گلستان خونین: نسخه نهایی مستندگونه و شاعرانه- شمی صلواتی

من فاجعهٔ غزه را قبلا در زهدان دیدم،

و بیش از آن در جنگ بیست‌وچهار روزهٔ سنندج.

و چه فاجعه‌ها که ندیدم…

کودکان فلوجه در شدیدترین حمله‌ها،

و هزاران درد دیگر.

لعنت بر آن کسی که مرزها را آفرید.

مرزها جدایی افرید

و انسانیت هرگز در کلمه‌ای به نام وطن معنا نگرفت.

آنچه از وطن معنا گرفت، زندان بود،

فقر بود،

خاک و خونش و جنایت بود.

درد من در چشم‌های کودکان غزه می‌تپد،

درد من در چشم‌های کودکان زهدان می‌تپد.

من هنوز جسدهای افتاده بر سنگ‌فرش خیابان‌های سنندج را از یاد نبرده‌ام.

ما یک گلستان خونین هستیم،

گل‌هایی که پیش از شکفتن، پرپر شدند.

در کوچه‌های غزه،

کودکی با عروسکی خاک‌آلود می‌دود،

نه برای بازی، نه برای خنده،

برای بقا…

برای نفس کشیدن در میان آوار.

دفتر نقاشی‌ای سوخته،

نقش خورشید، خانه و آدمکی با دست‌های باز،

پیش از تکمیل شدن، با انفجار از بین رفت.

کفش‌های کوچک،

پر از خاک و خون،

پایی برای دویدن ندارند،

راهی برای برگشتن ندارند.

بادبادک‌ها پاره و سوخته‌اند،

با تکه‌های گوشت کودکان در هوا چرخیدند،

و جهان همچنان سکوت کرد.

مادران با دستان گِلی،

تکه‌های بدن فرزندانشان را جمع می‌کنند،

و در گوش زمین لالایی می‌خوانند،

که نه برای خواب، بلکه برای دفنِ صبح.

چشمانشان خسته، اما پر از فریادند،

لب‌هایشان می‌لرزند،

دست‌هایی که روزی نوازش می‌کردند،

حالا خاک و خون را لمس می‌کنند.

غزه تنها نامی نیست،

چهره‌ای‌ست در هر خانه و هر خیابان،

چهرهٔ کودکی که خوابش بریدند،

چهرهٔ زنی که فردایش را دفن کرد،

چهرهٔ مردی که چشم انتظار بازگشت است.

زمین، به جای سبزه و باران،

گلستانی از خون پرورده است،

و گل‌ها پیش از شکفتن، پرپر شدند.

ای جهان!

چگونه می‌توانی سکوت کنی

در برابر فریاد کودکان؟

چگونه می‌توانی چشم ببندی

بر این گلستان خونین؟

غزه، زهدان، سنندج…

مرزها دروغ‌اند.

کودک بی‌دفاع می‌میرد،

انسانیت ما هم می‌میرد.

ما فریاد می‌زنیم،

نه برای انتقام،

نه برای سیاست،

فریاد می‌زنیم برای زندگی،

برای عدالت، برای انسانیت.

گلستان باید با باران زنده بماند،

نه با خون.

هیچ کودک بی‌گناهی نباید تنها بماند.

هیچ مادر غمگینی نباید دوباره فرزندش را دفن کند.

این تصویرها را ببینید:

عروسک‌ها زیر خاک،

دفترچه‌ها سوخته،

کفش‌های کوچک پر از خون،

بادبادک‌ها پاره و سوخته،

مادران با دستان خسته،

و زمین پر از فریادهایی که خاموش شده‌اند.

اگر هنوز قلبت می‌تپد،

این مستند شعر را با خود حمل کن.

به یاد بیاور

کودکان غزه و زهدان،

و همهٔ کودکانی که در جنگ،

در آوار،

در سکوت جهان،

نفس کشیدند و مردند.

و من، در اوج رؤیای آمدن صلح و آرامش،

اشک می‌ریزم

و با رؤیا می‌کارم.

— شمی صلواتی

اینرا هم بخوانید

برای هم‌صدایی، توست که می‌نویسم: شمی صلواتی 

شعر بلند آزاد – اگر دنیا به امر من بچرخد مهربانی در وجود هر انسان …