این مقاله بر مبنای سخنرانی در ونکوور کانادا در تاریخ اول جون ٢٠١٩ تدوین شده است
پدیده و مفهوم جنبش در کمونیسم کارگری جایگاه اساسی ای دارد. میتوان گفت ما به یک نوع تئوری جنبشی مبارزه طبقاتی معتقدیم. به این معنی که فکر میکنیم احزاب و نیرو های سیاسی مستقیما به طبقات و مبارزه طبقاتی وصل نمیشوند بلکه حلقه اتصال آنها جنبشهای اجتماعی- طبقاتی مختلف است. احزاب و سازمانها و چهره های سیاسی، و آلترناتیوها و استراتژی های طبقاتی از جنبشهای معینی سر بر می آورند. ازینرو برای شناخت احزاب و نیروهای سیاسی و اهداف و مواضع و رابطه آنها با یکدیگر و با قدرت سیاسی و غیره ابتدا باید جنبشهای پایه و زیربنائی آنها را شناخت. تنها با بررسی جنبشهای سیاسی- طبقاتی میتوان به تحلیل و تبیین درستی از تحولات سیاسی و نقش و جایگاه احزاب در این تحولات رسید.
این بحث به این دلیل در این مقطع اهمیت می یابد که جامعه ایران در آستانه تحولات زیر و رو کننده ای قرار دارد. ایران آبستن انقلابی است که همه حتی خود حکومتی ها از آن صحبت میکنند. در این شرایط متحول میتوان روند تحولات و اینکه احزاب چه نقشی دارند و آینده ایران چه میشود را از طریق شناخت جنبشها، موقعیت آنها در جامعه، و رابطه آنها یکدیگر بررسی و دنبال کرد. از این زاویه و با این متد موضوعات و پدیده هائی را میتوانیم توضیح بدهیم که در غیر این صورت قابل توضیح نیست.
جنبشها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. جنبشهای سیاسی- طبقاتی و جنبشهای اعتراضی.
دسته اول جنبشهای نسبتا پایداری هستند که جهان بینی و ارزشها و منافع و اهداف سیاسی طبقات مختلف را نمایندگی میکنند. در شرایط ایران در دوره جمهوری اسلامی مشخصا سه جنبش سیاسی- طبقاتی را میتوان بازشناخت: جنبش ملی-اسلامی، جنبش ناسیونالیسم پروغرب و جنبش کمونیسم کارگری. در ادامه بحث به این سه جنبش میپردازیم اما قبل از آن لازمست جنبشهای اعتراضی را بررسی کنیم.
جنبشهای اعتراضی
جنبشهای اعتراضی فعالیتها و حرکتهای ادامه داری هستند که علیه بروزات و مصادیق مختلف تبعیض و فقر و بی حقوقی و دیگر مصائب اجتماعی در جامعه جریان دارند.
یک فرق اساسی شرایط سیاسی ایران بعد و قبل از انقلاب ٥٧ اینست که در آن دوره، بعبارت دقیقتر بعد از کودتای ٢٨ مرداد تا مقطع انقلاب ٥٧، تحرکات سیاسی و اعتراضات توده ای و جنبشهای اعتراضی چندانی در جامعه وجود نداشت. فضای مختنقی حاکم بود که گورستان آریامهری نامیده میشد. با انقلاب ٥٧ این وضعیت تغییر کرد. گرچه آن انقلاب شکست خورد ولی جامعه را متحول کرد. جامعه باز شد و جنبشهای اعتراضی شکل گرفت.
اولین حرکت، جنبش علیه حجاب و علیه زن ستیزی جمهوری اسلامی بود. در هشت مارس (١٧ اسفند) سال ٥٧، یعنی کمتر از یکماه بعد از بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی، هزاران زن به همراه مردان حامی حقوق زنان علیه حجاب اسلامی با شعار “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم” و “حقوق زن نه شرقی نه غربی جهانی است” به خیابان آمدند.
خمینی تنها علیه حجاب حرفی زده بود و ممنوعیت بی حجابی هنوز قانونیت و رسمیت پیدا نکرده بود، ولی همین کافی بود تا اولین اعتراض گسترده علیه جمهوری اسلامی سر بلند کند.
از آن مقطع تا امروز ده ها حرکت و جنبش اعتراضی شکل گرفته و در جامعه جریان دارد: جنبش کارگری در سطحی گسترده و بی سابقه- که بعدا به آن میپردازیم- ، جنبش علیه اعدام، جنبش دفاع از کودکان کار و خیابان، جنبش بازنشستگان، جنبش علیه تخریب محیط زیست، جنبش خلاصی فرهنگی جوانان، جنبش مالباختگان، جنبش دفاع از حیوانات و غیره و غیره.
چرا اینها را جنبش می نامیم؟ جنبش با آکسیون و حرکات اعتراضی مقطعی متفاوت است. جنبش البته اکسیونها و بروزات قابل مشاهده ای دارد ولی اساس و خصلت نمای آن حرکت اجتماعی پایداری است که حول مساله معینی شکل گرفته و فعالینی دارد که مشغله و امرشان آن مساله معین است. فعالی که مثلا امرش اینست که محیط زیست را نجات بدهد. یا امرش اینست که کودکان زندگی بهتری داشته باشند. یا امرش اینست که اعدام در ایران بر بیافتد و غیره. هر یک از این جنبشها اپیزودها و برآمدهائی دارند. مثلا کمپین نجایت سکینه محمدی آشتیانی یک نقطه اوج جنبش علیه سنگسار بود. یا نجات کبری رحمانپور یک نقطه اوج جنبش علیه اعدام بود وغیره.
وجود این آکسیونها به این معنی نیست که وقتی این برآمدها فروکش کرد دیگر کسی امر آن جنبش را دنبال نمیکند. اکتیویستهای هر جنبش مدام با هم در ارتباط هستند، اساسا از طریق مدیای اجتماعی با هم تبادل نظر و مشورت و تصمیمگیری میکنند، اخبار و اطلاعات مبادله میکنند، نیرو جمع میکنند، سازماندهی میکنند، پتیشن و طومار منتشر میکنند و امضا جمع میکنند، بیانیه صادر میکنند، محکوم میکنند و غیره.
ابن جنبشهای اعتراضی که پیوسته و به شکل ادامه داری در عرصه های مختلف فعال هستند یک واقعیت و فاکتور مهم وضعیت سیاسی در ایران و بستر اصلی دخالتگری و پراتیک انقلابی کمونیسم کارگری در ابعاد کلان اجتماعی به شمار میروند.
