در مراسم سیوچهارمین سالگرد
حزب کمونیست کارگری ایران
در شهر فرانکفورت
پانزدهم نوامبر ۲۰۲۵
…
نام منصور حکمت را نه فقط بر زبان می آورم،
که چون ضربهای بیامان بر دیوار سکوت فرود می کوبم.
او فانوس نیاورد—
او آتش افروخت
و شب را از ریشه
در شعلهی آگاهی
بلعید.
او آغازگرِ راهی بود
که با نجوا نمیسازد؛
راهی که از شک میگذرد
و در خروش انسان
قد میکشد؛
راهی که برای قدرت نبود—
برای با صدای بلند گفتنِ نامِ انسان بود
در جهانی که از شنیدنش میترسید.
ما در جهانی ایستادهایم
که ظلم
سالهاست روی گلوی انسان نشسته؛
اما اینبار
این انسان است
که بر گلوی ظلم میایستد—
نه برای کشتن،
برای بیدار کردن جهانی که خوابش از دیوار بلندتر شده.
کارگران،
زنان،
کودکانِ بینان—
دیگر آه نیستند؛
تگرگاند،
تگرگِ حقیقت بر سقف قصرهای زرپرست.
هر فریادشان
ترکیست که بر دیوار ستم می کوبد
حزب کمونیست کارگری
راهِ کنارآمدن نیست—
راه برهمزدن قواعد پوسیده است؛
راهی برای بازپسگرفتن حرمت انسان
از دهانِ جهانِ سنگدل.
امروز آمدهام
تا نه شعر،
که فریادِ بدون ترمز را بخوانم.
میگویم:
اختیار باید از کف زر درآورده شود
و در مشت انسان
مثل یک خورشیدِ بیمحابا بدرخشد!
«من»
تنهاییست؛
این ماست
که مثل موج
مثل تندر
میآید
و هیچ دیواری
تابش را ندارد.
جنبش
نجوا نمیکند؛
جنبش
زمین را از خواب میپراند.
از رنج کارگران آمدهام،
از زخمِ زنان،
از خیابانهای کودکانِ بینان،
از فریادِ تنفروشان—
که با همهی دردها
ایستادهاند
و با چشمی روشن میگویند:
«اگر صدای ما را بریدند،
خاک خودش صدا خواهد شد.»
میگویم:
معیار انسان است—
نه زرِ بیریشه!
دنیای امروز
زر را تاج کرده،
انسان را سایه انداخته؛
اما ما
سایه نمیمانیم.
ما تاجِ پوسیده را
با آگاهیِ سنگین،
با ایستادگیِ بیباک،
با صدایی که عقب نمینشیند
بر زمین میگذاریم.
اختیار را
نه در رؤیا،
بل در دل واقعیت
به انسان بازمیگردانیم—
با حق،
با نان،
با امنیتی که معاملهبردار نیست.
در ایران،
بیمارستان نباید بازارِ فقر باشد؛
نباید پول
نخستین و آخرین کلمه
در حکم زندگی باشد.
اما امروز
کودکی بیدرمان میافتد،
زنی بیصدا میشکند،
و کارگری
در کارگاهی بیپناه
فراموش میشود.
اما ایمان ما
ایمانِ خیسِ نجوا نیست—
ایمانِ فولادِ داغ است؛
ایمانی که
وقتی عدالت را فریاد میزند
هیچ دیواری
تاب نمیآورد.
وقتی عدالت برخیزد
نه آرام،
که مثل طوفان،
جهان
نفس تازهای خواهد کشید؛
نان
بر تخت خواهد نشست
و زر
به خاکی که از آن آمده
برمیگردد.
ما ایستادهایم—
نه بهعنوان صدا،
بهعنوان تکان.
ما ایستادهایم
برای بازگرداندن اختیار به انسان،
برای شکستن فقر،
برای برافراشتن پرچم رهایی
در بلندترین نقطهای
که چشمِ دنیا
از دیدنش میترسد.
جهانی میخواهیم
که در آن
زر
جاباز کند،
عدالت
در مرکز بایستد،
و عشق
از هیچ مرزی نترسد.
جایی که
زن آزاد بایستد،
کارگر سرفراز باشد،
کودک فردا داشته باشد،
و هیچ انسانی
برای زندهماندن
تحقیر نشود.
ما ایستادهایم—
با صدایی
که از آستانهی تحمل گذشته،
با قلبی
که از ترس نمیپرسد،
با ارادهای
که عقب نمینشیند.
انسان برمیخیزد،
زمین میغرّد،
و اختیار
چون خورشیدی بیپرده
در دستهای انسان
عریان میتابد.
ما ایستادهایم—
تا حرمت انسان برگردد؛
تا عدالت
مثل رعد
در جهان جاری شود؛
تا عشق
دیوارهای آخرین تاریکی را
بلرزاند؛
تا هیچ انسانی
تنها نماند
و هیچ صدایی
خاموش نشود.
✍️ شمی صلواتی
روزنه rowzane خبری – تحلیلی