ناصر اصغری: گزارش یک شاهد عینی از خیابانهای مسکو در سال ۱۹۱۹

کتابهای زیادی درباره انقلاب روسیه نوشته شده‌اند؛ کتابهایی از روزهای منتهی به انقلاب، روزهای پر التهاب انقلاب بین فوریه تا اکتبر، و بعضا سال‌های بعد از اکتبر ۱۹۱۷. در مطلب “کتابی را که لنین نخواند!” اسم کتاب “شش هفته در روسیه، ۱۹۱۹” از آرتور رانسام (Arthur Ransome) را آورده بودم. منصور حکمت جائی می‌گوید: “من فکر مي‌کنم زيپ پوست هر انسان منصفى را باز کنيد يک کمونيست بلشويک را ميبينيد که ميخواهد از آن بيرون بيايد.” و این انسان منصف همان آرتور رانسام است. رانسام در ژانویه ۱۸۸۴ در بریتانیا به دنیا می‌آید. نویسنده موفق کتابهای کودکان بود. سال ۱۹۱۳ به روسیه برای مطالعه فولکلور آن کشور می‌رود و بعد از شروع جنگ جهانی اول، خبرنگار روزنامه دیلی نیوز می‌شود. آرتور رانسام خود را آدمی سیاسی معرفی نمی‌کند. کارل رادک هم جائی می‌گوید که او بلشویک نبود، اما آدمی منصف بود. او در واقع از آن آدمهای منصفی است که با دیدن انقلاب، با دیدن صداقت بلشویکها و فونکسیون حزب بلشویک و شوراها، مجذوب آنها می‌شود. سردبیر دیلی نیوز بارها به او تذکر می‌دهد که گزارشات او زیادی سمپاتی به بلشویکها دارند و “کمی واقعی بنویس”. او در جواب می‌گوید اگر می‌خواهید واقعیت را همانطوری که هستند ببینید، گزارشات او را بخوانند!


من کتاب “شش هفته در روسیه، ۱۹۱۹” را که مطلب دیگری از آرتور رانسام به نام “حقیقت درباره روسیه” که بعضا عنوان “نامه‌ای سرگشاده به آمریکا” هم به آن داده‌اند، شامل آن می‌شد خواندم. نامه سرگشاده در سال ۱۹۱۸، به پیشنهاد یکی از دوستان آرتور رانسام به نام ریموند رابینز که خبرنگار صلیب سرخ آمریکا در روسیه است و از دوستان ویلسون، رئیس جمهور وقت بود، نوشته شده است تا بلکه با تأثیر بر افکار عمومی آن کشور، دولت آمریکا را از تصمیم به مداخله در امور حکومت شوراها و کمک به سفیدها منصرف کند. آرتور آن نامه را در عرصه یکی دو روز می‌نویسد و بقول نویسنده زندگینامه آرتور، چنان نویسنده مهاری بود که حتی نامه‌اش را برای غلط گیری دوباره نخوانده به رابینز داد که رابینز آن را با خود به آمریکا برد.