جنبش سرنگونی
در میان این جنبشهای اعتراضی جنبش ویژه ای هست که امرش سرنگونی حکومت است. جنبش سرنگونی نیز یک حرکت اجتماعی پایدار است ولی همیشه قابل مشاهده نیست. در اعماق جامعه جریان دارد و ما هر از چندگاهی بر آمدهایش را میبینیم.
این برآمدها از بعد از جنگ ایران و عراق آغاز شد. البته قبل از آن هم اعتراضات زیادی در جامعه جریان داشت ولی سرنگونی طلبانه نبود (یا بعبارت دقیقتر صریحا و آشکارا سرنگونی طلبانه نبود). اعتراض مردم کردستان، اعتراض ترکمن صحرا، اعتراض کارگران بیکار، اعتراض دانشجویان چپ، اعتراض زنان، اعتراضات جوانان و غیره از همان بدو روی کار امدن جمهوری اسلامی آغاز شد ولی جنبش سرنگونی زمانی سر بلند کرد که بخش رو به گسترشی از مردم و ازجمله فعالین همین جنبشهای اعتراضی به این نتیجه رسیدند که تحقق خواستهایشان با وجود حکومت اسلامی ممکن نیست و این حکومت باید برود. اگر بخاطر داشته باشید شورشهای شهری ضد حکومتی متعددی بعد از ختم جنگ ایران و عراق در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی رخ داد. برآمد دیگر ١٨ تیر سال ٧٨ بود و بعد ازآن خیزش ٨٨ را داشتیم و آخرین مورد هم خیزش دیماه ٩٦ بود که گسترده تر و رادیکال تر از دوره های گذشته بود. در فواصل این سالها نیز شعار حکومت اسلامی نمیخواهیم و مرگ بر دیکتاتور و نظایر آن اینجا و آنجا سر بلند میکرد و فرو میخوابید.
این برآمدها و نقطه اوجها از آسمان نازل نمیشود. دفعتا و ابتدا بساکن گُر نمیگیرد و تماما خاموش نمیشود. یک حرکت مداومی در اعماق جامعه جریان دارد و فعالینی هستند که کمر بسته اند به اینکه جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. گفتمان و بحثشان در محیط کار و کارخانه و دانشگاه و در مهمانی هایشان و در تاکسی و اتوبوس و مترو، و در مدیای اجتماعی خلاصی از شر جمهوری اسلامی است. وقتی توازن قوا اجازه میدهد، وقتی شرایطی پیش می آید که میتواند این جنبش سر از زیر آب بلند کند با مرگ بر جمهوری اسلامی به خیابان می آید. در شورشهای شهری بعد از ختم جنگ ایرن و عراق و در سالهای ٧٨ و ٨٨ و ٩٦ این اتفاق افتاد.
جنبش سرنگونی البته با انقلاب فرق میکند. انقلاب را میتوان نقطه اوج نهائی و ضربه آخر جنبش سرنگونی بشمار آورد.
خصلت سرنگونی طلبانه جنبشهای اعتراضی
جنبش سرنگونی در موارد زیادی در پوشش جنبشهای اعتراضی – مطالباتی حرفش را میزند. به نظر من اکتیویستهای جنبش علیه حجاب و آپارتاید جنسی امرشان سرنگونی است. چون میدانند تا این حکومت هست غیر ممکن است که مثلا زن و مرد دست در دست یکدیگر در خیابان راه بروند. همه میدانند حجاب برای حکومت به امری هویتی و ساختاری تبدیل شده است.
دختران خیابان انقلاب فقط بخاطر اینکه موهایشان را باد بدهند اعتراض نکردند. میدانستند که وقتی بروند بالای سکو و حجاب را سرچوب کنند کل حکومت را میلرزانند. همه میدانند که این پرچم سرنگونی است. همه میدانند تا جمهوری اسلامی هست حجاب از سر زنان برداشته نمیشود. ممکن است رژیم دوفاکتو کوتاه بیاید و بی حجابی را نادیده بگیرد ولی زنان و مردم به این رضایت نمیدهند. مساله مردم فقط حجاب نیست، بلکه کل آپارتاید جنسی است. مساله بر سر جدائی زن و مرد در دانشگاه و ورزشگاه و خیابان و هم جا است. و همه میدانند تا جمهوری اسلامی هست این شرایط هم هم هست.
ازینرو جنبش رهائی زن در ایران با جنبش فمن، با جنبش آزادی زن در غرب، فرق میکند. فمن دولت جائی را نمیخواهد بیاندازد. میخواهد زنان آزاد تر باشند. ولی در ایران ضعیفترین اعتراض زنان علیه حجاب زنگ خطر را برای جمهوری اسلامی به صدا در می آورد. وقتی زنی بدون حجاب به خیابن می آید وقتی زنی دوچرخه سواری میکند و یا در ملاء عام آواز میخواند، احساس سرنگونی به حکومت دست میدهد. احساس میکند دارد چالش میشود. احساس میکند تمام ایدئولوژیش نفی شده است. تمام فلسفه ای که چهل سال بهم بافته است دود هوا شده است. خیلی از جنبشهای اعتراضی و مطالباتی دیگر هم همین ویژگی را دارند.
جنبشهای هویتی و جنبشهای امری
جنبشهای اعتراضی را میشود عموما به دو دسته تقسیم کرد. جنبشهائی هستند که باصطلاح سیاست هویتی دارند یعنی حول خواستهای یک بخش جامعه شکل گرفته اند. جنبش آزادی زن حول دفاع از حقوق زنان است که گرچه مردها هم از آن حمایت کنند اما امر رهائی زن را دنبال میکند. جنبش علیه ستم ملی مردم منسوب به ملیتهای تحت ستم را نمایندگی میکند. جنبش معلمان و جنبش بازنشستگان هم به همین شکل به بخشهای معینی از جامعه مربوط میشود. ممکن است اکتیویستهای این جنبشها افراد دیگری باشند اما امر و هدف جنبش معطوف به بخش معینی از جامعه است.
در فرهنگ سیاسی این نوع حرکتهای اعتراضی identity politics و یا سیاستهای هویتی و جنبشها مربوط به آن identity movements یا جنبشهای هویتی نامیده میشوند.
جنبشهائی هم هستند که امر عمومی و مربوط به همه جامعه را دنبال میکنند. مثل جنبش علیه اعدام که به بخش معینی مربوط نیست بلکه به کل جامعه مربوط است. همه مردم میخواهند که اعدام نباشد. یا جنبش حفظ محیط زیست یا جنبش برای آزادیهای سیاسی و مدنی و غیره. اینها را میتوان جنبشهای امری نامید چون حول یک امر عمومی شکل گرفته اند و طرف خطاب و نیروی محرکه شان قشر مشخصی نیست. این دو نوع جنبش در همه جای دنیا قابل مشاهده است و در ایران هم این جنبشها فعال هستند. با این ویژگی که در ایران سرنگونی طلبی زیربنای این جنبشها است که بالاتر توضیح دادم.
