موقعیت جمهوری اسلامی رو به زوال است اما چگونه میتوان آن را سرنگون کرد؟

با توجه به اوضاع سیاسی ایران و منطقه، با توجه به وسعت جنبش سرنگونی علیه کلیت رژیم حاکم، با توجه به نقشی که قدرتهای جهانی که در این دوره میتوانند در ایران بازی کنند و تناسب قوای دولتهای رقیب منطقه برای دخالت در سیاست ایران، سرنگونی یا زوال جمهوری اسلامی قطعی به نظر میرسد. اما شکل و شیوه سرنگونی این رژیم شباهتی به سال ٥٧ و سرنگون شدن سلطنت پهلوی نخواهد داشت. دلیل این امر ویژگی سیستم حاکم جمهوری اسلامی و پلاریزه شدن جامعه ایران و تقابل جنبشها اجتماعی با افقهای متفاوت است.

همچنانکه از چند سال قبل مرتب تاکید کرده ایم جمهوری اسلامی نه شبیه رژیم سلطنتی است نه شبیه بن علی و مبارک. سیستم حکومتی جمهوری اسلامی (نه الزاما ایدئولوژی آن)، از نظر سیستم دفاعی و رابطه اش با قدرتهای جهانی، یک حکومت “مستقل” از جنس بشار اسد و قزافی و صدام حسین است.

اینجا خود ایدئولوژی اسلامی و عروج این رژیم بر بستر اسلام سیاسی، ماهیتا امکانات دیگری علاوه بر “مستقل” بودن سیستم حاکم در اختیار چنین رژیمی قرار میدهد. در یک سطح عمومی نیروهای مسلح و سرکوبگر در ایران (سپاه و ارتش و وزارت اطلاعات و…) تا کنون ضامن اصلی ماندگار بودن رژیم در مقابل اعتراض و تعرض جنبشهای اجتماعی بوده اند. این نیروهای سرکوبگر تحت نفوذ هیچ قدرت جهانی و منطقه ای قرار ندارند. بنابر این سرنگونی جمهوری اسلامی با شکست این نیروها همزمان اتفاق میفتد. در ایران بر خلاف مصر و تونس و… سرنگونی رژیم اینطور نخوهد بود که بعد از شکست رژیم حاکم نیروهای مسلح دست نخورده باقی بمانند.

هر طرح و نقشه ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی ناچار است این فاکتورها را ملحوض کند در غیر اینصورت محکوم به شکست است. تجربه تا کنونی نشان داده است که نوع دخالت قدرتهای جهانی برای حمایت یا برکناری حکومتهای “مستقل”،  متفاوت است. رژیمهای چهار کشور منطقه (ایران، سوریه، لیبی و عراق) حکومتهای “مستقلی” را شکل داده بودند. همچنانکه دیدیم نوع دخالت قدرتهای جهانی نسبت به این حکومتها شبیه برخوردشان به شاه و مبارک و بن علی و… نبوده و نیست. زیرا اهرمهای دخالتشان متفاوت است.

امروز هیچ قدرتی امکان اینرا ندارد که در شرایط حساس کسی مثل هویزر را به ایران بفرستد که ارتش و نیروهای مسلح را قانع کند “بی طرفی خود” را نسبت به معترضین و حکومت اعلام نماید. نمیتوانند همانند مصر ارتش را قانع کنند از این تاریخ به بعد از حکومت مبارک حمایت نکند و… در مورد حکومتهای “مستقل” چنین اهرم و عاملی وجود ندارد که قدرتهای جهانی بتواند از آن استفاده کنند. این ویژگی حکومتهایی از نوع جمهوری اسلامی و اسد و صدام و قزافی و… است که نحوه مقابله با این نوع “حکومتهای مستقل” را متفاوت میکند. این ویژگی پیچیدگی خاصی به شکل و نوع سرنگونی این حکومتها میدهد. نمونه سرنگون شدن صدام و قزافی را دیدیم و نمونه مقاومت اسد و دخالت قدرتهای منطقه ای و جهانی له و علیه اسد را هم دیدیم. سرنگونی جمهوری اسلامی از همه اینها پیچیده تر و احتمالات بیشتری را برای ما مطرح میکند.

بنابر این خوشباوری محض است که کسی فکر کند میشود تنها با کارنوال خیابانی و تظاهراتهای شبیه به آنچه تا کنون دیده ایم جمهوری اسلامی را همانند رژیمهای مبارک و پهلوی انداخت. این یک ساده انگاری بیش نیست. زیرا شکست دادن نیروهای مسلح حامی این رژیمها در یک قیام توده ای کار بسیار پیچیده و چند وجهی است. به باور من اقدام به سرنگونی جمهوری اسلامی از تظاهرات و اعتصاب و اعتراضات توده ای آغاز میشود و نهایتا به جنگ کوچه به کوچه کشیده میشود. جمهوری اسلامی فقط هنگامی ناچار به قبول شکست خواهد شد که در نقطه قدرتش یعنی هزیمت نیروهای مسلح اش شکسته شود. و آن هنگامی خواهد بود که تظاهراتهای چند صد هزار نفری به اعتصابات عمومی سازمان یافته بویژ در مراکز مهم صنعتی ارتقا پیدا کند و مقاومت اوباش سرکوبگرش در خیابانها با قدرت مردم سازمان یافته و مسلح درهم شکسته شود. مسئله سازمان و تشکیلات در این پیروزی نقش تعیین کننده ای خواهد داشت.

