
به نظر من این دفاع زیاد خوبی نیست که آدم برای التزام به حق همجنسگرایان بگوید خب آنها خودشان تقصیری ندارند، از لحاظ بیولوژیکی به همجنس علاقمندند. این یک دفاعیه ضعیف، یک سازش سیاسی و اجتماعی است. خیلی راحت باید از حق انتخاب ادمها دفاع کرد. چکار داریم چرا این انتخاب را کرده است.
شاید فقط نیم ساعت نشستن پای فیلم کینگ کنگ کافی باشد تا اصلن فراموش کنید که یک طرف این رابطه عشقی یک گوریل بزرگ هست. بدون اینکه حواستان باشد حتی نگاهش به زن را دوست دارید، هیچ بعید نمیدانم که سر آخر برایش حتی اشک هم بریزید. آواتار هم چیزی است در اصل شبیه به این. تا سرتان را برگردانید می بینید رابطه میان جیک سالی و نیتیری برایتان حس عاطفی بدنبال دارد. اکسپت میکنید. یک قبول درونی! سئوال من این هست چرا؟ چرا میلیونها نفر در دنیا برای عشق یک گوریل اشک میریزند، برای آواتار شاد و یا غمگین میشوند، ولی قبول مناسبات زمینی و عشق زمینی انسانها برایشان مشکل است. الان نزدیک چهل سالی هست بشریت متمدن دارد زور میزند، میجنگد که عشق ورزیدن را از چهارچوب معین و کلیسایی و دینی خارج کند، هنوز در بسیاری از کشورهای جهان حقوق همجنسگرایان را به رسمیت نمیشناسند. در کشورهایی مثل ایران حق دارند آدم همجنسگرا را از بالای کوه به عنوان مجازات به پائین پرتاب کنند. چرا اینطور است؟
به نظر من یک پایه خشونت و بیحقوقی همجنسگرایان، عوض نشدن دید بشریت در این باره است. نگاه کنید ببینید در چند دهه اخیر یک جنبشی احترام به حقوق حیوانات را با خودش برد. وگانیسم از وجترین عبور کرد. سازش نکرد، جوانهای غرب بخصوص ایستادند و گفتند نخیر کشتن و بهره کشی از حیوانات بایست ممنوع شود. الان روی فرهنگ غذایی ما تاثیر گذاشتند. چرا در باره همجنسگرایان چنین نیست؟ حداکثر پیشرفت فکری که جهان کرد این بود که بپذیرد که خب یک عده از لحاظ ژنتیک و بیولوژیک اینطور هستند که عشق به همجنس دارند. یعنی علت پذیرش حقوق همجنسگرایان این نبود که بشریت بپذیرد که هر کسی حق دارد خودش انتخاب کند. بپذیرد که همجنسگرایی میتواند نه یک امر بیولوژیکی، بل یک انتخاب آزاد باشد. الان مترقیترین سقف پذیرش فکری، جبر بیولوژیکی است نه انتخاب ارادی!
به نظر من این نقطه مهم است. تفاوتش چیست؟
تفاوتش این هست که در اولی عشق انتخاب آزادنه نیست. جبر بیولوژیکی است. من روی این سئوال دارم. من میگویم از کجا معلوم؟ کی گفته که تولید مثل تریب حرکت و اراده انسان برای عشق ورزی است. این تصویر را به ما داده اند. همانطور که یک عده خدا را قبول دارند. عشق ورزی بیولوژیکی بزرگترین فریب و باور خودبخودی جهان است که به نظر من از باور به خدا عمیقتر است. شما نگاه کنید در چهارچوب همین باور غیر قابل شک، خود تصویر عشق زن و مرد از دهه چهل تا الان تغییر کرده است. شما به عنوان زن عاشق مردی میشوید که تصویرش را برای شما از قبل ساخته اند. یک زمانی مردی مورد علاقه زنان بود که هیکل قوی داشته باشد، لابد چون بایست در مزرعه کار میکرد، ابروهای پرپشت( اییی برژنف) ، صدای کلفت و بلند، دستهای زمخت و مغرور! الان تصویر لالالند از عشق، ریان گاس لینگ هست.
الان زنها انگشتان زمخت دوست ندارند، ناخنهای مرتب، ابروهای برداشته و تمیز، مردان لاغر و نحیف، صداهای مخملی و نرم، آرام و رمانتیک و…. مردانی با موهای بلند… پس چرا تصاویر تغییر کردند، باورها و احساسات اما تغییر نکرده اند؟ چرا ما تصویر نداریم که یک روزی میتواند عشق ورزیدن بلکل از مفهوم اقتصادی، مذهبی، ملی، جنسیتی رها باشد. همانطور که تصویر نداریم که سازماندهی یک جامعه بدون مفهوم کنونی « کار» چگونه است. از کجا معلوم اگر بشریت قبول کرد که عشق صرفن یک انتخاب است. رابطه جنسی سر راست یک انتخاب آزادانه هست، ما همین نرمهایی را داریم که الان داریم؟ به نظر من سر همجنسگرایی بطور عموم مارکسیسم دنیا حرف پیشرویی نزد، دخالت فکری پیشرویی نکرد.برای همین بشریت سر حقوق همجنسگرایان به خاطر بیولوژیک با خود ایدئولوژی حاکم، با خود برداشت کاپیتالیستی از انسان به سازش رسید. پراید و کارناولهای این چنینی حاصل این سازش است. نتیجه دخالت مارکسیستی آزادی حق انتخاب بود. نتیجه پراید زنده باد همجنسگرایی است! این دوتا نتیجه است!
چرا مارکسیسم در تصورات بشر امروز از خودش و نقد تصورات جاری نقش ندارد؟ راستی خیلی وقت است که در جهان در کلیه دیسکورسهای مهم سر زندگی اجتماعی انسان، از محیط زیست، تا فروپاشی سوسیال دمکراسی، از حق انتخاب و تصویر از جهان بدون استثمار، از دیدگاه بشر نسبت به عشق رها شده از چهارچوب جنسی، حق انتخاب، تا نقد راسیسم این جنبش فکری جلو صحنه نیست؟ از سازشهای فکری که بشریت میکند معلوم است که جلو نیستیم. چرا؟
لابد دلایل بیشماری دارد. یکی از این دلایل به نظر من برداشت از خود مارکسیسم است. مارکسیسم و کمونیسم بعد از انقلاب اکتبر یک نقد، یک جهان بینی، یک ادعانامه اجتماعی، سیاسی و فکری نیست. یک مینیمال اقتصادی است یا یک پوشش ملی و ناسیونالیستی!
تمام عرصه های جدال فکری و اجتماعی بشر خالی از ابراز وجود فکری و سیاسی مارکسیستهاست. همجنسگرایی و تغییر تصویر انسان از خودش مسئله آنها نیست، به خودشان واگذارشان کرده اند، محیط زیست به سبزها واگذار و بشر سر یک مینیمالهایی به سازش رسیده است، نقد دین به همچنین، مسئله زن که دیگر فاجعه است. کسی یادش می آید که هشت مارس محصول یک تلاش کمونیستی در اوائل قرن گذشته بود؟ اول ماه مه را مقایسه کنید با جهان فکری کوچک شده فعالین و رهبران کارگری امروز!
ایراد از بشریت نیست. همانی که با نیم ساعت فیلم برای عشق یک گوریل اشک میریزد. ایراد جنبشی است که روزمره بایست تصویر انسان از خودش را عوض کند. شاید بایست گاه اوقات به صفوف خودمان نگاه کنیم. دور از جدال روزمره!