جنبش کارگری
جنبش کارگری بخاطر موقعیت اجتماعی و اقتصادی طبقه کارگر جنبش ویژه ای است. یعنی هم هویتی است و هم امری است. جنبش کارگری هویتی است به این معنی که کارگر برای ارتقای شرایط فروش کار مبارزه میکند. برای اینکه دستمزدش افزایش بیابد ساعات کار کاهش پیدا کند، بیمه بیکاری داشته باشد و حقوق و مزایای خوبی داشته باشد و غیره و غیره. یعنی مطابات معینی بعنوان طبقه تولید کننده و بعنوان یک صنف و یک جنبش هویتی.
در عین حال جنبش کارگری امرش در هم کوبیدن کاپیتالیسم است. و این دیگر به همه مربوط میشود. امرش کنار زدن مذهب از دولت، از فرهنگ و از اخلاقیات جامعه است. امرش آزادی از جبر اقتصادی و گرو گرفتن معیشت برای وادر کردن کارگران و وتوده مردم به کار کردن است و این امر نود و نه درصد مردم است. امر همه بجز یک درصد صاحب سرمایه. امر جنبش کارگری آنتی کاپیتالیسم است. و این امر فقط کارگر را در بر نمیگیرد. پایه همه دردهای همه اقشار جامعه سلطه کاپیتالیسم است و لذا طبقه کارگر، طبقه ای که بخاطر موقعیت عینی اش ضد کاپیتالیسم است، امر همه مردم را نمایندگی میکند. امر نود و نه در صدیها را نمایندگی میکند. نود و نه درصدیها اینجا وارد تصویر میشوند.
مانیفست میگوید کارگر آزاد نمیشود مگر کل جامعه را آزاد کند. این به این خاطر نیست که کارگر مردم دوست است. روشنفکر خیری است که فکر میکند خیلی خوبست زنان هم آزاد بشوند. اینطور نیست. کارگر میخواهد خودش آزاد بشود. ولی مساله اینست که نمیتواند آزاد بشود بدون اینکه همه را آزاد کند.
همه انقلابات نیروی محرکه شان طبقه استثمار شونده بوده است. انقلاب بورژوائی لشکر اصلی اش دهقانان هستند. ولی وقتی پیروز میشود دهقان از این شکل استثمار به آن شکل استثمار نقل مکان میکند. رعیت از زمین کنده میشود و به کارگر مزدی بدل میشود. و طبقه حاکم از ارباب فئودال به صاحب سرمایه تبدیل میشود. استثمار کننده سر جای خودش باقی میماند و استثمار شونده هم سرجای خودش.
اما لشکر انقلاب طبقه کارگر طبقه سومی نیست. خود توده کارگر است که میخواهد استثمار را بر بیاندازد. قرار نیست طبقه کارگر در حکومت، حکومت کارگری، طبقه دیگری را استثمار کند. کارگر میخواهد نفس استثمار و نفس تقسیم جامعه به طبقات به پایان برسد.
از اینجا به یک نتیجه مهم میرسیم. جنبش کارگری تنها جنبش هویتی است که میخواهد هویت خودش را نفی کند. این خیلی مهم است. جنبش رهائی زن جنبش هویتی است ولی نمیخواهد زن بودن را نفی کند. اتفاقا میخواهد بعنوان زن حقوق برابر با مردان داشته باشد و حقوق شهروندی اش برسمیت شناخته بشود. جنبش مارتین لوترکینگ نمیخواست سیاهپوست بودن را نفی کند. نمیتوانست چنین کند. رنگ پوست جزئی از فیزیک انسان است. میخواهد رنگ پوستش مبنای تبعیض نباشد. میخواهد بعنوان سیاهپوست حقوق برابر با بقیه داشته باشد.
جنبش گی و لزبینها هم نمیخواهد بعنوان همجنسگرا خودش را نفی کند. برعکس میخواهد هومو فوبیا از بین برود و مثلا ازدواج همجنسگرایان برسمیت شناخته بشود.
جنبش ناسیونالیسم کرد و حتی جنبش علیه ستم ملی نمیخواهد از کرد بودن دست بشوید بلکه برعکس میخواهد زبان و فرهنگ و لباس و ویژگیهای ملی اش برسمیت شناخته بشود.
جنبش کارگری تنها جنبش هویتی است که میخواهد کارگر نباشد. میخواهد طبقه بر بیافتد. کارگر تنها طبقه ای است که برای نفی وجود طبقاتی خودش و برای نفی وجود همه طبقات در جامعه می جنگد. همه جنبشهای دیگر میخواهند هویت خودشان را برجسته کنند و به آن رسمیت و قانونیت بدهند. به درست میخواهند با بقیه برابر باشند. کارگر نمیخواهد کارگر بماند و با بقیه برابر باشد. این ممکن نیست. آزادی کارگر در گرو نفی طبقات و تبعیض طبقاتی در جامعه است. آزادی کارگر بقول مارکس در گرو گذار از جامعه مدنی به جامعه انسانی است.
جامعه مدنی طبقاتی است. بیشترین آزادیهای حقوق سیاسی هم که تامین شده باشد از نظر اقتصادی مردم فرق دارند. شما اگر در جامعه مدنی، حتی در لیبرال ترین دموکراسی های دنیا، در طبقه کارگر بدنیا بیائید یک سرنوشت دارید، اگر در طبقه بورژوا بدنیا بیائید سرنوشت دیگری دارید. نابرابری در کنه اقتصاد سیاسی سرمایه داری نهفته است. مهم نیست قوانین چیست. نابرابری و جبر اقتصادی یک رکن اساسی سیستم سرمایه داری است. کسی که در خانواده امثال راکفلر و بیل گیتس بدنیا میآید میتواند تا هفت نسل دست به سیاه و سفید نزند و لوکس ترین و راحت ترین زندگیها را داشته باشد. اما کسی که در طبقه کارگر حتی در صنعتی ترین و دموکراتیک ترین جوامع مدنی بدنیا میآید تحصیلش را تمام کرده و نکرده باید رها کند و برود نانش را در بیاورد. حتی کارگر صنعتی در کشوری مثل آمریکا که ممکن است خانه و اتوموبیل غیره هم داشته باشد، ناگزیر است هر روز کار کند تا بتواند زنده بماند. کارگر مستضعف نیست ولی استثمار میشود. کارگر مجبور است روزی هشت ساعت کار کند. برای تامین معیشت و بقای خود و خانواده اش ناگزیر است به این جبر تن بدهد. این اولین مصداق جبری است که بر زندگی نود و نه در صد مردم حاکم است. کسی مثل بیل گیتز میتواند آفیس اش را ترک کند و برود ٦ ماه گلف بازی کند. کارگر نمیتواند دو روز به شهر بغلی برود. دستمزدش را نمیدهند!