درسهایی که از جنبش سرنگونی سوریه باید گرفت

نمونه اسد و نوع حاکمیت سوریه میتواند درسهای زیادی برای ما در مقابله با جمهوری اسلامی داشته باشد. اسد با یک جنبش سرنگونی طلبانه وسیع شهری مواجه شد و صدها هزار جمعیت به خیابان آمدند و خواهان سرنگونیش شدند. تقریبا نصف کابینه و نیروهای ارتش اش از حکومت او یا فاصله گرفتند یا نا امید شده و منتظر تحولات ماندند. اما با سیاست سرکوب بیرحمانه بوسیله اسد و متحدینش علیه مردم معترض از یک طرف و دخالت دولتهای رقیب اسد در این کشور از طرف دیگر این قیامهای شهری را به جنگ داخلی تبدیل کردند. در مدتی حدود یک سال بخش اعظم خاک سوریه از کنترل اسد بیرون رفت. در سال ٢٠١٤ کمتر از ٣٠ درصد خاک آن کشور تحت کنترل ارتش اسد مانده بود. با این حال با کمک جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان و روسیه توانست خود را باز سازی کند و رقبای سیاسی اش را یکی بعد از دیگر از میدان بیرون کند. همچنانکه میبینیم بعد از این همه بحران و ویرانی فعلا اسد در قدرت مانده است.

البته یک تفاوت اصلی و ماهوی که ایران و سوریه با همدیگر دارند و از اهمیت بالایی در این سطح تحلیل برخوردار است، این است که در سوریه جریانات اسلامی در اپوزیسیون بودند و در ایران اسلامیسم در قدرت است. در متن اوضاع سیاسی امروز جهان و منطقه و در پی تجربه خونین جمهوری اسلامی و داعش و القاعده و طالبان و… جریانات اسلامی شانس زیادی برای عروج و قدرتگیری و در قدرت ماندن ندارند. این فاکتور مهمی در شکستن سریعتر جمهوری اسلامی خواهد بود. بنابر این هیچ اپوزیسیون مذهبی و شبه مذهبی شانسی در آینده ایران نخواهند داشت. به این اعتبار راه انداختن جنگ گروههای مذهبی بوسیله دولت علیه مردم و یا جنگ جریانات مذهبی با همدیگر اگر نگوییم غیر ممکن اما کار بسیار دشواری خواهد بود. این فاکتور مهمی برای آینده جامعه ایران است و امکان عروج اپوزیسیون غیر مذهبی را بیش از همیشه فراهم کرده است. تعرض علیه مذهب قوانین مذهبی بخش مهمی از مبارزات مردم خواهد بود.

با این حال جمهوری اسلامی از هر لحاظ نسبت به اسد امکانات مقاومتش بیشتر است. ارتش و سپاه هم نیروی مسلح با تجربه جنگ جبهه ای و جنگ نامنظم هستند. آنها هم مدافع نظام حاکم و هم مدافع منافع خود به عنوان طبقه حاکم هستند. زیرا فرماندهان نیروهای مسلح بخش عمده ای از سرمایه و اقتصاد آن مملکت را تصاحب شده اند. در واقع با اسلحه هایشان از منافع خودشان دفاع میکنند. در حالیکه ارتشهای متعارف کشورهای بورژوایی از منافع طبقات حاکم که عمدتا خارج از نیروهای مسلح هستند دفاع میکنند. برای شکست دادن چنین نیرویی باید با طرحهای پیچیده تر و فکر شده تری وارد میدان ساقط کردن چنین رژیمی شد. بویژه اینکه دولتهای رقیب و قدرتهای جهانی میخواهند به همان سبک دخالت در سوریه یا چیزی شبیه به آن در اوضاح سیاسی ایران دخالت کنند. و نیروی راست و پرو غربی بعلاوه نیروهای ناسیونالیست قومی امیدشان را به این قدرتها و دخالت آنها گره زده اند. در مقابل چپ و کمونیستهای آن جامعه تنها منبع نیرو و قدرتشان مردم سازمان یافته و در راس آن جنبش طبقه کارگر ایران است.

در مقابل قطب مخالف جمهوری اسلامی، قطب روسیه و متحدین جمهوری اسلامی در منطقه قرار دارند. بدون شک آنها پشت جمهوری اسلامی خواهند ایستاد. بنابر این اپوزیسیون چپ و کمونیست جامعه ایران باید بداند که با شرایطی ویژه و حکومتی خاص مواجه هستیم. نمونه متاخر و تا حدودی متفاوت این نوع حکومتها، دولت فعلی ونزوئلا است. علیرغم قدرت جمعیت معترض در خیابان و حمایت بخش عمده ای از دولتهای بورژوازیی از تظاهراتها و رهبر معترضان، روسیه عملا زیر بغل حکومت را گرفته و تلاش میکند مانع از سرنگونیش بشود. بنابر این هشیاری بالایی لازم است که مردم در مقابله با جمهوری اسلامی موفق به سرنگونی آن و برپایی حکومتی آزاد، مترقی و برابری طلب بشوند.