اما بخش دوم کتاب اینجا مد نظرم است. بخاطر کمبود وقت، هر کتابی را که دست می‌گیریم، نگرانم که نکند بعد از خواندن احساس کنم وقتم تلف شد. دو تا چهار بخش اول از ۲۹ بخش، داشت نگرانم می‌کرد که نویسنده دارد خاطرات خود را، که چندان مربوط به وقایع مهم و اصلی آن روز نبودند، می‌نویسد. اما بعد از آن، خواننده نمی‌تواند انگشتانش را از ورق زدن کتاب بردارد.
رانسام از روحیه انقلابیون و مقامات روسیه در سرمائی چنان سخت می‌گوید که قلب آدم را به درد می‌آورد. از ملاقاتش با کامنف، بوخارین، سوخانوف، مارتف، کارل رادک، یک سرمایه دار پیشین، اعضای هیأت اجرائی شورای مرکزی، دو مهندسی که هیچ علاقه‌ای به سیاست ندارند، اما سخت در حال و فکر بازسازی روسیه‌اند و غیره می‌گوید. روحیه مردم در اوج گرسنگی و سرما را به زیبایی که فقط از یک نویسنده موفق کتابهای کودکان بر می‌آید به تصویر کشیده است. می‌گوید دو چیز می توانند آدم را خیلی اذیت کنند: سرما و گرسنگی. مردم مسکو هم سردشان است و هم گرسنه‌اند. چگونه خودشان را سیر می‌کنند؟ با رفتن به تئاتر. صحنه‌ای از مردم در حال دیدن نمایشنامه‌ای از چخوف را به تصویر می‌کشد که در این سالن پر، حتی یک نفر را نمی‌شود دید که شامی درست و حسابی خورده باشد. تصویرش از وضعیت گرسنگی مردم مسکو چنان انسان را تحت تأثیر می‌گذارد که اگر هنگام خواندن کتاب، گرسنه سر سفره رنگینی با غذاهای لذیذ نشسته باشی، یک لقمه هم از گلویت پائین نمی‌رود. تصویرش از سرمای استخوان سوز مسکو چنان زنده است، که منی را که سرمائی هستم در یک اتاق گرم و نرم به لرزه در آورد! اما احساس غرور از پیروزی، و روحیه بالای مردم از زندگی در روسیه، هر توطئه‌ای را شکست می‌دهد.
آرتور رانسام آدمی موفق است، اما تصمیم گرفته است در روسیه زندگی کند و وضعیت وحشتناک ناشی از مداخله نیروهای خارجی را ببیند و برای خوانندگانش به تصویر بکشد. تصویری از کلاغ‌های گرسنه را روبروی خواننده می‌گذارد که دل آدم برای هر موجودی که در روسیه ۱۹۱۹ زندگی می‌کرد، کباب می‌شود. چه چیزی باعث شده است که افراد مثل ایشان همچنان کنار دست لنین، کامنف، تروتسکی و رادک بمانند؟ که گرسنگی بکشد. روزی یک وعده “غذا” بخورد که شامل سوپ بی‌رمق کلم و چای داغ می‌شود. او به مرور زمان و در بحبوحه نارضایتی به جنگ و در عشق مردم به تغییر، خود عاشق مردم روسیه و آن تغییر می‌شود.
تصورش را بکنید که پلیس یک فرد شورشی را گرفته و برای شکستن عزمش و برای درس به دیگران، می‌خواهند او را از سرما و گرسنگی بکشند! و حقیقتا همان بلا را می خواهند سر توده های انقلابی روسیه بیاورند. مردم اما کوتاه نمی‌آیند. همچنان در سنگرهای مختلفی بر علیه ضدانقلاب می‌جنگند. ۹۰ درصد از کارگران و کسانی که انقلاب روی دوش آنها به پیروزی رسید، مشغول دفاع از انقلاب در جبهه‌های جنگ با ارتش سفید بودند. گفته‌ای را که به تروتسکی نسبت داده شده است، می‌آورد: “اگر مجبور به ترک اینجا بشویم، چنان با قدرت در را پشت سرمان می‌کوبیم که صدای آن تا آنور دنیا برود.” در هر جمله‌ای که رانسام در این شرایط غیرقابل تصور از دیدارش با مقامات حکومت شوراها می‌نویسد، حکایت از قلب پاک و صمیمانه آنهاست که باید به احترامشان بلند شوی و کلاه از سر برداری.
دو بخش مربوط به مصاحبه و دیدار رانسام با لنین، شاید از خواندنی‌ترین بخشهای کل این کتاب فوق‌العاده خواندنی باشند. لنین می‌گوید: “حرکت توده‌ها، با یا بدون او توقف نخواهد کرد.” بخش مربوط به دیدار رانسام با تیمیریازوف که یک دانشمند و بلشویک ۸۰ ساله تحصیل کرده آکسفورد است هم بسیار خواندنی است. تیمیریازوف از مشکلاتی که برای کارگران و توده‌های مردم در روسیه ایجاد کرده‌اند می‌گوید. از دروغ‌هائی که در غرب بر علیه حکومت شوراها سرهم می‌شوند می‌گوید. همچنانکه سعی می‌کند اشکهایش را پنهان کند، اشک خواننده را هم سخت سرازیر می‌کند.
برای من بعنوان یک هوادار منصور حکمت، خواندن وقایع انقلاب اکتبر، اینبار از زبان آرتور رانسام، نشان می‌دهد که “نادر” چقدر خوب و عمیق لنین و تحولات انقلاب روسیه را درک کرده بود.
۱۶ مه ۲۰۲۰

اینرا هم بخوانید

Hollow operation, Hollow regime- Bahram Soroush

April 15, 2024 The Islamic Republic’s drone and missile attack on Israel was not a …