تا جبر اقتصادی وجود دارد نه فقط طبقه کارگر بلکه کل جامعه به بند کشیده است. جامعه مدنی به این معنا آزاد نیست. ممکن است دموکراسی باشد ولی آزادی نیست. امر طبقه کارگر درهم شکستن این جبر اقتصادی است. امرش اینست که جامعه انسانی باشد و نه مدنی. جامعه انسانی یعنی برسمیت شناسی این که انسان چون انسان است حق دارد زندگی کند و از بهترین امکانات موجود بهره مند شود. در جوامع مدنی شهروند حق دارد کار کند، حق دارد رای بدهد، یا حداکثر – در دولتهای رفاه- حق دارد از تحصیل و بهداشت رایگان برخوردار باشد، در جامعه انسانی هر شهروندی حق دارد معیشت اش تامین باشد. در جوامع امروزی مدافعین بهداشت عمومی میگویند بهداشت حق است، امتیاز نیست. طبقه کارگر میگوید زندگی حق همه است. تامین معیشت حق همه است. برخورداری از آخرین دستاوردهای علمی و نعمات و خدمات رفاهی حق همه است. هر کس حق دارد هر جا میخواهد زندگی کند، هر موقع میخواهد سفر برود، زندگی اش دست خودش باشد، از هر چه برای زندگی خود و خانواده اش لازم دارد بهره مند شود، از آزادی بیقید و شرط بیان و عقیده و اعتراض واعتصاب و تحزب برخوردار باشد و غیره.
این امر جنبش کارگری است. بعنوان یک جنبش امری خواهان آزادی بشریت نه تنها از جبر سیاسی و اجتماعی بلکه از جبر اقتصادی ای است که پایه همه تبعیضات است. این ویژگی جنبش کارگری منشا کمونیسم و جنبش کمونیستی است که پائین تر به آن میپردازیم.
سه جنبش سیاسی طبقاتی در ایران
جنبش سیاسی طبقاتی جنبشی است که قبل از هر چیز با آرمانش و با امرش و با فلسفه سیاسی اش، با ارزشهایش، با دیدش از دنیا، با دیدش از انسان و از جامعه معرفی و شناخته میشود.
همانطور که در ابتدا اشاره کردم در شرایط حاضر ایران مشخصا سه جنبش؛ ملی-اسلامی، راست پروغرب، و کمونیسم کارگری را میتوان باز شناخت.
جنبش ملی – اسلامی در واقع بخشی ازخود حکومت و مدافع نظام موجود است. این جنبش سابقه طولانی ای دارد. در دوره حکومت شاه این یک جنبش گسترده با شاخه های مختلف بود و بعد از سقوط شاه بقدرت رسید و جمهوری اسلامی را تشکیل داد. خط استحاله بخشی از این جنبش است که به نوعی به اپوزیسیون رانده شده. اسلام و مقدسات اسلامی، شرقزدگی، اخلاقیات بغایت عقب مانده و ناسیونالیسم ضدغربی از جمله ارزشها و آرمانهای این جنبش است.
این جنبش خوشبختانه مدام ضعیف تر و حاشیه ای تر شده است و بعد از خیزش دیماه ٩٦ دیگر حرف و ادعائی ندارد، عقب نشسته و به موضع دفاعی افتاده است. خیلی از چهره هایش اظهار ندامت میکنند که اشتباه کردیم به روحانی یا خاتمی رای داده ایم و مدعی اند سرنگونی طلب شده اند. برخی از ملی اسلامیون حتی از سکولاریسم دم میزنند ولی در هر حال منظورشان از سرنگونی و سکولاریسم از یک نوع نظام اسلامی ملایم تر و منعطف تر فراتر نمیرود. تصور میکنند اگر جمهوری اسلامی تندرویهایش را کنار بگذارد و کمی از نظر ایدئولوژیک منعطف تر باشد میتواند کل ناسیونالیستها و اپوزیسیون راست را نیز به خود جلب کند و باقی بماند.
جنبش دیگر جنبش ناسیونالیسم راست طرفدار آمریکا و غرب است که سلطنت طلبان و جمهوریخواهان و نیروهای ناسیونالیستی بینابین این دو ( جمهوری- سلطنت طلبان) متعلق به این جنبش هستند. این جنبش در دوره شاه وجود نداشت چون در حکومت بود. امروز به اپوزیسیون رانده شده و در مقابل حکومت قرار گرفته است. هدف و استراتژی این جنبش به نوعی بازگشت به شرایط دوران سلطنت است. نیروها و احزاب این جنبش در واقع گذشته را به عنوان آینده به مردم وعده میدهند. مستقل از اینکه این نیروها مشخصا چه میگویند، صرفنظر از اینکه یکی میگوید اعلیحضرت همایونی، دیگری میگوید جمهوری، دیگری میگوید پادشاهی مشروط و غیره، – اینها بعدا وارد تصویر میشود- جنبش راست پروغرب یک جنبش واحد است که برمبنای سرمایه داری بازار آزاد شکل گرفته و معتقدست این بهترین مدل برای ایران و همه جای دنیا است. عِرقِ به میهن، تمامیت ارضی، افتخار به نیاکان و کوروش، پیروی از سیاستهای دولت آمریکا و غیره از جمله اصول عقیدتی و آرمانی این جنبش است.
جنبش کمونیسم کارگری
کمونیسم کارگری یک جنبش ضد کاپیتالیستی جهانی و همزاد طبقه کارگر است. اما بعنوان یک جریان و حزب سیاسی سابقه اش به انقلاب ٥٧ برمیگردد.
انقلاب ٥٧ در ایرانی که ١٥ سال قبلش اصلاحات ارضی شده و سرمایه داری در آن مسلط شده بود اتفاق افتاد. اما جنبش چپ آن زمان بر متن شرایط پیشا سرمایه داری شکل گرفته بود. چپی که دعوایش با نظام نیمه مستعمره نیمه فئودال بود و عامل دیکتاتوری را امپریالیسم و وابستگی به امپریالیسم میدانست.
انقلاب ٥٧ بطور اجتماعی آن چپ را نقد کرد. طبقه کارگری که با اعتصابات خود کمر رژیم شاه را شکسته بود و همه جا شوراهایش را برپا کرده بود به نماینده و حزبی نیاز داشت که پرچم مبارزه علیه سرمایه داری را بلند کند. به حزبی نیاز داشت که اعلام کند دیکتاتوری عریان در ایران روبنای سرمایه داری است و علت این دیکتاتوری نه سلطه آمریکا و سگ زنجیری آمریکا بلکه سود آوری سرمایه است. اگر سگ زنجیری آمریکا دیکتاتور است بخاطر اینست که بورژوازی ایران برای حفظ منافعش ناگزیر است دیکتاتور باشد.