از نظر من یک نیروی کمونیست جدی خواهان گرفتن قدرت سیاسی، نمیتواند به نقطه ضعفها و نقطه قدرتهای دشمن بی توجه باشد. به همین دلیل ما ناچاریم به فکر راه حل شکست چنین نیرویی با این ویژگیها باشیم.

جنگ طبقاتی و خلع ید از بورژوازی ای که تا بن دندان مسلح است و امکانات مالی بی حد و حصری دارد با روحیه دادن و ندادن و با تبلیغات و فراخوان صرف پاسخ نمیگیرد. کسی که دشمن را و نقطه قدرت و ضعفش را نشناسد طبعا راه حلی هم برای آن نخواهد داشت. بدون شناخت همه جانبه از سیاستها و ویژگیهای دشمن هر راه حلی میتواند باشکست مواجه بشود و این به نفع دشمنی است که هم اکنون یک روز ادامه حیاتش هم زیادی است.

با توجه به موارد فوق نه جمهوری اسلامی شباهت زیادی با رژیمهای پهلوی و مبارک و … دارد نه اپوزیسیون امروز جمهوری اسلامی شبیه اپوزیسیون رژیم شاه است. اپوزیسیون شاه از چپ تا راست از لیبرال تا ملی اسلامی از اسلام مکتبی تا اسلام “انقلابی و توحیدی” از جنبش آزادیخواهی تا جنبش ارتجاعی از نویسنده و شاعر تا دانشجو و کارگر در کنار همدیگر خواست شان فقط سرنگونی سلطنت و ضدیت با امریالیسم آمریکا بود. این گفتمان حاکم بر اعتراضات خیابانی علیه شاه بود.

به همین دلیل جدلی بر سر شکل دادن به آینده بعد از شاه در میان جنبشهای سیاسی و افقهای سیاسی و طبقاتی مختلف قبل از سرنگونی شاه دیده نشد. یک پاسخ ساده و به نظرم کم عمق این است همه آنها یک جنبش بودند و هدفشان همین جمهوری اسلامی بود که به قدرت رسید. این برداشت از تحولات آن دوره اگر چه یک واقعیت را در خود دارد در عین حال یک معنای گمراه کننده را با خود میتواند حمل کند. واقعیت این است همه آن نیروها تحت تاثیر فضای بعد از کودتای ٢٨ مرداد بودند و ضدیتشان با امپریالیسم آمریکا واضح بود. در همان حال همه آنها مقهور قدرت ساواک و ارتش شاه شده بودند و نگران بودند حتی بعد از سرنگونی، شاه باز هم کودتا بکند و به قدرت برگردد.

این ترس از بازگشت شاه و تاثیرات سیاسی کودتای ٢٨ مرداد دو فاکتور مهمی بودند که همه گرایشات سیاسی را در یک جبهه قرار داده بود. حتی وقتیکه ” گفتند عکس خمینی در کره ماه دیده شده” هیچکدام از جریانات سیاسی نقدی به او و به این خرافه ننوشتند و نگفتند. هیچ جریان سیاسی منتقد مذهب و فرهنگ شرقی حاکم بر اعتراضات آن دوره وجود عینی نداشت. این خرافات همچنان تا سالها بعد تبلیغ میشد. زیرا ترس از بازگشت شاه به قدرت و گفتمان ضد آمریکایی و ضد غربی حاکم بر اپوزیسیون چسب “وحدتشان” شده بود. بنابر این فضای سیاسی ضد امپریالیستی و ترس از برگشتن شاه بود که همه گیر شده بود. در حالیکه اگر از میان همان نیروهای موجود آن زمان  نهضت آزادی یا حزب توده و یا چریک یا هر کدام دیگر از نیروهای آن دوره به جای جناح خمینی که جنبش اسلام سیاسی را رهبری میکرد به قدرت میرسید، سرنوشت جامعه طور دیگری رقم میخورد.

همچنانکه اگر یک نیروی با افق و روشن بین قبل از “انقلاب” وجود داشت و توان تاثیر گذاری میداشت یا باید همان دوره در مقابل خمینی جامعه را هشیار و بسیج میکرد یا در شرایط ناچاری برای یک دوره محدود برای خنثی کردن خمینی بختیار را تقویت میکرد تا از این طریق اجازه ندهد یک نیروی سیاه به اسم اسلام سیاسی بر جامعه مسلط بشود. اما چنین نشد و جنبش “همه با هم” در مقابل سلطنت نعمتی بود به خمینی اهدا گردید. او مبشر “وحدت کلمه” شد، تا قدرت را قبضه کند و کرد. بعد از آن تمام همراهان خودش علیرغم وفاداریشان به جمهوری اسلامی، چون از جنس دیگر و از جنبشها و سنتهای دیگر بودند یکی بعد از دیگری از دایره قدرت کنار گذاشته شدند و قلع و قمع شدند.

