شعر بلند آزاد –
اگر دنیا به امر من بچرخد
مهربانی در وجود هر انسان
به زلالی دریاها
همیشه روان خواهد بود.
کودکان
شادی را سادهتر از سادهگی
به دست خواهند آورد،
مادران
بیهراس،
آرامتر از آرام
به خواب خواهند رفت.
کاش قلمم پررنگتر شود
برای ختم جنگها
با آتشبسی دائم،
تا بکارم بذر باهم بودن را
و خطی بکشم
بر مرزهای احمقانهای
که ریشه جداییاند.
من اگر مینویسم،
با دل و جان مینویسم،
بیوقفه مینویسم
برای جهانی بینظم و بههمریخته،
چون میخواهم رؤیای سوسیالیزم را
زنده نگه دارم.
اگر خدا را به چالش میکشم
از کفر نیست،
که عدالتش را فروختند.
اگر دین را نقد میکنم
از بیایمانی نیست،
که ستونهای بتنی استثمارند،
زنجیرهایی بر گردهی انسان.
به من طعنه میزنند:
«بیگانه را غنی میکند»،
اما زبان من
زبان اشرافزادگان نیست—
زبان مادرم است
که شبها گرسنه خوابید
تا کودکش سیر باشد.
زبان پدرم است
که رنج کشید
تا کودکانش شرم نان نکشند.
من کودک کار بودم،
و زبانم زبان کودکان کار است.
بعضی عذابم میدهند،
زبانم را بیخبر از من میفروشند،
اما من نگران بلوچم،
نگران عشایر لک و لر،
نگران همهی آنان
که در سایه تاریخ
بینام ماندهاند.
در این جامعهی بیمار
مرگ چون باد سرد
بر درهای قدیمی میکوبد:
دختری با گیسوی بریده،
پدری با تبر،
دیگری با داس،
مردی با سر بریدهی همسرش—
فاتحان مسخشده،
و مردمِ تماشاچی!
من از این دنیای وارونه متنفرم،
از انسانهای فردپرست متنفرم،
از خدایان،
از دینها.
من بیدینم.
من زنم—
صدای همان زن تنفروش خیابان،
صدای همان معتادِ طردشده
در کوچههای تاریک مرگ.
من برابریطلبم،
صدای کودکان خیابانی،
صدای زنان سلاخیشده،
صدای آزادی بیقید و شرط.
میخواهم ستارهی سعادت باشم
در کوچههای تاریک،
میخواهم جارویی باشم
برای روبیدن میکروبهای دین و مذهب،
که جانخورند و خانمانسوزند،
همچون غیرت،
همچون قومیت،
همچون اخلاق پوسیدهای
که مرگ معلمانش
تنها درمان آن است.
اما یک دست صدا ندارد—
با من صدا شو،
ای رهرو آزادی،
ای همراه سوسیالیزم،
تا دیر نشده،
با من صدا شو…
[ شمی صلواتی]۱۲ فوریه ۲۰۲۲میلادی
#شمی_صلواتی
—