جمهوری اسلامی بقدرت رسید و حقانیت این نظرات ثابت شد. حکومتی مستقل تر از جمهوری اسلامی در ایران و در منطقه ندارید و در عین حال حکومتی از این جنایتکار تر هم نداشته ایم.
حزب کمونیسم کارگری در این نقد اجتماعی سرمایه داری در ایران ریشه دارد. کمونیسم کارگری در واقع اسم دیگری است برای کمونیسم واقعی. کمونیسمی که با نظام سرمایه داری میجنگد و همه مصائب و مشکلات جامعه را ناشی از سرمایه میبنید. جنبشی که آرمان و ارزشهایش برابری و آزادی و رفاه همه انسانها در ایران و در سراسر جهان و هدفش رهائی جامعه از هر نوع تبعیض و تفرقه طبقاتی و مذهبی و ملی و نژادی و جنسیتی است.
امر جنبش کمونیسم کارگری مبارزه با نظام کار مزدی است. و این یعنی رهائی نه فقط طبقه کارگر، بلکه رهائی همه جامعه از همه تبعیضات و بیحقوقیها و مصائبی که زندگی کارگران و نود نه درصد مردم را درچنگال خود میفشارد.
کمونیسم کارگری معتقد است تمام تبعیضات و تمام نابرابریها، از فقر و محرومیت تا شکاف عظیم بین فقر و ثروت و از سطه مذهب تا زن ستیزی و از ممنوعیت شادی و خنده رقص و آواز تا سرکوب اقلیتها و اعدامها وسرکوبها، همه اینها از یک واقعیت ساده نشات میگیرد: تامین و حفظ سود و استثمار! طبقه کارگر باید کار کند تا مفتخوران سرمایه دار، در ایران آیت الله های میلیاردر و وابستگانشان، فربه تر بشوند. مفتخورها پولدارتر بشوند و کارگران و توده مردم فقیرتر. همه مقدسات و خرافات و تابوهای مذهبی و قومی و راسیستی و ملی- میهنی و همه ماشین سرکوب و زندانها و ارتش و سپاه و بسیج وشکنجه و قصاص و غیره و غیره ضروری شده است تا این نظام حفظ بشود و سر پا بماند. امر کمونیسم کارگری در هم شکستن این سیستم ضد انسانی است.
جنبشهای طبقاتی و جنبش سرنگونی
در امر تامین رهبری و هژمونی بر جنبشهای اعتراضی و در جنبش سرنگونی نقش تعیین کننده را جنبشهای طبقاتی – سیاسی اصلی ایفا میکنند و نه اعتراضات خیابانی. طبعا نهایتا خیابان تعیین تکلیف میکند. مبارزات کارگران و مبارزات مردم بالاخره باید میخ آخر را بر تابوت جمهوری اسلامی بکوبد و آنرا سرنگون کند. ولی اینکه در چه فضائی، با چه افقی، با چه آمال و آرمانی این اتفاق میافتد، این از خود خیابان نشات نمیگیرد. اینجا جنبشهای سیاسی طبقاتی نقش تعیین کننده ای ایفا میکنند.
نفس اینکه از دیماه ٩٦ تا امروز یک جنبش گسترده و تعرضی علیه جمهوری اسلامی در جامعه شکل گرفته است و مردم حکم رفتن جمهوری اسلامی را در خیابانها اعلام کرده اند به این معناست که شرایط برای سربلند کردن چپ فراهم است.
اپوزیسیون راست اساسا با انقلاب مخالف است و آنرا هرج و مرج و پر رو شدن بی سروپاها و غیره میداند. برای اپوزیسیون راست شرایط رکود سیاسی که بشود کودتا و ضدکودتا کرد، از بالا قدرت را جابجا کرد، روی بال ارتش آمریکا بقدرت رسید و غیره شرایط مطلوب و مساعدی است. در شرایط خیزشهای توده ای و فعال شدن خیابان تمام تلاش راست اینست که با کمترین تغیییرات ممکن جنبش را بخواباند. تلاششان اینست که حداکثر چند تا آخوند جابجا بشود و کل نظام و ماشین دولتی دست نخورده باقی بماند.
نفس اینکه اعتصابات و تظاهراتهای رادیکال و ضد رژیمی در دو سال اخیر شکل گرفته که نود و نه در صد شعارها و مطالباتش چپ و رادیکال است، ضد جمهوری اسلامی و حتی ضد سرمایه است، بروشنی نشام میدهد جامعه به چپ چرخیده است. ولی این هنوز و خودبخود به این معنی نیست که جامعه آلترناتیو چپ را انتخاب میکند. فاکتور تعیین کننده آنست که جنبش و حزب کمونیست کارگری در جامعه چه موقعیتی دارد و تا چه حد در شکل دادن به فضا و گفتمان سیاسی در یک سطح کلان اجتماعی موفق بوده است.
اجازه بدهید برای روشن تر شدن موضوع به نمونه انقلاب ٥٧ رجوع کنیم. در بحثهای اخیر خیلی میشنویم که انقلاب ٥٧ از آنجا که چپ با نقد خمینی به میدان نیامد شکست خورد. ظاهرا باید به شعار مرگ بر شاه شعار مرگ بر خمینی هم افزوده میشد.
این درک و ارزیابی اشتباهی از تحولات آن دوره است. انقلاب ٥٧ به این خاطر شکست نخورد که چپ در خیابانها علیه خمینی و اسلامیون طرفدارش شعار نداد. در آن شرایط اگر هم چنین میکرد صدایش بجائی نمیرسید. اساس مسله دست بالا پیدا کردن نقد اسلامی و ارتجاعی شاه و آمریکا در جامعه بود. یک جنبش گسترده ضد-سلطنت- ضد آمریکا در اپوزیسیون شاه فعال بود که ارتجاعی ترین بخش اش را جلو کشیدند و او را بر کرسی رهبری انقلاب نشاندند.
حزب و نمایندگی سیاسی جنبش کمونیسم کارگری در آن دوره وجود نداشت. اکثر قریب به اتفاق سازمانهائی که خود را کمونیست مینامیدند شاخه چپ جنبش استقلال طلبی- ضد سلطنتی- ضد آمریکائی – ناسیونالیستی- صنعتی گرا بودند. فدائی شاخه شریف و رادیکال و پیگیر این جنبش بود و خمینی شاخه فوق ارتجاعی اش. گفتمانی که در جامعه و در در میان کل نیروهای اپوزیسیون شاه مسلط بود یک گفتمان و یک پارادایم و یک فضای ملی- اسلامی- صنعتی گرا بود. تمام نیروهای چپی که در ان دوره مارکسیسم انقلابی به نقد کشید به این جنبش متعلق بودند. به همین دلیل وقتی خمینی بقدرت رسید بخشی از او حمایت کردند، بخشی ساکت شدند و بخشی هم برخورد دوگانه کردند. که این برخورد دوگانه را تا همین امروز دارند ادامه میدهند. نمونه هایش را هر وقت تنش میان آمریکا و جمهوری اسلامی بالا میگیرد مشاهده میکنیم.
