برای یادآوری این موضوع است که بورژوازی بسیار خوب توانسته بین دوبخش از جنبش طبقه کارگر فاصله بیندازد و بخصوص برای فعالین کارگری این ترس را ایجاد کند که استقلال شان در خطر است.
جمهوری اسلامی در سراشیبی سقوط بار دیگر هجوم وسیعی را به به سطح معیشت کارگران تدارک دیده است و اپوزیسیون راست این حکومت از الان دندان تیز کرده است که بنوبه خود از گرده کارگران کار بکشد. سوال کارگر از همین نگرانی نشات میگیرد چون میداند در انتهای این دست به دست شدن قدرت در جناحهای بورژوازی فقط بدبختی اش تضمین شده است:” هر کی برود، بدترش می آید!”. فعالین کارگری، رهبران عملی پیشروان کارگری باید جواب سیاسی به کارگر بدهند؟ میخواهند کدام نیرو را به کارگر نشان بدهند که میتواند آلترناتیو راست جامعه باشد؟
به یمن تلاش خستگی ناپذیر بخشی از کمونیستهای ایران به عنوان با پیشروترین و باعزم ترین بخش طبقه کارگر اکنون تشکیلات حزبی آماده است که حزب سیاسی کارگران را رقم زده است که میخواهد نماینده کارگران به عنوان یک طبقه باشد. برای این حزب ” کمونیسم یک جنبش عینی است،… یک حرکت اعتراضی اجتماعی است. یک جنبش است و نه یک عده آدم. این تئوری طبقه کارگر نیست، تئوری جنبش کارگری علیه سرمایه است. تئوری کارگران نیست، تئوری اعتراض کارگران است. ” و این حزب نماینده اعتراض کارگران است. این حزب کمونیسم کارگری مارکس را زنده کرد. مسئله اش سرنگونی سیادت بورژوازی است امری که فقط از طبقه کارگر بر می آید. “کمونیسم کارگری جنبش طبقه کارگر علیه سرمایه و حزب ارگان سازماندهی و رهبری این جنبش است. حزب ما حزب یک نوع مبارزه و اعتراض معین است.”( حمید تقوایی)
با توجه به وقایع در جریان امروز جامعه اکنون فعالین کارگری در معرض سوال توده کارگران قرار گرفتند که بعد چی خواهد شد؟ این یک جواب کمونیستی می طلبد، یک حزب کمونیستی میخواهد. اگر میخواهیم بار دیگر قربانی پای شیخ و شاه نشویم پرچم این حزب ( کمونیست کارگری) باید توسط توده کارگر در دست گرفته شود و این شدنی است.