در ایران امروز چنین اتفاقی نخواهد افتاد. قطعا جنبشها و جریانات چپ و راست در جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی شرکت میکنند تا هر کدام افق و آرمان خود را در آینده ایران بتوانند عملی نمایند. با وجود این برخلاف سال ٥٧ حتی بر خلاف خمینی که برای خنثی کردن چپهای آن دوره میگفت مارکسیستها آزاد هستند فعالیت کنند و… امروز جریانات راست ضدیتشان را با کمونیسم بیش از همیشه جار زده اند. ائتلافها و اتحادهایشان را شروع کرده اند و قدرت سیاسی را ارث پدرشان میدانند که باید به بچه ها و نوه هایش برسد و بقیه جریانات اپوزیسیون را به اتحاد با خودشان برای اجرای سیاستشان دعوت میکنند.

چپ و کمونیستهای ایران اگر چه اجتماعا قدرت زیادی دارند اما در عرصه احزاب سیاسی، تازه وارد مرحله تعمق و تفکر شده اند که آینده را چگونه مدیریت کنند؟ تازه دارند تاکتیک و سیاست خودشان را برای دخالت در این دوره بحرانی فرموله میکنند. بدون شک با روش آزمون و خطا در این پروسه افت و خیزهایی را شاهد خواهیم بود. به این اعتبار در مقابل تعرض راست چپ هم اگر چه با کندی و پاورچین پاورچین ولی در حال سنگر بندی است. متاسفانه چپ هنوز وقت لازم دارد تا عادت اپوزیسیون بودن خود را به نفع سیاست تبدیل شدن به پوزیسیون ترک کند. علیرغم ادعاها و بیان سیاست متفاوت و… این عادت و سنت قدیمی و جا افتاده همچنان یک مانع جدی بر سر راه قدرتگیری چپ است و باید آگاهانه این فاز را پشت سر بگذارد. این نوع سنت را هم در پراتیک و هم در سیاست احزاب و هم در میان فعالین و رهبران کارگری و فعالین دیگر جنبشهای اجتماعی میتوان بوضوح مشاهده کرد. زیرا چپ متخصص فعالیت در اپوزیسیون به شکل گروه فشار است. اما تجربه و تصور دقیقی از فعالیت برای پوزیسیون شدن و حکومت کردن ندارد.

تا همین امروز نیروهایی که در کمپ چپ جامعه محسوب میشوند بعضا برای قدرت گیری و یا شریک قدرت شدن سوسیالیسمشان را رقیق میکنند. چراغ رهنمای چپ را روشن میکنند اما به راست میچرخند. زیرا به زعم آنها پیروزی چپ و کمونیسم و طبقه کارگر نقدا در بورس نیست. تلاش برای لغو کار مزدی و برقرار یک حکومت شورایی و کارگری با دخالت مستقیم مردم و… را اهدافی دور و “حلوای نسیه” میدانند. اما قدرتگیری همراه با راستها را “سیلی نقد” میدانند و عملا به آنها تمایل نشان میدهند. همکاری کومله با جریانات ناسیونالیست کرد و عدم تمایل به نقد آنها و باز گذاشتن راه دوستی با این جریانات تحت عنوان “اجتماعی بودن و دخیل بودن در سرنوشت جامعه” و… تئوریزه میشود و از چپها فاصله میگیرند. از نظر آنها چپها و کمونیستها جای اعتماد نیستند. باید نقد و علیه شان کمپین کرد. اما راستها دوست خطاب میشوند. حتی آنجا که رقیب هم محسوب میشوند با زبانی دوستانه میخواهند با آنها راه بروند.

هر وقت این جریانات راست و ناسیونالیست یک خواست و مطالبه بی ضرر را از آنها میپذیرند اینها فکر میکنند بر راستها تاثیر گذاشته و “رادیکالشان” کرده اند. متوجه نیستند که این معادله بر عکس است. این نوع چپ اول راههای رقیق کردن سوسیالیمش را طی کرده تا بلکه اجتماعی بشود و شریک قدرت بحساب بیاید. ولی فردای بعد از جمهوری اسلامی راستها همین حد از چپ بودن را هم از آنها نخواهند پذیرفت. این نوع چپ حتی متوجه این نیست که در چنین حالتی اگر راستها را به نقد نکشد و جامعه را از خطر قدرتگیری آنها هشیار نکند و از این طریق آنها را منزوی نکند، عملا به نفع راست فعالیت کرده است. چنین سیاستی اگر بخواهد این مسیر را تا آخر طی کند ناچار است تماما به رنگ راستها دربیاید. این به اراده این و آن و یا خصوصیات این فرد و آن فرد مربوط نیست. این منطق و دیالکتیک مبارزه طبقاتی است و این منطق احکامش را دیکته میکند.