بنابرین مساله این نیست که گویا ضعف این بود که چپ علیه خمینی به خیابان نیامد. اولا نمی خواست و نمیتوانست این کار را بکند چون جنبه ضد آمرکائیگری خمینی را قبول داشت. چون با او هم جنبشی و هم افق بود. و ثانیا وقتی انقلاب شروع شد این چپ، و هر نیروی اپوزیسیون دیگری، حتی اگر علیه خمینی به خیابان می آمد بجائی نمی رسید. دیگر دیر شده بود. چپ می بایست از مدتها قبل نه تنها با خمینی بلکه با کل جنبش ملی-اسلامی تعیین تکلیف میکرد. در مقطع انقلاب فضا و پارادایم سیاسی با این جنبش بود و نه چپ و نه هیچ نیروی دیگری نمیتوانست در آن فضا عرض اندام کند.
یک نمونه گویا عملکرد جبهه ملی و شاپور بختیاراست. بختیار کسی بود که در واقع اعلام کرد خمینی را نمیخواهیم. گفت آقا برود قم و فقط باصطلاح فقاهت کند و نه ولایت. و قدرت را بدهند بدست نهضت آزادی و جبهه ملی. توافقات پشت پرده ای هم صورت گرفته بود. خمینی هم ابتدا به قم رفت. ولی مردم شعار میدادند بختیار نوکر بی اختیار. چون آن انقلاب نبضش با ضدیت با شاه میزد و مرگ بر شاه را خمینی نمایندگی میکرد و نه بختیار. چون فضا و گفتمان سیاسی در جبش ضد شاهی و در انقلاب را جنبش ملی اسلامی ساخته و پرداخته بود و خمینی این جنبش را نمایندگی میکرد. در واقع انقلاب ٥٧ به خاطر غیاب کمونیسم کارگری، یعنی کمونیسم ضد کاپیتالیستی و نه شاخه چپ ناسیونالیسم ضد غرب، و دست بالا داشتن جنبش ملی-اسلامی شکست خورد.
امروز هم حلقه اصلی در امر تامین هژمونی و رهبری انقلاب نقش جنبشهای طبقاتی در شکل دادن به فضای سیاسی و اعتراضی جامعه است. هر اندازه هم که خیابان چپ باشد و اعضا و اکتیویستهای حزبی مثل ما هم در آن دخیل باشند، بدون دست بالا پیدا کردن افق و چشم انداز و فضای و پارادایمی که امروز حزب کمونیسم کارگری نمایندگی میکند انقلاب بجائی نمیرسد. در جنشهای اعتراضی و در خیابان باید فعالانه دخالت کرد ولی اگر میخواهید به پیروزی برسید باید به فضا و گفتمان سیاسی کمونیستی در یک مقیاس کلان اجتماعی شکل بدهید.
گره مساله اینجاست. مساله بر سر اینست که کدام جنبش سیاسی – طبقاتی فضا و پارادایم اعتراضات اجتماعی را ساخته است؟ انقلابیگری و رادیکالیسم با چه چیزی تداعی میشود؟ با کدام آرمانها و ارزشها و ایده آلها و اهداف؟ اگر فضای سیاسی جامعه و آرمانها و ارزشها را جنبش کمونیسم کارگری ساخته باشد آنوقت در خیابان هم حرف آخر را او خواهد زد. در این صورت نیازی به نقد خیابانی نیروهای اپوزیسیون نخواهید داشت.
جنبش سرنگونی و اپوزیسیون راست
کسب رهبری و هژمونی در مبارزه علیه جمهوری اسلامی مستلزم نمایندگی کردن امر سرنگونی حکومت به جامع ترین و عمیق ترین شکل است. امری که در ادبیات حزب ما “تعمیق نه مردم” نامیده میشود.
تاکید ما بر تعمیق نه مردم و رادیکال ترین تبیین از سرنگونی به این معنی است که هر تبیین و روایت الکن و سازشکارنه ای را به نقد میکشیم. ما اجازه نمیدهیم ایستگاه بین راه تعریف کنند. اجازه نمیدهیم سرنگونی طلبی را رقیق کنند. اجازه نمیدهیم با کمترین تغییر در بالا اعلام کنند “تمام شد، به خانه بروید”.
استراتژی اپوزیسیون راست اینست که سیستم اقتصادی اداری موجود حفط بشود، ارتش و حتی سپاه پاسداران حفظ بشود، بوروکراسی حفظ بشود و تنها آخوندها، آنهم نه همه “روحانیون”، کنار بروند. هدف اپوزیسیون راست اینست که با کم ترین تغییرات نظام سرمایه را در ایران حفظ کند. وظیفه ما اینست که حداکثر تغییرات را متحقق کنیم. ازینرو نقد سیاسی و پیگیر اپوزیسیون راست در رابطه با تحولات انقلابی و در جنبش سرنگونی جزء لاینفکی از استراتژی ما برای تامین رهبری و هژمونی کمونیستی است.
ما در جنگی که با جمهوری اسلامی داریم باید به معنی عمیق و همه جانبه و ریشه ای پرچم سرنگونی نظام را بالا ببریم. و هر کس از مجاهد و سلطنت طلب تا نیروهای قومی و غیره در این سرنگونی طلبی رادیکال خللی ایجاد کند، تبصره بگذارد، تخفیف بدهد، باید قاطعانه نقد بشود. حزب ما در تمام دوران فعالیتش همین خط را دنبال کرده و این امر بویژه امروز اهمیت تعیین کننده ای در پیشروی های بیشتر و تامین رهبری و هٰژمونی حزب ایفا میکند.
متد ما در برخورد به جنبشهای اعتراضی
جنبشهای توده ای اعتراضی را میتوان تا حد زیادی جزء شرایط عینی بشمار آورد. شما نمیتوانید توده مردم را نقد کنید که چرا این شعار را داده اند و آن شعا را نداده اند. حتی نمیتوانید توده مردم را نقد کنید که چرا راست را انتخاب کردید و چپ را انتخاب نکردید. چنین نقدی به خود چپ بر میگردد. این امکان وجود دارد که توده مردم در انقلابی بر سر خواستهای برحق و انسانی شان یک جریان راست و حتی راسیست را انتخاب کنند. بقول منصور حکمت “جامعه از طریق مذهب، از طریق ناسیونالیسم، از طریق اصلاح طلبی، از طریق لیبرالیسم سعی میکند دردش را بگوید.”
ولی در چه شرایطی این اتفاق می افتد؟ وقتی که جریان رادیکال کمونیستی آن حضور و آن موقعیت و جایگاه را در جامعه نداشته باشد که از جانب توده مردم معترض قابل انتخاب باشد.
مردم در اعتراضاتشان به جنبشهای حاضر و فعال در صحنه دست میبرند و نیروئی را انتخاب میکنند که بتوانند درد و اعتراضشان را بیان کنند. رادیکال ترین حزب موجود را که در ناصیه اش می بینند میتواند قدرت را بگیرد انتخاب میکنند و اگر شما حضور نداشته باشید نمیتوانید مردم را ملامت کنید. بقول منصور حکمت کسی نمیتواند بخاطر غیبت خودش تاریخ را سرزنش کند. مردمی که میخواهند آزاد بشوند به هر امکانی دست میبرند. و معمولا به حزبی روی می آورند که نه تنها گمان میکنند به خواستهایشان جواب خواهد داد بلکه میتواند قدرت را بگیرد و نگاهدارد و جامعه را اداره کند. اگر شما بعنوان چنین حزبی حضور داشته باشید شما را انتخاب خواهند کرد. حضور داشته باشید یعنی؛ در میدان باشید، یعنی در دل جنبش سرنگونی، در دل جنبش کارگری فعال باشید و دخیل باشید، و مهمتر از همه همانطور که بالاتر اشاره کردم، به فضا و پاردایم و گفتمان رادیکال و کمونیستی در یک سطح کلان و اجتماعی شکل داده باشید.
حزب کمونیست کارگری برای تحقق این شرایط مبارزه میکند و تا کنون نیز دستاوردهای زیادی داشته است. بقول منصور حکمت کمونیسم باید اجتماعا انتخاب بشود و حزب ما از همه خصوصیات برای انتخاب شدن از جانب کارگران و توده مردمی که رهائیشان در گرو پیروزی طبقه کارگر است، برخوردار است.
حکومت کارگری و آزادی احزاب
یکی از دوستان در مورد رابطه حکومت کارگری و آزادی احزاب سئوالی از من پرسید که مناسب است اینجا به آن جواب بدهم.
حکومت کارگری دیکتاتوری است به این معنا که هر دولتی دیکتاتوری است. تا دولت هست دیکتاتوری یک طبقه معین حاکم است. ولی دیکتاتوری طبقه کارگر از لیبرال ترین دموکراسی های بورژوائی – مثلا سوئد یا سوئیس- هم آزاد تر و متمدنانه تر است. اگر چنین نبود مطلوبیتی برای کسی نمیداشت.
دیکتاتوری سرمایه داری فقط در ایران و کشورهای باصطلاح جهان سومی حاکم نیست. جمهوری اسلامی وحشی ترین نوع دیکتاتوی بورژوازی است اما تنها شکل آن نیست. سئوال اینست که دیکتاتوری سرمایه در کشورهائی نظیر آمریکا و انگلیس و سوئیس خودش را در چه نشان میدهد؟ بعبارت دیگر اساس و جوهر مشترک دیکتاتوری سرمایه، از آمریکا و اسکاندیناوی گرفته تا ایران و عربستان سعودی و برزیل و نیجریه کدامست؟ جواب روشن است: تقدس و برسمیت شناسی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. دیکتاتوری سرمایه یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید محترم است و طبق قانون اساسی برسمیت شناخته میشود و کسی که این اصل را نقض کند مجرم شناخته میشود و به زندان می افتد.
بخاطر دارم در اعتصاب کارگران معدن در انگلیس دوره تاچر در دهه هشتاد کارگر اعتصابی ای را محاکمه و محکوم کردند برای اینکه ذغال به خانه اش برده بود. میخواستند کمر اعتصاب را بشکنند. کارگر محاکمه شده در دفاعیاتش گفت پول این ذغال را من و پدران و پدرانم با خون و عرقمان در معادن ذغال پرداخته ایم. این حرف بجائی نمی رسد چون طبق قانون سرمایه داری اقدام آن کارگر دزدی محسوب میشود! محصول کار خودتان را به خانه ببرید دزدی کرده اید! سرمایه دار دارد دسترنج کارگر را میدزدد ولی کارگر بعنوان دزد محاکمه و محکوم میشود!
دسترنج کارگر متعلق به سرمایه دار یعنی کسی است که دست به سیاه و سفید نزده است. این اساس دیکتاتوری سرمایه است. مهم نیست دولت چقدر لیبرال است و یا چقدر حقوق و مزایا به کارگر میدهد یا چقدر باز و مدرن است. اینها بعد وارد تصویر میشود. اساس دیکتاتوری سرمایه داری یعنی تقدس مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و تبدیل کار و فعالیت آزادانه به “شغل”، به جبر اقتصادی ای که بالاتر توضیح دادم. شما پول نداری غذا نخور، خانه نداشته باش، درس نخوان. اگر والدین ات فقیرند تو هم نمیتوانی داشته باشی. این دیکتاتوری سرمایه است.
.
همین را معکوس کنید به دیکتاتوری پرولتاریا میرسید. اساس دیکتاتوری پرولتاریا ممنوعیت استثمار و ممنوعیت مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. دیکتاتوری بورژوائی در برسمیت شناسی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بردگی مزدی و دیکتاتوری طبقه کارگر در ممنوعیت آن متجلی میشود.
در اولین بند قانون اساسی که بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران نوشته میشود ممنوعیت استثمار، ممنوعیت بردگی مزدی و ممنوعیت مالیکت خصوصی بر ابزار تولید قانونیت خواهد یافت و اعلام خواهد شد. آلترناتیو ما مالکیت دولتی، نظیر جامعه شوروی، نیست بلکه مالکیت و کنترل و اداره اشتراکی کل جامعه بر وسائل تولید از طریق شوراها است.
حکومت کارگری از نظر مضمون بردگی مزدی و جبر اقتصادی را بر می اندازد و از نظر ساختاری متشکل از شوراهای مردم است. به همین خاطر حکومت کارگری دموکراتیک ترین نوع دولت است. اگر در سوئیس یا در فرانسه یا در هر دمکراسی لیبرالی دیگری چهار سال یکبار مسئولین را انتخاب میکنند در دولت شورائی مردم میتوانند هر وقت اراده کنند مسئولین را عزل و نصب کنند.