علیرغم وجود چنین رویکردهایی، هر دو جنبش چپ و راست ایران در ابعاد سراسری و محلی برای به قدرت رساندن افقهای متفاوتی که نمایندگی میکنند علیه جمهوری اسلامی در جنگند. اما جدال این دو جنبش و دو افق فقط در مقابل جمهوری اسلامی قابل مشاهده نیست. زیرا جنبش راست بیش از چپ خودآگاه و قدرت سیاسی بعد از جمهوری اسلامی را ازآن خود میداند. بنابر این جدال این دو جنبش راست و چپ با همدیگر اجتناب ناپذیر است. این روند و این جدال تعیین کننده با اراده هیچ کسی و رقیق شدن کمونیسم هیچ جریانی، متوقف نخواهد شد. این یک ضرورت سیاسی برای هر دو جنبش است. جنبش راست پرو غرب و دیگر جنبشهای ناسیونالیستی بسیار خود آگاه و غیر متوهم هستند. حکومت آینده را ازآن خود میدانند و هیچ رقیبی را تاب نخواهند آورد. این دیکتاتور منشی سنت رشد بورژوازی ایران است به خصو صیات این و یا آن فرد مربوط نیست. در بعد سراسری جنبش ناسیونالیسم ایرانی یا آنچه به نادرست سلطنت طلب خوانده میشود نه شخصیت کاریزماتیک دارد و نه حزب سیاسی جدی و منسجم. این نقطه ضعف جریانات راست پروغرب در بعد سراسری است. اما این جنبش رسانه و امکانات مالی و حمایت قدرتهای جهانی و منطقه ای را خواهد داشت. در بعد محلی جریانات قومی فقط در کردستان از سنت سیاسی و حزبی برخوردار هستند. اما همه این طیفها امید خود را به آمریکا گره زده اند. نقطه اشتراک تمام این طیفها ضدیتشان با کمونیسم و دخالت مستقیم مردم برای اداره جامعه است.

در همین راستا پلاتفرم فرشگرد بیش از موارد قبلی گویا است. این بار راست پرو غرب با صراحت شبه فاشیستی کمونیسم و چپ را در کنار فاشیسم اسلامی قرار داد و کالای خودش را با ضدیت و مقابله با کمونیسم به بازار عرضه کرد. شعار مقابله با “ارتجاع سرخ و سیا” بیش از آنکه نمودار مخالفتشان با جریان اسلامی باشد ضدیتشان علیه کمونیسم را برجسته کرده است. در شرایط امروز بورژوازی پرو غرب نمیتواند بدون ضدیت با کمونیسم حمایت غرب بویژه آمریکا را با خود داشته باشد. در عین حال فکر میکنند نوستالژی ضدیت خمینی با کمونیسم را باید زنده کنند تا شانس کسب حمایت آمریکا و قدرتگیریشان بالا برود.

با توجه به موارد فوق همه جریانات سیاسی اپوزیسیون و حتی جمهوری اسلامی از دی ماه ٩٦ به بعد با یک موقعیت تازه و فاز جدیدی مواجه شده اند. این شرایط تازه آنها را ناچار میکند سیاست خود را در قبال این تحول و افقی که نمایندگی میکنند تعریف نمایند.

جنبش سرنگونی

جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی از سال ٧٨ شمسی پا به میدان گذاشت. این جنبش با سرکوب شدید و دستگیریهای وسیع خاتمه یافت. جنبش سرنگونی رژیم اسلامی شبیه بحران دوره ای سرمایه داری هر بار شدید تر از بار قبل به میدان آمده است. در سال ٨٨ یک بار دیگر شاهد اوجگیری این جنبش بودیم و به نتیجه نرسید. سومین بار از دی ماه ٩٦ بسیار موثرتر و رادیکالتر از موارد قبلی رژیم اسلامی را به چالش طلبید. جنبشی که از دی ماه سال ٩٦ به میدان آمد با اتکا به نیروی خود، کلیت جمهوری اسلامی را زیر ضرب گرفت. سالهای ٧٨ و ٨٨ جنبش سرنگونی طلبانه هنوز بند نافش را تماما از جنبش اصلاح طلبی و دوم خردادی قطع نکرده بود. این ویژگی مهمترین نقطه ضعف و خمیرمایه شکست سالهای ٧٨ و ٨٨ است.

اما این جنبش از دیماه سال ٩٦ با اعتراض به فقر و بیکاری و با این شعار به میدان آمدند که “اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا”  این اولین بار بود که جنبش سرنگونی روی پای خود و بطور کامل مستقل از جناحهای جمهوری اسلامی کل رژیم را به چالش میطلبید. علیرغم پتانسیل بالا و رادیکالیسم عمـیق این جنبش، باز هم به دلیل عدم وجود یک نیروی رهبری کننده و مورد اعتماد توده های معترض، قدم به قدم از شدت و گستردگی اولیه افتاد و اکنون در اشکال دیگری جریان دارد. اشکالی مانند اعتصابات و اعتراضات کارگری، معلمان، رانندگان باز نشستگان و…. این شکل از اعتراض در ایران زمینه رشد و گسترش نفوذ نیروهای چپ جامعه را بیش از هر زمان بالا برده است. نمونه اعتصاب و اعتراض کارگران هپکو، هفت تپه و فولاد اهواز گویای این امر است.

جناح اصلاح طلب و ملی اسلامی از درون و حاشیه حکومت دوران کسالت و تجزیه خود را تجربه میکند. این جناح از وقتی که بوسیله جناح اصولگرا بعد از سال ٨٨ دستش از سکانهای قدرت کوتاه و کوتاهتر شد، به سرعت در حال تجزیه بسر میبرد. تا جایی که خاتمی با نامیدی میگوید اگر در دوره بعدی انتخابات از مردم بخواهیم پای صندوقهای رای بروید آیا به درخواستمان جواب میدهند؟ با نگاهی به صف اصلاح طلبان دیروز متوجه میشویم که بخشی از نیروهای اصلاح طلب جذب جناح اصولگرا و بخشی هم جذب نیروهای پرو غربی شده اند. بازماندگان این جناح جمهوری اسلامی بی افق و پراکنده و بدون پلاتفرم سیاسی سرگردان به دور خود میچرخند.

اعتراضات رو به گسترش با برجستگی جنبش کارگری و نقد اجتماعی تبعیض و علیه فقر و دزدی و اختلاس و استبداد و سرکوب و… کلیت رژیم اسلامی را آچمز کرده است. در چنین شرایطی است که نیروهای سیاسی چپ و راست خارج از حکومت موضوعیت بیشتری برای جانشینی جمهوری اسلامی پیدا کرده اند.

چپ جامعه احتیاج به نیروی بسیار بیشتری از این دارد که بتواند پیروز بشود. چپ ایران ناچار است و باید نیروی خودش را متشکل و آماده رویارویی جدی با این حاکمان خون آشام بکند و باید این توان را در خود بیابد که چنین دشمنی را شکست بدهد. کلید این مسئله در جنبش کارگری و سازمان دادن اعتصابات کارگری است. اگر روزی ما شاهد اعتصابات وسیع و سراسری کارگری در مراکز تولیدی و کلیدی باشیم و سازمانهای کارگری توان بسیج توده های کارگر و خانواده های خود را داشته باشند، هر توطئه جمهوری اسلامی و دیگر نیروهای بورژوایی و ضد انقلابی را راحت میتوانند خنثی کنند. حتی اگر لازم باشد باید آماده مقابله مسلحانه با جمهوری اسلامی بشوند. تشکل شورایی کلید این اتحاد و تضمین پیروزی است. مهمترین وظیفه جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری سازمان دادن همین موارد فوق و آماده شدن برای پاسخ گویی به نیازهای چنین شرایطی است.

همزمان با تمرکز بر جنبش کارگری ما باید ظرف اتحاد همه نیروهای چپ و کمونیست آن جامعه باشیم. این ظرف را باید فراهم کرد تا بتوان با سیاستی رادیکال و موثر جامعه را از این مرحله عبور داد و به موفقیت رساند. نباید اجازه داد یک بار دیگر دور تسلسل ناسیونالیسم ـ اسلامیسم تکرار بشود. این امر فقط با قدرت و بسیج نیروی طبقاتی یعنی جنبش کارگری ممکن است. جنبش کارگری ستون فقرات این حرکت خواهد بود. در این راستا بدون شک اگر کمونیستها امکانات پیشروی و موفقیت را جلو جامعه قرار بدهند زنان و جوانان وسیعا به آن خواهند پیوست. هر نیروی کمونیستی که اتکایش را از جنبش کارگری به جنبشهای دیگر تغییر بدهد، راهی بجز راست شدن و شکست خوردن انتخاب نکرده است. زیرا هم طبق تعریف و هم تاریخا، کمونیسم همزاد طبقه کارگر و بخشی از جنبش این طبقه  است که ضد کاپیتالیستی است. کمونیسم بدون چفت شدن با جنبش کارگری پیروزیش غیر ممکن است. بنابر این هر جریان کمونیستی که نتواند بخش قابل توجهی از جنبش کارگری را با خود داشته باشد اولا قدرت گیریش غیر ممکن است. دوما کمونیسمش هر چیزی میتواند باشد بجز کمونیسمی که رهایی کل جامعه را استراتژی خود میداند. بر این اساس کمونیسم علاوه بر تئوری و نظریه و برنامه و پلاتفرم و… باید یک قدرت قوی کارگری همراهش باشد. بدون این قدرت کسب قدرت سیاسی و حتی رفرم هم غیر ممکن بنظر میرسد.

این دوره دوره قدرتنمایی و بسیج نیرو است. دوره شناساندن خود به عنوان آلترناتیو رژیم اسلامی است. اما نه فقط با ادعا بلکه با نشان دادن قدرت اجتماعی. چپ باید هشیار باشد امروز هر تاکتیک دیگری غیر از موارد فوق حکم خودکشی خواهد داشت. تا کنون هر چه در توان داشتیم تئوری و سیاست و نظریه تولید کرده ایم. امروز وقت بکار گرفتن آنها است. کمونیسم فقط میتواند با رادیکالیسم و ماکسیمالیسمش پیروز بشود. کوچکترین سازش و خطای سیاسی و انتخاب تاکتیک نادقیق میتواند حکم سم و تیر خلاص به این جنبش داشته باشد. کمونیسم توان و شانس پیروزی دارد به شرطی که بتواند ظرف اتحاد همه پتانسیل این جنبش را فراهم کند و سازمان بدهد.