آیا احزاب تعطیل میشوند؟ بهیچوجه! ما فقط احزاب و نیروها سیاسی دخیل در حکومت اسلامی که در کشتار و جنایت علیه مردم ایران دست داشته اند را ممنوع میکنیم. اینها مجرم اند و باید محاکمه بشوند. ولی بقیه احزاب و نیروهای سیاسی از مجاهد و سلطنت طلب و غیره آزادند. همه احزاب حق دارند حتی برای بدست گرفتن قدرت فعالیت کنند. ظرف این فعالیت شوراها هستند. برای دخالت در حاکمیت و اداره جامعه باید نظر شوراها را به سیاستهای خود جلب کنید. حتی در صورتیکه حزبی رای اکثریت شوراها را با خود داشته باشند میتواند قانون اساسی را تغییر بدهد. از نظر قانونی و حقوقی احزاب این حق را دارند. اما بطور واقعی از آنجا که قانون اساسی سوسیالیستی ثمره انقلاب سوسیالیستی است، تغییر آن مستلزم یک تحول اساسی در جامعه یا بعبارت دقیق تر یک ضد انقلاب بورژوائی علیه نظام سوسیالیستی است.
همانطورکه ممنوعیت استثمار در قانون اساسی جوامع موجود مستلزم انقلاب است عکس آن هم عملا میتواند با یک ضد انقلاب متحقق بشود.
در رابطه با نقش احزاب در دولت ودر قدرت سیاسی هم رای شوراها ملاک است. در جوامع امروز مکانیسم سهیم شدن در قدرت رای پارلمان است و در نظام سوسیالیستی رای شوراها. باید شوراها را قانع کنید. منتخبین شوراها، مسئولین و کابینه و هیات دولت را تشکیل میدهند. اگر اکثریت شوراها قانع شد که بردگی مزدی و سازماندهی اقتصاد حول سودآوری و بهره کشی خوبست لابد کمونیستها را پائین میکشند و به نیروهای راست رای میدهند. اینجا دیگر شرایط مبارزه طبقاتی- این بار طبقه کارگر در قدرت و طبقه سرمایه دار در اپوزیسیون- و مشخصا موفقیت کمونیسم کارگری بقدرت رسیده در پیاده کردن برنامه سوسیالیستی اش تعیین کننده است.
بنابراین نظام شورائی نه تنها مغایرتی با آزادی احزاب ندارد بلکه بازترین و دموکراتیک ترین و آزادانه ترین راه دخالت احزاب در قدرت سیاسی است.
ما با اعتماد به نفس این آزادیها را اعلام و عملی میکنیم چرا که معتقدیم مردم آزاد و رها شده از جبر اقتصادی علیه منافع خودشان رای نمیدهند. نود و نه درصدیها که از سلطه سرمایه در رنج هستند علیه نظامی که سرمایه داری را نفی کند، یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید لغو بشود و مالکیت اشتراکی برقرار بشود، رای نخواهند داد!
شما استثمار را ممنوع کنید، رفاه و آزادیهائی که در برنامه یک دنیای بهتر و در منشور انقلاب حزب آمده است را متحقق کنید و بگذارید هر حزب دیگری تلاش کند قدرت را از دست شما بگیرد. کار بسیار سختی خواهد بود!
حزب ما توانائی تحقق آزادیهای بدون قید و شرط را دارد. حزبی نمیتواند این را تحمل کند که میخواهد از منافع یک اقلیت ناچیز در جامعه تحت عنوان منافع مردم یا منافع ملی دفاع کند! مائی که از منافع توده عظیم مردم به نام مردم دفاع میکنیم نیازی به سانسور نداریم. نیازی به زندان و بگیر و ببند نداریم. بگذار همه بیایند حرفشان را بزنند.
ما همیشه گفته ایم آزادی با قید و شرط آزادی نیست. آزادی با قید و شرط همان استبداد است. یکی قید و شرطش اسلام و مقدسات دینی است و دیگری آب و خاک و مقدسات ملی- میهنی. مذهب و عرق ملی، مقدسات اسلامی و تمامیت ارضی خط قرمز نیروهای اپوزیسیون راست است. اما ما کمونیستها هیچ محدودیت و خط قرمزی در مورد آزادیهای سیاسی و مدنی نداریم. اساس سرکوب و عدم برسمیت شناسی آزادی اینست که میخواهند منافع اقلیت را بجای اکثریت جا بزنند. در این حالت سیاست به تخصص تبدیل میشود. خیلی سخت است که سیاستمداری بگوید جنگ به نفع صلح است. خیلی سخت است که بگویند ریاضت کشی به نفع فقرا است! هنر میخواهد! این هنر را در آکادمیهایشان درس میدهند و سیاستمدار حرفه ای تربیت میکنند!
نظام سوسیالیستی به سیاستمدار حرفه ای احتیاجی ندارد. چون به هنر جایگزین کردن نود و نه درصدیها با یک درصدیها احتیاجی ندارد! دفاع از منافع توده مردم راحت ترین کار است. خود مردم این کار را میکنند. شما مردم را در شوراها سازمان بدهید ببیند چه کسی میتواند قدرت را از دستشان درآورد. یک زمانی آخوندی به اسم قرائتی میگفت پنج تومن به آخوند بدهید نمیتوانید پس بگیرید حالا میخواهید قدرت سیاسی را پس بگیرید؟! عکس این قضیه هم صادق است. قدرت سیاسی را داده اید بدست مردم حالا میخواهید کاپیتالیسم را احیا کنید؟ نمیتوانید! حکومت شورائی شکل مناسبی برای احیای بردگی مزدی نیست!
جامعه کمونیستی مورد نظر ما تماما در مقابل مدلی است که استالین و یا مائو و یا دیگر انواع باصطلاح “سوسیالیسمهای موجود” بدست داده اند. این مدلها تماما به ضرر ما کمونیستهای کارگری تمام شده است. در روسیه دیکتاتوری پرولتاریا را با استبداد نوع تزاری اشتباه گرفتند. لقب تزارهای سرخ از اینجا می آید. دیکتاتوری بورژوائی در سرمایه داری نوپای از فئودالیسم رها شده را در چین با آزادیهای سوسیالیستی اشتباه گرفتند. آزادی سوسیالیستی اینها نیست. اولین شرط آزادی سوسیالیستی رهائی از اجبار کار برای تامین معیشت است. این را شما تضمین بکنید و اجازه بدهید هر حزبی میخواهند درست کنند. حزب استثمار، حزب سرمایه، حزب اسلام، حزب لیبرال. نه کسی را سرکوب میکنیم، نه زندانی سیاسی داریم و نه تفتیش عقاید و نه در روزنامه ای را می بندیم.آین آمکان و آینده ای است که ما می بینیم و برای آن مبارزه میکنیم.
انترناسیونال 823
حمید تقوایی