در عین حال این دوره دوره تحزب کمونیستی است. این حکم معنایی فراتر از لزوم حزب و تحزب در دوره های قبلی را دارد. معنای امروز تحزب، قدرت و نیرویی است برای تعیین تکلیف با یک رژیم غدار و خونریز که تحمیل فقر و بحران به جامعه را به اوج رسانده است. ستاد رهبری مبارزات اجتماعی برای رهایی جامعه از تبعیضات سیستم سرمایه داری حاکم است. بدون یک حزب قوی پیروزی در این جنگ و رهایی جامعه محال به نظر میرسد. در پایان این بخش باید یک واقعیت روشن را دوباره و چند باره تاکید کنم و آن این است که پیروزی در این جنگ فقط با تلاش برای تفوق افق و آلترناتیو کمونیستی ممکن است. آمادگی برای شکست دادن جمهوری اسلامی و تفوق بر دیگر افقهای راست ناسیونالیست و قومپرست پرو غربی از این طریق ممکن است. تحزب امروز بر محور قدرت بسیج نیرو و قدرتنمایی اجتماعی معنی میشود. چپ برای پیروز شدن باید این توان و قدرت را اجتماعا نشان بدهد نه فقط ادعا و تبلیغ کند.

جدال آلترناتیوها و جنگ با رژیم

جنگ دو جنبش راست و چپ جامعه با جمهوری اسلامی را باید فرض گرفت. این یک داده سیاسی امروز جامعه است. کسی لازم نیست برای حضور جریانات و شخصیتهای این دو جنبش در تقابل با جمهوری اسلامی تلاش کند یا از حضور عدم حضور افراد و شخصیتهای این دو جنبش در صف سرنگونی طلبان خوشحال و بدحال بشود. در عین حال این توهم بعضا دیده میشود که گویا تلاش و موفقیت کمونیستها میتواند نیروهایی در صف بورژوازی و یا شخصیتهای این جنبش را به لیبرال و دمکرات تبدیل کند. این یک توهم مسموم بیش نیست. زیرا این واقعیتی داده شده و موجود است که در شرایط بحرانی جدال چپ و راست جامعه هم تشدید میشود. در همین یک سال گذشته حضور این دو جنبش و دو افق سیاسی در تقابل با جمهوری اسلامی باعث شده است تقابل آنها با همدیگر هم بیش از پیش برجسته شود.

گرایش ناسیونالیسم پرو غرب که پرچم سیاسی کل بورژوازی مدافع بازار آزاد را در دست دارد و گرایش کمونیسم کارگری که پرچم کل چپ جامعه و انسان آزاد شده از همه قید و بندهای جامعه سرمایه داری را نمایندگی میکند، جدالشان با همدیگر اجتناب ناپذیر است. خارج از اراده من و شما و هر کس دیگری، خوشمان بیاید یا نیاید این یک واقعیت امروز جامعه ایران است. جدالهای سیاسی و طبقاتی امروز ایران بر محور جنگ با جمهوری اسلامی و تقابل دو افق راست و چپ آن جامعه به عنوان آلترناتیو آینده ایران تعیین تکلیف میشود.

بنابر این وظیفه هر کمونیستی است که بجای رویگردانی از این واقعیت و یا انکار و تنگ نظری یا خوشباوری و سطحی نگری، نسبت به این واقعیت باید با چشم باز به استقبال دخالت در این جنگ و جدال برود. باید هم نقطه قدرتها را دید هم خطرات پیش رو را دست کم نگرفت.

“جدال واقعى ميان اين آلترناتيوها و افق‌ها، ميان جنبشهاى طبقاتى و پرچمهاى حزبى مختلف با پيشروى جنبش سرنگونى‌طلبى بيشتر اوج ميگيرد. بنظر من با سرنگونى رژيم اسلامى، جنبش توده‌اى بشدت در درون خود پُلاريزه ميشود. صفبندى جديدى، له و عليه پرچم کارگرى- کمونيستى درجامعه پديدار ميشود. ما درصف مقدم جنبش سرنگونى‌طلبى در اين ميدان حضور پيدا ميکنيم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى.” منصور حکمت

جدال آلترناتیو چپ و راست جامعه در متن تحولات فوق قابل بحث و بررسی است. متن تحولاتی که از نظر من پروسه فروپاشی و یا سرنگونی جمهوری اسلامی فاکتور اصلی آنرا تشیکل میدهد. اگر جمهوری اسلامی در حال زوال و فروپاشی نبود و اگر جنبشهای سرنگونی طلبانه در میدان نبودند بحث در مورد جانشینی و آلترناتیو چپ و راست آن بحثی صرفا تحلیلی و یا ایدئولوژیک و طرح احتمالات بود. اما بحران لاینحل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی و به میدان آمدن جنبشهای اعتراضی برای سرنگون کردن این رژیم، فضای سیاسی امروز جامعه ایران را طوری متحول کرده است که آلترناتیو چپ و راست امکان مطرح شدن و مورد توجه قرار گرفتن پیدا کرده اند. این بدیهی است که به میدان آمدن جنبشهای اعتراضی برای سرنگونی جمهوری اسلامی هدفش سرنگونی این حکومت است. با سرنگونی این حکومت صف موجود نیروهای سرنگونی طلب تجزیه خواهد شد. اینجا است که بخش بورژوایی جنبش سرنگونی طلبی کارش به عنوان یک نیروی معترض و در خیابان تمام میشود و تلاش میکند حکومت مورد نظرش را بسازد و دستور پایان اعتراضات را صادر میکند.

اما بخش رادیکال و با افق چپ جامعه که جنبش کارگری قاعدتا باید ستون فقرات آن را تشکیل بدهد با نقش محوری احزاب کمونیستی مثل حزب کمونیست کارگری دست بکار بسیج جامعه برای درهم شکستن کل ارکان نظام حاکم میشود و تلاش میکند با اتکا به سیستم حکومتی شورایی مناسبات تولیدی جامعه را متحول کند. به هر نسبتی این اقدامات موفقیت آمیز پیش برود به همان نسبت پیشروی انقلاب سوسیالیستی مسجل خواهد شد.  خلاصه کنم: پیروزی چپ در ایران در گرو قدرتش در جنبش کارگری است. حاد دتر شدن جدال چپ و راست در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و بعد از آن یک ضرورت سیاسی اجتناب ناپذیر است.

منصور حکمت: “آنچه الآن در جريان است يک انقلاب نيست. ميتواند شروع يک انقلاب باشد، و ميتواند نباشد. بنظر من عدم تشابه ميان اوضاع اين دوران با انقلاب ٥٧ به مراتب بر تشابهات آنها ميچربد. آنچه ما شاهديم شروع جنبش توده‌اى مردم براى سرنگونى رژيم اسلامى است. من ترديدى ندارم که اين جنبش پيروز ميشود. يعنى رژيم در ادامه جنبش جارى برکنار ميشود و جاى خود را به چيز ديگرى ميدهد. اما بکار بردن مقوله انقلاب براى اين جنبش اين اِشکال را دارد که تصاوير و معادلات انقلاب ٥٧ را در اذهان فعالين امروز زنده کند و لاجرم ديناميسم‌هاى متفاوت دوره کنونى را از چشم پوشيده بدارد. بنظر من ايران ميتواند در آستانه يک انقلاب باشد، اما چه بسا اين انقلاب تازه با سرنگونى رژيم اسلامى، يا لااقل با فلج کردن آن، به معنى واقعى کلمه شروع بشود. بعبارت ديگر من جنبش مردم براى سرنگونى را، با همه خيزشها و قيامها و نبردهايى که در بر خواهد داشت، از انقلابى که ميتواند از دل اين جنبش عروج کند متمايز ميکنم. جنبش سرنگونى‌طلبى ميتواند پيروز شود بى آنکه لزوما کل ماشين دولتى را هدف گرفته باشد و يا در هم کوبيده باشد، بى آنکه يک تک قيام پيروزمند عليه حاکميت صورت گرفته باشد. رژيم اسلامى ميتواند زير فشار مردم تجزيه شود، متلاشى شود، جايگزين شود. ميتواند در نتيجه يک قيام شهرى در تهران سقوط کند. ميتواند با يک کودتا از بين برود. اما رفتن رژيم اسلامى بنظر من به احتمال قويتر، نقطه‌اى در اوائل سير انقلاب آتى خواهد بود و نه اواخر آن. انقلاب ايران يک انقلاب همگانى و يک جنبش “همه با هم” نخواهد بود. انقلاب ايران انقلابى کارگرى خواهد بود با هدف اثباتى ايجاد يک حکومت کارگرى، يک جمهورى سوسياليستى. اين انقلاب از دل جنبش جارى و به احتمال قوى با موفقيت جنبش جارى عروج ميکند. نيروهايى که حکومت اسلامى را بزير ميکشند زير بار يک رهبرى واحد نخواهند رفت. اين بار خامى و خوشباورى انقلاب ٥٧ را نخواهيم ديد. جنبش سرنگونى‌طلب اينبار به مراتب تحزب يافته‌تر خواهد بود. احزاب و نيروهاى سرنگونى‌طلب در عين تنش حاد با يکديگر وارد اين جدال ميشوند. اينها آلترناتيو حکومتى واحدى را نميپذيرند. همه نيروها سقوط رژيم اسلامى را به مثابه گامى براى ايجاد نظام سياسى مطلوب خود نگاه ميکنند. و جدال واقعى ميان اين آلترناتيوها و افق‌ها، ميان جنبشهاى طبقاتى و پرچمهاى حزبى مختلف با پيشروى جنبش سرنگونى‌طلبى بيشتر اوج ميگيرد. بنظر من با سرنگونى رژيم اسلامى، جنبش توده‌اى بشدت در درون خود پُلاريزه ميشود. صفبندى جديدى، له و عليه پرچم کارگرى- کمونيستى درجامعه پديدار ميشود. ما درصف مقدم جنبش سرنگونى‌طلبى در اين ميدان حضور پيدا ميکنيم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى. …..

بنظر من اين دوره در ايران دوره تحزب خواهد بود. چه براى راست و چه براى چپ. “کمونيست منفرد” همسايه خوبى است، اما دخالت در سياست به نفع انقلاب کارگرى و کمونيسم، آنهم در جدالى که اکنون در ايران نضج ميگيرد، نياز به تشکل دارد. نياز به تشکلى دارد که بدرد اين کار بخورد.

محمد آسنگران

اینرا هم بخوانید

انقلاب آتی ایران جدال سخت طبقاتی بین دو طبقه اصلی جامعه خواهد بود!

این روزها که مصادف است با سالگرد انقلاب ١٣٥٧ ایران یک بار دیگر بحث بر …